محیط قمى
محیط قمی | |
---|---|
نام اصلی | میرزا محمد |
زمینهٔ کاری | شعر و ادبیات |
زادروز | ۱۲۵۰ ه.ق. قم |
مرگ | سوم ماه صفر سال ۱۳۱۷ ه.ق. قم |
ملیت | ایرانی |
جایگاه خاکسپاری | مزار شیخان قم |
در زمان حکومت | ناصرالدین شاه |
لقب | شمس الفصحاء |
پیشه | شاعری |
تخلص | محیط |
محیط قمی (زاده ۱۲۵۰ ه.ق. در قم- درگذشته ۱۳۱۷ ه.ق. در قم) از شاعران دوران قاجار بود.
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
میرزا محمد قمی متخلص به «محیط» و ملقب به «شمس الفصحا» و پدرش از علما و دانشمندان زمان خود به شمار میرفت. او تحصیلات خود را در رشتهی علوم عقلی و نقلی در قم و اصفهان به پایان رسانید. سپس به تهران آمد و پس از چندی به جانشینی پدر و برادر خویش که زندگی را بدرود گفته بودند، در دستگاه دوستعلی خان معیر الممالک که در شمار وزیران و مقربان حکومت قاجاریه بود به کار تعلیم دوست محمد خان فرزند وی گماشته شد. محیط در دستگاه معیر علاوه بر تعلیم به سخنرانی در انجمن شاعران مشغول شد. سالها بعد آموزگاری دوستعلی خان ثانی اعتصام السلطنه نیز به او واگذار شد. محیط تا پایان عمر در دستگاه معیر الممالک بود و زندگی آسودهای داشت. او در زمان مظفرالدین شاه به امر صدر اعظم، سجع مهری برای پادشاه سرود که مورد پسند شاه واقع شد و پاداش زیادی دریافت کرد و به لقب شمس الفصحاء رسید.
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
محیط قمی سبک آثارش را به حافظ نزدیک کرده است. او شاعری غزل سراست؛ ولی غزل مجرد در دیوان وی کمتر دیده میشود، و میتوان گفت وی از نخستین شاعرانی است که پارهای از غزلهای خود را به حسن تخلص یا گریز از تعزل به ثناگویی کشانده و در پایان غزل، گریزی به مدیحه سرایی زده است. اکثر این مدایح، به ثنا وستایش اهل بیت (ع) اختصاص دارد. [۱]
میرزا حیدر علی مشهور به «مجد الادبا» و متخلص به «ثریا» که پدر همسر محیط قمی بود، دیوان او را به دستور معیرالممالک گردآوری و تدوین کرد. این دیوان در سال ۱۳۶۲ ه.ق در تهران چاپ و منتشر شده است.
گزیده اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عترت یاسین
نیمه شب بر سرم آن خسرو شیرین آمد | خفته بودم که مرا بخت به بالین آمد | |
آمد آن گونه که تقریر نمودن نتوان | چون توان گفت به تن جان به چه آیین آمد؟ | |
قامت افراخته، افروخته رخ، طرّه پریش | بهر یغمای دل عاشق مسکین آمد | |
به همه عمر دمی شاد نخواهم دل ریش | تا شنیدم که مقامت دل غمگین آمد | |
دل سودا زده طوف سر کوی تو کند | صعوه [۲] را بین که به جولانگه شاهین آمد | |
کسب دولت مکن ای خواجه که درویشان را | ترک دولت سبب حشمت و تمکین آمد | |
من و مدّاحی شاهی که «حسین منّی» [۳] | مدحتش مادح [۴] وی ختم نبییّن آمد | |
آن چنان پای به میدان محبّت بفشرد | که سرش زیب سَنان سپه کین آمد | |
خامس آل عبا، شافع کونین، حسین | که غلامیِّ درش فخر سلاطین آمد | |
ما سوایش به ندا یاد که فرّخ ذاتش | ما سوا را سبب خلقت دیرین آمد | |
توشهی روز جزا مایهی امید «محیط» | شیوهی منقبت عترت یاسین آمد [۵] |
در رثاى حضرت عباس (علیه السلام)
آن قوى پنجه که آزردن دلهاست فنش | الفتى هست نهان با دل غمگین منش | |
جان رسیده به لب از دورى جانبخش لبش | دل به تنگ آمده از حسرت نوشین دهنش | |
آنکه مىگفت بود حاصل ایام دمى | گشت ز انفاس خوش دوست مبرهن سخنش | |
هر که دارد چو تو زیبا رخ و نیکو قامت | نیست حاجت به گل گلشن و سرو چمنش | |
گر به فردوس برندش غم غربت دارد | نیکبختى که سر کوى تو باشد وطنش | |
دوش در طرف چمن بلبل شیدا مىگفت: | نوبهار آمد و افزود غمم ز آمدنش | |
باغ ماند به صف ماره و لاله و گل | به شهیدان به خون غرقه گلگون کفنش | |
ابر در ماتم سقاى شهیدان گرید | که همه عمر بود دیده گریان چو منش | |
نور حق ماه بنى هاشم عباس که هست | مهر او: شمع و دل جمع محبان لگنش | |
زور بازوى یداللّه ابوالفضل که هست | چنگ ضرغام قضا پنجه دشمن شکنش | |
حامل رایت و میر سپه عشق که داشت | قوت سیل اجل همت بنیادکنش | |
دستش از تن که بریدند، به کف محکم بود | رشته بندگى و مهر امام ز منش | |
گفت در ماتم او شاه شهیدان گریان | دید افتاده چو در معرکه پر خون بدنش | |
شد کنون قطع امید من و پشتم بشکست | بعد ازین، واى به حال دل و رنج و محنش | |
از خیال تو بشد خواب ز چشم من و،خفت | آنکه از بیم تو بیدارى شب بود فنش | |
یادم آمد لب خشکیده و چشمان ترش | جگر سوخته از غم دل خون از حزنش | |
به فرات آمد تا آب برد سوى خیام | بهر یاران جگرسوخته ممتحنش | |
کرد کف ز آب پر و برد به نزدیک دهان | بود خشکیده زبان چون ز عطش در دهنش | |
جلوهگر گشت لب خشک برادر بر او | تازه شد اندوه دیرینه و رنج کهنش | |
ریخت آب از کف و لب تشنه برون شد | سخنى گفت که آتش زده در جان سخنش | |
گفت: این شرط وفا نیست که من آب خورم | سوخته، زاده زهرا ز عطش جان و تنش | |
ز آن نبردش شه دین سوى شهیدان دیگر | که میسّر نشد از معرکه برداشتنش | |
بر گرفتن نتوان پیکر آن کشته ز خاک | که نه تن مانده به جا و نه به تن پیرهنش | |
هر که در ماتم عباس بگرید چو «محیط» | هست امید شفاعت ز حسین و حسنش [۶] |
در منقبت و مرثیت حضرت على اکبر (ع)
اى لعبت فرخ رخِ فرخنده شمایل | دلها به تو مشتاق و روانها به تو مایل | |
افتادۀ تیر نگهت: عارف و عامى | دلداده چشمِ سیهت عالم و جاهل | |
بر پاى دل از سلسله موى تو زنجیر | بر گردن جان از سر زلف تو سلاسل | |
از جور غم هجر تو دست همه بر سر | در خاک سر کوى تو پاى همه در گل | |
در حلّ یکى عقده ز موى تو بماندیم | با آنکه نمودیم بسى حل مشاکل | |
بگشا لب جانبخش که ما سنگدلان را | در نقطه موهوم شده مساله مشکل | |
مجموعه خوبى شدهاى ز آنکه وجودت | پرگشته ز مهر شه فرخنده خصایل | |
مرآت جمال ازلى، شبه پیمبر | مصباح هدى نور خدا شمس قبایل | |
مقتول نخستین ز سلیل شه لولاک | کآمد غم او ناسخ غمهاى اوایل | |
فرزانه ذبیحى که به میدان محبت | پیش از همه یاران شده در جستن قاتل | |
محبوب خلیلى که نموده به ره حق | یک مرتبه هفتاد و دو قربانى قابل | |
از خویش تهى گشته و سرشار ز معشوق | گردیده ز جان دور و به جانان شده واصل | |
بودى على اکبر شاه شهدا را | نور بصر و راحت جان و ثمر دل | |
ز آن رو شه دین گفت پس از وى که نباشم | اى راحت جان بى تو به جان راغب و مایل | |
رفتى تو و فارغ شدى از اندوه عالم | من ماندم و غم بى تو درین غمکده منزل | |
در بحر جهان آل على کشتى توحید | مستمسک این فُلک بَرد رخت به ساحل | |
ز انوار على بن حسین بن على شد | از عرصه دل ظلمت هر وسوسه زایل | |
چون یار «محیط» است ولاى على و آل | از زلزله حشر نگردد متزلزل [۷] |
در رثاى حضرت على اصغر (علیه السلام)
ز زنگ هستى خود ساده ساز لوح ضمیر | گرت هواست که گردد ز غیب نقشپذیر | |
به راه پرخطر عشق پامنه، کآن جا | گذار بر دم تیغ است و راه بر سر تیر | |
به زندگانى عشّاق دل مرا سوزد | که هست یاورشان درد و غم معین و ظهیر | |
از آن به حال مجانین عشق رشگ برم | که هست سلسله زلف یارشان زنجیر | |
به عالمى نفروشم غمت که کس ندهد | چنین نفیس متاعى بدین بهاى حقیر | |
کرا که محنت و غم شد ز خوان غیب نصیب | نشاط و عیش نگردد میّسر از تدبیر | |
همان حکایت صعوه است و چنگل شهباز | حدیث نیروى تدبیر و قوت تقدیر | |
توان نمودن هر درد سخت را درمان | به غیر درد جدایى که نیست چارهپذیر | |
خطا سرودم، مرگ است چاره هجران | گرت خلاصى نَدْهَد ز قید هجر، بمیر | |
تو را ز سرّ حقیقت چو نیست آگاهى | ز جهل نکته به شور دیدگان عشق مگیر | |
دمى امید رهایى مدار در همه عمر | براى آنکه شود در کمند عشق اسیر | |
خداى هر دم تقصیر من زیاد کناد | اگر محبت خاصان حق بود تقصیر | |
گواه صدق مقال حق این که نیست مرا | به جز محبت عشّاق کربلا به ضمیر | |
حدیث محنت آن تشنگان غرقه به خون | حکایتى است که نتوان نمودنش تقریر | |
عجبتر از همه شرح غم على اصغر | که گر جوان شنود، از ملال گردد پیر | |
به دشت ماریه چون دود آه اخترسوز | شد از درون جگر تشنگان به چرخ اثیر | |
على اصغر خود را نهاد بر کف دست | خدیو دین ملک العشق شاه عرش سریر | |
میان معرکه آمد بر سپاه عدو | ستاد و از دل پردرد برکشید نفیر | |
سرود: هست گنه گر مرا به کیش شما | به هیچ کیش ندارد گناه طفل صغیر | |
دهید جرعه آبى بدین صغیر که سوخت | درون سینه دل نازکش ز قحطى شیر | |
جواب مقصد شیر را کمان گشود زبان | رساند آب به حلقوم اصغرش با تیر | |
برید حنجر او گوش تا به گوش و نشست | به بازوى شه دین نوک تیر خصم شریر | |
گلوى خشکش گردید تر ولى از خون | به حلق تشنه او نى رسید آب و نه شیر | |
تبسّمى به رخ شاه کرد و رفت ز دست | به بزم قدس زدندش ز بام عرش صفیر | |
کشید تیر ز حلقوم او شه شهداء | ز دیده اشک فرو ریخت همچو ابر مطیر [۸] | |
فشاند خون گلویش به سوى چرخ برین | به گریه گفت که: اى ایزد سمیع و بصیر | |
فصیل ناقه صالح به رتبه برتر نیست | ازین صغیر که گردید کشته بىتقصیر | |
«محیط» شرح غمى را چسان تواند گفت | که از شگفتى نتوان نمودنش تقریر [۹] |
کجاست زندهدلى کاملى مسیحدمى | که فیض صحبتش از دل برد غبار غمى؟ | |
خلیل بت شکنى کو که نفس دون شکند؟ | که نیست در حرم دل به غیر او صنمى | |
ز کید چرخ، در آن دور گشت نوبت ما | که نیست ساقى ایام را سر کرمى | |
زمانه، خرمن دانش نمىخرد به جوِى | بهاى گنج هنر را نمىدهد درمى | |
مباد آنکه شود سفله خوى، کامروا | که هر زمان کند آغاز فتنه و ستمى | |
گذشت عمر و دریغا نداد ما را دست | حضور نیمشبى و صفاى صبحدمى | |
قسم به جان عزیزان به وصل دوست رسى | اگر ازین تن خاکى برون نهى قدمى | |
خلاف گوشهنشینانِ دلشکسته مجو | که نیست جز دل این قوم دوست را جرمى | |
غم زمانه مخور اى رفیق باده بنوش | که دور چرخ نه جامى گذاشته نه جمى | |
ز بینوایى و دولت غمین و شاد مباش | که در زمانه نماند گدا و محتشمى | |
ز اشتیاق بلند آستان شه هر شب | فراز عرش فرازم ز آه خود علمى | |
به خلق آن چه رسد فیض ز آشکار و نهان | ز بحر جود شه دین -جواد- هست نمى | |
محمد بن على تاسع الائمه تقى | که بحر همت او هست بیکرانه یمى | |
بدان خداى که باشد ز کلک قدرت او | نقوش دفتر هستى ماسوا رقمى | |
که: با ولاى شفیعان حشر، احمد و آل | «محیط» را نبود از گناه خویش غمى | |
شهان کشور نظمیم ما ثناگویان | اساس سلطنت ماست دفتر و قلمى |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج ۲، ص: ۹۹۶-۹۹۸.
- محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج۱، ص ۴۲۹-۴۳۴.
- دیوان شمس الفصحا محیط قمی، به کوشش احمد کرمی. تهران: نشریات ما، ۱۳۶۲.
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ محیط قمی در مدح و منقبت چهارده معصوم (ع) اشعاری سروده و نیز مرثیههایی در رثای امام حسین (ع)، حضرت علیاصغر (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، حضرت علیاکبر (ع) و قاسم بنالحسن (ع) سروده است. نگاه شاعر به حادثهی عاشورا احساسی است؛ به ویژه زمانی که ابیاتی را هنگام شهادت حضرت عباس (ع) از کلام سیدالشهدا (ع) سروده است.
- ↑ صعوه: هر پرندهی کوچک و خواننده به اندازهی یک گنجشک را گویند؛ گنجشک.
- ↑ اشاره به حدیث نبوی «حسین منّی و انا من حسین».
- ↑ مادح: مدح کننده، ستایشگر.
- ↑ تجلی عشق در حماسه عاشورا؛ ص 213 و 214.
- ↑ همان، ص 80 تا 82.
- ↑ همان، ص 97 تا 99.
- ↑ ابر پرباران و بارانزا.
- ↑ همان، ص 59 تا 61.