اوحدالدین مراغی
اوحدالدین مراغی (۶۷۰ ه. ق-۷۳۸ ه. ق) از شاعران ایرانی قرن هشتم است.
اوحدالدین مراغی | |
---|---|
نام اصلی | رکنالدّین، اوحدالدّین مراغی اصفهانی |
زادروز | سال ۶۷۰ ه.ق مراغه آذربایجان |
مرگ | سال ۷۳۸ هجری مراغه |
کتابها | مثنوی های «جامجم» و «ده نامه یا منطق العشاق» |
تخلص | اوحدالدین |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
رکن الدّین، اوحدالدّین مراغی اصفهانی، شاعر متصوّف قرن هشتم هجری به سبب ولادت در مراغه به «مراغی» و به سبب مدت سکونت در اصفهان به اصفهانی مشهورست. او در سال ۶۷۰ ه. ق در مراغه آذربایجان متولد شد. تخلّص او از لقب اوحدالدّین ابو حامد اوحدین احمد کرمانی که به یک واسطه مریدش بوده مأخوذ است. او علاوه بر اینکه مرید اوحدالدّین کرمانی که از اکابر اولیا و شاعری گرانمایه و عارفی بلند پایه بود که صاحب غزلهای بسیار روان و شورانگیز است. مرید شیخالاسلام شهابالدّین سهروردی نیز بودهاست.
اوحدی اواخر عمر خود را در آذربایجان به سر برده و در آن جا مثنوی «جامجم» را نگاشته است. که در میان فضلا بسیار مکرّم بوده است. وی دیوانی شامل قصاید، غزلیات و رباعیات دارد. که در هند به چاپ رسیده است. ترجیع او در میان موحّدان شهرتی عظیم دارد و دیوانش شامل ده هزار بیت است. دیوانش در غایت لطافت و ترجیعات او مشتمل بر حقایق و معارف مثنوی بر وزن و اسلوب حدیقةالحقیقه شیخ سنایی است. او مثنوی «ده نامهیا منطق العشاق» را در سال ۷۰۵ ه. ق و مثنوی «جام جم» را در سال ۷۳۳ ه. ق به پایان رسانید. شیخ اوحدالدّین به سال ۷۳۸ ه. ق در مراغه درگذشت.[۱]
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
اهل بیت تو سر به سر نورند | بر زمین حر و بر فلک خورند | |
وارثانند دین و علمت را | حارسان گشته مریقینت را | |
هر که چیزی بیافت زیشان یافت | گم شد آن کس که روی از ایشان تافت | |
دیدم از خوان آن نفیس عرب | متّصل نفس کربلا به کرب | |
نشود جور بر چنان شاهی | مگر از چون یزید گمراهی | |
بخت آن کس که سر به خواب کشید | تیغ بر روی آفتاب کشید | |
بهر خون حسین، خون یزید | به نمیریختند خود نسزید | |
که کشد بهر میر مار بچه | گر بیابند از او هزار بچه | |
زده بر گردن عراق به تیغ | گر چنان کس بود عراق دریغ | |
چون سزد خاک بصره جا او را | به سر عرش خاک پا او را | |
من بگویم نترسم از کس زود | کاولین فتنه از معاویه بود | |
کین او از عداوتِ آباست | زانکه فرزند، وارثِ باباست | |
شاخ عربش ز بیخ بیشی رست | زانکه بر وحی نیز پیشی جست | |
اینکه اصل علی ندیدی و فرع | گوش کن بر حدیث صاحب شرع | |
«لحم» و «دم» گفته مصطفی او را | چه کنی خستهی جفا او را | |
خود گرفتم که مال داری و جاه | لحم و دم کی بود چو کفش و کلاه | |
حور بودند بر به نظاره | که علی دَر بِکند از باره | |
چیست نظار کی خنک یلان | خار و خاشاک پیش کوه کلان | |
کوهلا روز حملهی غازی | مطبخی را به ناوک اندازی | |
با دم ذو الفقار در صف جنگ | بچه ارزد کلوخ و قلماسنگ | |
نه ببازیست این بلندی نام | مشنوی گفتگوی ناکس عام | |
اسد اللّه را چه غم ز حسد | روح را کی زیان رسد ز جسد | |
خود چو نقصان موسی و هرون | به زمین گر فرو رود قارون | |
هر چراغی که حق برافروزد | تا ابد ریش مدعی سوزد | |
گرچه بسیار داوریها رفت | در خلافت سخنوریها رفت | |
با حقیقت نشد مجاز یکی | کوس محمود و طبل باز یکی | |
نوش کن زهر در میان گزند | خود بخوردند و خود زیان کردند [۲] |