عباس براتی پور
عباس براتی پور (۱۳۲۲ ه. ش) یکی از شاعران معاصر است.
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عباسعلی براتی پورکه به نام عباس براتی پور شهرت یافته به سال ۱۳۲۲ ه. ش در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود به انجام رسانید و در رشتهی ریاضی دیپلم گرفت. وی به سال ۱۳۴۱ ه. ش به استخدام نیروی هوایی در آمد.
براتی پور از اواخر دوران تحصیل در دبیرستان به شعر و شاعری پرداخت، و از مطالعهی دواوین شعر اساتید متقدّم غافل نبود گاهی به سرودن اشعاری در مدح و منقبت خاندان رسالت میپرداخت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی رسما و به طور جدّی به سرودن شعر همت گماشت و با شرکت در مجالس و محافل ادبی فعالیّت خود را گسترش داد و در حال حاضر به عنوان دبیر جلسات حوزهی هنری تبلیغات اسلامی و عضو شورای شعر خدمت میکند.
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
براتی پور در شعر به سبک کلاسیک کار میکند و در قالبهای مختلف به نظم شعر میپردازد. مجموعه شعرهای او عبارتند از:
- «چشم بیمار»
- «بر تربت خورشید»
- «غم دلدار»
- «زمزمۀ مستى»
- “بهت نگاه” ـ مجموعه شعر ـ ۱۳۶۹
- “وعده دیدار” ـ گرد آوری اشعار درباره امام زمان (ع) ـ ۱۳۷۰
- “کتیبه شکیب “ـ گرد آوری اشعار درباره جانبازان ـ ۱۳۷۴
- “سینای سبزعشق” ـ گرد آوری اشعار درباره جانبازان ـ ۱۳۷۵
- “باشقایق ها برادر” ـ گرد آوری گزیده اشعار جانبازان شاعرـ ۱۳۷۹
- “عطش عشق” ـ گرد آوری مجموعه شعر عاشورایی ـ ۱۳۷۶
- “داغ تشنگی” ـ گرد آوری اشعار ویژه کنگره بین المللی امام خمینی و فرهنگ عاشورا ـ ۱۳۷۴
- “سوار مشرقی” ـ گرد آوری اشعار درباره امام زمان (ع) ـ ۱۳۷۵
- “درساحل علقمه” ـ گرد آوری مجموعه رباعی درباره حضرت عباس (ع) ـ ۱۳۷۷
- “ماه درفرات” ـ گردآوری مجموعه غزل درباره حضرت عباس (ع) ـ ۱۳۸۰ ١١) برجبین صبح ـ گردآوری اشعاردرباره غدیر ـ ۱۳۸۰
- “گزیده ادبیات معاصر ۲۴ “ـ مجموعه شعر ـ ۱۳۷۸
- “زیتون و زخم” ـ گردآوری مجموعه شعر درباره فلسطین ـ ۱۳۸۱
- “دل ودریا” ـ مجموعه شعر مستقل – انتشارات سوره مهر
- سه مجموعه شعر(چشم بیمار، غم دلدار، بر تربت خورشید) گردآوری شده درباره رحلت امام راحل( ره ) که در سال ۱۳۶۸توسط حوزه هنری چاپ و منتشر شده است.
- «زمزمهی هستی» در سوگ امام خمینی(ره) با همکاری محمدعلی مردانی و خانم سیمیندخت وحیدی.
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
حرّ و دستار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
من ماندم و کوه شرمساری | من ماندم و دشت بیقراری | |
من ماندم و کولهباری از درد | من ماندم و اشک و آه و زاری | |
سر در قدمت نهم که «حُرّم» | تا بر سر من قدمگذاری | |
شرمنده و زار و ناتوانم | آیا ز دلم خبر نداری؟ | |
گر توبهی من قبول افتد | آسوده شوم ز شرمساری | |
با سرخی خون خود بشویم | رخسار خود از گناهکاری | |
بخشید امام و رخصتش داد | شد عازم رزم و جان سپاری | |
جان داد به راه عشق و بگرفت | جا در ملکوت قرب باری | |
چون دید فتاده خُودَش از سر | خون از سر و روی اوست جاری | |
بست از ره مرحمت به فرقش | دستار به رسم یادگاری |
رفتی و از دل برون شد، صبر و قرار و توانم | ای روشنای دل من، تاریک شد دیدگانم | |
گفتم که در سایهسار، قدّ رسایش نشینم | افسوس افتاد بر خاک، آن سرو و آن سایهبانم | |
گم گشت ره پیش چشمم، آوخ کزین درد جانکاه | میسوزم و هر دم آید، دود دل از استخوانم | |
بگذار تا صورتم را، بر روی ماهت گذارم | بگذار تا اشک حسرت، بر خاک پایت فشانم | |
این سوی این پیکر پاک، افتاده بر بستر خاک | آن سوی استاده دشمن، کردهست آهنگ جانم | |
ای سرو قامت، به پا خیز، با خصم کافر درآویز | من تاب هجران ندارم، بنگر به قدّ کمانم | |
ای آسمان سخاوت، ای معنی استجابت | خاموش کن با نگاهت، در سینه آتش فشانم | |
بردار سر تا ببینم، چشمان خورشیدیات را | رحمی کن ای نور دیده، رحمی که من ناتوانم | |
ای شبه پیغمبر من، ای نوجوان اکبر من | بشکسته بال و پر من، ای مرغ بیآشیانم | |
ای غم برو از بر من، بردار دست از سر من | بگذار تنها بگریم، بگذار تنها بمانم [۱] |
سوزی نهان ز داغ غمت دارم ای حسین | باشد گواه، دیدهی خونبارم ای حسین | |
افتادهام ز پا و دل از دست دادهام | دستم بگیر گرچه گنهکارم ای حسین | |
راهی نما به سوی خود ای قبلهگاه عشق | از زندگی ز شوق تو بیزارم ای حسین | |
در بند غم اسیرم و راهی نمیبرم | چشم انتظار لحظهی دیدارم ای حسین | |
چشم امید سوی تو دارم به اشک و آه | تا جلوهای کنی به شب تارم ای حسین | |
مگذار تا بر آب کشم نقش وصل تو | بگذار سر به پای تو بگذارم ای حسین | |
در آرزوی روی تو از بس گریستم | از گیه مانده، دیدهی افگارم ای حسین | |
جانی که در تن است مرا ز اعتبار دوست | حاشا که جز به راه تو بسپارم ای حسین | |
باشد نظر به لطف تو فردای محشرم | کس نیست جز تو یار و مددکارم ای حسین |
از عطش لبریز[ویرایش | ویرایش مبدأ]
تو را با گل برابر آفریدند | ز بویت نافۀ تر آفریدند | |
براى خاطر نازکْ خیالت | نسیم روحپرور آفریدند | |
جهان شد روشن از برق نگاهت | تو را مهر منوّر آفریدند | |
براى کشور حُسن و ملاحت | امیرى ماهْ منظر آفریدند | |
شجاعت تا به عالم اوج گیرد | تو را آیین و مظهر آفریدند | |
سپاه عاشقان کربلا را | سپهسالار لشکر آفریدند | |
براى روز عاشوراى خونبار | علمدارِ دلاور آفریدند | |
تویى سرچشمۀ ایمان و ایثار | تو را از روح، پیکر آفریدند | |
بنازم بازوى مردانهات را | که چون بازوى حیدر آفریدند | |
به جاى دستهاى باوفایت | به رنگ ارغوان، پر آفریدند | |
تو را کام از عطش لبریز کردند | برایت حوض کوثر آفریدند | |
تو را بابالحوائج نام کردند | به عالم سَرور و سر آفریدند | |
فرات، افسوس مىنوشد شب و روز | روانش را مکدّر آفریدند | |
تو را اى شافع بشکسته بالان | براى روز محشر آفریدند [۲] |
ماه نو[ویرایش | ویرایش مبدأ]
چو آتش ستم خصم دون زبانه گرفت | تو را نشان بلا دید و در میانه گرفت | |
شرار کین چو فتاد از جفا به خرمن دین | شرر به سینۀ اهل وفا زبانه گرفت | |
شمیم پاک پیامت به هر کرانه رسید | چمن نسیم کلام تو را،ترانه گرفت | |
به شَست خصم اگر تیر جان شکارى بود | جهید و از همه عالم تو را نشانه گرفت | |
شنید نغمۀ«هَلْ مِنْ مُعین؟»چو غنچه ز گل | چو مرغ سوخته دل پر ز آشیانه گرفت | |
به عزم یارى دین خدا فتاد به خاک | ولیک تشنگى خویش را بهانه گرفت | |
به عرش سینۀ تو ماه نو گرفت قرار | ولى ز سوز عطش سر به روى شانه گرفت | |
ز دیدگان فلک،سیل اشک شد جارى | گلوى خشک وِرا تا عدو نشانه گرفت | |
به خون نشسته چو ماهى به روى دوش پدر | ز دوست،جام شهادت چه عاشقانه گرفت | |
ز دست سبط نبى شد به عرشْ خون گلوش | شفق ز خون على رنگ جاودانه گرفت | |
نخفت دیدۀ شب تا سحر به سان سحاب | ز بس که در غم او گریۀ شبانه گرفت | |
کبوتران حرم سر به کوه و دشت زدند | به کف چو خصم فرومایه تازیانه گرفت [۳] |
رباعی[ویرایش | ویرایش مبدأ]
برکَند دل از جهان و تقدیم تو کرد | خون ریخت ز دیدگان و تقدیم تو کرد | |
چون تیر به مشک خورد و رفت آب ز دست | بر دست نهاد جان و تقدیم تو کرد |
تا ماه اسیر پنجهی غم شده بود | خورشید، سیاهپوش ماتم شده بود | |
طوفان زده، کشتی نجات امّت | بشکسته کنار نهر علقم شده بود |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج ۲، ص: ۱۳۹۴-۱۳۹۵.
- محمدعلی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج۱، ص ۵۵۲-۵۵۴.