وقار شیرازى: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
وقار شیرازی شاعر مرثیه سرای ایرانی در دوره قاجار است.
'''وقار شیرازی''' (۱۲۳۳ ه. ق- ۱۲۹۸ ه. ق) شاعر مرثیه سرای ایرانی در دوره قاجار بود.
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
| نام                    = وقار شیرازى
| نام                    = وقار شیرازى
خط ۷: خط ۷:
| زمینه فعالیت          =
| زمینه فعالیت          =
| ملیت                  =
| ملیت                  =
| تاریخ تولد            =1232 ه.ق
| تاریخ تولد            =۱۲۳۲ ه.ق
| محل تولد                =
| محل تولد                =
| والدین                = وصال شیرازى  
| والدین                = وصال شیرازى  
| تاریخ مرگ              =1298 ه.ق
| تاریخ مرگ              =۱۲۹۸ ه.ق
| محل مرگ                =
| محل مرگ                =
| علت مرگ                =
| علت مرگ                =
خط ۲۴: خط ۲۴:
| سال‌های نویسندگی        =  
| سال‌های نویسندگی        =  
|سبک نوشتاری            =
|سبک نوشتاری            =
|کتاب‌ها                =
|کتاب‌ها                =انجمن دانش، رموزالاماره، روزمه خسروان پارسی، منظومه‌ی بهرام و بهروز، مثنوى خضر و موسى، مثنوى قانون الصداره، مرغزار، مجالس‌السنه و محافل‌الازمنه، عشره کامله، دیوان اشعارش. اشعار
|مقاله‌ها                =
|مقاله‌ها                =
|نمایشنامه‌ها            =
|نمایشنامه‌ها            =
خط ۴۹: خط ۴۹:
==زندگینامه==
==زندگینامه==


میرزا احمد وقار شیرازى، فرزند ارشد وصال شیرازى (1197-1262)از شعراى نام آشناى سده سیزدهم هجرى است که در محضر پدر خود فنون شعر و ادب و نیز هنر خوشنویسى را به کمال آموخت و از دیگر رشته‌هاى علوم نیز بهره‌مند بود.
میرزا احمد وقار شیرازى، فرزند ارشد [[وصال شیرازى]] (۱۱۹۷ ه. ق-۱۲۶۲ ه. ق) از شعراى قرن سیزدهم هجرى، علاوه بر شاعری و هنر خوشنویسى، از دیگر رشته‌هاى علوم نیز بهره‌مند بود. میرزا احمد مدتی در هند زندگی کرد و پس از بازگشت، به شیراز و مسافرت‌هایى به تهران و کربلا سرانجام در سن ۶۶ سالگى درگذشت و در حرم احمد بن موسى معروف به شاه‌چراغ در کنار پدرش به خاک سپرده شد.


وى سه سال پس از فوت پدرش به همراه برادر کوچک‌تر خود محمود حکیم راهى هند مى‌گردد و درهمان‌جا مثنوى مولوى را به خط خوش نوشت و در بمبئى به چاپ رساند و مثنوى بهرام و نوروز را نیز به هنگام اقامتش در آن دیار سرود و پس از بازگشت به شیراز و مسافرت‌هایى به تهران و کربلا سرانجام در سن 66 سالگى بدرود حیات گفت و در حرم مطهر احمد بن موسى معروف به شاه چراغ در کنار پدرش به خاک سپرده شد.
==آثار==
وقار شیرازى ادامه دهنده [[بازگشت ادبی|نهضت بازگشت]] بوده و قصاید خود را به سبک متقدمین، مثنویات را به شیوه نظامى و جامى و غزلیات مراثى خود را در سبک عراقى سروده‌است. وی داراى دو ترکیب دوازده‌بند عاشورایى در رثاى [[حسین بن على (ع)|امام حسین(ع)]] و شهداى کربلا است که یکى را به اقتضاى دوازده‌بند [[محتشم کاشانی‌|محتشم کاشانى]] سروده است.


وى همانند پدر خود ارادتى تام و تمام به میرزاى سکوت داشته و در رسالۀ ناتمامى شرح احوال و سخنان او را گرد آورده است.
===آثار منظوم===


از وقار شیرازى آثار قلمى بسیارى به یادگار مانده که معروف‌ترین آنها عبارتند از:
*انجمن دانش<ref>در سبک و سیاق گلستان سعدى</ref>
*رموزالاماره<ref>شرح و ترجمه فرمان تاریخى امام على به مالک اشتر نخعى است</ref>
*روزمه خسروان پارسی<ref>تاریخ ملوک عجم</ref>
*منظومه‌ی بهرام و بهروز<ref>بر وزن خسرو و شیرین نظامی</ref>
*مثنوى خضر و موسى
*مثنوى قانون الصداره
*مرغزار<ref>به سبک کلیله و دمنه و انوار سهیلى</ref>
*مجالس‌السنه و محافل‌الازمنه<ref>به طرز کشکول شیخ بهائى</ref>
*عشره کامله<ref>در تاریخ واقعه کربلا و تاریخ چهارده‌ معصوم</ref>
*دیوان اشعارش<ref>بخش اول آن به اهتمام استاد ماهیار نوایى به کوشش دانشکده ادبیات تبریز در سال ۱۳۴۸ چاپ و منتشر شده است</ref>.<ref>''همان''،ص ۷۰۱. شرح احوال و آثار او را مى‌توان در آثار ''العجم تاریخ ادبیات ایران تالیف براون''، ج ۵، ''حدیقةالشعراء''، ج ۳، خاندان وصال شیرازى، ''ریحانةالادب''، ج ۶، ''صبح گلشن''، ''طرائق‌الحقایق''، ج ۳، ''فارسنامه ناصرى''، ج ۲، ''گلشن وصال''، ''المآثرو الآثار'' و ''مجمع‌الفصحاء'' پى گرفت.</ref>


انجمن دانش در سبک و سیاق گلستان سعدى؛ رموز الاماره که شرح و ترجمه فرمان تاریخى امام على به مالک اشتر نخعى است، مثنوى خضر و موسى، مثنوى قانون الصداره، مرغزار به سبک کلیله و دمنه و انوار سهیلى، مجالس السنه و محافل الازمنه به طرز کشکول شیخ بهائى، عشره کامله در تاریخ واقعه کربلا، تاریخ چهارده‌ معصوم و دیوان اشعارش که بخش اول آن به اهتمام استاد ماهیار نوایى به کوشش دانشکده ادبیات تبریز در سال 1348 چاپ و منتشر شده است.<ref>''همان''،ص 701.شرح احوال و آثار او را مى‌توان در آثار ''العجم تاریخ ادبیات ایران تالیف براون''،ج 5،''حدیقة الشعراء''،ج 3،خاندان وصال شیرازى،''ریحانة الادب''،ج 6،''صبح گلشن''،''طرائق الحقایق''،ج 3،''فارسنامه ناصرى''، ج 2،''گلشن وصال''،''المآثرو الآثار'' و ''مجمع الفصحاء'' پى گرفت.</ref>
==اشعار==
 
==سبک شعرى==
 
وقار شیرازى نیز ادامه دهنده سبک شعرى پیروان نهضت بازگشت بوده و قصاید خود را به سبک متقدمین مثنویات را به شیوه نظامى و جامى و غزلیات مراثى خود را در سبک عراقى سروده است.
 
==دامنه تاثیر آثار عاشورایى==
 
وقار شیرازى سهم به سزایى در ادامه روند تکاملى شعر عاشورا در زبان فارسى داشته و آثار ماتمى او الهام‌بخش شاعران آیینى بوده و هست.
 
==برگزیده آثار عاشورایى==
 
وقار شیرازى از چهره‌هاى آشناى شعر آیینى در سده سیزدهم هجرى است و داراى دو ترکیب دوازده بند عاشورایى در رثاى سالار شهیدان و [[شهداى کربلا]] است که یکى را به اقتضاى دوازده بند [[محتشم کاشانى]] سروده که به نقل آن خواهیم پرداخت. و دیگرى را در همان وزن ولى با کلمات ردیف و قافیه‌اى متفاوت به رشته نظم کشیده است که ما براى احتراز از دامنه‌ دار شدن سخن به مرور مطلع هر بند آن اکتفا مى‌کنیم:


===مطلع دوازده بند عاشورایی اول===
'''مطلع بند اول'''
'''مطلع بند اول'''


خط ۱۳۳: خط ۱۳۲:
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}


===دوازده بند===
====دوازده بند عاشورایی دوم====


۱
{{شعر}}
{{شعر}}


{{ب|اى دل بنال زار که هنگام ماتم است | وز دیده اشک بار که ماه محرم است }}


{{ب|هر جا که بنگرى همه اوضاع اندُه است | هر سو که بگذرى همه اسباب ماتم است }}
{{ب| ای دل بنال زار که هنگام ماتم است‌|وز دیده اشک بار که ماه محرّم است }}


{{ب|از سینه بر سپهر: خروش پیاپى است | وز دیده برکنار: سرشک دمادم است }}
{{ب| هر جا که بنگری، همه اوضاع اندُه است‌|هر سو که بگذری، همه اسباب ماتم است }}


{{ب|این خود چه ماجرا است که از گفتگوى آن | یک شهر در مصیبت و یک ملک در غم است؟ }}
{{ب| از سینه بر سپهر، خروش پیاپی است‌|وز دیده بر کنار، سرشک دمادم است }}


{{ب|این خود چه اندُه است که اجر جزیل او  | در کیش گبر و مُسلم و ترسا مسلّم است }}
{{ب| این خود چه ماجراست که از گفتگوی آن‌|یک شهر در مصیبت و یک مُلک در غم است؟ }}


{{ب|گویند جاى غم نبوَد خُلد و زین عزا | یک دل گمان مدار که در خلد خرم است }}
{{ب| این خود چه انده است که اجر جزیل او|در کیش گبر و مسلِم و ترسا، مسلَم است؟ }}


{{ب|در این عزا ز اشک پیاپى مکن دریغ | کز دیده جاى اشک اگر خون رَوَد کم است }}
{{ب| گویند جای غم نبود خلد و زین عزا|یک دل گمان مدار که در خلد خرم است }}


{{ب|آدم در اندُه است در این ماه و ناگزیر | در اندُه است هر که ز اولاد آدم است }}
{{ب| در این عزا ز اشک پیاپی مکن دریغ‌|کز دیده جای اشک اگر خون رود کم است }}


{{ب|عالم اگر بود به تزلزل بعید نیست | کاین خود عزاى مایه ایجاد عالم است }}
{{ب| آدم در اندُه است در این ماه و ناگزیر|در اندُه است هر که ز اولاد آدم است }}


{{ب|شد کشته آن‌ که حجت حق بد به روزگار | کاوضاع روزگار پریشان و درهم است }}
{{ب| عالم اگر بود به تزلزل، بعید نیست‌|کاین خود عزای مایه‌ی ایجاد عالم است }}


{{ب|سالار نشأتین و ضیابخش نیرین | سبط رسول و مظهر اسرار حق حسین }}
{{ب| شد کشته آن که حجّت حق بد به روزگار|کاوضاع روزگار پریشان و درهم است }}


{{ب|آن خضر رهنماى بیابان کربلا | و آن نوح غرقه گشته طوفان کربلا }}
{{ب| سالار نشأتین و ضیا بخش نیّرین‌|سبط رسول و مظهر اسرار حق، حسین }}
{{پایان شعر}}


{{ب|مالک رقاب امت و سالار اهل بیت | فرمانرواى یثرب و سلطان کربلا }}


{{ب|شاهى که غیر لخت دل و پاره جگر | نامد نصیب او به سر خوان کربلا }}
۲


{{ب|حقا که کس به دشمن ناحق نکرده است | ظلمى که رفت بر سر مهمان کربلا }}
{{شعر}}


{{ب|دردا که دیو شد به سر خوان زرنگار | عریان به خاک جسم سلیمان کربلا }}
{{ب| آن خضرِ رهنمای بیابان کربلا|و آن نوحِ غرقه گشته‌ی طوفان کربلا }}


{{ب|از زخم‌هاى پیکر زارش ز تیر و تیغ | بس گل که شد شکفته به بستان کربلا }}
{{ب| مالک رقاب امّت و سالار اهل بیت‌|فرمانروای یثرب و سلطان کربلا }}


{{ب|آن جسم نازپرور دامان فاطمه | افتاد خوار و زار به دامان کربلا }}
{{ب| شاهی که غیر لَخت دل و پاره‌ی جگر|نامد نصیب او به سرخوان کربلا }}


{{ب|موج فرات سر زده تا اوج آسمان | لب‌ تشنه کاروان بیابان کربلا }}
{{ب| حقّا که کس به دشمن ناحق نکرده است‌|ظلمی که رفت بر سر مهمان کربلا }}


{{ب|این ظلم در زمین شد و طالع شود هنوز | خورشید شرمناک بر ایوان کربلا }}
{{ب| دردا که دیو شد به سرِ خوان زرنگار|عریان به خاک جسم سلیمان کربلا }}


{{ب|آن دم خزان به باغ نبى دستبرد یافت | کز پا فتاد سرو خرامان کربلا }}
{{ب| از زخم‌های پیکر زارش ز تیر و تیغ‌|بس گل که شد شکفته به بستان کربلا }}


{{ب|بر خاک چون تپان تن او چون سپند شد | دود فغان ز مجمر دل‌ها بلند شد}}
{{ب| آن جسم ناز پرور دامان فاطمه‌|افتاد خوار و زار به دامان کربلا }}


{{ب|آنان که گام در ره مهر و ولا زدند | اول قدم به عرصه رنج و بلا زدند }}
{{ب| موج فرات سر زده تا اوج آسمان‌|لب تشنه کاروان بیابان کربلا }}


{{ب|دادند چون نداى الست اهل خاک را | بر میهمان‌سراى محبت صلا زدند }}
{{ب| این ظلم در زمین شد و طالع شود هنوز|خورشید شرمناک بر ایوان کربلا }}


{{ب|گفتند قرب حق به بلا ممکن است و بس | ز آن سو صلا زدند و ازین سو بلى زدند }}
{{ب| آن دم خزان به باغ نبی دستبرد یافت‌|کز پا فتاد سروِ خرامان کربلا }}


{{ب|مردانه نى به فکر سرونى به یاد جان | لبیک این ندا همگى برملا زدند }}
{{ب| بر خاک چون تپان تن او چون سپند شد|دود فغان ز مجمر دل‌ها بلند شد }}
{{پایان شعر}}


{{ب|کردند ترک جان و سرو ملک خان و مان | و آن گه قدم به معرکه ابتلا زدند }}


{{ب|یزدان به قدر مهر و ولاشان بلا فزود | تا سنجد آن چه لاف ز بهر ولا زدند }}
۳
{{شعر}}


{{ب|کردند امتحان و پس آن گاه تاج قرب | بر فرق هر که داشت دلى مبتلا زدند }}


{{ب|زین خاکدان چو رشته الفت گسیخت | بر فرق چرخ خرگه مجد و علا زدند }}
{{ب| آنان که گام در ره مهر و ولا زدند|اول قدم به عرصه‌ی رنج و بلا زدند }}


{{ب|گفتند در بلاد بلا خسروى سزاست | این سکه را به نام شه کربلا زدند }}
{{ب| دادند چون ندای «أَ لَسْتُ» اهل خاک را|بر میهمانسرای محبّت صلا زدند }}


{{ب|شاهى که بود چرخ شرف را چو آفتاب | وز شرمش آفتاب فلک رفت در حجاب }}
{{ب| گفتند قرب حق به بلا ممکن است و بس‌|زان سو صلا زدند و از این سو «بَلی» زدند }}


{{ب| اى چرخ سال‌هاست که بیداد کرده‌اى | امروز این طریقه نه بنیاد کرده‌اى }}
{{ب| مردانه، نی به فکر سر و نی به یاد جان‌|لبیکِ این ندا همگی بر ملا زدند }}


{{ب| نشنیده‌ام دلى که ز اندُه نخسته‌اى | یا خاطرى که یک نفسش شاد کرده‌اى }}
{{ب| کردند ترک جان و سر و ملک و خان و مان‌|و انگه قدم به معرکه‌ی ابتلا زدند }}


{{ب| لیک از هزار دل که ببستى به بند غم | یکبار هم دلى ز غم آزاد کرده‌اى }}
{{ب| یزدان به قدر مهر و ولاشان بلا فزود|تا سنجد آنچه لاف ز بهر ولا زدند }}


{{ب| سالى شکسته بالى اگر برده‌اى ز یاد | بارى همش ز مهر و وفا یاد کرده‌اى }}
{{ب| کردند امتحان و پس آنگاه تاج قرب‌|بر فرق هر که داشت دلی مبتلا زدند }}


{{ب| اما به دشت ماریه با عترت رسول | ظلمى که شرح آن نتوان داد کرده‌اى }}
{{ب| زین خاکدان چو رشته‌ی الفت گسیختند|بر فرق چرخ، خرگه مجد و علا زدند }}


{{ب| ویران نموده خانه ایمان و هر کجا | کز کفر بوده خانه‌اى آباد کرده‌اى }}
{{ب| گفتند در بلاد بلا خسروی سزاست‌|این سکّه را به نام شه کربلا زدند }}


{{ب| سیراب، کام خشک حسین را به کربلا | گر کرده‌اى، ز چشمه فولاد کرده‌اى }}
{{ب| شاهی که بود چرخ شرف را چو آفتاب‌|وز شرمش آفتاب فلک رفت در حجاب }}
{{پایان شعر}}


{{ب| ور غازه کرده‌اى به رخ نوعروس او | از خون حلق قاسم داماد کرده‌اى }}


{{ب| در عیش او سرود بشارت زدى وز آن | آفاق پر ز شیون و فریاد کرده‌اى }}
۴
{{شعر}}


{{ب| برداشتى ز خاک سر نازپرورش | اما به نوک نیزه بیداد کرده‌اى }}
{{ب| ای چرخ، سال‌هاست که بیداد کرده‌ای‌|امروز این طریقه نه بنیاد کرده‌ای }}


{{ب| آل رسول رخ چو به محشر درآورند | بس داورى که از تو به داور برآورند }}
{{ب| نشنیده‌ام دلی که ز اندُه نخسته‌ای‌|یا خاطری که یک نفس شاد کرده‌ای }}


{{ب| آه از دمى که آل نبى لب به هم زنند | گریان و دادخواه به محشر قدم زنند }}
{{ب| لیک از هزار دل که ببستی به بند غم‌|یکبار هم دلی ز غم آزاد کرده‌ای }}


{{ب| آه از دمى که فوج شهیدان کربلا | با جسم چاک چاک به محشر علم زنند }}
{{ب| سالی شکسته بالی اگر برده‌ای ز یاد|باری همش ز مهر و وفا یاد کرده‌ای }}


{{ب| آه از دمى که خیل اسیران راه شام | در پیش عرش داد ز اهل ستم زنند }}
{{ب| اما به دشت ماریه با عترت رسول‌|ظلمی که شرح آن نتوان داد، کرده‌ای  }}


{{ب| آه از دمى که کرده امت کنند شرح | وین فعل‌هاى زشت ملایک رقم زنند }}
{{ب| ویران نموده خانه‌ی ایمان و هر کجا|کز کفر بوده خانه‌ای، آباد کرده‌ای }}


{{ب| امت نگر که چون ز پس رحلت نبى | با هم شوند و دین نبى را به هم زنند }}
{{ب| سیراب، کام خشک حسین را به کربلا|گر کرده‌ای، ز چشمه‌ی فولاد کرده‌ای }}


{{ب| امت نگر که نام شیاطین انس را | آرند و گه به خطبه و گه بر درم زنند }}
{{ب| ور غازه<ref>غازه: گلگونه، بزک، سرخاب.</ref> کرده‌ای به رخ نو عروس او|از خون حلق قاسم داماد کرده‌ای }}


{{ب| نفرین بر آن گروه که در یارى لئام | کوشند و تیغ بر رخ اهل کرم زنند }}
{{ب| در عیش او سرود بشارت زدی و زان‌|آفاق پر ز شیون و فریاد کرده‌ای }}


{{ب| اسلام بین که طوف حرم مى‌کنند و تیغ | بر صاحب مقام و به رکن و حرم زنند }}
{{ب| برداشتی ز خاک سر ناز پرورش‌|اما ز نوک نیزه‌ی بیداد کرده‌ای }}


{{ب| هم خود مگر شفاعت امت کنند باز | کاین قوم روسیه نتوانند دم زنند }}
{{ب| آل رسول رخ چو به محشر در آورند|بس داوری که از تو به داور برآورند }}
{{پایان شعر}}


{{ب| هم خود مگر که دست خدایند و کلک صنع | بر کرده‌هاى امت ناکس قلم زنند }}


{{ب| ترسم که چون عتاب کند سید جلیل | بر کاینات خشم کند بهر این قتیل }}
۵
{{شعر}}


{{ب| کاش آن زمان که جسم وى از زین نگون شدى | مهر فلک ز اوج فلک واژگون شدى }}
{{ب| آه از دمی که آل نبی لب به هم زنند|گریان و دادخواه، به محشر قدم زنند }}


{{ب| کاش آن زمان که تشنه لب آن خسته داد جان | چون قبطیان بر اهل زمین آب خون شدى }}
{{ب| آه از دمی که فوج شهیدان کربلا|با جسم چاک‌چاک به محشر علم زنند }}


{{ب| کاش آن زمان که خیمه او بى‌ستون فتاد | نه خیمه سپهر برین بی‌ستون شدى }}
{{ب| آه از دمی که خیل اسیران راه شام‌|در پیش عرش، داد ز اهل ستم زنند }}


{{ب| کاش آن زمان که شد به فلک آه اهل بیت | روى جهان ز خشم خدا قیرگون شدى }}
{{ب| آه از دمی که کرده‌ی امّت کنند شرح‌|وین فعل‌های زشت، ملایک رقم زنند }}


{{ب| کاش آن زمان که از حرکت ماند رخش او | این توسن کبود فلک بى‌سکون شدى }}
{{ب| امت نگر که چون ز پس رحلت نبی‌|با هم شوند و دین نبی را به هم زنند }}


{{ب| کاش آن زمان که دشمن او شد عنان گسل | از کف عنان هستى مردم برون شدى }}
{{ب| امت نگر که نام شیاطین انس را|آرند و گه به خطبه و گه بر درم زنند }}


{{ب| در حیرتم که کیفر این فعل شوم را | گر حلم حق درنگ نمى‌کرد چون شدى }}
{{ب| نفرین بر آن گروه که در یاری لئام‌|کوشند و تیغ بر رخ اهل کرم زنند }}


{{ب| گر رحمت خدا نه به خشمش سبق گرفت | عالم تلف ز شومى آن قوم دون شدى }}
{{ب| اسلام بین که طوف حرم می‌کنند و تیغ‌|بر صاحب مقام و به رکن و حرم زنند }}


{{ب| گر حجت خداى نبودى میان خلق | روزى هزار بار جهان سرنگون شدى }}
{{ب| هم خود مگر شفاعت امت کنند باز|کاین قوم روسیه نتوانند دم زنند }}


{{ب| اعداش را چو در صف محشر درآورند | ترسم خروش از صف محشر برآورند }}
{{ب| هم خود مگر که دست خدایند و کلک صنع‌|بر کرده‌های امت ناکس قلم زنند }}


{{ب| چون پشت او ز پشته زین بر زمین رسید | از مرتبت زمین به سپهر برین رسید }}
{{ب| ترسم که چون عتاب کند سیّد جلیل‌|بر کاینات خشم کند بهر این قتیل  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| آه و فغان خلق زمین ز آسمان گذشت | تا پشت آسمان شرف بر زمین رسید }}


{{ب| چون هیچ‌کس نداشت به بالین او حضور | از بارگاه قدس رسول امین رسید }}
۶
{{شعر}}


{{ب| روز جهان سیاه شد آن دم که بر سرش | آمد سنان به طعنه و شمر لعین رسید }}
{{ب| کاش آن زمان که جسم وی از زین نگون شدی‌|مهر فلک ز اوج فلک واژگون شدی }}


{{ب| تیرش به دلنوازى و تیغش به سرکشى | آن از یسار آمد و این از یمین رسید }}
{{ب| کاش آن زمان که تشنه لب آن خسته داد جان‌|چون قبطیان بر اهل زمین آب خون شدی }}


{{ب| هم دین تباه گشت و هم اسلام بى‌پناه | ز آن ضربتى که بر گلوى شاه دین رسید }}
{{ب| کاش آن زمان که خیمه‌ی او بی‌ستون فتاد|نُه خیمه‌ی سپهر برین بی‌ستون شدی }}


{{ب| مهر و مه و زمین و زمان گشت خون‌فشان | آن دم که خون ناحق او بر زمین رسید }}
{{ب| کاش آن زمان که شد به فلک آهِ اهل بیت‌|روی جهان ز خشم خدا قیرگون شدی }}


{{ب| کرّ و بیان تمام فتادند در گمان | کآثار حشر و واقعه واپسین رسید }}
{{ب| کاش آن زمان که از حرکت ماند رخش او|این توسن کبود فلک بی‌سکون شدی }}


{{ب| اجرام منکسف شد و اجسام مضطرب | بر حجت خداى چو ظلمى چنین رسید }}
{{ب| کاش آن زمان که دشمن او شد عنان گسل‌|از کف عنان هستی مردم برون شدی }}


{{ب| لرزید عرش و کرسى و آثار انقلاب | تا قرب بارگاه جهان آفرین رسید }}
{{ب| در حیرتم که کیفر این فعل شوم را|گر حلم حق درنگ نمی‌کرد، چون شدی }}


{{ب| جز ذات ذو الجلال که ایمن شد از زوال | عالم تمام مضطرب آمد ازین ملال }}
{{ب| گر رحمت خدا نه به خشمش سبق گرفت‌|عالم تلف ز شومی آن قوم دون شدی }}


{{ب| چون رفت بر سنان سر آن شاه نامدار | وجه خدا ز نوک سنان گشت آشکار }}
{{ب| گر حجت خدای نبودی میان خلق‌|روزی هزار بار جهان سرنگون شدی  }}


{{ب| گفتى که بود رُمْح سنان از درخت طور | کز وى مدام بود عیان نور کردگار }}
{{ب| اعداش را چو در صف محشر در آورند|ترسم خروش از صف محشر برآورند  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| مسلم گمان نمود که احمد رود به عرش | ترسا خیال کرد که عیسى بود به دار }}


{{ب| از هم بریخت مایه ترکیب آب و خاک | از کار ماند واسطه عقد هفت و چار<ref>کنایه از هفت آسمان و عناصر چهارگانه آب و باد و خاک و آتش است.</ref> }}
۷
{{شعر}}


{{ب| هم کاخ بى‌ثبات زمین گشت بى‌سکون | هم چرخ کج‌مدار فلک ماند از مدار }}
{{ب| چون پشت او ز پشته‌ی زین بر زمین رسید|از مرتبت زمین به سپهر برین رسید }}


{{ب| هم تازه خوناب بجوشید از زمین | هم تیره آفتاب برآمد ز کوهسار }}
{{ب| آه و فغان خلقِ زمین ز آسمان گذشت‌|تا پشت آسمانِ شرف بر زمین رسید }}


{{ب| آن خیمه‌اى که صاحب او بود جبرئیل | شد مشتعل ز کید شیاطین نابکار }}
{{ب| چون هیچ کس نداشت به بالین او حضور|از بارگاه قدس، رسول امین رسید }}


{{ب| چون چرخ پرستاره عیان گشت در نظر | آن خرگه رفیع ز آمد شد شرار }}
{{ب| روز جهان سیاه شد آن دم که بر سرش‌|آمد سنان به طعنه و شمر لعین رسید }}


{{ب| اطفال نازپرور و نسوان محترم | گشتند بى‌جهاز به جمّازه‌ها سوار }}
{{ب| تیرش به دلنوازی و تیغش به سرکشی‌|آن از یسار آمد و این از یمین رسید }}


{{ب| گفتى که عرصه عرفات است کربلا | احرامیان برهنه قطار از پى قطار }}
{{ب| هم دین تباه گشت و هم اسلام بی‌پناه‌|زان ضربتی که بر گلوی شاه دین رسید }}


{{ب| آن محرمان نموده به بر جامه سیاه | تا جانب منا شده یعنى به قتلگاه }}
{{ب| مهر و مه و زمین و زمان گشت خون فشان‌|آن دم که خون ناحق او بر زمین رسید }}


{{ب| چون راه بی‌کسان به سرکشتگان فتاد | از نو خروش و غلغله در کن فکان فتاد }}
{{ب| کرّوبیان تمام فتادند در گمان‌|کآثار حشر و واقعه‌ی واپسین رسید }}


{{ب| ز آن جسم‌هاى چاک اسیران زار را | ناگه نظر به باغ گل و ارغوان فتاد }}
{{ب| اجرام منکسف شد و اجسام مضطرب‌|بر حجّت خدای چو ظلمی چنین رسید }}


{{ب| یکباره ریختند ز مرکب به روى خاک | چون برگ کز درخت ز باد خزان فتاد }}
{{ب| لرزید عرش و کرسی و آثار انقلاب‌|تا قرب بارگاه جهان‌آفرین رسید }}


{{ب| هر سو فتاد از شترى سوخته‌دلى | همچون شهاب سوخته کز آسمان فتاد }}
{{ب| جز ذات ذو الجلال که ایمن شد از زوال‌|عالم تمام مضطرب آمد از این ملال }}
{{پایان شعر}}


{{ب| هر خسته‌اى گرفت تن کشته‌اى به بر | چندان بخواند قصه خود کز زبان فتاد }}


{{ب| آن یک به پیکر پسر نوجوان گریست | وین یک به کشته پدر مهربان فتاد }}
۸
{{شعر}}


{{ب| زینب چو تشنه‌اى که نماید سراغ آب | در جستجوى پیکر شاه زمان فتاد }}
{{ب| چون رفت بر سنان، سر آن شاه نامدار|وجه خدا ز نوک سنان گشت آشکار }}


{{ب| چون پاره پاره دید به خون پیکر حسین | از عقل و هوش رفت و ز تاب و توان فتاد }}
{{ب| گفتی که بود رمح سنان از درخت طور|کز وی مدام بود عیان نور کردگار }}


{{ب| او را کشید در بر و زد آه و شد ز هوش | آمد به هوش و باز به آه و فغان فتاد }}
{{ب| مسلم گمان نمود که احمد رود به عرش‌|ترسا خیال کرد که عیسی بود به دار }}


{{ب| لختى به او سرود چو حال دل ملول | با جد خویش شکوه‌کنان گفت کاى رسول }}
{{ب| از هم بریخت مایه‌ی ترکیب آب و خاک‌|از کار ماند واسطه‌ی عقد هفت و چار }}


{{ب| این کشته نهان شده در خون حسین توست | وین جسمِ چاکِ ناشده مدفون حسین توست }}
{{ب| هم کاخ بی‌ثبات زمین گشت بی‌سکون‌|هم چرخ کج مدار فلک ماند از مدار }}


{{ب| این تشنۀ فرات که شد تشنه‌لب شهید | وز دیده راند دجله و جیحون حسین توست }}
{{ب| هم تازه خون ناب بجوشید از زمین‌|هم تیره آفتاب برآمد ز کوهسار }}


{{ب| این مردمان دیده که مانند طفل اشک | آغشته گشته یک سره در خون حسین توست }}
{{ب| آن خیمه‌ای که صاحب او بود جبرئیل‌|شد مشتعل ز کید شیاطین نابکار }}


{{ب| این خسته‌اى که بر تنش از تیر بال و پر | همچون فرشته آمده بیرون حسین توست }}
{{ب| چون چرخ پر ستاره عیان گشت در نظر|آن خرگه رفیع ز آمد شدِ شرار }}


{{ب| این آسمان مجد که از سوز تشنگى | دود دلش گذشته ز گردون حسین توست }}
{{ب| اطفال نازپرور و نسوان محترم‌|گشتند بی‌ جهاز به جمّازه‌ها سوار }}


{{ب| این رهنماى با دل و دانش که عقل پیر | اندر مصیبتش شده مجنون حسین توست }}
{{ب| گفتی که عرصه‌ی عرفاتست کربلا|احرامیان برهنه، قطار از پی قطار }}


{{ب| این بیکس غریب که تنها جهاد کرد | با جیش اندک و غم افزون حسین توست }}
{{ب| آن محرمان نموده به بر جامه‌ی سیاه‌|تا جانب منی شده یعنی به قتلگاه }}
{{پایان شعر}}


{{ب| این شاه بى‌سپاه که با لشکر دغا | هر شب به چرخ برد شبیخون حسین توست }}


{{ب| زین سان ز پا فتاده درین آفتاب گرم | این سرو نازپرور موزون حسین توست }}
۹
{{شعر}}


{{ب| بى‌قیمت او فتاده چو این خاک تیره رنگ | این تابناک گوهر مکنون حسین توست }}
{{ب| چون راه بی‌کسان به سر کشتگان فتاد|از نو خروش و غلغله در «کن فکان» فتاد }}


{{ب| چندى چو با رسول سؤال و جواب کرد | رو در بقیع کرد و به مادر خطاب کرد }}
{{ب| زان جسم‌های چاک، اسیران زار را|ناگه نظر به باغ گل و ارغوان فتاد  }}


{{ب| کاى مادر اضطرابِ دل زار ما ببین | اولاد خود اسیر گروه دغا ببین }}
{{ب| یک فوج عندلیب خوش آهنگ را گذر|نالان و نکته سنج در آن گلستان فتاد }}


{{ب| چون چشم خویش سینه پرخون ما نگر | چون موى خویش حال دل زار ما ببین }}
{{ب| یکباره ریختند ز مرکب به روی خاک‌|چون برگ کز درخت ز باد خزان فتاد }}


{{ب| هر سو دلى ز فرقت یارى زبون نگر | هر جا سرى ز پیکر پاکى جدا ببین }}
{{ب| هر سو فتاد از شتری سوخته دلی‌|همچون شهاب سوخته کز آسمان فتاد }}


{{ب| بگشا چشم و تازه نهالان خویش را | بر خاک رهگذار سموم<ref>باد گرم و زهرآگین.</ref> بلا ببین }}
{{ب| هر خسته‌ای گرفت تن کشته‌ای به بر|چندان بخواند قصه‌ی خود کز زبان فتاد }}


{{ب| آن گوهرى که چون صدفش پروریده‌اى | بى‌آب مانده از ستم اشقیا، ببین }}
{{ب| آن یک به پیکر پسر نوجوان گریست‌|وین یک به کشته‌ی پدر مهربان فتاد }}


{{ب| این خستگان بیکس و بى‌خانمان نگر | و آن کشتگان بى‌سر و بى‌خون‌بها ببین }}
{{ب| زینب چو تشنه‌ای که نماید سراغ آب‌|در جستجوی پیکر شاه زمان فتاد }}


{{ب| از خنجر و تپانچه<ref>سیلى.</ref> بَنین<ref>پسران.</ref> و بنات <ref>دختران.</ref> را | نیلى عذار بنگر و گلگون قبا ببین }}
{{ب| چون پاره‌ پاره دید به خون پیکر حسین‌|از عقل و هوش رفت وز تاب و توان فتاد }}


{{ب| اطفال نازپرور دامان خویش را | لب‌تشنه و شکسته دل و بینوا ببین }}
{{ب| او را کشید در بر و زد آه و شد ز هوش‌|آمد به هوش و باز به آه و فغان فتاد }}


{{ب| زین العباد بیکس و زارِ علیل <ref>از امام معصوم(ع)بدین گونه یاد کردن هم خلاف ادب است و هم با شئون امامت آن بزرگوار منافات دارد.</ref> را | زنجیر ظلم و کینه به دست و به پا ببین }}
{{ب| لختی به او سرود چو حال دل ملول‌|با جدّ خویش شکوه‌کنان گفت کای رسول:  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| برخیز اى شفیعه محشر! نگشته حشر | اوضاع حشر را به صف کربلا ببین }}


{{ب| از ظلم و کینۀ فلکِ کجْ نهاد، داد! | از حق هزار لعن به پور زیاد باد }}  
۱۰
{{شعر}}


{{ب| خاموش کن (وقار) که دل‌ها کباب شد | سیل سرشک سرزد و عالم خراب شد }}
{{ب| «این کشته‌ی نهان شده در خون، حسین توست‌|وین جسم چاکِ ناشده مدفون، حسین توست }}


{{ب| خاموش کن (وقار) کزین قوم هولناک | زهرا به تاب رفت و پیمبر ز تاب شد }}
{{ب| این تشنه‌ی فرات که شد تشنه لب شهید|وز دیده راند دجله و جیحون، حسین توست }}


{{ب| وصف سرش به رمح و سنان بیش ازین مگوى | کز شرم آفتاب فلک در حجاب شد }}
{{ب| این مردمان دیده که مانند طفل اشک‌|آغشته گشته یکسره در خون، حسین توست }}


{{ب| از انقلاب ولوله کربلا مگوى | کآفاق پر ز ولوله و انقلاب شد }}
{{ب| این خسته‌ای که بر تنش از تیر، بال و پر|همچون فرشته آمده بیرون، حسین توست }}


{{ب| احوال این قیامت کبرى مگو کز او | بر پا غریو محشر و هول حساب شد }}
{{ب| این آسمان مجد که از سوز تشنگی‌|دود دلش گذشته ز گردون، حسین توست }}


{{ب| تا دل شنید قصّه بى‌یارى حسین | از اضطراب خون شد و از غصّه، آب شد }}
{{ب| این رهنمای با دل و دانش که عقل پیر|اندر مصیبتش شده مجنون، حسین توست }}


{{ب| از حال تشنگان چه شمارى؟ کزین سخن | ماء معین<ref>آب پاک و روان.</ref> به کام جهان زهر آب شد }}
{{ب| این بی‌کس غریب که تنها جهاد کرد|با جیش اندک و غم افزون، حسین توست }}


{{ب| مشمُر ز بى‌حجابى اولاد فاطمه | ماه از زمین حجاب رخ آفتاب شد }}
{{ب| این شاه بی‌سپاه که با لشکر دعا|هر شب به چرخ برد شبیخون، حسین توست }}


{{ب| هر نوجوان قصه اکبر چو گوش داد | افسرد و ناامید ز عهد شباب شد }}
{{ب| زینسان ز پا فتاده در این آفتاب گرم‌|این سرو نازپرور موزون، حسین توست }}


{{ب| خاموش کن (وقار) که در ماتم حسین | قائل<ref>گوینده.</ref> شکسته دل شد و سامع<ref>شنونده.</ref> کباب شد }}
{{ب| بی‌قیمت اوفتاده چو این خاک تیره رنگ‌|این تابناک گوهر مکنون، حسین توست» }}


{{ب| یا رب (وقار) فکر دم واپسین نکرد | کارى که دستگیر شود غیر ازین نکرد<ref>منظور سرودن همین ترکیب‌بند عاشورایى است.</ref> }}
{{ب| چندی چو با رسول سؤال و جواب کرد|رو در بقیع کرد و به مادر خطاب کرد:  }}
{{پایان شعر}}
 
 
۱۱
{{شعر}}
 
{{ب| «کای مادر، اضطراب دل زار ما ببین‌|اولاد خود اسیر گروه دغا ببین }}
 
{{ب| چو چشم خویش سینه‌ی پر خون ما نگر|چون موی خویش حال دل زار ما ببین }}
 
{{ب| هر سو دلی ز فرقت یاری زبون نگر|هر جا سری ز پیکر پاکی جدا ببین }}
 
{{ب| بگشای چشم و تازه نهالان خویش را|بر خاکِ رهگذار سموم بلا ببین }}
 
{{ب| آن گوهری که چون صدفش پروریده‌ای‌|بی‌آب مانده از ستم اشقیا ببین }}
 
{{ب| این خستگان بی‌ کس و بی‌ خان و مان نگر|وان کشتگان بی‌ سر و بی‌ خونبها ببین }}
 
{{ب| از خنجر و طپانچه بنین و بنات را|نیلی عذار بنگر و گلگون قبا ببین  }}
 
{{ب| اطفال نازپرور دامان خویش را|لب تشنه و شکسته دل و بینوا ببین }}
 
{{ب| برخیز ای شفیعه‌ی محشر، نگشته حشر|اوضاع حشر را به صف کربلا ببین }}


{{ب| از ظلم و کینه فلک کج نهاد، داد|از حق، هزار لعن به پور زیاد باد  }}
{{پایان شعر}}
۱۲
{{شعر}}
{{ب| خاموش کن «وقار» که دل‌ها کباب شد|سیل سرشک سر زد و عالم خراب شد }}
{{ب| خاموش کن «وقار» کز این قول هولناک‌|زهرا ز تاب رفت و پیمبر ز تاب شد }}
{{ب| وصف سرش به رمح و سنان بیش از این مگوی‌|کز شرم، آفتاب فلک در حجاب شد }}
{{ب| از انقلاب و ولوله‌ی کربلا مگوی‌|کافاق پر ز ولوله و انقلاب شد }}
{{ب| احوال این قیامت کبری مگو، کز او|بر پا غریو محشر و هول حساب شد }}
{{ب| تا دل شنید قصه‌ی بی‌ یاری حسین‌|از اضطراب خون شد و از غصّه آب شد }}
{{ب| از حال تشنگان چه شماری کز این سخن‌|ماء معین به کام جهان زهر آب شد }}
{{ب| هر نوجوان به قصه‌ی اکبر چو گوش داد|افسرد و ناامید ز عهد شباب شد }}
{{ب| خاموش کن «وقار» که در ماتم حسین (ع)|قائل شکسته دل شد و سامع کباب شد }}
{{ب| یا رب، «وقار» فکر دم واپسین نکرد|کاری که دستگیر شود، غیر از این نکرد<ref>مراثی وصال؛ ص ۱۹۲- ۲۰۳.</ref> }}
{{پایان شعر}}
===قسمتی از ترکیب‌بند در مرثیه===
۱
{{شعر}}
{{ب| باز برآمد هلال ماه محرّم‌|دوره‌ی اندوه رسید و نوبت ماتم }}
{{ب| زلزله افتاد در قوائم گردون‌|ولوله افتاد در سلاله‌ی آدم }}
{{ب| شد ز زمین بر فلک خروش پیاپی‌|شد ز فلک بر زمین سرشک دمادم }}
{{ب| رشته هستی ز هم گسیخت که آمد|محور گردون جدا ز مرکز عالم }}
{{ب| نیل چو خون شد به چشم موسی عمران‌|روز چو شب شد به چشم عیسی مریم }}
{{ب| چار فرشته <ref>چار فرشته: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، عزرائیل.</ref> اند هولناک و عجیب نیست‌|گر متزلزل شده است عرش معظّم }}
{{ب| غم نبود در بهشت و بهر پیمبر|در غم و درداند انبیاء مکرّم }}
{{ب| عقل در اندیشه شد به کار طبیعت‌|دهر عزا خانه شد ز ماه محرّم }}
{{ب| سبط پیمبر در اندوه است همانا|قصّه مسلم محقّق است و مسلّم }}
{{ب| نوسفران حجاز رو به عراقند|فال بد است این و مستعد فراق‌اند }}
{{پایان شعر}}
۲
{{شعر}}
{{ب| شد به ره کوفه کاروان حجازی|تا که حقیقت شود رسوم مجازی }}
{{ب| هم ز وطن رخت بسته هم ز جهان چشم‌|یکّه سواران یثربی و حجازی }}
{{ب| یکسره بازیچه دیده کار جهان را|با دل و با جان نموده یکسره بازی }}
{{ب| همره حق یک به یک ملازم و چاکر|در ره دین سر به سر مجاهد و غازی }}
{{ب| بر سرشان تیغ و محو جلوه‌ی معشوق‌|در رهشان مرگ و گرم معرکه‌سازی }}
{{ب| سر به دم تیغ و جانشان به کف دست‌|پیشرو جمله سبط خسرو تازی }}
{{ب| اهل عراق از نفاق در حقّ ایشان‌|کرده به غربت بسی غریب نوازی }}
{{ب| تا که گمان داشت روبهان به جسارت‌|بر سر شیران کنند دست درازی؟! }}
{{ب| یا که گمان کرد معجزات رُسُل را|سامریی رد کند به شعبده بازی؟ }}
{{ب| ذلّت دنیا به عزّ مرد دلیل است‌|هر که عزیز خدای گشت ذلیل است }}
{{پایان شعر}}
۳
{{شعر}}
{{ب| شاه عرب چو ز مکّه بار فرو بست|دیده‌ی انصاف روزگار فرو بست }}
{{ب| هر که سفر کرده یار نو سفری داشت‌|چشم امید از وصال یار فرو بست }}
{{ب| هر که به ره دید داد وعده‌ی قتلش‌|شاه کمر سخت‌تر به کار فرو بست }}
{{ب| جامه‌ی احرام را ز تن به در آورد|اسلحه از بهر کارزار فرو بست }}
{{ب| دست به کین عالمی بر او بگشودند|چون نظر از غیر کردگار فرو بست }}
{{ب| قوّت باطل نگر که حقّ مبین را|راه گذشتن ز هر دیار فرو بست }}
{{ب| تاخت سوی کربلا و ساخت در آن جای‌|خصم بر آن شه ره گذار فرو بست }}
{{ب| نی ره تنها به آن جناب ببستند|بلکه بر آن تشنه، راه آب ببستند  }}
{{پایان شعر}}
۴
{{شعر}}
{{ب| ظلم و جفایی که شد ز کوفی و شامی|سوخت دل عالمی ز عارف و عامی }}
{{ب| آنچه ز صدر سلف نرفت ز بیداد|جمله به دور یزید یافت تمامی }}
{{ب| بس که شد بسته باب‌های کرامت‌|بس که شد خسته روح‌های گرامی }}
{{ب| آن که حلال و حرام ازو شده پیدا|خون وی آمد حلال جمع حرامی }}
{{ب| گشت ز اشرار شام کشته به یک روز|آن همه اشراف ابطحی و تهامی }}
{{ب| نام کنیزی به دختری بنهادند|کز پدرش جبرئیل کرد غلامی }}
{{ب| شمر بر آن سینه جای کرد که آمد|مخزن اسرار وحی حق به تمامی }}
{{ب| پستی گردون نگر که خصم لعین یافت‌|با همه پستی چنان بلند مقامی }}
{{ب| خاک ره او طراز طرّه حوران‌|سینه‌ی او خاک زیر سمّ ستوران  }}
{{پایان شعر}}
۵
{{شعر}}
{{ب| شاه به دشت بلا براند چو باره|دید سپاهی برون ز حد شماره }}
{{ب| هر که به پیمان سست بود و دل سخت‌|عهد ارادت گسست و جُست کناره }}
{{ب| و آنکه بُد از خویش و از صحابه و یاران‌|صف زده گردش چو گِردِ ماه ستاره }}
{{ب| فرقه‌ی اصحاب را چو دید وفا کیش‌|داد به خلد و به وصل حور بشاره }}
{{ب| پس زبر ناقه شد چو مهر به گردون‌|کرد به حیرت به فوج خصم نظاره }}
{{ب| داد به سر کردگان قوم بسی پند|دعوت حق را دوباره کرد و سه باره }}
{{ب| از پدر و جدّ خویش خواند مناقب‌|بر شرف و قدر خویش کرد اشاره }}
{{ب| پند مگر دامنی بر آتششان بود|تند شدند از پیاده وز سواره }}
{{ب| وعظ نشد کارگر اگرچه اثر کرد|آن سخن دل شکاف در دل خاره }}
{{ب| کی سخن حق به گوش دیو کند راه؟|ختم بر او گشته قهر حق خَتَمَ اللّه <ref>ختم اللّه: اشاره به آیه شریفه «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» سوره بقره، آیه ۷.</ref> }}
{{پایان شعر}}
۶
{{شعر}}
{{ب| روی چو شه سوی کارزار برآورد|موعظه بنهاد و ذو الفقار برآورد }}
{{ب| بر سر گندآوران <ref>گندآوران: جنگجویان.</ref> حُسام <ref>حسام: شمشیر تیز.</ref> فرو کوفت‌|از دل سنگین دلان دمار برآورد }}
{{ب| حمله ز هر سو نمود بر صف اعدا|دود دل از اسب و از سوار برآورد }}
{{ب| بس که بُد از دست روزگار دلش خون‌|کیفر از ابناء روزگار برآورد }}
{{ب| همچو عقابی ز تیر چارپر از شوق‌|بال و پر از بهر عرش یار برآورد }}
{{ب| بر دل پاکش نشست ناوک تیری‌|وز عقب آن تیر آبدار برآورد }}
{{ب| پا چو کشید از رکاب گفتی از اندوه‌|عرش حق از گوش گوشوار برآورد }}
{{ب| گاه ز تاب عطش فغان شررناک‌|از دل مجروح داغدار برآورد }}
{{ب| گاه به پاس عیال بی‌سر و سامان‌|دیده ز هر سوی و هر کنار برآورد }}
{{ب| جای چو شد بر زمین ز گوشه‌ی زینش‌|برد خدای از زمین به عرش برینش  }}
{{پایان شعر}}
۷
{{شعر}}
{{ب| ای شه دین! ای که دین شد از تو قوی پشت|تشنه دهد جان، کسی که تشنه ترا کشت }}
{{ب| جور و جفایی که با تو رفت در اسلام‌|کافرم ارکس کند به ملّ زردشت }}
{{ب| جز پسر سعد که او به روی تو زد تیغ‌|کس نشنیدم که بر درفش زند مشت }}
{{ب| زخم تو یک سر به سینه بود و عجب نیست‌|ز آنکه نکردی به کارزار به کس پشت }}
{{ب| شد اگر انگشتری ز دست سلیمان‌|از تو هم انگشتری برفت و هم انگشت }}
{{ب| آمده طاووس عرش حضرت جبریل‌|چون که به خون تو پرّ و بال بیاغشت }}
{{ب| قصّه‌ی هر کس رود ز یاد و حدیثت‌|می‌نشنود تا به روز حشر فرامشت }}
{{ب| همسر کفر است هر که نیست تو را یار|دشمن حقّ است هر که اوست تو را دُشت <ref> دشت: بدخواه، دشمن.</ref> }}
{{ب| ای شه برتر ز انبیا همه نامت‌|باد ز یزدان بسی درود و سلامت }}
{{پایان شعر}}
۸
{{شعر}}
{{ب| یک تن و چندین هزار زخم که دیده است؟|یک دل و چندین هزار غم که شنیده است؟ }}
{{ب| خصم گرفتم که سر ز خصم ببّرد|لیک سر کس که از قفا ببریده است؟ }}
{{ب| آنچه رسید از جفا به شاه شهیدان‌|خود به شهیدی چنین جفا نرسیده است }}
{{ب| و آنچه کشیده است خواهرش به اسیری‌|هیچ اسیری چنین جفا نکشیده است }}
{{ب| حجله‌ی عیشی ز آه تیر که کرده است؟|دست عروسی به خون خضاب که دیده است؟ }}
{{ب| از تن تبدار، طیلسان که ربوده است؟|بر سر بیمار از غضب که دویده است؟ }}
{{ب| ناوک پیکان آبدار به صد شوق‌|چون سر پستان کدام طفل مکیده است؟ }}
{{ب| از پی یک گوشوار از سر سختی‌|گوش پریزاده دختری که دریده است؟ }}
{{ب| بستری از خستگی ز خاک که کرده است؟|خاتمی از تشنگی به لب که مزیده است؟ }}
{{ب| مرکب بی‌راکب که در به در آمد؟|خیمه‌ی بی‌صاحب که شعله‌ور آمد؟  }}
{{پایان شعر}}
۹
{{شعر}}
{{ب| آه که کرد آسمان چه حیله‌گری‌ها|ساخت به آل نبی چه کینه‌وری‌ها }}
{{ب| آه که در قتل شیرزاده‌ی یزدان‌|کرد به کین روبهی چه حیله‌گری‌ها }}
{{ب| از حرم آنان که پا برون ننهادند|بس که کشیدند رنج دربدری‌ها }}
{{ب| خیمه‌گه شاه سوختند و نمودند|بی‌ادبی‌ها عیان و پرده‌دری‌ها }}
{{ب| امّت ناکس به راه شام بدادند|آل نبی را سزای راه‌بری‌ها }}
{{ب| زمره‌ی اطفال نازپرور نورس‌|کرده به غولان دهر همسفری‌ها }}
{{ب| بس گهر تابناک بحر رسالت‌|ضایع و پامال شد ز بدگهری‌ها }}
{{ب| داده به قتل حسین فتوی و از مکر|ساخته اظهار جهل و بی‌خبری‌ها }}
{{ب| تاج سِنان سَنان و نیزه‌ی خولی‌|گشته سری کو نموده تاجوری‌ها }}
{{ب| از پی انعام و تحفه برده به میران‌|از سر اخیار و از گروه اسیران  }}
{{پایان شعر}}
۱۰
{{شعر}}
{{ب| چرخ بیفسرد گلشن نبوی را|ظلم، خزان ساخت باغ مصطفوی را }}
{{ب| بر علوی نسبتان سپهر جفاکار|فتح و ظفر داده دوده‌ی اموی را }}
{{ب| خفته سلیمان به خاک ماریه بی‌سر|آمده خاتم به دست، دیو غوی <ref>غوی: گمراه، سرکش، طاغی.</ref> را }}
{{ب| بسته به زنجیر و غل ولیّ موحّد|منبر و محراب مشرک ثنوی را }}
{{ب| سخت تلافی نمود امت گمراه‌|در ره دین سعی‌های مرتضوی را  }}
{{ب| بازی گردون نگر که سُغبه‌ی <ref>سغبه: فریفته، بازی داده شده، مسخره.</ref> خود کرد|روبه فرتوت، شیرهای قوی را }}
{{ب| گبر دغا تکیه‌زن به بالش عزّت‌|داشته برپای سیّد علوی را }}
{{ب| سبط نبی زیر تیغ خفته و خوانند|بر سر منبر مناقب نبوی را }}
{{ب| مزد رسالت اگر مودّت قرباست‌|در حرم احمد این عزا از چه برپاست }}
{{پایان شعر}}
۱۱
{{شعر}}
{{ب| آن که بُد از ضرب ذو الفقار فراری|وز دم شیر خدای بُد متواری }}
{{ب| از چه سبب شد که زادگان لئیمش‌|پادشهی یافتند و شرع مداری }}
{{ب| از چه جهت بُد که یافتند در اسلام‌|این همه عزّت ز بعد آن همه خواری }}
{{ب| گشته به خواری ز ضرب تیغ مسلمان‌|پس شه اسلام را بکشته به خواری }}
{{ب| فوج یهودان خلیفه گشته ز عیسی‌|پس شده شمشیر زن به روی حواری <ref>حواری: اطرافیان و طرفداران حضرت عیسی(ع) را حواری خوانند.</ref> }}
{{ب| جوق سگان طوق‌ها نموده مرّصع‌|پس زده ناخن به روی شیر شکاری }}
{{ب| جرگه‌ی خفاش گشته حاجب خورشید|دعوی پرتو نموده در شب تاری }}
{{ب| ملّت باری ز ضرب تیغ گرفته‌|پس زده، شمشیر بر خلیفه‌ی باری <ref>باری: خداوند متعال.</ref> }}
{{ب| باللّه اگر ضرب ذو الفقار نبودی‌|هیچ به جز کفرشان شعار نبودی <ref>گلشن وصال؛ ص ۱۹۵.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}


==منابع==
==منابع==
* محمد علی مجاهدی، ''کاروان شعر عاشورا''،زمزم هدایت، ج1، ص 326-334.


==پی نوشت==
*[[دانشنامه‌ شعر عاشورایی‌ انقلاب‌ حسینی‌ در شعر شاعران‌ عرب‌ و عجم‌|دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ ۲، ص: ۹۲۲-۹۳۱.]]


*[[کاروان شعر عاشورا|محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج ۱، ص ۳۲۶-۳۳۴.]]


[[رده:افراد]]
==پی نوشت==
[[رده:در سده‌های نخستین]]
[[رده:مؤلفین]]
[[رده:شاعران]]
[[رده:شاعران]]
<references />{{شاعران}}
[[رده:شاعران قرن سیزدهم]]
[[رده:شاعران فارسی زبان]]
[[رده:شاعران ایرانی]]
[[رده:شاعران عاشورایی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۵ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۱۸

وقار شیرازی (۱۲۳۳ ه. ق- ۱۲۹۸ ه. ق) شاعر مرثیه سرای ایرانی در دوره قاجار بود.

وقار شیرازى
نام اصلی میرزا احمد وقار شیرازى
زادروز ۱۲۳۲ ه.ق
پدر و مادر وصال شیرازى
مرگ ۱۲۹۸ ه.ق
جایگاه خاکسپاری احمد بن موسى معروف به شاه چراغ
کتاب‌ها انجمن دانش، رموزالاماره، روزمه خسروان پارسی، منظومه‌ی بهرام و بهروز، مثنوى خضر و موسى، مثنوى قانون الصداره، مرغزار، مجالس‌السنه و محافل‌الازمنه، عشره کامله، دیوان اشعارش. اشعار

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

میرزا احمد وقار شیرازى، فرزند ارشد وصال شیرازى (۱۱۹۷ ه. ق-۱۲۶۲ ه. ق) از شعراى قرن سیزدهم هجرى، علاوه بر شاعری و هنر خوشنویسى، از دیگر رشته‌هاى علوم نیز بهره‌مند بود. میرزا احمد مدتی در هند زندگی کرد و پس از بازگشت، به شیراز و مسافرت‌هایى به تهران و کربلا سرانجام در سن ۶۶ سالگى درگذشت و در حرم احمد بن موسى معروف به شاه‌چراغ در کنار پدرش به خاک سپرده شد.

آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

وقار شیرازى ادامه دهنده نهضت بازگشت بوده و قصاید خود را به سبک متقدمین، مثنویات را به شیوه نظامى و جامى و غزلیات مراثى خود را در سبک عراقى سروده‌است. وی داراى دو ترکیب دوازده‌بند عاشورایى در رثاى امام حسین(ع) و شهداى کربلا است که یکى را به اقتضاى دوازده‌بند محتشم کاشانى سروده است.

آثار منظوم[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  • انجمن دانش[۱]
  • رموزالاماره[۲]
  • روزمه خسروان پارسی[۳]
  • منظومه‌ی بهرام و بهروز[۴]
  • مثنوى خضر و موسى
  • مثنوى قانون الصداره
  • مرغزار[۵]
  • مجالس‌السنه و محافل‌الازمنه[۶]
  • عشره کامله[۷]
  • دیوان اشعارش[۸].[۹]

اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

مطلع دوازده بند عاشورایی اول[ویرایش | ویرایش مبدأ]

مطلع بند اول

یا رب! چه روى داده که شهرى پر از عزاست؟ یا خود که شد ز دست؟ که این تعزیت به پاست

مطلع بند دوم

شاهى که داستان عزایش جهان گرفت صد شعله در غمش به زمین و زمان گرفت

مطلع بند سوم

چون از حجاز گشت حسین عازم عراق از کعبه بر سپهر شد افغان الفراق

مطلع بند چهارم

چون در جدال نوبت یاران به سر رسید وقت برادر آمد و روز پسر رسید

مطلع بند پنجم

چون کشته شد سپاه سراسر به پیش شاه تنها بماند شاه و بگریید بر سپاه

مطلع بند ششم

شاه از پى جهاد چو پا در رکاب کرد گر دل سنگ بود ز سختى کباب کرد

مطلع بند هفتم

آن شاه بى‌سپاه چو بنمود عزم جنگ از چار سو مجال به دشمن نمود تنگ

مطلع بند هشتم

از جور اهل شام چو شد کار شه تمام صبح سپید آل على تیره شد چو شام

مطلع بند نهم

زینب به خاک دید چو آن جسم چاک چاک زد جامه چاک و از شتر آمد به روى خاک

مطلع بند دهم

گردون چو پاى آل على در بلا کشید تا شهر کوفه‌شان ز صف کربلا کشید

مطلع بند یازدهم

آل نبى ز کوفه چو آهنگ شام کرد گردون بناى جور و ستم را تمام کرد

مطلع بند دوازدهم

از کوفه‌شان حدیث کنم یا ز شام‌شان؟ بسیار بود غم شمرم از کدام‌شان؟

دوازده بند عاشورایی دوم[ویرایش | ویرایش مبدأ]

۱

ای دل بنال زار که هنگام ماتم است‌ وز دیده اشک بار که ماه محرّم است
هر جا که بنگری، همه اوضاع اندُه است‌ هر سو که بگذری، همه اسباب ماتم است
از سینه بر سپهر، خروش پیاپی است‌ وز دیده بر کنار، سرشک دمادم است
این خود چه ماجراست که از گفتگوی آن‌ یک شهر در مصیبت و یک مُلک در غم است؟
این خود چه انده است که اجر جزیل او در کیش گبر و مسلِم و ترسا، مسلَم است؟
گویند جای غم نبود خلد و زین عزا یک دل گمان مدار که در خلد خرم است
در این عزا ز اشک پیاپی مکن دریغ‌ کز دیده جای اشک اگر خون رود کم است
آدم در اندُه است در این ماه و ناگزیر در اندُه است هر که ز اولاد آدم است
عالم اگر بود به تزلزل، بعید نیست‌ کاین خود عزای مایه‌ی ایجاد عالم است
شد کشته آن که حجّت حق بد به روزگار کاوضاع روزگار پریشان و درهم است
سالار نشأتین و ضیا بخش نیّرین‌ سبط رسول و مظهر اسرار حق، حسین


۲

آن خضرِ رهنمای بیابان کربلا و آن نوحِ غرقه گشته‌ی طوفان کربلا
مالک رقاب امّت و سالار اهل بیت‌ فرمانروای یثرب و سلطان کربلا
شاهی که غیر لَخت دل و پاره‌ی جگر نامد نصیب او به سرخوان کربلا
حقّا که کس به دشمن ناحق نکرده است‌ ظلمی که رفت بر سر مهمان کربلا
دردا که دیو شد به سرِ خوان زرنگار عریان به خاک جسم سلیمان کربلا
از زخم‌های پیکر زارش ز تیر و تیغ‌ بس گل که شد شکفته به بستان کربلا
آن جسم ناز پرور دامان فاطمه‌ افتاد خوار و زار به دامان کربلا
موج فرات سر زده تا اوج آسمان‌ لب تشنه کاروان بیابان کربلا
این ظلم در زمین شد و طالع شود هنوز خورشید شرمناک بر ایوان کربلا
آن دم خزان به باغ نبی دستبرد یافت‌ کز پا فتاد سروِ خرامان کربلا
بر خاک چون تپان تن او چون سپند شد دود فغان ز مجمر دل‌ها بلند شد


۳

آنان که گام در ره مهر و ولا زدند اول قدم به عرصه‌ی رنج و بلا زدند
دادند چون ندای «أَ لَسْتُ» اهل خاک را بر میهمانسرای محبّت صلا زدند
گفتند قرب حق به بلا ممکن است و بس‌ زان سو صلا زدند و از این سو «بَلی» زدند
مردانه، نی به فکر سر و نی به یاد جان‌ لبیکِ این ندا همگی بر ملا زدند
کردند ترک جان و سر و ملک و خان و مان‌ و انگه قدم به معرکه‌ی ابتلا زدند
یزدان به قدر مهر و ولاشان بلا فزود تا سنجد آنچه لاف ز بهر ولا زدند
کردند امتحان و پس آنگاه تاج قرب‌ بر فرق هر که داشت دلی مبتلا زدند
زین خاکدان چو رشته‌ی الفت گسیختند بر فرق چرخ، خرگه مجد و علا زدند
گفتند در بلاد بلا خسروی سزاست‌ این سکّه را به نام شه کربلا زدند
شاهی که بود چرخ شرف را چو آفتاب‌ وز شرمش آفتاب فلک رفت در حجاب


۴

ای چرخ، سال‌هاست که بیداد کرده‌ای‌ امروز این طریقه نه بنیاد کرده‌ای
نشنیده‌ام دلی که ز اندُه نخسته‌ای‌ یا خاطری که یک نفس شاد کرده‌ای
لیک از هزار دل که ببستی به بند غم‌ یکبار هم دلی ز غم آزاد کرده‌ای
سالی شکسته بالی اگر برده‌ای ز یاد باری همش ز مهر و وفا یاد کرده‌ای
اما به دشت ماریه با عترت رسول‌ ظلمی که شرح آن نتوان داد، کرده‌ای
ویران نموده خانه‌ی ایمان و هر کجا کز کفر بوده خانه‌ای، آباد کرده‌ای
سیراب، کام خشک حسین را به کربلا گر کرده‌ای، ز چشمه‌ی فولاد کرده‌ای
ور غازه[۱۰] کرده‌ای به رخ نو عروس او از خون حلق قاسم داماد کرده‌ای
در عیش او سرود بشارت زدی و زان‌ آفاق پر ز شیون و فریاد کرده‌ای
برداشتی ز خاک سر ناز پرورش‌ اما ز نوک نیزه‌ی بیداد کرده‌ای
آل رسول رخ چو به محشر در آورند بس داوری که از تو به داور برآورند


۵

آه از دمی که آل نبی لب به هم زنند گریان و دادخواه، به محشر قدم زنند
آه از دمی که فوج شهیدان کربلا با جسم چاک‌چاک به محشر علم زنند
آه از دمی که خیل اسیران راه شام‌ در پیش عرش، داد ز اهل ستم زنند
آه از دمی که کرده‌ی امّت کنند شرح‌ وین فعل‌های زشت، ملایک رقم زنند
امت نگر که چون ز پس رحلت نبی‌ با هم شوند و دین نبی را به هم زنند
امت نگر که نام شیاطین انس را آرند و گه به خطبه و گه بر درم زنند
نفرین بر آن گروه که در یاری لئام‌ کوشند و تیغ بر رخ اهل کرم زنند
اسلام بین که طوف حرم می‌کنند و تیغ‌ بر صاحب مقام و به رکن و حرم زنند
هم خود مگر شفاعت امت کنند باز کاین قوم روسیه نتوانند دم زنند
هم خود مگر که دست خدایند و کلک صنع‌ بر کرده‌های امت ناکس قلم زنند
ترسم که چون عتاب کند سیّد جلیل‌ بر کاینات خشم کند بهر این قتیل


۶

کاش آن زمان که جسم وی از زین نگون شدی‌ مهر فلک ز اوج فلک واژگون شدی
کاش آن زمان که تشنه لب آن خسته داد جان‌ چون قبطیان بر اهل زمین آب خون شدی
کاش آن زمان که خیمه‌ی او بی‌ستون فتاد نُه خیمه‌ی سپهر برین بی‌ستون شدی
کاش آن زمان که شد به فلک آهِ اهل بیت‌ روی جهان ز خشم خدا قیرگون شدی
کاش آن زمان که از حرکت ماند رخش او این توسن کبود فلک بی‌سکون شدی
کاش آن زمان که دشمن او شد عنان گسل‌ از کف عنان هستی مردم برون شدی
در حیرتم که کیفر این فعل شوم را گر حلم حق درنگ نمی‌کرد، چون شدی
گر رحمت خدا نه به خشمش سبق گرفت‌ عالم تلف ز شومی آن قوم دون شدی
گر حجت خدای نبودی میان خلق‌ روزی هزار بار جهان سرنگون شدی
اعداش را چو در صف محشر در آورند ترسم خروش از صف محشر برآورند


۷

چون پشت او ز پشته‌ی زین بر زمین رسید از مرتبت زمین به سپهر برین رسید
آه و فغان خلقِ زمین ز آسمان گذشت‌ تا پشت آسمانِ شرف بر زمین رسید
چون هیچ کس نداشت به بالین او حضور از بارگاه قدس، رسول امین رسید
روز جهان سیاه شد آن دم که بر سرش‌ آمد سنان به طعنه و شمر لعین رسید
تیرش به دلنوازی و تیغش به سرکشی‌ آن از یسار آمد و این از یمین رسید
هم دین تباه گشت و هم اسلام بی‌پناه‌ زان ضربتی که بر گلوی شاه دین رسید
مهر و مه و زمین و زمان گشت خون فشان‌ آن دم که خون ناحق او بر زمین رسید
کرّوبیان تمام فتادند در گمان‌ کآثار حشر و واقعه‌ی واپسین رسید
اجرام منکسف شد و اجسام مضطرب‌ بر حجّت خدای چو ظلمی چنین رسید
لرزید عرش و کرسی و آثار انقلاب‌ تا قرب بارگاه جهان‌آفرین رسید
جز ذات ذو الجلال که ایمن شد از زوال‌ عالم تمام مضطرب آمد از این ملال


۸

چون رفت بر سنان، سر آن شاه نامدار وجه خدا ز نوک سنان گشت آشکار
گفتی که بود رمح سنان از درخت طور کز وی مدام بود عیان نور کردگار
مسلم گمان نمود که احمد رود به عرش‌ ترسا خیال کرد که عیسی بود به دار
از هم بریخت مایه‌ی ترکیب آب و خاک‌ از کار ماند واسطه‌ی عقد هفت و چار
هم کاخ بی‌ثبات زمین گشت بی‌سکون‌ هم چرخ کج مدار فلک ماند از مدار
هم تازه خون ناب بجوشید از زمین‌ هم تیره آفتاب برآمد ز کوهسار
آن خیمه‌ای که صاحب او بود جبرئیل‌ شد مشتعل ز کید شیاطین نابکار
چون چرخ پر ستاره عیان گشت در نظر آن خرگه رفیع ز آمد شدِ شرار
اطفال نازپرور و نسوان محترم‌ گشتند بی‌ جهاز به جمّازه‌ها سوار
گفتی که عرصه‌ی عرفاتست کربلا احرامیان برهنه، قطار از پی قطار
آن محرمان نموده به بر جامه‌ی سیاه‌ تا جانب منی شده یعنی به قتلگاه


۹

چون راه بی‌کسان به سر کشتگان فتاد از نو خروش و غلغله در «کن فکان» فتاد
زان جسم‌های چاک، اسیران زار را ناگه نظر به باغ گل و ارغوان فتاد
یک فوج عندلیب خوش آهنگ را گذر نالان و نکته سنج در آن گلستان فتاد
یکباره ریختند ز مرکب به روی خاک‌ چون برگ کز درخت ز باد خزان فتاد
هر سو فتاد از شتری سوخته دلی‌ همچون شهاب سوخته کز آسمان فتاد
هر خسته‌ای گرفت تن کشته‌ای به بر چندان بخواند قصه‌ی خود کز زبان فتاد
آن یک به پیکر پسر نوجوان گریست‌ وین یک به کشته‌ی پدر مهربان فتاد
زینب چو تشنه‌ای که نماید سراغ آب‌ در جستجوی پیکر شاه زمان فتاد
چون پاره‌ پاره دید به خون پیکر حسین‌ از عقل و هوش رفت وز تاب و توان فتاد
او را کشید در بر و زد آه و شد ز هوش‌ آمد به هوش و باز به آه و فغان فتاد
لختی به او سرود چو حال دل ملول‌ با جدّ خویش شکوه‌کنان گفت کای رسول:


۱۰

«این کشته‌ی نهان شده در خون، حسین توست‌ وین جسم چاکِ ناشده مدفون، حسین توست
این تشنه‌ی فرات که شد تشنه لب شهید وز دیده راند دجله و جیحون، حسین توست
این مردمان دیده که مانند طفل اشک‌ آغشته گشته یکسره در خون، حسین توست
این خسته‌ای که بر تنش از تیر، بال و پر همچون فرشته آمده بیرون، حسین توست
این آسمان مجد که از سوز تشنگی‌ دود دلش گذشته ز گردون، حسین توست
این رهنمای با دل و دانش که عقل پیر اندر مصیبتش شده مجنون، حسین توست
این بی‌کس غریب که تنها جهاد کرد با جیش اندک و غم افزون، حسین توست
این شاه بی‌سپاه که با لشکر دعا هر شب به چرخ برد شبیخون، حسین توست
زینسان ز پا فتاده در این آفتاب گرم‌ این سرو نازپرور موزون، حسین توست
بی‌قیمت اوفتاده چو این خاک تیره رنگ‌ این تابناک گوهر مکنون، حسین توست»
چندی چو با رسول سؤال و جواب کرد رو در بقیع کرد و به مادر خطاب کرد:


۱۱

«کای مادر، اضطراب دل زار ما ببین‌ اولاد خود اسیر گروه دغا ببین
چو چشم خویش سینه‌ی پر خون ما نگر چون موی خویش حال دل زار ما ببین
هر سو دلی ز فرقت یاری زبون نگر هر جا سری ز پیکر پاکی جدا ببین
بگشای چشم و تازه نهالان خویش را بر خاکِ رهگذار سموم بلا ببین
آن گوهری که چون صدفش پروریده‌ای‌ بی‌آب مانده از ستم اشقیا ببین
این خستگان بی‌ کس و بی‌ خان و مان نگر وان کشتگان بی‌ سر و بی‌ خونبها ببین
از خنجر و طپانچه بنین و بنات را نیلی عذار بنگر و گلگون قبا ببین
اطفال نازپرور دامان خویش را لب تشنه و شکسته دل و بینوا ببین
برخیز ای شفیعه‌ی محشر، نگشته حشر اوضاع حشر را به صف کربلا ببین
از ظلم و کینه فلک کج نهاد، داد از حق، هزار لعن به پور زیاد باد


۱۲

خاموش کن «وقار» که دل‌ها کباب شد سیل سرشک سر زد و عالم خراب شد
خاموش کن «وقار» کز این قول هولناک‌ زهرا ز تاب رفت و پیمبر ز تاب شد
وصف سرش به رمح و سنان بیش از این مگوی‌ کز شرم، آفتاب فلک در حجاب شد
از انقلاب و ولوله‌ی کربلا مگوی‌ کافاق پر ز ولوله و انقلاب شد
احوال این قیامت کبری مگو، کز او بر پا غریو محشر و هول حساب شد
تا دل شنید قصه‌ی بی‌ یاری حسین‌ از اضطراب خون شد و از غصّه آب شد
از حال تشنگان چه شماری کز این سخن‌ ماء معین به کام جهان زهر آب شد
هر نوجوان به قصه‌ی اکبر چو گوش داد افسرد و ناامید ز عهد شباب شد
خاموش کن «وقار» که در ماتم حسین (ع) قائل شکسته دل شد و سامع کباب شد
یا رب، «وقار» فکر دم واپسین نکرد کاری که دستگیر شود، غیر از این نکرد[۱۱]

قسمتی از ترکیب‌بند در مرثیه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

۱

باز برآمد هلال ماه محرّم‌ دوره‌ی اندوه رسید و نوبت ماتم
زلزله افتاد در قوائم گردون‌ ولوله افتاد در سلاله‌ی آدم
شد ز زمین بر فلک خروش پیاپی‌ شد ز فلک بر زمین سرشک دمادم
رشته هستی ز هم گسیخت که آمد محور گردون جدا ز مرکز عالم
نیل چو خون شد به چشم موسی عمران‌ روز چو شب شد به چشم عیسی مریم
چار فرشته [۱۲] اند هولناک و عجیب نیست‌ گر متزلزل شده است عرش معظّم
غم نبود در بهشت و بهر پیمبر در غم و درداند انبیاء مکرّم
عقل در اندیشه شد به کار طبیعت‌ دهر عزا خانه شد ز ماه محرّم
سبط پیمبر در اندوه است همانا قصّه مسلم محقّق است و مسلّم
نوسفران حجاز رو به عراقند فال بد است این و مستعد فراق‌اند


۲

شد به ره کوفه کاروان حجازی تا که حقیقت شود رسوم مجازی
هم ز وطن رخت بسته هم ز جهان چشم‌ یکّه سواران یثربی و حجازی
یکسره بازیچه دیده کار جهان را با دل و با جان نموده یکسره بازی
همره حق یک به یک ملازم و چاکر در ره دین سر به سر مجاهد و غازی
بر سرشان تیغ و محو جلوه‌ی معشوق‌ در رهشان مرگ و گرم معرکه‌سازی
سر به دم تیغ و جانشان به کف دست‌ پیشرو جمله سبط خسرو تازی
اهل عراق از نفاق در حقّ ایشان‌ کرده به غربت بسی غریب نوازی
تا که گمان داشت روبهان به جسارت‌ بر سر شیران کنند دست درازی؟!
یا که گمان کرد معجزات رُسُل را سامریی رد کند به شعبده بازی؟
ذلّت دنیا به عزّ مرد دلیل است‌ هر که عزیز خدای گشت ذلیل است


۳

شاه عرب چو ز مکّه بار فرو بست دیده‌ی انصاف روزگار فرو بست
هر که سفر کرده یار نو سفری داشت‌ چشم امید از وصال یار فرو بست
هر که به ره دید داد وعده‌ی قتلش‌ شاه کمر سخت‌تر به کار فرو بست
جامه‌ی احرام را ز تن به در آورد اسلحه از بهر کارزار فرو بست
دست به کین عالمی بر او بگشودند چون نظر از غیر کردگار فرو بست
قوّت باطل نگر که حقّ مبین را راه گذشتن ز هر دیار فرو بست
تاخت سوی کربلا و ساخت در آن جای‌ خصم بر آن شه ره گذار فرو بست
نی ره تنها به آن جناب ببستند بلکه بر آن تشنه، راه آب ببستند


۴

ظلم و جفایی که شد ز کوفی و شامی سوخت دل عالمی ز عارف و عامی
آنچه ز صدر سلف نرفت ز بیداد جمله به دور یزید یافت تمامی
بس که شد بسته باب‌های کرامت‌ بس که شد خسته روح‌های گرامی
آن که حلال و حرام ازو شده پیدا خون وی آمد حلال جمع حرامی
گشت ز اشرار شام کشته به یک روز آن همه اشراف ابطحی و تهامی
نام کنیزی به دختری بنهادند کز پدرش جبرئیل کرد غلامی
شمر بر آن سینه جای کرد که آمد مخزن اسرار وحی حق به تمامی
پستی گردون نگر که خصم لعین یافت‌ با همه پستی چنان بلند مقامی
خاک ره او طراز طرّه حوران‌ سینه‌ی او خاک زیر سمّ ستوران


۵

شاه به دشت بلا براند چو باره دید سپاهی برون ز حد شماره
هر که به پیمان سست بود و دل سخت‌ عهد ارادت گسست و جُست کناره
و آنکه بُد از خویش و از صحابه و یاران‌ صف زده گردش چو گِردِ ماه ستاره
فرقه‌ی اصحاب را چو دید وفا کیش‌ داد به خلد و به وصل حور بشاره
پس زبر ناقه شد چو مهر به گردون‌ کرد به حیرت به فوج خصم نظاره
داد به سر کردگان قوم بسی پند دعوت حق را دوباره کرد و سه باره
از پدر و جدّ خویش خواند مناقب‌ بر شرف و قدر خویش کرد اشاره
پند مگر دامنی بر آتششان بود تند شدند از پیاده وز سواره
وعظ نشد کارگر اگرچه اثر کرد آن سخن دل شکاف در دل خاره
کی سخن حق به گوش دیو کند راه؟ ختم بر او گشته قهر حق خَتَمَ اللّه [۱۳]


۶

روی چو شه سوی کارزار برآورد موعظه بنهاد و ذو الفقار برآورد
بر سر گندآوران [۱۴] حُسام [۱۵] فرو کوفت‌ از دل سنگین دلان دمار برآورد
حمله ز هر سو نمود بر صف اعدا دود دل از اسب و از سوار برآورد
بس که بُد از دست روزگار دلش خون‌ کیفر از ابناء روزگار برآورد
همچو عقابی ز تیر چارپر از شوق‌ بال و پر از بهر عرش یار برآورد
بر دل پاکش نشست ناوک تیری‌ وز عقب آن تیر آبدار برآورد
پا چو کشید از رکاب گفتی از اندوه‌ عرش حق از گوش گوشوار برآورد
گاه ز تاب عطش فغان شررناک‌ از دل مجروح داغدار برآورد
گاه به پاس عیال بی‌سر و سامان‌ دیده ز هر سوی و هر کنار برآورد
جای چو شد بر زمین ز گوشه‌ی زینش‌ برد خدای از زمین به عرش برینش


۷

ای شه دین! ای که دین شد از تو قوی پشت تشنه دهد جان، کسی که تشنه ترا کشت
جور و جفایی که با تو رفت در اسلام‌ کافرم ارکس کند به ملّ زردشت
جز پسر سعد که او به روی تو زد تیغ‌ کس نشنیدم که بر درفش زند مشت
زخم تو یک سر به سینه بود و عجب نیست‌ ز آنکه نکردی به کارزار به کس پشت
شد اگر انگشتری ز دست سلیمان‌ از تو هم انگشتری برفت و هم انگشت
آمده طاووس عرش حضرت جبریل‌ چون که به خون تو پرّ و بال بیاغشت
قصّه‌ی هر کس رود ز یاد و حدیثت‌ می‌نشنود تا به روز حشر فرامشت
همسر کفر است هر که نیست تو را یار دشمن حقّ است هر که اوست تو را دُشت [۱۶]
ای شه برتر ز انبیا همه نامت‌ باد ز یزدان بسی درود و سلامت


۸

یک تن و چندین هزار زخم که دیده است؟ یک دل و چندین هزار غم که شنیده است؟
خصم گرفتم که سر ز خصم ببّرد لیک سر کس که از قفا ببریده است؟
آنچه رسید از جفا به شاه شهیدان‌ خود به شهیدی چنین جفا نرسیده است
و آنچه کشیده است خواهرش به اسیری‌ هیچ اسیری چنین جفا نکشیده است
حجله‌ی عیشی ز آه تیر که کرده است؟ دست عروسی به خون خضاب که دیده است؟
از تن تبدار، طیلسان که ربوده است؟ بر سر بیمار از غضب که دویده است؟
ناوک پیکان آبدار به صد شوق‌ چون سر پستان کدام طفل مکیده است؟
از پی یک گوشوار از سر سختی‌ گوش پریزاده دختری که دریده است؟
بستری از خستگی ز خاک که کرده است؟ خاتمی از تشنگی به لب که مزیده است؟
مرکب بی‌راکب که در به در آمد؟ خیمه‌ی بی‌صاحب که شعله‌ور آمد؟


۹

آه که کرد آسمان چه حیله‌گری‌ها ساخت به آل نبی چه کینه‌وری‌ها
آه که در قتل شیرزاده‌ی یزدان‌ کرد به کین روبهی چه حیله‌گری‌ها
از حرم آنان که پا برون ننهادند بس که کشیدند رنج دربدری‌ها
خیمه‌گه شاه سوختند و نمودند بی‌ادبی‌ها عیان و پرده‌دری‌ها
امّت ناکس به راه شام بدادند آل نبی را سزای راه‌بری‌ها
زمره‌ی اطفال نازپرور نورس‌ کرده به غولان دهر همسفری‌ها
بس گهر تابناک بحر رسالت‌ ضایع و پامال شد ز بدگهری‌ها
داده به قتل حسین فتوی و از مکر ساخته اظهار جهل و بی‌خبری‌ها
تاج سِنان سَنان و نیزه‌ی خولی‌ گشته سری کو نموده تاجوری‌ها
از پی انعام و تحفه برده به میران‌ از سر اخیار و از گروه اسیران


۱۰

چرخ بیفسرد گلشن نبوی را ظلم، خزان ساخت باغ مصطفوی را
بر علوی نسبتان سپهر جفاکار فتح و ظفر داده دوده‌ی اموی را
خفته سلیمان به خاک ماریه بی‌سر آمده خاتم به دست، دیو غوی [۱۷] را
بسته به زنجیر و غل ولیّ موحّد منبر و محراب مشرک ثنوی را
سخت تلافی نمود امت گمراه‌ در ره دین سعی‌های مرتضوی را
بازی گردون نگر که سُغبه‌ی [۱۸] خود کرد روبه فرتوت، شیرهای قوی را
گبر دغا تکیه‌زن به بالش عزّت‌ داشته برپای سیّد علوی را
سبط نبی زیر تیغ خفته و خوانند بر سر منبر مناقب نبوی را
مزد رسالت اگر مودّت قرباست‌ در حرم احمد این عزا از چه برپاست


۱۱

آن که بُد از ضرب ذو الفقار فراری وز دم شیر خدای بُد متواری
از چه سبب شد که زادگان لئیمش‌ پادشهی یافتند و شرع مداری
از چه جهت بُد که یافتند در اسلام‌ این همه عزّت ز بعد آن همه خواری
گشته به خواری ز ضرب تیغ مسلمان‌ پس شه اسلام را بکشته به خواری
فوج یهودان خلیفه گشته ز عیسی‌ پس شده شمشیر زن به روی حواری [۱۹]
جوق سگان طوق‌ها نموده مرّصع‌ پس زده ناخن به روی شیر شکاری
جرگه‌ی خفاش گشته حاجب خورشید دعوی پرتو نموده در شب تاری
ملّت باری ز ضرب تیغ گرفته‌ پس زده، شمشیر بر خلیفه‌ی باری [۲۰]
باللّه اگر ضرب ذو الفقار نبودی‌ هیچ به جز کفرشان شعار نبودی [۲۱]

منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. در سبک و سیاق گلستان سعدى
  2. شرح و ترجمه فرمان تاریخى امام على به مالک اشتر نخعى است
  3. تاریخ ملوک عجم
  4. بر وزن خسرو و شیرین نظامی
  5. به سبک کلیله و دمنه و انوار سهیلى
  6. به طرز کشکول شیخ بهائى
  7. در تاریخ واقعه کربلا و تاریخ چهارده‌ معصوم
  8. بخش اول آن به اهتمام استاد ماهیار نوایى به کوشش دانشکده ادبیات تبریز در سال ۱۳۴۸ چاپ و منتشر شده است
  9. همان،ص ۷۰۱. شرح احوال و آثار او را مى‌توان در آثار العجم تاریخ ادبیات ایران تالیف براون، ج ۵، حدیقةالشعراء، ج ۳، خاندان وصال شیرازى، ریحانةالادب، ج ۶، صبح گلشن، طرائق‌الحقایق، ج ۳، فارسنامه ناصرى، ج ۲، گلشن وصال، المآثرو الآثار و مجمع‌الفصحاء پى گرفت.
  10. غازه: گلگونه، بزک، سرخاب.
  11. مراثی وصال؛ ص ۱۹۲- ۲۰۳.
  12. چار فرشته: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، عزرائیل.
  13. ختم اللّه: اشاره به آیه شریفه «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» سوره بقره، آیه ۷.
  14. گندآوران: جنگجویان.
  15. حسام: شمشیر تیز.
  16. دشت: بدخواه، دشمن.
  17. غوی: گمراه، سرکش، طاغی.
  18. سغبه: فریفته، بازی داده شده، مسخره.
  19. حواری: اطرافیان و طرفداران حضرت عیسی(ع) را حواری خوانند.
  20. باری: خداوند متعال.
  21. گلشن وصال؛ ص ۱۹۵.