محمد رضا آقاسی
محمدرضا آقاسی (١٣٣٨ ه. ش- ١٣٨٤ ه. ش) شاعر آئینی معاصر ایرانی بود.
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
محمدرضا آقاسی متخلص به «حیرت» در سال ۱۳۳۸ در تهران به دنیا آمد و پس از پایان تحصیلات ابتدایی و متوسطه دو سال در هنرستان تجسمی به تحصیل مشغول شد که بنا به دلایلی درسش را ناتمام رها کرد.
آقاسی پانزده ساله بود که شروع به سرودن اشعاری نمود و از سال ١٣٥٥ ه. ش در بعضی انجمنهای ادبی بخصوص «انجمن ادبی ایران» به سرپرستی استاد ناصح حضوری داشت. برادر بزرگترش به نام محمد حسن (مشهور به عمو حسن)، متخلص به «نصری» و مادرش از مشوقین وی برای ورود به عرصه شعر و شاعری بودند. مادرش از بانوان مداح بود. اساتید او افرادی همچون مهرداد اوستا و هم چنین یوسفعلی میرشکاک بودهاند.
وی سرانجام در سال ۱۳۸۴ در تهران درگذشت.
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
در ابتدا همه اشعار آقاسی در قالب غزل بود و گاهی مخمس و چهارپاره نیز کار میکرد. وی قالب مثنوی را از سال ٦٩ برای کارهایش برگزید که مجموعه شعر «شیعهنامه» محصول این گرایش بود.
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آخرین ققنوس [۱][ویرایش | ویرایش مبدأ]
ز جنوب و غرب تا شرق و شمال | گشتهام در بین اشباح و رجال | |
کیست تا از مرگ من پروا کند | یا به روی غربتم در وا کند | |
آب میجویم ولیکن در سراب | کوفه بازار است این شهر خراب | |
میزنم بر گرد آتش بال بال | تا بنوشم شعله مرگ حلال | |
«مرگ» آغاز جهانی دیگر است | عاشقان را مرگ جانی دیگر است | |
آنکه در خون عشق بازی میکند | تا قیامت سرفرازی میکند | |
ای خداوندان مُـلک عافیت | والیان مسند اشرافیت | |
من یقین دارم مسلمان نیستید | چون ولی را تحت فرمان نیستید | |
من در این آشفته بازار شما | پرده بر میدارم از کار شما | |
نصرت حق را چو باور داشتم | با علی دست از دهان برداشتم | |
آه از تزویر خلق دلق پوش | مردم گندم نمای جو فروش | |
آه از این، گرگهای میش خوار | وین همه مستغنی درویش خوار | |
یاد دارم روزگار پیش را | مردم نزدیک دوراندیش را | |
هر که بارش بیش سر در پیش داشت | یک گلیم کهنه ده درویش داشت | |
شیوه همسایگی در پیش بود | نوش در کام همه بی نیش بود | |
حرص مردم را اسیر خویش کرد | خلق را یکباره نادرویش کرد | |
خلق دلواپستر از دیروز خویش | سرگردان از یأس هستی سوز خویش | |
سینهها در آتش تشویشها | هفت اقلیم است و نادرویشها | |
موجهای خسته سر درگمی | پس چه شد حال و هوای مردمی | |
از چه رو مردم فریبی میکنید | با هم احساس غریبی میکنید | |
ای دل آشوبان زخوف و اضطراب | چرخد از خون شما، هفت آسیاب | |
ای شرارت پیشـِگان هرزهگرد | در کجا بودید هنگام نبرد | |
در کجا بودید وقتی جنگ بود | عرصه بر شیران عالم تنگ بود | |
ای کمند اندازها از پیش و پس | توسن سرکش نگردد رام کس | |
دام بر چینید ما مرغ دلیم | ماهی گرداب و دور از ساحلیم | |
مابه صید طور مولا رفتهایم | در پناه او به بالا رفتهایم | |
یوسف والا زکنعان دور کرد | چشم ظاهربین ما را کور کرد | |
لیک چشم باطن ما را گشود | هر چه را دیدیم جز مولا نبود | |
گفت فحشا در کجا آید پدید | گفتمش در کوچههای بی شهید | |
بی شهیدانند بی سوزو گداز | بر سر سجادههای بی نماز | |
بی شهیدان را غم لیلا کجاست | سوز و اشک و آه و وایلا کجاست | |
کوچه ما بوی مجنون میدهد | بوی اشک و آتش و خون میدهد | |
بوی مجنون مست میسازد مرا | در پی لیلی میاندازد مرا | |
نام لیلی بردم، آرامم گریخت | هفت بندم بند بند از هم گسیخت | |
شیعیان فرهنگ عاشورا چه شد | پرچم خون رنگ عاشورا چه شد | |
کیست تا پرچم به دوش خون کشد | شیعه را از خواب خوش بیرون کشد | |
گفت مولا کل ارض کربلا | شیعه یعنی غربت و رنج و بلا | |
شیعه بی درد زخم بی نمک | بس کن این یا لـَیتـَنی کـُنتُ مَعَک | |
کربلا غوغاست، ساز و برگ کو | ظهر عاشوراست، شور مرگ کو | |
کربلا گفتم کران را گوش نیست | ورنه از غم بلبلی خاموش نیست | |
بلبلان چهچه ز ماتم میزنند | روز و شب از کربلا دم میزنند | |
هر نظر بر غنچهای تر میکنند | یادی از غوغای اصغر میکنند | |
گفت بابا بی برادر ماندهای؟ | بی کس و بی یار و یاور ماندهای؟ | |
گر تو تنهایی بگو من کیستم | اصغرم اما نه، اصغر نیستم | |
خیز و اسماعیل را آماده کن | سجدهی شکری بر این سجاده کن | |
ای پدر حرف مرا در گوش گیر | خیز و این قنداقه در آغوش گیر | |
خیز و با تعجیل میدانم ببر | بر سر نعش شهیدانم ببر | |
تشنهام اما نه بر آب فرات | آب میخواهم ولی آب حیات | |
آب در دست کمان دشمن است | تیر آن نامرد احیاء من است | |
آتش اقیانوس را آواز داد | آخرین ققنوس را پرواز داد | |
خون اصغر آسمان را سیر کرد | خواب زینب را چه خوش تعبیر کرد | |
خون اصغر آسمان را سیر کرد | خواب زینب را چه خوش تعبیر کرد | |
آه زینب سر به محمل میزند | کاروان را زخم بر دل میزند | |
ای پرستار پرستوهای من | مرهم زخم تکاپوهای من | |
ای زبان صدق و تصدیق صفا | اولین بیمار چشمت مصطفی | |
عصمت زهرا، عزیز مرتضی | در تو جاری رستخیز مرتضی | |
عصر عاشورا علم در دست توست | کرسی و لوح و قلم در دست توست | |
غنچهها را گر چه پرپر کردهام | کوله بارت را سبکتر کردهام | |
ظهر عاشورا که زیر خنجرم | دست بگشا سایه افشان بر سرم | |
شیعه یعنی امتزاج نار و نور | شیعه یعنی راس خونین در تنور | |
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب | شیعه یعنی تشنگی در شط آب | |
کیست این ساقی که بی دست آمدست | کز سبوی تیغ سرمست آمدست | |
آب گفتم سینهها بی تاب شد | خیمهها از آه و آتش آب شد | |
آب گفتم تشنگی بیداد کرد | کودکم بی تاب شد فریاد کرد | |
بر زبانش شعله آه و عطش | شد ز تیر کین گلویش آبکش | |
آفتاب از روی زین افتاده است | مشک آبش بر زمین افتاده است |
هفتاد و دو تن[ویرایش | ویرایش مبدأ]
هفتاد و دو ماه و ظهر عاشورا | شق القمر امام را دیدم | |
هفتاد و دو پشت آسمان خم شد | وقتی کمر امام را دیدم |
هفتاد و دو ذبح و یک خلیل اللّه | در عزم خلیل حق خلل هرگز | |
در سیر و سلوک فی سبیل اللّه | تعظیم به هیبت هبل هرگز |
در هلهله بتان هر جایی | این گونه که دید خود شکستن را | |
افروخت شراره ستم سوزی | آموخت ره ز خویش رستن را |
بنگر حرکات نوح اعظم را | در ورطه تشنگی تلاطم کرد | |
هفتاد و دو کشتی نجات آورد | هفتاد و دو نوح وقف مردم کرد |
هفتاد و دو کاروان و یک سالار | هفتاد و دو واحه روبرو دارد | |
گاهی ز تنور و گاه بر نیزه | با امت خویش گفتگو دارد |
آن اسوه پاکباز میگوید | آنان که ز راز مرگ آگاهند | |
در دشت جنون ز پا نمیافتند | بر مرکب خون هماره در راهند |
هفتاد و دو صف فشرده چون پولاد | هفتاد و دو قبضه موم در یک مشت | |
هفتاد و دو سر سپردهی مولا | تسلیم اشارههای یک انگشت |
انگشت اشارتی که او دارد | فردا به مصاف میبرد ما را | |
گر شیوه نو پریدن آموزیم | تا قلهی قاف میبرد ما را |
فردا که ز نیزه میدمد خورشید | فردا که خروس مرگ میخواند | |
از خنجر و زخم حجله میبندیم | ما را چو عروس مرگ میخواند |
هفتاد و دو لحظه، لحظهی پرواز | هفتاد و دو کربلای پیدرپی | |
هفتاد و دو لحظهی سرافرازی | سرهای بریده خون چکان بر نی |
ظهر عطش[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آن شب که بتان نماز خواندند | ما را به حریم راز خواندند | |
بر کف دف و بر لبانِشان کف | از دلبر دلنواز خواندند | |
دستى به درِ نیاز بردیم | با غمزۀ خود به ناز خواندند | |
مطرب به ره عراق مىزد | در گوشهاى از حجاز خواندند: | |
ما شیعۀ آل مصطفاییم | آیینۀ کربلا نماییم | |
اى تشنهْ شهید سربریده | دل از سر و از پسر بریده | |
در ظهر عطش مگر چه دیدى | کز جان و جهان نظر بریدى | |
اى آب حیات دین احمد (ص) | وى کشتى امّت محمد (ص) | |
تو نوح تمام ماسوایى | تاج سرِ عرش کبریایى | |
حُبّ تو، اقامۀ نمازست | ذکر تو هماره دلنواز است | |
اى ناز تو بهترین سرآغاز | چشمى به نیاز ما بینداز | |
یک چشمه نگر نماز ما را | پرکن قدح نیاز ما را | |
چشم تو شرابخانۀ ماست | این مستى و مى بهانۀ ماست | |
از روز ازل نیازمندیم | بر جام لب تو آزمندیم | |
اى لعل تو گوهر تبسّم | بگشاى لب از سر تبسّم | |
اى راهنماى رهنوردان | ما را خس و خار ره مگردان | |
سوگند تو را به «لن ترانى» | کاین قافله را ز خود مرانى | |
تیریم که بسته بر کمانیم | لطفى، که به چلّه درنمانیم | |
لنگیم، فتاده در تَف طور | وز لخطۀ دیدن تو مسرور | |
گفتیم که: شعلۀ شجر کو؟ | گفتى که: گدازۀ جگر کو؟ | |
آن کس که ز خود عبور دارد | آیینه به شمع طور دارد | |
ماییم غریب و غرق دردیم | دنبال تو در کجا بگردیم؟ | |
در رهگذر امید و بیمیم | در حسرت یک تپش نسیمیم | |
اى زمزمۀ نسیم برخیز | ما را به هواى خود برانگیز | |
اى رایحۀ تو روحپرور | موج نفس تو، نوحپرور | |
ماییم و هزار موج سرکش | دریا دریا خروش و آتش | |
ما شعلۀ پیچ و تاب داریم | کز داغ تو التهاب داریم | |
این شعله، هجوم نالۀ ماست | آبىست که در پیالۀ ماست | |
روزى که به ما پیاله دادى | تعلیم فغان و ناله دادى | |
جایى که به ما نواله کردى | ما را به غمت حواله کردى... |
مثنوی عاشورا[ویرایش | ویرایش مبدأ]
دشت پر از ناله و فریاد بود | سلسله بر گردن سجّاد بود | |
فصل عزا آمد و دل غم گرفت | خیمهی دل بوی محرّم گرفت | |
زهرۀ منظومۀ زهرا، حسین | کشتۀ افتاده به صحرا، حسین | |
دست صبا زلف تو را شانه کرد | بر سر نى خندۀ مستانه کرد | |
چیست لب خشک و ترک خوردهات | چشمهاى از زخم نمک خوردهات | |
روشنى خلوت شبهاى من | بوسه بزن بر تب لبهاى من | |
تا ز غم غربت تو تب کنم | یاد پریشانى زینب کنم | |
آه از آن لحظه که بر سینهات | بوسه نشاندند به لب، تیرها | |
آه از آن لحظه که بر پیکرت | زخم کشیدند به شمشیرها | |
آه از آن لحظه که اصغر شکفت | در هدف چشم کمانگیرها | |
آه از آن لحظه که سجاد شد | همنفس نالۀ زنجیرها | |
قومِ به حج رفته، به حج رفتهاند[۲] | بى تو در این بادیه کج رفتهاند | |
کعبه تویى، کعبه به جز سنگ نیست | آینهاى مثل تو بیرنگ نیست | |
آینۀ رهگذر صوفیان | سنگْ نصیب گذر کوفیان | |
کوفه دم از مهر و وفا مىزند | شام، تو را سنگ جفا مىزند | |
کوفه اگر آینهات را شکست | شام ازین واقعه طرفى نبست | |
کوفه اگر تیغ و تبر زین شود | شام اگر یک سره آذین شود | |
مرگ اگر اسب مرا زین کند | خون مرا، تیغ تو تضمین کند | |
آتش پرهیز نبرَّد مرا | تیغ اجل نیز، نبرَّد مرا | |
بىسر و سامان توام یا حسین | دست به دامان توام یا حسین | |
جان على سلسله بندم مکن | گردم، از خاک بلندم مکن | |
عاقبت این عشق هلاکم کند | در گذر کوى تو، خاکم کند | |
تربت تو، بوى خدا مىدهد | بوى حضور شهدا مىدهد | |
ساقى لبتشنه! لبى باز کن | سفرۀ نان و رطبى باز کن | |
شمّهاى از درد دلت بازگو | نکتهاى از نقطۀ آغاز گو | |
قومِ به حج رفته چو بازآمدند | بر سر نعشت به نماز آمدند | |
قومِ به حج رفته تو را کشتهاند | پنجه به خوناب تو آغشتهاند | |
سامریان، شعبده بازى کنند | نفىِ رسولان حجازى کنند | |
مشعر حق! عزم منا کردهاى | کعبۀ شش گوشه بنا کردهاى | |
تیر، تنت را به مصاف آمده است | تیغ، سرت را به طواف آمده است | |
چیست شفابخش دل ریش ما | مرهم زخم و غم و تشویش ما | |
چیست به جز یاد گل روى تو | سجده به محراب دو ابروى تو | |
بر سرِ نى، زلف رها کردهاى | با جگر شیعه چهها کردهاى؟! | |
باز که هنگامه برانگیختى | بر جگر شیعه نمک ریختى | |
کو کفنى تا که بپوشم تنت | تا گیرم دامنۀ دامنت | |
حجّ تو هر چند که تأخیر داشت | لکن هفتاد و دو تکبیر داشت | |
آرى هفتاد و دو لبّیک گو | عزم وضو کرده به خون گلو | |
اینان هفتاد و دو قربانىاند | کز اثر بادۀ تو، فانىاند | |
همنفسان! حجّ حسینى کنید | پیروى از راه خمینى کنید | |
حجّ حسینى، سفرى سرخ بود | احرامش، بال و پرى سرخ بود | |
حجّ حسینى، سفر کربلاست | نیّت آن غربت و رنج و بلاست |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج ۲، ص: ۱۵۳۵-۱۵۳۸.
- محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج ۱، ص ۵۲۹-۵۳۳.