هوشنگ دیناروند

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

هوشنگ دیناروند (١٣٥٣ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.

هوشنگ دیناروند
هوشنگ دیناروند.jpg
زادروز ١٣٥٣ ه.ش
شوش دانیال از استان خوزستان
آثار «این مرد شناسنامه‌‏اش گم شده است»، «طعم شیرین شوکران» و «زیر قدم‌‏های ماه»، «قبل از کلمه» و «حوای من از سیب بدش می‌آید»

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

هوشنگ دیناروند در سال ١٣٥٣ شمسی در شوش دانیال از استان خوزستان متولد شده است. وی دارای مدرک کارشناسی مدیریت دولتی است. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. سرودن شعر را از سال ١٣٧٢ شمسی آغاز کرد و سبک کلاسیک را برگزید و قالب‌‏های غزل، رباعی و مثنوی را برای سرودن اشعار خود انتخاب کرد.

دیناروند مسئول انجمن شعر اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شوش بوده است است و در چندین جشنواره همچون شعر ناله‌‏های فرات، شعر بسیج کشور و... مقام اول را کسب کرده است. ‏‌‏‏‏‏‏‏[۱]

آثار هوشنگ دیناروند[ویرایش | ویرایش مبدأ]

آثار هوشنگ دیناروند عبارتند از:

«این مرد شناسنامه‌‏اش گم شده است»، «طعم شیرین شوکران»، «زیر قدم‌‏های ماه»، «قبل از کلمه» و «حوای من از سیب بدش می‌آید»

اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

در میان واژه‏‌ها خنجر نباشد بهتر است می‌‏نوشتم گل اگر پرپر نباشد بهتر است
گوش‌‏ها را می‌‏درند و گوشواره می‌‏برند رخصت میدان بده اکبر نباشد بهتر است
در میان نیزه‌‏های قد کشیده، تیرها آخرین سرباز تو اصغر نباشد بهتر است
مرد وقتی عزم میدان شغالان می‌‏کند کودک در خیمه‌‏اش دختر نباشد بهتر است
مصرع بعدی نمی‏‌دانم نباید می‌‏رسید وقت جان دادن اگر خواهر نباشد بهتر است
این نماز عصر عاشوراست در خون می‌‏روی در نماز آخر انگشتر نباشد بهتر است
باد دارد می‏‌وزد بر گیسوانت ای رها لای موهای تو خاکستر نباشد بهتر است
التماست می‏‌کنم ای ساربان تعجیل کن سایه بالای سر این سر نباشد بهتر است
نیزه را پایین بکش منظومه را بر هم نزن ماه از خورشید بالاتر نباشد بهتر است
از غزل غیر از غزل باری نمی‌‏آید به بار شاعران را بیشتر منبر نباشد بهتر است

غزل نقاشی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

فرصت اگر می‏‌داد بهتر می‌‏کشیدم از کوچه‌‏های بی‌غزل پر می‌‏کشیدم
مشک غزل را روی دوشم می‏‌گرفتم در لابلای خیمه‌‏ها سر می‌‏کشیدم
در خلوت یک خیمه ماتم گرفته گهواره‌‏ای را جای اصغر می‏‌کشیدم
قطعاً برای تسلیت دادن به زینب حتی شده یک نیزه کمتر می‌‏کشیدم
با استعانت از شعور واژه‌‏هایم در ذهن‌‏های مرده باور می‏‌کشیدم
شاید اگر از آب کوفه خورده بودم من هم به روی دوست خنجر می‏‌کشیدم
من شاعرم اما اگر نقاش بودم یک عصر عاشورای دیگر می‏‌کشیدم

ترکیب‌بند[ویرایش | ویرایش مبدأ]

ساقی نشسته بود میان خراب‌‏ها در فصل بی‌اجابت لب‌‏ها و آ‌ب‌‏ها
با یک سئوال ساده غزل را شروع کرد خشکیده بود توی دهان‌‏ها جواب‌‏ها
از هفت‌خوان عشق به اینجا رسید کار دریا رسیده بود کنار سراب‌‏ها
یک آسمان کشیده خداوند سمت خویش جایی که می‌‏پرند به شوقش عقاب‌‏ها
امشب بگو چگونه بخوانم لهوف را وقتی ورق ورق شده باشد کتاب‏‌ها
امشب غزل رسیده و آواره شماست
این واژه‌‏های تازه جگر پاره شماست
وقتش رسیده بود که یاری کند تو را رود تو رفته بود که جاری کند تو را
با یک نسیم سمت بلندای چشمه‌ات باران رسیده بود بهاری کند تو را
خون خدا گرفته بغل پیکر تو را با خون سرخ خویش اناری کند تو را
درمانده گشته‌‏اند به نامت فرشته‏‌ها باید حسین نام‏گذاری کند تو را
وقتی علی‌‏ست نام تو دیگر بعید نیست هر شب بهشت لحظه‏‌شماری کند تو را
از کربلات بوی خوش یاس می‏‌رسد
این شاخه گل به حضرت عباس می‏‌رسد
ساقی گرفته بود علم را به دست‏ه‌اش چشم امید مردم فردا به دست‏هاش
با اینکه تشنه است و لبش هم شکافته لب تشنه‌‏اند این همه دریا به دست‏هاش
آبی که زیر پاش به زانو در آمده طی کرده بود فاصله را تا به دست‏هاش
فرصت کم است، برکه نشسته است پیش ماه بوسه به صورتش بزند یا به دست‏هاش
وقتی غزل تمام شود این نوشته را دست کسی نمی‏‌دهم الا به دست‏هاش
لب از عطش گزیده و دل بی‌‏قرار بود
شش ماهه را به تیر سه‌ شعبه چه ‏کار بود
چشمی به انتهای جهان ایستاده بود دنیا گرفته بود و زمان ایستاده بود
هوش از سر تمامی صحرا پریده بود گهواره باز از هیجان ایستاده بود
وقتی پدر گرفت پسر را به دست‏هاش آن لحظه نیز آب روان ایستاده بود
خطبه برای سنگ به جایی نمی‌‏رسید هر خیمه نیز مویه‌‏کنان ایستاده بود
خون از گلو جهید و دو چشمش بخواب رفت گهواره باز از هیجان ایستاده بود
جسمی نهاده بود و سری در بدن نبود
ته مانده‏‌های کهنه آن پیرهن نبود
جایی که درد هست ولی یک طبیب نیست چشمان حیز مردمشان جز فریب نیست
شاهد برای قصه بگویم سر علی‌‏ست این کوفه‌‏ها برای شماها غریب نیست
ای استخاره‌‏های جهان سوی چشمهات مثل شما که آیه‌‏ای امن یجیب نیست
باب الحوائجید و زمین کوچه شماست طوری که نیزه از سرتان بی‏‌نصیب نیست
قرآن سر بریده تو را حق نوشته است قرآن به روی نیزه بخوانی عجیب نیست
از تو هر آنچه رفت به والله راست بود
«با هر چه رود راه تو را می‏‌توان سرود»

منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. گفت‌وگوی مؤلف با شاعر.‏