نسیم شمال
نسیم شمال (۱۲۸۸ ه. ق-۱۳۱۳ ه. ق) از شاعران و روزنامهنویسان صدر مشروطیّت است.
نسیم شمال | |
---|---|
نام اصلی | اشرفالدّین حسینی |
زادروز | سال ۱۲۸۸ ه. ق رشت |
مرگ | سال ۱۳۱۳ ه. ق |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
اشرفالدّین حسینی فرزند سیّداحمد قزوینی به سال ۱۲۸۸ ه. ق در شهر رشت تولد یافت و پس از تحصیلات مقدماتی به سال ۱۳۰۰ ه. ق برای ادامه تحصیل روانه بینالنهرین شد و پس از پنج سال اقامت در آن سامان به رشت بازگشت و در آنجا به سال ۱۳۰۵ ه. ق مطابق با ۱۹۰۷ م. روزنامه نسیم شمال را منتشر ساخت و تا سال ۱۹۱۱ م. گاهی مرتّب و گاهی نامرتّب به چاپ میرسید.
سیّد پس از برقراری مشروطه به تهران آمد و روزنامه نسیم شمال را در تهران با مقالات و اشعاری انتقادی و در خور فهم عوام منتشر کرد و قبول عام یافت و خود وی نیز به مناسبت نام روزنامهاش به «نسیم شمال» معروف گشت.
سیّد اشرفالدّین در زمره نخستین شاعرانی است که به عهد مشروطه به زبان مردم و از زبان توده محروم مردم شعر سرود و مقاله نوشت. وی در اواخر عمر به فقر و جنون مبتلا گشت و سرانجام در سال ۱۳۱۳ ه. ق در نهایت تنگدستی و پریشانی درگذشت. اشعار او اغلب در نسخههای نسیم شمال چاپ و جداگانه نیز به صورت مجموعهای منتشر شدهاست. [۱]
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آل عباء[ویرایش | ویرایش مبدأ]
تعالی اللّه که هردم طبعم از الطاف ربّانی | روانتر میشود بالعکس در این بحر طوفانی | |
بلی باید روان گردد زبان، آخرش لالم | به ذکر احمد ثالث به مدح حیدر ثانی | |
بلی باید که از کِلکم شکر ریزد چو نیشکَر | به مولود شفیع محشر، آن محبوب سبحانی | |
خدیو ملک مظلومیّت و اقلیم صباری | جلیل القدر، بیهمتا، عظیم الشأن روحانی | |
امیر ملکت زجر و الم، عین جوانمردی | دلیر فسحت [۲] عشق حقیقت مالی و جانی | |
شفیع امّت احمد، عزیز عزّت داور | دلیل راه ایمان، وارث ملک سلیمانی | |
ورا یزدان به زیتونش لقب فرموده در قرآن | بخوان «وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ» [۳] تو در آیات قرانی | |
خلیل ار گوسفندی را به راه دوست سر برزد | ولی او کرد از اقوام، هفتاد و دو قربانی | |
به قرآن (ک ه ی ع ص) ار خواندی ای مؤمن | کنون ظاهر نمایم مر تو را آن راز پنهانی | |
که حینی [۴] زکّریا خواست نام پاک او از حق | یکایک شرح دادش جبرئیل آن پیک یزدانی | |
چو گفتی زکّریا تا چهار از نام ایشان را | شدی خوشوقت و خرّم همچو استخلاص زندانی | |
ولی چون پنجمین نامش بشد اندر زبان جاری | شدی محزون و غمگین چون غریبان بیابانی | |
سبب را مسئلت بنمود و وی را این خطاب آمد | ز یزدان «کهیعص» از لفظ برهانی | |
که «ک» از کربلا، «ه» از هلاکت، «ی» یزید دون | همی «ع» از عطش، «ص» از صبوری میشود بانی | |
چنان ظلمی که بروی شد ندیده هیچ مظلومی | نه از کردار ترسایان نه از رفتار نصرانی | |
کجا باشد روا گردد به تیر کین هدف چشمش | تنش روی زمین و بر سر نی رأس نورانی | |
معمایی است بس مشکل صفات بیمثال وی | کجا بتوان که حل کرد این معّمه را به آسانی | |
مرا تا جان به تن باشد نپیچم سر از این درگه | که تا روشن نمایم قلب خود را زین مسلمانی | |
نگیرم دامن اجلال، بهر منصب و شوکت | بر این درگه گدایی میکنم برتر ز سلطانی | |
شها در صنف مدّاحی ز پیرامون درگانت | رها کی میکنم کف را کرم خوانی ورم رانی | |
روا فرما مرا دائم اگر لایق به درگاهم | قلم درکش عباراتم گرش لایق نمیدانی [۵] |