محمد رضا حکیمی
محمد رضا حکیمی یکی از شاعران معاصر است.
محمد رضا حکیمی | |
---|---|
زادروز | 1314 ه. ش |
کتابها | «ادبیات و تعهّد در اسلام»، «در فجر ساحل»، «بیدارگران اقالیم قبله»، «تفسیر آفتاب»، «حماسهی غدیر»، و «الحیاة» |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
محمد رضا حکیمی از نویسندگان خوش قلم و متعهد معاصر است که در سال 1314 ه. ش متولد شده است. عمدهی نوشتههای او در زمینهی مسائل دینی و اعتقادی است.
کاربرد ترکیبهای زیبا، تشبیهات گسترده و استفاده از جلوههای طبیعی از ویژگیهای نثر اوست.
از مشهورترین آثار وی «ادبیات و تعهّد در اسلام»، «در فجر ساحل»، «بیدارگران اقالیم قبله»، «تفسیر آفتاب»، «حماسهی غدیر»، و «الحیاة» را میتوان نام برد.
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
مسمّطی در ثنای آل محمد «ص»: [۱]
1- سحرا قد لاح نجم فی الدّیاجی ثمّ غابا | ||
فرمانی ناظرا اکشف عن ذاک نقابا | ||
یا لما ذا غاب نجمی لیتنی ادری الجوابا | ||
االی الشّرق ام القطبین قد ابدی الغیابا | ||
ام رأی مطلع سلمی فاستحی منها فآبا | ||
ام شموس الحیّ اضحت طالعات لامعات |
2- فافتفیت اثر النّجم و قد سرّحت عینی | ||
کی اری نجمی هل غاب وراء الفرقدین | ||
او قد انضمّ الی عقد الثریّا راقدین | ||
فاذا قد راقنی حسنا جمال المشرقین | ||
و لئال فی بساط اللّیل اصفی من لجین | ||
و نجوم سائرات فی بروج ثابتات |
3- فاعادت بهجة الکون نشاطی و ارتیاحی | ||
و رمتنی ساهرا لیلی ما بین الاقاحی | ||
سائلا یا طائر الرّوض اعد ذکر الملاح | ||
و اذکرن عهد لیال قد نقضّت بالبطاح | ||
و ارو عنهم نغمات باسانید صحاح | ||
علّنی اسعد بالوصل بتلک النّغمات |
4- نغمات شنّفت آذان الحان الاغانی | ||
نغمات ضربت دوما باوتار الزّمان | ||
نغمات زادت اللّطف علی رجع القیان | ||
نغمات هی فی السّر شروق الفیضان | ||
نغمات هی تحکی حکمة السّبع المثانی | ||
فبها تظهر للعقل رموز المرسلات |
5- ثمّ یا طائر ما بالک لا تروی جهارا | ||
هذه احیاء سلمی فاملئن تلک الصّحاری | ||
بهدیر ذی شجون مثل ما یلهی العذاری | ||
علّها ترفع عن شمس محیّاها الخمارا | ||
فتری لیلتنا قد اصبحت تحکی النّهارا | ||
من تجلّی هیئات الحسن عند اللّمعات |
6- لمعات بهر الکون من البدو سناها | ||
و تبدّت فی ذری الاعلین آیات ضیاها | ||
و تجلّی فی مرایا عالم الامر اعتلاها | ||
سیّما حیث بدی فی مبتداها منتهاها: | ||
انجم درّیّة من آل یس و طاها | ||
کلّهم واسطة الفیض و ناموس الحیات |
7- هم اصول الکون انوار التّجلّی بحر جود | ||
و بهم آدم قد نال بتکریم السّجود | ||
و بهم لاحت علوم هی اسرار الوجود | ||
و بهم ترجی نجات الخلق فی یوم الورود | ||
سیّما ثامنهم سرّ نهایات الشّهود | ||
و دلیل الکلّ نحو الذّات فی عین الصّفات |
8- باسط الانوار فی مجلی المرائی و العکوس | ||
و مربّ جوهریّ للعقول و النّفوس | ||
و خلیل البیت موسی الطّور ادریس الدّروس | ||
حشمة اللّه سلیمان العلا سلطان طوس | ||
و هو فی منظومة الکون غدا شمس الشّموس | ||
و باذن اللّه قد اصبح ربّ الکائنات |
9- رائد العقل امام الکلّ قسطاس الصّواب | ||
باسط العدل مقیم الحدّ تفسیر الکتاب | ||
حجّة اللّه وصیّ المصطفی فی کلّ باب | ||
و هو الشّرط لحصن اللّه فی ذاک الخطاب | ||
حیثما ابدی بنیشابور فی حشد الرّحاب | ||
مهیع الحقّ الّذی یبدو به صوب النّجاة |
10- سائس الامّة فی خیر نظام نبویّ | ||
فی مثال فاطمیّ و قوام علویّ | ||
حاکم فی کلّ ذی حقّ بتشریع سوی | ||
مثل ما قد جاء فی القرآن من وحی سنیّ | ||
ذلکم نهج ولاة الحقّ اولاد النّبیّ | ||
لا، و لا ذاک الّذی جاء به اهل الهنات |
11- هم هداة الخلق اعدال الکتاب المستنیر | ||
و رعاة العدل فی کلّ جلیل او حقیر | ||
و موالی امّة الاسلام بالسّمت الجدیر | ||
و بآیات اتت فی محکم الذّکر المنیر | ||
و بنصّ نبویّ بان فی یوم الغدیر | ||
یوم قمّوا لصلاة الظّهر ارض السّمرات |
12- هم لعمر اللّه رایات السّوی صوت العدالة | ||
هم و تعلیماتهم غایات اهداف الرّسالة | ||
هم حیاة العلم موت الجهل افناء الجهالة | ||
هم بناء الدّین جثمان الهدی شکل الدّلالة | ||
هم اولو الامر و معنی النّصّ فی کلّ مقالة | ||
فلدیهم یرتجی فی الدّین تنجیز العدات |
13- ایکون الامر شوری بعدما قام ظهورا؟! | ||
ایکون اللّه قد اهمل فی الدّین امورا؟! | ||
فلما ذا ارسل اللّه نبیّا و بشیرا؟! | ||
هذه اوهام قوم غمطوا الحقّ غرورا | ||
امرهم شوری و لکن لیس امر اللّه شوری | ||
لیس للنّاس اختیار بعد تعیین الهداة |
14- ایکون ابن ابی سفیان للحقّ یراد؟! | ||
و یقاد المجتبی نحو الرّزایا و یقاد؟! | ||
الدی مروان او ابنائه یرجی رشاد؟! | ||
ایلی الامّة فی ارض بها حجر، زیاد؟! | ||
ایزید بن المسیحّة للدّین سناد؟! | ||
لا الحسین الطّهر او سجّادهم ذو الثفنات |
ترجمه مسمّط فوق
1- سحرگاهی، نیمه شبی، ستارهای در دل تاریکیها بدرخشید، و سپس ناپدید گشت.
این چگونگی مرا به تکاپو افکند تا پرده از این کار برگیرم.
چرا ستارهی من ناپدید گشت؟ کاش پاسخ این پرسش را میدانستم؟
آیا در افق شرق روی نهفت، یا به دامن قطب جنوب افتاد؟ یا قطب شمال یا آنکه طلوعگاه فروزان «سلمی» را دید، و شرمگین به دور دستی بازگشت؟
یا آنکه خورشیدهای فروزان، زیبا رویان قبیله، طلوع کردند و درخشیدند، و فروغ آن ستاره را ناپدید ساختند.
2- من در جستجوی ستاره، پی آن را گرفتم، و نگاه خویش را تا دورترین اعماق بیفکندم.
تا ببینم، آیا ستارهی من، در پس فرقدین نهان شده است؟
یا خود را به خوشهی پروین رسانیده است و هر دو در گاهواره چرخ خفتهاند؟
در این پیگیری و نگرش، زیبایی رخسارهی آفاق آسمان مرا سخت شیفته ساخت،
و مرواریدهایی درخشانتر از سیم که بر روی بساط شب پراکنده بودند، و سیّارگانی که در برجهای ثابت فلکی، در دل شب، آرام آرام، راه میپیمودند.
3- در این حال، زیبایی و شاد رخساری کائنات مرا بر سر نشاط و شادمانی باز آورد، و واداشت تا، آن شب همه شب، بیدار مانم و در میان گلهای بابونه به سر برم، و فریادکنان بگویم: ای مرغ چمن! یاد آن سیاه چشمان را مکرر ساز، و دیدار شبهایی را به یاد آر که در رودخانهی بطاح [۲] به سر آمد، و از خوبان، نغمههایی (سخنانی) چند، با سندهای صحیح، بازگو، شاید من، از راه شنیدن نغمههای آنان، به سعادت وصال رسم.
4- نغمههایی، که چونان زیوری است آویخته به گوش دستگاهها و پردهها.
نغمههایی، که روزگارانی دراز، چنگ روزگار را به نوا در آورده است.
نغمههایی، که از صدای آواز دخترکان خنیاگر نیز لطیفتر و خوشتر است.
نغمههایی، که در درون دل، حکایتگر درخشش فیض ازلی است.
نغمههایی، که حکمت نهفته در سورهی «حمد» را باز میگوید.
نغمههایی که در پرتو آنها، رموز آیات آسمانی، در برابر خرد آشکار میگردد.
5- اکنون، ای مرغ چمن! از چیست که آشکارا از آنان سخنی نمیگویی؟
این، این سرا پردهی «سلمی» است، تو این دشتها را- که گرداگرد خیمهی یاران است- آکنده ساز، آکنده ساز از نواهایی غمگین و سوزناک، نواهایی که دوشیزگان را بیخویشتن میسازد.
شاید، بدینگونه، سلمی، از خورشید رخسارهی خویش پرده برگیرد.
و شب ما، شب تاریک ما، چنان چون روز، روشن و تابناک گردد، از فروغ دامن گستر اطوار حسن، به هنگام درخششها.
6- درخششهایی، که فروغ آن، از نخست بر همهی کاینات چیره گشت.
و آیات نور آن، در قلههای افراشتهی ملکوت اعلی، فروغ گسترد.
و در آیینههای جهان باطن، بلندی و عظمت آن، نمودار گردید.
بویژه آنکه در آغاز کار، نقطهی منتهی آشکار شد:
ستارگان درخشان آل طه و یس، که همه واسطهی فیض ازلیند و ناموس هستی و حیات.
7- آل محمد، اصول کائنات، فروغهای تجلی خدایی و دریای بخششند.
از فرخندگی آنان بود که آدم به کرامت سجود ملائکه مکرم گشت.
و از مدرسهی آنان علومی ظاهر شد که همانها اسرار وجود است.
و در روز رستاخیز، تنها امید نجات مخلوق آنانند.
بویژه، هشتمین آنان که (راهبر) سرّ نهایی شهود حقیقت اوست.
و او است راهنمای همهی خلق که به دلیل اتصاف به صفات خدایی، همه را به ذات حق رهنمونی میکند.
8- اوست آن افکنندهی نور الاهی در همهی مظاهر هستی و نقشهای عالم وجود.
اوست پرورش دهنده و به فعلیت در آورندهی کمالات جوهری (صورت نوعیهی عقلها و جانها) اوست ابراهیم خلیل در خانهی کعبه، و موسای کلیم در کوه طور، و ادریس آموزندهی علوم و درسها.
اوست سلیمان. حشمت اللّه، اوست سلطان طوس.
و اوست که خورشید همهی خورشیدهاست، در منظومهی بزرگ جهان هستی. و او، به اذن خدا (و مقام ولایت کلی)، پرورندهی همهی کائنات است.
9- اوست رهبر عقل، و پیشوای همگان و ترازوی درست سنج درستی.
اوست گسترندهی بساط عدالت، و اقامه کنندهی حدود خدایی، و شارح کتاب آسمانی.
اوست حجت خدا، و جانشین پیامبر، در همه چیز.
و اوست شرط کلمهی «لا اله الا للّه» در آن حدیث معروف، حدیثی که در میان تودههای انبوه، در نیشابور بیان فرمود.
و بدینگونه راه روشن حق را که طریق نجات است نشان داد.
10- اوست رهبر سیاسی امت، با بهترین نظام حکومت پیامبرانه، [۳] و بهترین نمونهی رهبری که فاطمه زهرا بیان کرد، و بنیاد استواری که علی نهاد. اوست که دربارهی هر صاحب حقی، بر پایهی شریعت مساوات جوی اسلام حکم میکند، بر آن گونه که وحی فروزان الاهی، در قرآن، فرود آمده است.
آری، ای جهانیان، این است راه و روش پیشوایان حق، فرزندان پیامبر! نه، نه آن روش که شر گرایان پی نهادند.
11- آل محمد، راهنمایان خلقند و انبازان کتاب فروغ بخش الاهی.
آل محمد، پاسداران عدالتند، در هر چیز بزرگ و کوچک.
آل محمد، سروران امتند، به دلیل موضع سزاوار، و آیاتی که در کتاب نورانی و محکم خدا فرود آمده است،
و به دلیل نص (سخن صریح) پیامبر که در روز «غدیر» آشکارا گفته شد. روزی که زیر درختان بزرگ کوهی را رفتند و در آن جا نماز خواندند. [۴]
12- آل محمد- به بقای حق سوگند- درفشهای داد و دادگریند، و فریاد عدالت.
آل محمد، و تعالیم ایشان، غرض غایی دینند و هدف نهایی رسالت.
آل محمد، مایهی زنده ماندن علم و دانشمند، و مرگ جهل و نابودی جهالت.
آل محمد، بنای دینند و پیکرهی هدایت راستین دلالت.
آل محمد، اولوالامرند و صاحب اختیاران امت و منظور و مقصود از هر گفته و سفارش دربارهی پیشوایی و امامت.
از این رو، همهی وعدههای دین اسلام، در پرتو رهبری ایشان تحققپذیر تواند بود.
13- آیا کار رهبری در دین خدا، پس از آنکه به وسیلهی پیامبر آشکارا گشت، به دست شورای (چند نفرهی سفارشی) سپرده تواند شد؟
آیا ممکن است خداوند امر رهبری را در دین نادیده گرفته باشد؟
اگر ممکن است این امر نادیده گرفته شود، پس چرا از نخست پیامبر بفرستد؟ اینها همه، سخنان نادرست قومی است که خواستند چهرهی روشن حق را، با فریب، ببندند.
کار مردم، در میان آنان به شوری گذاشته خواهد شد، اما در کار خدا و دین خدا مردم را چه رسد که شوری کنند؟
پس از اینکه خدا پیشوایان را، به وسیلهی پیامبر و امر قرآنی، تعیین کرد، مردم را اختیاری نیست (اختیار دین با صاحب دین است) [۵]
14- آیا کسی مانند معاویه پسر ابو سفیان میتواند در دین، مراد و پیشوا باشد؟
آیا تواند بود که چنین کسی خلیفهی رسول باشد و پیوسته رهبر حق «امام حسن مجتبی» را به مصیبتها درافکند و به این سوی و آن سوی بکشاند و بکشاند؟ آیا در نزد مروان حکم و فرزندان مروان، امید رستگاری و رشادی هست؟ آیا در سرزمینی که حجر بن عدی در آنجا هست، زیاد بن ابیه باید حکومت کند؟
آیا یزید زادهی زن مسیحی میتواند تکیهگاه اسلام باشد، نه حسین پاک مطهّر و نه امام سجّاد که پیشانیش از بسیاری سجده، چونان زانوان اشتران، پینه بسته بود؟
نجوا با عاشورا و سخنی در ابعاد:
و اکنون را- با باری بس گران و طاقت سوز، از اندوهان و تجربهها و چگونگی رویدادها ...- دوست دارم با «عاشورا» نجوا کنم، و در معبر جلیل این حضور عظیم، سر بر آستان لحظههای صیرورتهای متعالی نهم، و فیضان آیات عدل را در این منشور خونین لمس کنم، و دردهای تراکم یافته در استخوان انسان محروم و مظلوم را، و مظلومت تعالیم مغفول و مکتوم را، با فریاد باز گویم، و همهی بیدادهایی را که بر ستمدیدگان رفته است و میرود- دوباره- در گوش «عاشورا» زمزمه کنم، و خون دلی را که بر گونههای انسان بیپناه روانست بر «لوح عاشورا» بنگارم ... و لحظههایی در جاذبهی این حضور شگرفت انسانیّت محو گردم:
عاشورا حضور شگرف انسانیت است، در هر جا و هر روز ...
عاشورا مائدهی بزرگ روح انسان است، در تداوم اعصار ...
عاشورا محتوای راستین زمان است، در ملکوت زمین ...
عاشورا ضربان قلب خورشید است، در سینهی خاک ...
عاشورا صیرورت روح کلّی است، در تکاپوی پرشکوه تکلیف ...
عاشورا تجسّم اعلای وجدان بزرگ است، در دادگاه روزگار ...
عاشورا ذات متعالی ارزش است، در مقیاسها، هر مقیاس ...
عاشورا عظمت سرشاری لظحههاست، در فوران بزرگ سپیده ...
عاشورا حضور نور است، در سیطرهی بیامان ظلمت ...
عاشورا صلابت شجاعت انسان است، در تجلّیگاه ایمان ...
عاشورا جاری سیّال مناجات است، در محراب حماسه ...
عاشورا طواف خون است، در احرام فریاد ...
عاشورا تجلّی کعبه است، در میقات خون ...
عاشورا بلوغ روز است، در استلام آفتاب ...
عاشورا شفق خونبار است، در فجر آگاهی ...
عاشورا روح توفانگر عدالت است. در کالبد آفاق ...
عاشورا بارش خونین لحظههاست، بر ارواح خروشان ...
عاشورا نقش بیدار گذرها و رهگذرهاست، در کاروان دراز آهنگ زندگیها و عبورها ...
عاشورا نجوای بزرگ صخرههاست، در دشتها و هامونها ...
عاشورا بازخوان تورات و انجیل و زبور است، در معبد اقدام ...
عاشورا ترتیل آیات قرآن است، در الواح ابدیّت ...
عاشورا دژ نگهبانی تعالیم وحی است. در آفاق ابدیّت ...
عاشورا در نگهبانی تعالیم وحی است. در آفاق زمانها ...
عاشورا خون خداست. جاری در رگهای تنزیل ...
عاشورا اعلان «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» است، و پشتوانهی «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» ... 1359
عاشورا حنجرهی خونین کوه «حرا» ست، در ستیغ ابلاغ ...
عاشورا درگیری دوبارهی محمد «ص» است، با جاهلیّت بنی امیّه و شرک قریش ...
عاشورا تجدید مطلع رجزهای «بدر» است و «حنین» عاشورا خطّ بطلان است بر موجودیّت دوبارهی «احزاب» و «خیبر» ...
عاشورا انفجار نماز است در شهادت، و انفجار شهادت است در نماز ...
عاشورا راز حبّ ازلی است درافشایی شکوهمند ...
عاشورا قتلگاه اشباح توحید است، در مصاف تجسّم شرک ...
عاشورا تبلور شکوهزاد جاودانگی حق است، در تباهستان نابود باطل ...
عاشورا نماز شب یازدهم است، در سکوت خروشان خیمههای سوزان ...
عاشورا هشدار خونین حسینیّههاست. در معبر اقوام ...
عاشورا رمز بقای دین اسلام است و برقراری آیین حق (حسین منّی و أنا من حسین) عاشورا خروش تندرآسای «عدل» است، در کلّیّت ناچیز کاخ دمشق، و سپس کلّیّت ناچیز همهی کاخها و قدرتها ...
عاشورا نفی همهی ستمها و پلیدیها و پستیها و فجورها و ظلمها و حق کشیهاست، به هر نام و در هر عملکرد ...
عاشورا فریادگستر انسانهای مظلوم است، در همهی تاریخ ...
عاشورا غمگسار سترگ یتیمان و کوخنشینان است، در هر جای زمین ...
عاشورا دست نوازش انسانیّت است، بر سر بیپناهان ...
عاشورا رواق سرخ حماسه است، در تاریکستان سیاهی و بیداد ...
عاشورا قلب تپنده دادخواهان است، در محکمهی بشریّت ...
عاشورا طنین بلند پیروزی است، در گوش آبادیها ...
عاشورا شهادتی است تابیده، بر چکادهای افراشتهی پیروزی ...
عاشورا «رسالتی» است بزرگ، بر دوش «اسارتی» رهاییبخش ...
عاشورا خروش طنین افکن آزادگی است، در زندگی ...
عاشورا زنده کنندهی اسلام است، و اسلام زنده شدهی عاشورا ...
عاشورا بانگ رسای همهی انسانهاست، در همهی تاریخ، از همهی حنجرههای پاک خدایی ...
عاشورا آبروی نمازگزاران است و عزّت مسلمانان ...
و سرانجام، عاشورا رکن کعبه است، و پایهی قبله، و عماد امّت، و حیات قرآن، و روح نماز، و بقای حج، و صفای صفا و مروه، و جان مشعر و منی ...
و عاشورا، هدیهی اسلام است به بشریّت و تاریخ ...
آری، عاشورا، از لحظهی آغازین خویش، یعنی ترک «مکّه» در روز «ترویه» (روز هشتم ماه ذیحجّه که مسلمانان متوجّه مکّهی مکرّمهاند، و هر کس امکانی دارد میکوشد تا در حج شرکت جوید، بویژه مجاوران)، زلزلهای خروشناک و گسترنده بود، که معیارها را دگرگون کرد، و پرچم رسالتی بزرگ را برافراشت، و مرزهای صیانت قرآن را استوار گردانید، و بنیاد جامعهی منحرف اسلامی آن روز را (که از سیاست قرآنی و اقتصاد قرآنی و قضاوت قرآنی و عدالت قرآنی و تربیت و اخلاق قرآنی، دور افتاده بود، و خصلتهای جاهلیّت از نو در آن زنده شده بود، و تبعیض و تفاوت در آن حضور داشت، و سستی و مردگی بر آن حکومت میکرد)، به لرزه درآورد ... عاشورا حاکمیّت ضدّ قرآنی دربار دمشق را مطرود اعلام نمود. افکار تحذیر شده را به خود آورد. آن دسته از اصحاب پیامبر (ص) و عالمان و محدّثان و بزرگان مسلمین را که میپنداشتند در برابر اوضاع انحرافی جامعهی اسلامی هیچ تکلیفی ندارند محکوم کرد. زهد پیشگان صوفی مشرب را (که محصول نفوذ فرهنگهای بیگانه در اسلام و- اغلب- مؤیّد ستمکاران و موجب تحذیر اذهان و سستی در حرکتهای اجتماعی و انقلابی بودند) رسوا ساخت. اعتبار واعظان و عالمانی را که در جوّ اختناق زندگی میکردند و پذیرای ذلّت بودند کاست. ماهیّت اسلام را که حاکمیّت حقّ و عدل است از نو مطرح کرد. حکومت تحمیلی و صددرصد غیر مشروع یزید را باطل خواند. نظام انبیایی فراموش شده را که شالودهی آن بر اجرای عدالت- در همه جا و برای همه کس است به یادها آورد. خصلتهای جاهلیّت را که زنده شده بود به سوی نابودی راند. به نسلهای پرشور جوان تفسیر زندگی آموخت بیثمری کار عالمان و فقیهانی را که در مسجدها و مدرسههای تابع حکومت ظالم به کار علم و درس مشغول بودند نشان داد. پوچی عمر عابدان و زاهدانی را که به زهدی گسسته از تعهّدهای اجتماعی و تحرّکهای اقدامی دل خوش کرده بودند برملا ساخت. نشان داد که دین خدا امانت الهی است که هرگاه زمامداران در نگاهداری آن خیانت کنند، هیچ چیز مهمتر از مبارزه با آنان نیست. یادآور شد که انسان ودیعهی خدایی است که هرگاه حاکمیّتها مسیر او را منحرف سازند. مهمترین تکلیف ایستادن در برابر آنهاست. اذانهای بیمحتوای آن روز را محتوا بخشید. نمازهای بی خروش آن روزگار را تغذیه کرد. زندگی با ظالمان را که به جز غرق شدن در منجلاب تسلیم و انحراف و ذلّتپذیری چیزی نیست از مرگ بدتر خواند. مرگ در راه آزادی و عدالت را سعادت کامل دانست. رسالت انسان را یادآوری کرد. حماسهی قرآنی را تحقق بخشید. جوهر تزکیه و تعلیم را که رکن رسالت الهی است به تبلور آورد. روزهای یکسان گذر بیخورشید را از افسردگی رهانید. همتهای سست آسایش طلب را منفور ساخت. مردانگیها و دلاوریها را رواج داد. آیات جهاد را بر در و دیوار آبادیها نقش کرد. طنین فریاد عدالت را در گوش لحظهها در انداخت. به سپیده دمان مضمون داد. شامگاهان را از پوچی تهی کرد.
حماسهی نمازگزاران را، در آفاق موجودیّت انسان و تاریخ، با جلالتی آسمانی، بر فراز قلهی عظمتهای راستین برنشاند.
عاشورا، فریادهای شورگستر پیامبران را- دوباره- در گوشهای سنگین فرود آورد؛ و خون قرآن را در قلبهای مرده جاری ساخت. اذانها و نمازها را از زیر غبار تحمیلی سیاستهای تخدیرآموز درآورد و جلا داد، و جانها و روانها را از حضور بیحاصل در عرصهی زندگیهای مذلّت بار بیرون کشید.
... هر کجا و هر کس با خود میگفت: عاشورا! شهادت پسر پیامبر! اسارت دختران پیامبر! چرا؟ و برای چه؟ و این خروش صخرههای ساحل فرات بود که دلها را میلرزاند و از جا میکند. و این انفجار بیدارگر خونی بود که در زمزمهی مناجات سحرگاهان راه یافت، و سپیدهدمان را طلایهدار اعلام حضور خویش ساخت، و روزها را از تلألؤ شکوهمند تعهّد و رسالت بیا کند، و در واژههای زندگی ساری گشت ...
عاشورا، شهادت پسر پیامبر، اسارت دختران پیامبر، و آواره گرداندن آنان در شهرها و بیابانها، و حاضر نمودن آنان- با غل و زنجیر- در دربار دمشق، در حضور حاضران دربار یزید، به همراه اظهار شادمانی از فتح و پیروزی و غلبه بر فرزندان پیامبر، چرا؟ و برای چه؟ این سؤالی بود که افکار را به خود مشغول میداشت، و سینهها را میجوشاند ... تا خطبههای علیوار بانوی کربلا، و سخنرانی ولیّ خدا (در اجتماع شام، در مرکز حاکمیّت حزب اموی و پهنه نفوذ فرهنگ جاهلیّت سفیانی)، که ماییم فرزندان مکّه و منی، و زمزم و صفا ... و ماییم فریادگران راستین اذان، و حاملان راستین قرآن ...
و بدینگونه عاشورا از مرز شهادت و اسارت گذشت، و بر فراز قلّه جاودان «رسالت» جای گرفت، رسالت احیای قرآن و نجات انسان. و بدینگونه عاشورا دوباره جوّ نزول قرآن را بازسازی کرد، و سیاهیهای متراکم جاهلیّت را زدود. و نجات این کتاب آسمانی را از همهی تمهیدهای الحادی و حذفهای تعبیه شدهی اموی تضمین نمود. قرآن یک بار دیگر از حنجرهی عاشورا تلاوت شد، تا هیچگاه- آری، هیچگاه- فراموش نگردد. و فراموش نمیگردد، تا وارث کبیر عاشورا بار دیگر آن را تلاوت کند، و
احکام فراموش شده آن را عملی گرداند، زندگیها را تطهیر کند، و زندگی قرآنی را نمودار سازد، و معنای حکومت اسلامی را نشان دهد ...
و اکنون ما مسلمانیم و دو تجدید نظر ضروری یعنی دو تکلیف بزرگ، در برابر عاشورا:
الف- تجدید نظر در شناخت عاشورا، شناختی ژرف و گسترده، و رابطهی آن با اهداف پیامبران و آرمانهای قرآن؛ و سپس شناساندن آن، به همهی ابعاد، و رساندن پیام آن، به همهی انسانها به نام یک وظیفهی بزرگ انسانی، و یک اقدام سترگ اسلامی.
ب- تجدید نظر در چگونگی بهرهوری از عاشورا، و بهرهرسانی به انسانها بوسیلهی آن، و برگذاری مراسم آن، و مناسبات متصدّیان، و شرایط ضروری و بسیار مهم و لازم الرّعایهی وعاظ حسینی و ذاکران و مدّاحان و هیئتهای عزاداری، چگونگی اشعار و ادبیّات عاشورا، و خلاصهی بازسازی «فرهنگ عاشورا» در جهت هر چه بیشتر عمق بخشیدن به آن، و بهرهرسانی و ساخته شدن و سازندگی بوسیلهی آن، و گسترش دادن نفوذ آن، در نسلها و عصرها ... به منظور رهایی خلقها از باطل و ستم و رسیدن به حق و عدالت ... [۶]
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ ادبیات و تعهد در اسلام؛ ص 296- 306.
- ↑ «بطاح»، جمع بطحاء، یعنی رودخانهی فراخ سنگستانی. در شعر عربی، مراد از این کلمه، اطراف مکه است، سرزمین پیامبر.
- ↑ اینگونه اوصاف در حق ائمهی طاهرین- که حقیقت محض است- اوصاف شأنیّه است، یعنی شان ائمه در اسلام این بود و آنان چنین بودند، نهایت خلافتهای غاصب مجال ندادند تا آنان متصدی این رهبریهای سیاسی و اجتماعی نیز، مانند رهبری علمی و اخلاقی، بشوند.
- ↑ یعنی در روز غدیر، در صحرای جحفه. رجوع کنید به «الغدیر»، ج 1، و «حساسترین فراز تاریخ با داستان غدیر»، چاپ دهم، انتشارات فجر، تهران، ص 23.
- ↑ آنچه گفته شد مطابق صریح قرآن کریم است: سوره قصص، آیه 68. «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ، ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ، سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ»- خداوند هر چه را بخواهد میآفریند و میگزیند، مردم را در این بابت اختیاری نیست. خداوند منزه است و برتر از آنچه مشرکان بگویند. «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ، وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً»،- هنگامی که خدا و پیامبر به امری حکم دادند، دیگر مردان و زنان مؤمن حق ندارند از سر خود به انتخاب پردازند (یعنی پس از انتخاب خدایی، مؤمن همان را خواهد پذیرفت و در مقابل انتخاب خدایی خود انتخابی نخواهد کرد، بلکه نباید بکند، چون ایمان همین است: واگذاری امر است به خداوند)، هر کس نافرمانی خدا و پیامبر خدا کند خود آشکارا گمراه گشته است.
- ↑ عاشورا، مظلومیتی مضاعف؛ ص 25- 36.