فاطمه راکعی‌

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فاطمه راکعی‌ (١٣٣٣ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.

فاطمه راکعی‌
فاطمه راکعی.jpg
زادروز ١٣٣٣ ه.ش
زنجان

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

فاطمه راکعی به سال ١٣٣٣ ه. ش در شهرستان زنجان متولد شد. وی از شاعره‌های عصر انقلاب اسلامی است که در سال ١٣٥٩ ه. ش از تریبون حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی نشو و نما یافت.

راکعی دوره‌ی دکترای زبان‌شناسی را به اتمام رسانده و هم اکنون به عنوان عضو هیئت علمی در دانشگاه تدریس می‌کند.

در حال حاضر نماینده‌ی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی است. هم چنین سالها به عنوان مدیر عامل انجمن شاعران و رئیس هیئت مدیره دفتر شعر جوان فعالیت دارد.

آثار شاعر[ویرایش | ویرایش مبدأ]

آثار راکعی عبارتند از: دو مجموعه شعر «سفر سوختن» و «آواز گلسنگ»، «گزیده اشعار»، «لفظ و معنی در شعر نیما»، «منطق در زبان‌شناسی» ترجمه از انگلیسی. هم چنین مقالات بسیاری در نشریه‌های معتبر و کنفرانس‌ها و نشست‌های بین المللی به زبان فارسی و انگلیسی ارائه داده است.

اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

راه زینب[ویرایش | ویرایش مبدأ]

کوچه در کوچه باد داد خبر

کوفه را روزی از اسیریِ تو

خصم بدکینه خیره می‌پنداشت

در اسیری، ستم‌پذیریِ تو

شام شاهد نشسته خشمت را

در فضایی به حجم غربت عشق

هر طرف ظلم و تو به تنهایی

پاسدار حریم حرمت عشق


با همه گنگی و خموشی شام

می‌شناسد شکوه صبر ترا

آه، جبرانِ شرمساریِ خود

می‌فشارد به سینه قبر ترا


جمع اضداد چون علی بودی

از تو چون من کسی چه می‌داند؟

آه، معنای عشق و خشم ترا

جز علی، هیچ کس نمی‌داند


در دیار مدینه می‌گرید

با خیال تو در شبی دیجور

از دیاری غریب و دور، زنی

چشم در چشمِ نخل‌های صبور


«می‌روم راهِ پاک زینب را»

با خودش عاشقانه میگوید

مادر یک شهید گمنام است

جمله را عارفانه می‌گوید


چشم در چشمِ نخلها مانده است

با دل خسته، چشمِ خواب‌آلود

بر بلندای قامت صبرش

نخل‌های مدینه بُرده سجود

خواب و بیدار، حالتی دارد

در دلش شورِ مبهمی برپاست

زن می‌آید به خویش و پیشِ رُخَش

راهی از خاک تا خدا پیداست ...

به عشق کوشیدن[ویرایش | ویرایش مبدأ]

ز خون کیست که شور حماسه می‌جوشد ز سعی کیست که عالم به عشق می‌کوشد
ز داغ کیست که جان زمانه می‌سوزد فلک ز اشک، به دامن ستاره می‌دوزد
ببین به عرش، ملائک سرشک می‌بارند بلند نام کسی را به عشق می‌خوانند
ز خون اوست، اگر خونِ عشق در رگهاست‌ ز سعی اوست اگر شور عاشقی در ماست
هلا، تو راه وفا را به انتها برده‌ ز خود رها شده، در اوج عاشقی مرده!
زبان خون تو، اینک زبان عاشقهاست‌ سرود سرخ جنون، بر لب شقایقهاست
ببین به عشق رسیده، به عشق کوشان را شراب حادثه با کام عشق نوشان را!
هلا، حصار ز خون گرد عشق می‌گیریم‌ به پاسداری او، فوج فوج می‌میریم
قسم به خون خدا، عشق زنده می‌ماند ببین گلوی بریده به عشق می‌خواند:
«یکی ز نسل یزیدان به جا نخواهد ماند حدیث مکر کهنشان کسی نخواهد خواند
زمانه بر سر دیوان خراب خواهد شد به نام عشق، بسی انقلاب خواهد شد»
«حسین»! خون تو در رگ زمان جاری‌ست‌ خوشابه خواب تو در خون، که عین بیداری‌ست ...

منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]