علی فردوسی

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

علی فردوسی (١٣٦٢ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.

علی فردوسی
علی فردوسی.jpg
زادروز ١٣٦٢ه.ش
اصفهان
پدر و مادر اکبر فردوسی
ملیت ایرانی
سبک نوشتاری کلاسیک
آثار «همین که عشق عَلَم شد»، «دسته گل را به آب باید داد»، «درخت همیشه پاییز» و «شتک»
مدرک تحصیلی کارشناس ارشد مهندسی عمران گرایش محیط زیست

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

علی فردوسی فرزند اکبر در شهریور ماه ١٣٦٢ شمسی در اصفهان متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است و سبک شعری‌اش کلاسیک است. وی کارشناس ارشد مهندسی عمران گرایش محیط زیست است.

فردوسی اگر چه شاعری جوان است اما موفق شده در بسیاری از جشنواره‌های ادبی، هنری از جمله جشنواره شعر «فجر» در استان اصفهان، جشنواره «جوانه‌‏های شعر رضوی»، جشنواره وبلاگ‌نویسی «منظومه آیات»، شب‌های شعر «آیینه آفتاب هشتم»، کنگره سراسری «بانوی فضیلت حضرت خدیجه (س)» و... مقام نخست را کسب کند. ‏‌‏‏‏‏[۱]

آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

تألیفات علی فردوسی عبارتند از: مجموعه شعر آئینی «همین که عشق عَلَم شد»، مجموعه شعر «دسته گل را به آب باید داد»، «درخت همیشه پاییز» و «شتک».

اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پابوس صنوبر[ویرایش | ویرایش مبدأ]

چقدر لحن رجزهاش به حیدر رفته کیست این شیر که بر اسب به منبر رفته
قد و بالاش به باباش، به لیلا موهاش چشم و ابروش به جدش به پیمبر رفته
نعره‌اش غرش شیرانه «جاء الحق» است هر چه کفتار و شغال است کجا در رفته؟
پس کجـایید؟ بیایید سـواران بـلا این جوان روی زمین حوصله‌اش سر رفته
خون به مهمانی شمشیر و خطر می‌رقصد باده به پای خود این بار به ساغر رفته
شاه شمشاد قد از زین به زمین می‌افتد تبر ای وای به پابوس صنوبر رفته
باغبانی که حسین است نمی‌دید ای کاش که چه‌ها بر سر این لاله پرپر رفته
گریه کمتر کنی ای آب که از پیش فرات جای دوری که نرفته، لب کوثر رفته

گلوی فریاد[ویرایش | ویرایش مبدأ]

جمع کن در گلوی فریادت خشم عباس و لحن حیدر را تا به هر واژه‏‌ات بلرزانی خشتی از کاخ‌‏های مرمر را
می‌‏نشینند صف به صف یک سر سنگ‌‏ها روی دوش یکدیگر تا قدم در خرابه بگذاری، تا مهیا کنند منبر را
سنگ و خاره است، راه دشوار است، کوفه تا شام خار بسیار است رخصتی تا فرشته پهن کند زیر پاهای خسته‌ات پر را
بی‌قراری، قرار یعنی این، چه نگاهی! وقار یعنی این خطبه‌‏ات... ذوالفقار یعنی این، زنده کن ماجرای خیبر را
مستی باده را به سنگ بیان از سر مَنگ شامیان بپران خون بریز از گلوی عشق به جام، بشکنی تا طلسم ساغر را
تو که با مهربانی لبخند خواهری را تمام کردی، آه مادری کن به گرمی آغوش دختر بی‌کس برادر را
کاش می‌‏شد نوشت، امّا نه، واژه‌ها قاصرند از گفتن چه گذشته است بر دلت وقتی می‌‏کشید از نیام خنجر را؟
گاه بر نیزه گاه در گودال، بی‌خبر از ادامه ای که تویی سربلندی که سر نمی‏‌خواهد، فکر کردند می‌شود سر را...

در خون خود حسین محمد شد[ویرایش | ویرایش مبدأ]

فرقی نمی‏‌کند به کجا باشد، وقتی که مرد مرد خدا باشد دست محمد است به همراهش، مردی که از تبار کساء باشد
دستی که در غدیر بلند آمد در ساحل فرات به خاک افتاد یک دست هم صدا که ندارد، آه، باید که هر دو دست جدا باشد
یثرب دوباره نامه به احمد داد، یک کوفه نامه سوی حسین آمد افسوس نامه‌‏های پر از دعوت این بار سر به مُهر ریا باشد
بر ذوالجناح زخمی «جاءَ الحَق»، آمد به حرف زور بگوید: نه چیزی نمانده تا «زَهَقَ الباطِل» شأن نزول آیه «لا» باشد
تا جان مگر به در ببرد اسلام، در لیلة المبیت خطر خون داد این بار خانه خیمه سجاد و در پشت در کمین جفا باشد
تنها علی برای محمد ماند، تنها حسین مانده و عباسش اندازه دو بوسه بر اندامش از تیر و نیزه کاش که جا باشد
دادش امان که دست وفا دیگر بردارد از حسین و نمی‌دانست ‌هارون که دل نمی‌کند از موسی، گوساله هر چقدر طلا باشد!
مردی که از خجالت لب‌هایش خورشید سینه چاک‌تر از ماه است مردی که ماه، ماه بنی‌هاشم، شق‌القمر مباد روا باشد
اینک اگر یزید ابوسفیان، در خون خود حسین محمد شد این بار مرد شعب ابی‌طالب باید اسیر کرب و بلا باشد
تا کوفیان هند جگرخوارش این بار تشنه سر ببرند از تن تا کربلا احد شود او حمزه، آمد که سیدالشهداء باشد
ایمن مباش کودک شش ماهه، بسته است شب یمین و یسارت را از دور تیری آید و می‌‏ترسم «خَیرُالاُمورِ اَوسَطِها» باشد

کشتی نجات[ویرایش | ویرایش مبدأ]

‏‌‏‏‏
بی تو ذکری که روی لب کائنات است «اَشهَدُ اَنَّکَ قَد اَقِمتَ الصَّلوه» است [۲]
هم چراغ کلیمی که نورت هدایت هم‏چنان کشتی نوح راهت نجات است [۳] ‏‌‏‏‏
شک ندارم که «حبل المتین» گیسوی توست شک ندارم که عشق تو از محکمات است
نیزه گر وا کند لب چه‌ها می‏نویسد! جوهرش را مپرس از کدامین دوات است!
بلکه بی‌نیزه، بالاتر است از جهانی چون سر سربلند تو قائم به ذات است
کربلا زنده خون ذبح عظیمت [۴]‏‌‏‏‏ خون اگر خون عشق است آب حیات است
ای دهان فلک مانده باز از شکوهت چشم حیران خورشید سوی تو مات است
هر که از نفس خود رد شد امشب بهشتی است بین دنیا و عشق تو، این پل «صراط» است
زیستن ننگ ما جان به در بردگان شد در حیاتی که بعد از تو عین ممات است
غسل میت کن ای دشت خونین که امروز روز از شرم لب‏هاش مرگ فرات است

منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. گفت‌وگوی مؤلف با شاعر.‏
  2. «السَّلام عَلَیک یا ثارَ اللهِ و ابـنَ ثارِهِ و الوِتـرَ المَوتـوُرَ اَشـهَدُ اَنَّک قَد اَقَمتَ الصَّلاةَ وَ آتَیتَ الزَّکاة وَ اَمَرتَ بـاُلمِعروف ِوَ نَهَیتَ عـَنِ المُنکرِ وَ اَطـَعـتَ اللهَ وَ رَسـولَهُ..."» فرازی از زیارت وارث. ‏
  3. در حدیث است از رسول خدا (ص) که در سمت راست عرش الهى نوشته شده است: «اِنَّ الحُسَین مِصباحُ الهُدى وَ سَفینَهُ ‏النَّجاه» به درستی که حسین (ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است. ‏
  4. در بعضی از تفاسیر با توجه یه روایات آمده که منظور از «وَ فَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» (سوره الصافات آیه 107) امام حسین (ع) است. ‏