حسین بهرنگ
حسین بهرنگ (١٣٣٢ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
حسین بهرنگ | |
---|---|
زادروز | مهر ماه ١٣٣٢ ه.ش |
پدر و مادر | محمّد علی بهرنگ |
کتابها | «غریبـه» و «غریبانه» در دو جلد شامل مراثی و نوحه |
تخلص | سالک |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
حسین بهرنگ متخلّص به سالک فرزند محمّد علی در مهر ماه ١٣٣٢ شمسی در شهرستان دزفول متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. وی کارمند بازنشسته راه آهن لرستان و دارای مدرک تحصیلی فوق لیسانس مدیریت سیستمها از دانشگاه شهید چمران اهواز است. ایشان همزمان در دانشگاهها نیز مشغول تدریس بوده است.
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
حسین بهرنگ دارای دهها مقاله علمی-پژوهشی و همچنین چندین کتاب به شرح زیر است: چهار کتاب دانشگاهی به نامهای «اصول سرپرستی و سرپرستی سازمان»، «مدیریت و آموزش کارکنان»، «قطرههای دریایی» و «کارآفرینی و پروژه»، «غریبـه» مجموعه شعر فارسی و محلی به لهجه دزفولی و «غریبانه» در دو جلد شامل مراثی و نوحه. [۱]
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
غریبانه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آنروز
که غریبانه
به مسلخت میبُردند
تا بیمُحـابـا
عشـق را ذبـح کنند
مردانگی تَرک خورده بود
فـردای آنروز
که در صحرای تَفتیده
نِـیهـای سَـتـَـروَنْ
بـاروَر شدنـد
مردانگی شکست
و امروز
آن نیـم شکستـهها هـم
فرو ریختهاند
و هجومِ بادهای بیوضو
گُلهای داوودی را
تهدید میکنـد
دشـتِ بــلا[ویرایش | ویرایش مبدأ]
تـا کـه در دشـتِ بـلا زد خیـمه شـه | کـوفـیـان بـر شـاهِ دیـن بستنـد رَه | |
خـرمــنِ مهـر و وفــا را بـاد بـُـرد | کـوفـه عهـدِ خـویـش را از یـاد بُـرد | |
آب را بـر صــاحـبــانِ آب بـسـت | حُـرمــتِ مهمـاننـوازی را شکسـت | |
چـون اَبـاعـبـدالَلّه ایـن اوضـاع دیـد | گـفـت کـوفـه از تـو گشتـم نـا امیـد | |
رو بـه سـوی مـلّـتِ نـامــرد کــرد | دردِ دل بــا مـــردمِ بـیدرد کــرد | |
کـای ز مـــردی ظـاهـــری آراستــه | و ز جـوانـمـردانـگـــی پـیــراستــه | |
نـامـدم آشـوب و شَـر بـر پـا کـنـم | یـا کـه دعـــوا بـر سـرِ دنیـا کـنـم | |
آمــدم تا دیـــنِ جــدِّ خـویـش را | مـن کـنــم اصـلاح بـا امــرِ خـــدا | |
سنّـتِ مـن سنـّتِ پیـغـمبــر اسـت | امـر بـر معروف و نهـی از منکـر اسـت | |
ایـن زمـان بـیدردهـا بر منـبـرنـد | غـاصـبِ سـرمـایـه پیـغـمبــرنــد | |
پـوستیـن وارونـه بـر تـن کرده دیـن | مُفسـدیـن بنشستـه جـای مُصـلحیـن | |
شُبهـههـا در دیـنِ حــقّ انـداختنـد | بـیمُـحـابـا بـر ولایـت تـاخـتنـد | |
باطل از حـقّ گـوی سبقـت بُـرده است | قـلـبِ زهــرا زیـن عمـل آزرده است | |
عشـق را اینجـا مَـرامـی دیگـر است | نشـأی این مِی ز جـامی دیگـر است | |
مـن ز جـامِ سـرمَـدی نـوشیــدهام | خــاک بـر فـرقِ فلـک پـاشیــدهام | |
در قـمــارِ عشـق هستـم پـاکـبــاز | کـی شَـوَم مـن پـایـبنـدِ حـرص و آز؟ | |
در رهِ جـانـانـه جـان بـر کـف منـم | سـر بـه نـی پامالِ اسبان شـد تنـم | |
اصـغــرم را در مِـنــــای کـربـلا | هـدیـه بنـمـودم بـه فـرمـانِ خـدا | |
قـاسـمـم آن یـادگـــارِ مجتـبـــی | شـد شهیـدِ دشـتِ سـر تا سـر بـلا | |
اکـبـر آن شبـهِ پیمبـر کشتـه شـد | مـاسِـوی از مـرگِ او آشـفتـه شـد | |
گشـت دستـــانِ عـلمـدارم جـــدا | قـدِّ مـن بـا رفتــنِ او شـد دو تــا | |
انـدر ایـن میـدان به قـدری تـاختـم | تـا تـمــامِ هسـتـیــم را بـاخـتــم | |
زینبـم بـا اهـلِ بیـتــم شـد اسیـر | عـابـدیـن زیـن ماجـرا گردیـد پیــر | |
حـال پیغـامــم بـه دنیــا ایـن بُـوَد | شیعـه را بـایـد کـه ایـن آییـن بُـوَد | |
مـرگ در راهِ حـقیـقـت ، هستـی است | زیـرِ بـارِ ظـلـم رفـتــن پَستـی است | |
«سالـکــا» رو پـنــدِ مـولایـت شنـو | تـا ز آن یابـی تـو درس نـو به نـو |
معنـی عشـق[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عشـق یعنـی خیمـه بر هامـون زدن | دل سبـکبـالانـه بـر جیـحـون زدن | |
عشـق یـعنـی در قـمــارِ عـاشقـی | نقـدِ خـود بـر سینـه هامـون زدن | |
عشـق یعنـی هستـی خـود بـاخـتـن | پشتِ پا بـر گنـجِ صـد قـارون زدن | |
عشـق یعنـی در پـی لیـلای خـویش | در بیابـان پَـرسـه چون مجنـون زدن | |
عشـق یعنـی همچو موسی در حضـور | سامـری را نقـش چـون هـارون زدن | |
عشـق یعنـی گفتـنِ لا بـر یـزیــد | گــام در راهِ خــدا بـیچـون زدن | |
عشـق یعنـی از مـیــانِ شــط آب | شرمـگیـن و تشنـه لـب بیـرون زدن | |
عشـق یعنـی در مِنــای حـجّ غریـب | خـونِ اصغـر بـر رخِ گـلـگـون زدن | |
عشـق یعنـی در مـقـــامِ بیکسی | طعنـههـا بـر زیـنـبِ دلخـون زدن | |
عشـق یعنـی بـا اسیـــری سـاختـن | خطبـه خواندن، ریشـه افسون زدن | |
عشـق یعنـی بـوسـه بـر خنـجـر زدن | خـنــده از مستــی به شمـرِ دون زدن | |
عشـق یعنـی در غـریبـی چـون حسین | عاشقـانـه دسـت و پـا در خـون زدن | |
عشـق یعنـی بـی مُحـابـا نـقـشهـا | همچـو «سـالـک» بر دز و کـارون زدن |
ربـاعـی[ویرایش | ویرایش مبدأ]
بـا دیـدنِ آب لـبِ عطشـان یـاد آر | پَـرپَـر شدنِ غنچـه خندان یاد آر | |
چـون داغِ دلِ لالـه جگـرسوز شود | جـان کندنِ زیـرِ سُـمِّ اسبـان یاد آر |
ای آب بگـو چـرا تــو در کرب و بـلا | سیـراب نکـردی لـبِ عطشانِ مـرا؟ | |
با اینکه تـو مهــرِ مـادرم فاطمهای | در دشـتِ بـلا چرا شـدی دشمنِ مـا؟ |
رفتـی و ز داغـت کمـرِ لالـه شکست | از هجـرِ تو گردِ غم بر آیینـه نشست | |
گلـزار گریبـان ز غمـت چـاک نمـود | برگرد که رفـت دامـنِ صبـر ز دست |
شـبِ تـاریـک و هجـــومِ دشمــن | نظـری کــن تـو خــدایا بـر مـن | |
دشمـن از سـابقـه بُـغـضِ عـلـی | آتـشِ کـیـنــه زده بـر خــرمــن |
عشق یعنـی لـبِ عطشــان عبّــاس | دادن تـحـفـه بـه جـانـان عبّــاس | |
دست و دیـده نَبـُوَد قـابـلِ دوسـت | هدیـه بنما تو سـر و جـان عبّــاس |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ گفتوگوی مؤلف با شاعر.