یزید
مشخصات فردی | |
---|---|
نام کامل | یزید بن معاویه بن ابیسفیان |
زادروز/زادگاه | 20 ژوئیه 647 (11 شوال سال 26 هـ) الماطرون دمشق |
مدفن | قبرستان باب الصغیر |
نقش در واقعه کربلا |
یزید مکنی به ابوخالد،[۱] دومین خلیفه از سلسله خلفای اموی فرزند معاویةبن ابیسفیان است. مادرش میسون دختر بجدلبن انیفبن دلجةبن نغاثةبن عدیبن زهیربن
حارثه کلبیه بود[۲] و خانواده مادریاش از اعراب مسیحی بودند، اگر چه مسلمان شده، لیکن هیچگاه آداب و ارزشها و فرهنگ مسیحی را ترک نکرده بودند.
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
یزید به سال 25، 26 و یا 27 هجری در ماطرون دمشق متولد شد.[۳]
کودکی[ویرایش | ویرایش مبدأ]
به گفته نسابه کلبی، میسون زنی بدکاره و یزید فرزند نامشروع سفّاح غلام بجدل بود و معاویه پس از ازدواج با میسون یزید را از خود پنداشت. بنا به نقل ابنکثیر در حالی که میسون بر یزید باردار بود، معاویه او را طلاق داد.[۴] بنا به نقلی دیگر او به همراه فرزندش یزید به کاخ آمد اما به معاویه گفت که پوشیدن عبا و زندگی در خیمه را بیشتر از ماندن در کاخ و جامه حریر بر تن کردن دوست میدارم، او را با فرزند وی به قبیلهاش فرستاد. یزید در آنجا تربیتی بیابانی یافت و چون میان صحرانشینان پرورش یافته بود، گفتاری روان داشت و شعر نیک میسرود و شاعری نغز گفتار بود. اشعاری که به او منسوب است دارای بیتهای روانی است. خطبهای را هم که به او نسبت داده و گفتهاند پس از زمامداری در مسجد دمشق خواند، کوتاه اما محکم و فصیح است.
شخصیت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
یزید اساساً تربیت اسلامی نداشت و از جوانی همواره گرم عشرت و مجلس شراب بود. آماده بودن وسایل زندگانی آرام، شکار، زن، شراب و سگبازی از او موجودی عیاش، هوسباز و بیبند و بار ساخته بود و به حکم زندگی چادرنشینی، اسبسواری و شمشیرزنی را نیز میدانست. او از پرشورترین مردم نسبت به شکار بود و پیوسته با شکار سروکار داشت و دستبرنجنهای طلا به دست و پای سگهای شکاری میآویخت و جلهای زربافت به آنها میپوشانید و برای هر سگی یک غلام گماشته بود که او را خدمت کند.[۵] ابنطباطبایی داستانی را در این زمینه نقل میکند که نشاندهنده سقوط حاکم حکومت اسلامی است.[۶] یزید عشرتطلبی و شرابخوارگی را عیب نمیدانست که نیازی به پردهپوشی داشته باشد و تفاوتش با پدرش معاویه این بود که معاویه تمامی لذتجویی و عشرتطلبی را شبانه و دور از چشم دیگران انجام میداد. یزید نماز نمیخواند و نسبت به احکام دین و کتاب قرآن تعدی داشت.[۷] او از آیین مسلمانی و فقه اسلامی چیزی نمیدانست و از تقوی که لازمه شغل زمامداری است، بیبهره بود.
فعالیت اجتماعی و سیاسی[ویرایش | ویرایش مبدأ]
در سال 50 معاویه، یزید را به فرماندهی نبرد قسطنطنیه و مقابله با روم شرقی فرستاد و همراه او ابوایوب انصاری، عبداللهبن عباس، عبداللهبن زبیر و عبداللهبن عمر را فرستاد،[۸] اما یزید در باغهای خرم دیرمرّان به همراه اُمّکلثوم دختر عبداللهبن عامر که به تازگی به همسری او درآمده بود، ماند و سپاه را به جنگ رومیان فرستاد. آنان شکست خورده و دچار تب و بیماری آبله برگشتند.[۹] گویا آنچه بر سر سپاه آمد، هیچ نگرانی برای او نداشت. معاویه همچنین کوشید تا مسئولیت حج را به یزید بسپارد تا چهرهای دینی برای او بسازد، اما کارنامه حج او نیز همانند کارنامه جهادش بود. در مدینه نیز مجلس شراب ترتیب داد.[۱۰]
شیوه زندگی[ویرایش | ویرایش مبدأ]
یزید نماینده واقعی شیوه زندگی معمول جوانان در پیش از اسلام را تداعی میکرد. رفتار ضد اسلامی و فسق علنیاش در سراسر جهان اسلام مشهور بود و انزجار و نفرت مردم به خصوص مؤمنین را نسبت به او بهوجود آورده بود. حتی نویسندگان معدودی که کوشش به اختفای بعضی از اطلاعات نامطلوب راجع به خاندان اموی داشتند، نمیتوانستند در برابر انحرافات فاحش یزید از اسلام پردهپوشی کنند. آنان نقل میکنند که یزید اولین خلیفهای در اسلام بود که در ملأعام شراب میخورد و اکثر اوقات خود را به خوشگذرانی با ساز و چنگ و آوازخوانی و سرگرم کردن خود با میمونها و سگهای شکاری میگذراند. یزید خود بهرهای از اسلام نداشت و هیچگونه احترامی را هم برای عواطف مذهبی دیگران قائل نبود. او در معرض انواع فسق و فجور قرار داشت. او به اشرافزادگان عرب عهد جاهلی بیشتر شباهت داشت تا به خلیفه مسلمانان.[۱۱] علاوه بر همه اینها، مخالفتهای مستمر و آشکار او نسبت به معیارهای اسلامی و دوری از سیره پیامبر (ص) و خلفای راشدین، برای جامعه هولناکتر بود. هیچیک از نویسندگان مسلمان در هیچ دورهای چهرهای مطلوب از وی ترسیم نکردهاند.[۱۲] عبدالرحمنبن خلدون مینویسد: ” اما درباره حسین چه بگویم؟ وقتی که فسق و انحراف یزید بر همه مردم دورانش آشکار شد، پیروان اهل بیت پیامبر در کوفه، از امام حسین (ع) درخواست کردند که به کوفه برود و آنان در قیام علیه یزید یاریاش کنند“.[۱۳] تا فساد و تبهکاری و انحراف یک شخص به حدّ نهایی خود نرسد، مورخین به آسانی در مورد او اینگونه قضاوت نمیکنند. همین مختصر میتواند هویت یزید را به تمام معنی آشکار کند.
خلافت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
یزید ادعای جانشینی خلفا را داشت و عنوان خود را از جایگاه ایشان بهدست آورده بود و با برنامهریزی دقیق معاویه که با فشارهای نظامی و بخشش از بیتالمال همراه بود، پیش از مردن خود، راه را برای جانشینی او هموار نموده بود. از این روی پس از مرگ معاویه، یزید به عنوان امیرالمؤمنین مورد خوشامدگویی و تهنیت همه ولایات و قبایل قرار گرفت. همین که یزید از حوارین به دمشق بازگشت خود را میان مردمی متملق، بیاراده، بیدین و از همه بدتر نادان، محصور دید و چون ولیعهدی او زیر برق سرنیزه و درخشش درهم و دینار به ملت مسلمان تحمیل شده بود، بدون تردید، افکار عمومی متوجه شخصیتهای بزرگی شد که لیاقت خلافت را داشتند و در میان همه آنان و در درجه اول امام حسین (ع) قرار داشت که علاوه بر این که بزرگترین شخصیت از حیث نَسَبی با پیامبر (ص) بود؛ از نظر کفایت، درایت، بزرگواری، وسعت نظر، بلندی همت و سایر صفاتی که برای یک زمامدارِ لایق لازم است، سرآمد دیگران بود و دوست و دشمن به عظمت شخصیت بینظیر او اعتراف داشتند. به همین دلیل بود که یزید میخواست برای تثبیت سلطنت خود موافقت اجباری آن حضرت را جلب نماید. اما میدانست که امام حسین (ع) حاکمیتش را تحت هیچ شرایطی به رسمیت نمیشناسد. از این رو تصمیم گرفت او را که شاخصترین چهره مخالف حکومتش بود، از میان بردارد. اگر گِرد او را مشاورانی فهمیده گرفته بودند، مسلماً در روزهای نخستین حکومت چنان نامه تندی به حاکم مدینه نمینوشت تا در پی آن چنان ماجراهای غمانگیزی اتفاق افتد.
قیام امام حسین (ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]
امام حسین (ع) در مقابل حکومت ضد اسلام یزید قیام کرده بود و تصمیم داشت خلافت را به مرکز اصلی خود برگرداند، پس علاوه بر قدرت نظامی احتیاج به قدرت اقتصادی همداشت و لازم بود از طریق تصرف اموال کاروان، بنیه مالی خود را تقویت کند به همین جهت هنگام خروج از مکه و در منزلگاه تنعیم، شترانی را که استاندار یمن، بُحَیربن رَیسان حِمْیری برای یزید فرستاده و شامل پارچههای رنگین و زیورهای گران قیمت بود، را مصادره کرد و کرایه حمل کالاها را به شتربانان داد.[۱۴]
بیعت اجباری از امام حسین (ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]
یزید در اوایل حکومت خود به بهانه گرفتن بیعت از امام حسین (ع) به دست عامل خود در عراق، عبیداللهبن زیاد و به همراهی کسانی چون عمربن سعد و شمربن ذیالجوشن، فاجعه کربلا و شهادت آن حضرت و اسارت خاندان رسولالله را پدید آورد.[۱۵] اگر چه پس از آن کوشید خود را از گناه آن فاجعه بزرگ مبرا یا دستکم پشیمان جلوه دهد،[۱۶] اما اشاره تلویحی او به گرفتن انتقام شکست مشرکان قریش در غزوه بدر، خشنودی او را از انجام واقعه کربلا نشان میدهد. او بعد از واقعه عاشورا و به شهادت رسیدن امام حسین (ع) و شماری از یاران و فرزندان و خویشان آن حضرت، در شعری که حاکی از خرسندی و پیروزی بود، صریحاً وحی و پیامبری را انکار کرد و اسلام را حاصل بازیگریهای سیاسی بنیهاشم در برابر بنیامیه، خواند. همچنین در این اشعار آنچه میبینیم تجدید خاطره خونهای جاهلی است که خون را باید با خون شست و خون امویان که در جنگ بدر به دست محمد (ص) از تیره هاشم ریخته شد، اکنون به خون شسته شد. [۱۷]
لَیتَ اَشْیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا | ||
فَاَهَلَُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً | ||
قَدْ قَتَلْنَا الْقَرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ | ||
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْک فَلا | ||
لَسْتُ مِنْ خُنْدُفٍ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ | ||
جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ اْلاَسَلْ | ||
ثُمَّ قالوُا یا یزیدُ وَ لاتَشَلْ | ||
وَ عَدَّلْناهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلْ | ||
خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْی تَزَلْ | ||
مِنْ بَنی اَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ |
ای کاش پیران قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، میدیدند که چگونه قبیله خزرج در برابر نیزهها به زاری افتادهاند.
از شادمانی هلهله میکردند و میگفتند ای یزید دستت درد نکند.
به تلافی جنگ بدر، بزرگان آنان را کشتیم و حسابمان با آنان تسویه شد.
خاندان هاشم با سلطنت بازی کردند و گرنه، نه خبری از آسمان آمد و نه وحیای نازل شد.
من از دودمان خندف نباشم اگر کینهای را که از محمد در دل دارم، از فرزندان او نگیرم.
جدّش ابوسفیان نیز پس از رسیدن عثمان به خلافت، معتقد بود که خلافت در جایگاه خود قرار گرفته است. این دیدگاه در زمان معاویه و جانشینان او شدت یافت و برای ایجاد منازعات قومی و انکار یا نادیده گرفتن نقش دیدگاهها و انگیزههای اعتقادی در حوادث تاریخی صدر اسلام و حتی ظهور اسلام، کوششی جدی صورت گرفت.
عزل یزید[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پس از شهادت امام حسین (ع)، عبداللهبن زبیر برای پیشبرد اهداف سیاسیاش از شهادت امام بهره گرفت و در مکه بهپا خاست و یزید را از خلافت عزل نمود و قدرت خود را گسترش داد. او مردم مدینه را نیز به خلع یزید و جهاد با او فرا خواند. مردم مدینه دعوت او را پذیرفتند و با عبداللهبن مطیع، نماینده وی بیعت و بدینگونه یزید را از خلافت عزل کردند. در سال 62 هجری یزید از والی خود در مدینه، عثمانبن محمدبن ابیسفیان نوه ابوسفیان که فردی بیتجربه بود، خواست تا جمعی از بزرگان شهر را نزد او به شام بفرستد تا سخن ایشان را بشنود و از آنان دلجویی کند.[۱۸] او نیز چنین کرد و عبداللهبن حنظله، عبداللهبن ابیعمروبن حفص مخزومی، منذربن زبیر و گروهی از اشراف مدینه که بیشتر فرزندان مهاجران و انصار بودند را برای آشنایی با یزید و شاید برخورداری از عطایای او، به نزد وی فرستاد.[۱۹] اما این آشنایی به سبب بیپروایی یزید کاملاً به زیان او تمام شد. آنان از فساد دستگاه اموی مطلع شدند و پس از بازگشت به مدینه، عیاشیهای خلیفه را برای مردم شرح دادند و گفتند آنچه در یزید نیست، نشانه مسلمانی است. اعضای این هیئت، مردم مدینه را به قیام بر ضد یزید برانگیختند. عبداللهبن حنظله گفت: من از پیش مردی برمیگردم که اگر هیچ یاوری غیر از این پسران خود نداشته باشم، با او جهاد خواهم کرد. منذر نیز گفت: به خدا سوگند او شراب میآشامد و چندان مست میشود که نماز نمیگزارد.[۲۰] با شنیدن این اخبار مردم شوریدند و عبداللهبن حنظله را به سرکردگی برگزیدند.[۲۱] او در سخنرانیای در میان مردم ناراضی، علت قیام خود را ترس از نزول عذاب الهی به سبب معاصی یزید ذکر کرد.[۲۲] از اینرو مردم یزید را خلع و با عبداللهبن زبیر بیعت نمودند.[۲۳]
نامه به مردم مدینه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
یزید در نخستین نامهاش به مردم مدینه چنین نوشت: ” سوگند به خدا که من مقام و جایگاه شما را سر خویش قرار داده بودم، اما از آن هنگام که شما از بیعت من تن زدید، شما را از سر خویش به زیر آوردم و بر زیر پایم نهادم. از این پس با شما چنان رفتاری خواهم کرد که همچون قوم عاد منسوخ شوید. به خدا سوگند که عذاب دردناکی بر شما نازل خواهد شد که پس از آن پشیمانی شما سودی نخواهد بخشید.“[24] اما مردم مدینه والی شهر را اخراج کردند و شمار چشمگیری از بنیامیه را که در مدینه سکنا داشتند، به محاصره درآوردند.[۲۴] عبداللهبن زبیر با استفاده از شهادت امام حسین (ع) و در واقع برای کسب مقام خلافت، مردم مکه را نیز بر ضد یزید و به نفع خود همراه کرده بود.[۲۵] به گفته مسعودی قیام مردم مدینه و بیرون راندن امویان و کارگزار یزید از مدینه نیز با اجازه ابنزبیر بوده است.[27]
واقعه حرّه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
یزید برای مقابله با این آشفتگیها، مسلمبن عُقبه مُرّی را با لشکری گران روانه حجاز کرد.[۲۶] مسلمبن عقبه تیغ بر مردم مدینه کشید و چندان جنایت کرد که به مُجرم و مُسرف معروف شد.[۲۷] رهبران نهضت و گروهی بسیار از مردم مدینه کشته شدند و شهر پیامبر (ص) قتل عام شد. مسلمبن عقبه به دستور یزید سه روز جان و مال مردم را بر سپاهیانش حلال کرد.[۲۸] غارت و جنایات سپاهیان شام را مصیبتی سهمگین و وصف ناپذیر خواندهاند.[۲۹] مسعودی آن را فجیعترین حادثه پس از شهادت امام حسین (ع) دانسته است.[32] سپاهیان مسلم شهر را دستخوش غارت و قتل و تجاوز قرار دادند و در آن سه روز از ارتکاب هیچ عمل شنیعی، همچون تجاوز به نوامیس، بیرون کشیدن جنین از شکم زنان و کشتن نوزادان[۳۰] و توهین به صحابه بزرگ پیامبر از جمله جابربن عبدالله انصاری نابینا و ابوسعید خُدری فروگذار نکردند.[۳۱] شمار کشتگان واقعه حرّه را بیش از چهار هزار[۳۲]، یا به قولی 11700 و یا 10700 تن برآورد کردهاند.[۳۳] از این میان هفتصد تن از حاملان قرآن[۳۴] و هشتاد صحابی پیامبر (ص) به قتل رسیدند به نحوی که کسی از اهل بدر باقی نماند.[۳۵] در بیشتر منابع، تاریخ واقعه ”حرّه واقم“ روز 27 ماه ذیالحجه سال 63 هجری نوشته شده که تا نیمه محرم سال 64 ادامه داشت.[۳۶] یزید در این واقعه نشان داد که نه تنها برای جان و مال مردم، کمترین احترامی قائل نیست، بلکه از نظر او وقتی جمعی از مسلمانان منکر حکومت و ولایت وی شوند، استحقاق دارند تا به نوامیس آنان تجاوز شود. مسلم پس از این جنایت، مردم شهر را جمع کرد و از آنان برای یزید بیعت گرفت مبنی بر اینکه آنان و پدرانشان بنده یزید بوده اند؛[۳۷] و به تعبیر دیگر فیء (غنیمت جنگی) یزید هستند[۳۸] و هرکسی را که از این فرمان سر باز میزد، گردن میزدند.[۳۹] از آن بیعت فقط علیبن عبداللهبن عباس با وساطت خویشاوندانش از جمله حُصَینبن نُمَیر که در سپاه یزید بودند و امام سجاد (ع) معاف شدند.[۴۰]
سودای خلافت عبداللهبن زبیر[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عوامل اموی پس از کشتار و جنایات گسترده در مدینه به مکه رفتند تا کار عبداللهبن زبیربن عوّام را که مردم مکه را به بیعت خود فرا خوانده بود، یکسره کنند. عبداللهبن زبیر در زمان حکومت معاویه اگر چه با او بیعت کرد، اما جزء کسانی بود که از بیعت با یزید خودداری کرده بود.[۴۱] او پس از مرگ معاویه با یزید بیعت نکرد و شبانه مدینه را به قصد مکه ترک کرد و به کعبه پناه برد و مردمان را به شورا دعوت کرد.[۴۲] اما با ورود امام حسین (ع) به مکه، اگرچه عبدالله سودای خلافت در سر داشت، اما از نظر نسب و روش اجتماعی به پای امام نمیرسید. مردم نیز او را رها کرده و به امام پیوستند. این موضوع برای وی ناخوشایند بود.[۴۳] عبدالله تمایل شدید به خروج امام از مکه به سمت عراق داشت.[۴۴] پس از شهادت امام حسین (ع)، ابنزبیر از این فرصت استفاده کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند و در خطبهای فاجعه کربلا را دستاویزی برای نکوهش حکومت یزید، پیمان شکنی و خیانتکاری عراقیان ساخت و در مورد فضیلت امام حسین (ع) سخن گفت و از مردم خواست تا با او بیعت کنند. مردم نیز با او بیعت کردند،[۴۵] اما محمدبن حنفیه، عبداللهبن عباس و دیگر هاشمیان با او بیعت نکردند.[۴۶]
نامه به عبداللهبن عباس[ویرایش | ویرایش مبدأ]
یزید طی نامهای از عبداللهبن عباس تشکر و تمجید کرد. او نوشت: خبر یافتهام که عبداللهبن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده و به تو پیشنهاد کرده است تا به اطاعت او درآیی و آنگاه پشتیبان باطل و شریک گناه باشی، لیکن تو زیر بار او نرفته و از بیعت ما دست نکشیدهای و با ما وفادار مانده و در آنچه خداوند از حق ما به تو شناسانده است، او را فرمان بردهای، پس خداوند توِ خویشاوند را پاداش نیک دهد، بهترین پاداشی که به خویشان حقشناس میدهد. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که با تو نیکی کنم و به نیکی پاداشت دهم و در پیوند با تو تا آنجا که از مثل من شایسته بزرگواری و فرمانبری و نزدیکیات به محمد (ص) باشد، شتاب ورزم. پس خدایت رحمت کند. خویشان خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف و اکناف میرسند و این ملحد، با زبان و گفتارِ فریبنده خود آنان را میفریبد، مراقب باش و ایشان را از حُسنِ عقیده خود در اطاعت رها نکردن بیعت من آگاه ساز؛ چه ایشان فرمان تو را بهتر میبرند و از تو شنوایی بیشتری دارند تا این بیبند و بار ملحد.
پاسخ شدیداللحن عبداللهبن عباس به نامه یزید[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عبداللهبن عباس به نامه او پاسخ شدیداللحنی داد و حتی نام خود را قبل از او نوشت. در این نامه، کشتار کربلا و اسارت خاندان محمد (ص) را بیان کرد و یزید را کمخرد و بیفکر خواند و نابودی حکومت و مرگ او را خواستار شد. او نوشت: از عبداللهبن عباس به یزیدبن معاویه، نامهات درباره فراخواندن پسر زبیر مرا به خویشتن و رد کردن من پیشنهاد او را که با وی بیعت کنم، به من رسید. اگر آنچه شنیدهای درست باشد، نه ستودنت را در نظر داشتهام و نه دوستی با تو را، لیکن خداوند نیت مرا میداند. گمان کردهای که دوستی مرا فراموش نخواهی کرد؟ به جانم سوگند از حق ما که در دست داری، جز اندکی به ما نمیرسانی و بیشتر آن را از ما دریغ میداری. از من خواستهای که مردم را به یاریت وادار نمایم و از همراهی با عبداللهبن زبیر بازدارم. هرگز! شادمانی و خوشحالی تو را مباد، با اینکه امام حسین (ع) را تو کشتهای. خاک بر دهانت ای خاک بر سر! راستی از کمخردی و بیفکری تو است اگر نفست به تو چنین نویدی میدهد و در خور سرزنشی و هلاک سزای تو است. ای بی پدر! گمان مبر کشتن حسین (ع) و جوانان بنیعبدالمطلب، چراغهای تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد بردهام. لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنهتن و بیکفن در میان بیابان روی زمین انداختند. بادها بر ایشان میوزید تا خداوند برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در خون ایشان شرکت نداشتند و آن بدنها را کفن کردند. ای یزید! به خداوند قسم به واسطه آنان و من عزت یافتهای و در مقامی که داری جایگزین شدهای. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که بیپدر بدکار زاده بیگانه پست پدر و پست مادر را بر ایشان مسلط کردی، همانکه پدرت از بستن او به خود جز ننگ و رسوایی و خواری دنیا و آخرت چیزی به دست نیاورد. . . پدرت به نادانی سنت را از میان برد و بدعتها و تازههای گمراهکننده را عمداً زنده کرد. من هر چه را از یاد ببرم فراموش نخواهم کرد که امام حسین (ع) را از حرم محمد (ص) به حرم خدا طرد کردی، آنگاه مردانی را پنهانی بر سرش فرستادی تا غافلگیر او را بکشند. پس او را از حرم خدا به کوفه راندی. او ترسان و نگران از مکه بیرون رفت، با اینکه در گذشته و حال عزیزترین مردم بطحاء بود و اگر در مکه اقامت میگزید و جنگ در آنرا روا میشمرد، از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیشتر فرمان برده میشد، لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و حرمت محمد (ص) را حلال شمرد، او بزرگ شمرد آنچه را تو بزرگ نشمردی، هنگامی که در نهان، مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند و آنچه را که پسر زبیر نیز بزرگ نشمرد، هنگامی که حرمت کعبه را از میان برد و آن را در معرض سنگ و تیر قرار داد و چنان گمان میبرم که تو خود حلال شمارندهای، بلکه مرا شکی نیست که تو سوزاننده کعبه و ضامن آنی. تویی که پیوسته با زنان خواننده و نوازنده میگذرانی. پس چون امام حسین (ع) بدعقیدگی تو را دید رهسپار عراق شد، بیآنکه بخواهد با تو نبرد کند و امر خداوند فرمانی انجام یافته بود. سپس تو به پسر مرجانه نوشتی تا با سپاهیان سر راه بر امام حسین (ع) بگیرد و او را دستور دادی تا در کار وی شتاب ورزد و امروز و فردا نکند و اصرار ورزیدی تا او و همراهانش از بنیعبدالمطلب، اهلبیتی را که خداوند پلیدی را از ایشان بهدور داشته و آنان را بسی پاکیزه کرده است، بکشد. مائیم آن اهلبیت؛ نه مانند پدران بدخوی جفاکار سختگیر نامهربانت. سپس امام حسین (ع) به او پیشنهاد سازش کرد و خواستار بازگشتن شد، پس کمی یاران و برانداختن خاندان او را غنیمت شمردید و بر ایشان تاختید و آنان را کشتید، چنانکه خانوادهای از ترکان یا کافران را میکشند. چیزی نزد من عجیبتر از آن نیست که خواستار دوستی و یاری منی و تو خود پسران پدرم را کشتهای و خون من است که از شمشیر تو میچکد و خون تو یکی از خواستههای من است. . . اما آنچه از وفاداری و حقشناسی من گفتی، به خدا قسم با پدرت بیعت کردم با اینکه میدانستم که پسر عموهای من و همه پسران پدرم برای این امر از او شایستهترند، لیکن شما گروه قریش بر ما فزونی و برتری جستید و خلافت را از ما ربوده و به خود اختصاص دادید و دست ما را از حقمان کوتاه کردید و هلاک بر کسی که در ستم کردن بر ما قدم پیش نهاد و نابخردان را علیه ما برانگیخت و کار را بدون ما بهدست گرفت. . . و عجبتر از همه عجیبها و تا زنده باشی روزگار تو را به شگفت آورد، آن است که دختران عبدالمطلب و پسران صغیری از نسل او را چون اسیران جلب شده نزد خود به شام بردی، تا به مردم نشان دهی که ما را مغلوب ساخته و بر ما فرمانروا گشتهای. به جانم سوگند که اگر هم در صبح و شام از زخم دست من آسوده بودهای، اما امیدوارم که زخم زبانم بر تو گران آید. این شادمانی تو را نپاید پس از آنکه عترت محمد (ص) را کشتی، خداوند جز اندکی تو را مهلت ندهد تا تو را دردناک بگیرد و نکوهیده و گنهکار از دنیا بیرون برد. پس ای بیپدر زندگی کن. به خدا سوگند آنچه کردهای تو را نزد خداوند هلاک ساخت. و سلام بر کسی که فرمان خداوند را برد.[۴۷] عبدالله بن زبیر توانست مردم مکه را بر ضدّ یزید و به نفع خود همراه کند.[۴۸] او همچنین عامل یزید را از مکه بیرون کرد.[۴۹]
فرماندهی حُصَینبن نُمَیر[ویرایش | ویرایش مبدأ]
مسلمبن عقبه پس از واقعه حرّه واقم به قصد جنگ با ابنزبیر روانه مکه شد، اما در گردنه مُشَلَّل مُرد[۵۰] و حُصَینبن نُمَیر در آخر محرم سال 64 هجری و بنا به سفارش یزید، فرماندهی سپاه را برعهده گرفت.[۵۱] او در 25 یا 26 محرم وارد مکه شد و ابنزبیر را محاصره کرد. ابنزبیر و همراهانش به مسجدالحرام پناه بردند. در سوم ربیعالاول سال 64، حصینبن نمیر و سپاهیان شام در کوههای اطراف کعبه، منجنیقهایی به کار انداختند و با سنگ و آتش به کعبه و شهر مکه حمله کردند که کعبه ویران شد و جامه و چوبهای آن سوخت.[۵۲]
ماهیت نظام اموی[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عمال یزید با آتش زدن کعبه و دریدن حرمت حرم خدا، نشان دادند رفتاری که در کربلا انجام گرفت، افراط جمعی قلیل در منطقهای خاص نبود، بلکه چنین رفتاری از ماهیت نظام اموی نشأت میگرفت و عوامل حکومت یزیدی در آنجا و اینجا تفاوتی با هم نداشتند. آنچه در کربلا رخ داد و آنچه در مدینه پدید آمد و سرانجام آنچه در مکه اتفاق افتاد، با فریادهای پیاپی اطاعت از یزید همراه بود و این ماهیت نظام اموی است. حال به راحتی درمییابیم که چرا امام حسین (ع) مرگ را برای مؤمن سزاوارتر از تحمل نظام یزیدی میشمرد.
مرگ یزید[ویرایش | ویرایش مبدأ]
در اوج جنگ بین شامیان و مکیان، زمانی که شهر مکه هنوز در محاصره بود، خبر مرگ یزید در ربیعالاول سال 64 هجری رسید.[۵۳] او یازده روز پس از آتشزدن کعبه مُرد. [۵۴]این خبر باعث تضعیف سپاهیان شام شد.[۵۵]
گزارشها در مورد علت مرگ ناگهانی یزید متفاوت است. اما مورخان اتفاق نظر دارند که افراط در میگساری و بدمستی موجب هلاکت او گردید. محمد بن احمد بن مسمع در سیر اعلام النبلاء و ابن حبان در الثقات گفته اند، وی هنگام رقص و در حال بد مستی به زمین خورد و مغزش متلاشی شد. در البدایه و النهایه، گاز گرفته شدن توسط میمونش را که با وی بازی میکرد، دلیل مرگ عنوان شده است.
حصینبن نمیر با لشکر خود سوی شام بازگشت.[۵۶] مردم حجاز(مکه و مدینه)نیز با ابنزبیر به خلافت بیعت کردند.[۵۷] یزید در حوارین از سرزمینهای حمص شام مُرد. هنگام مرگ 36 و یا 38 سال سن داشت[۵۸] و مدت حکومتش سه سال و هشت ماه بود.[۵۹] او را در همانجا به خاک سپردند. شاعری در مورد او گفت: ای گوری که در حوارین هستی، بدترینِ همه مردمان را در خویش نهفته داری.[۶۰] بدینگونه سراسر حکومت یزید در واقع تسویه حساب کاملی با غالب مظاهر اسلامی- از خاندان محمد (ص) گرفته تا شهرهای مکه و مدینه- بود.
خانواده یزید[ویرایش | ویرایش مبدأ]
یزید مردی قد بلند، فربه و پرمو بود.[۶۱] همسران: فاخته ملقب به حبّه دختر ابوهاشمبن عتبه، اُمّکلثوم دختر عبداللهبن عامر و چندین کنیز.[۶۲] فرزندان: معاویه، خالد، عبداللهاکبر، ابوسفیان، عبداللهاصغر، عمر، عبدالرحمن، یزید، عثمان، عتبةالاعور، ابوبکر، محمد، عاتکه، اُمّعثمان، اُمّعبدالرحمن، اُمّمحمد، اُمّیزید و رمله.[۶۳] دامادها: عبدالملک بن مروانبن حکم همسر عاتکه، اصبغ بن عمربن عبدالعزیر همسر اُمّیزید، عمروبن عتبةبن ابیسفیان همسر اُمّمحمد، عبّادبن زیادبن ابیه همسر اُمّعبدالرحمن، عثمانبن محمدبن ابیسفیان همسر اُمّعثمان و عتبةبن عتبةبن ابیسفیان همسر رمله.[۶۴] یزید با وجود فرزندان زیادی که داشت، از او نسلی باقی نماند.[۶۵]
منبع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص299؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: 1986 میلادی.، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری، ج5، ص270.
- ↑ ر.ک : المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص21؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص241؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص499،329؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: 1385-1386 قمری.، ج4، ص125؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: 1986 میلادی.، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری، حوادث و وفیات 61 تا 80 هجری، ج5، ص270.
- ↑ ر.ک : المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص21؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج4، ص160؛ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص14؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص207-208؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: 1986 میلادی.، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ج5، ص271؛ الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: 1986 میلادی.، ج8، ص189.
- ↑ ر.ک : البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص227؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: 1986 میلادی.، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ج5، ص271.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص299؛ الفخری فی الأدااب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، بیروت: دار صادر، 1385 قمری.، ص59؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص232.
- ↑ ر.ک : الفخری فی الأدااب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، بیروت: دار صادر، 1385 قمری.، ص59؛
- ↑ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: 1986 میلادی.، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری، حوادث و وفیات 61- 80 هجری، ج5، ص274.
- ↑ ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415 قمری.، ص129؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص240؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص229؛ المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص21؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج4، ص160؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص207-208؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: 1986 میلادی.، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ج5، ص271.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص300؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص232.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: 1385-1386 قمری.، ج4، ص127؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص229.
- ↑ ر.ک : جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص299؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص480.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: 1401- 1409 قمری / 1981 – 1988 میلادی.، ج3، ص162.
- ↑ مقدمه العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، این خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگی و تحقیقات فرهنگی، 1363 شمسی.، ص216.
- ↑ ر.ک : 5.➞اخبار الدولة العباسیه، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالاجبار مطلبی، بغداد: 1971 میلادی.، ص245؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص376.
- ↑ ر.ک : تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص400-477.
- ↑ ر.ک : همان ص459-460.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص623؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص129؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ص119؛ شذرات الذهب فی اخبار من الذهب، ابنعماد حنبلی، ابوالفلاح عبدالحیبن احمد، بیروت: دارالحیاء التراث العربی، 1406 قمری. ، ج1، ص69؛ تذکرة الخواص فی خصائص الائمه، سبط ابنجوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، بیروت: مکتبه النینوی الحدیثه، 1401 قمری / 1991 میلادی. ، ص261؛ لواعج الاشجان، امین، سید محسن، ترجمه ناصر پاکپرور، تهران: واحد تحقیقات اسلامی بنیاد بعثت، 1366 شمسی، ص433. این اشعار از عبداللهبن زبعری است. ابن زبعری این شعر را به مناسبت انتقامی که در احد از مسلمانان گرفته شد، سروده بود. همین تمثیل سبب شد تا کسانی بر کفر یزید حکم برانند و دو بیت آخر را هم یزید بر آن افزود و کفر خود را هم آشکار کرد.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص30-31؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص479؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج1، ص23.
- ↑ ر.ک : تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص479-480.
- ↑ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1365 شمسی.، ج7، ص216.
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415 قمری.، ص289؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص31؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص480.
- ↑ اسد الغابه فی معرفةالصحابه، ابناثیر، عزّالدین علیبن احمدبن ابیالکرم، چاپ عادل احمد رفاهی، بیروت: 1417 قمری / 1966 میلادی.، ج3، ص219.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه. ، ج1، ص207.
- ↑ ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415 قمری.، ص289-292؛ الطبقات الکبری، ج5، ص66؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص482-486.
- ↑ ر.ک : تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص474-475.
- ↑ ر.ک : تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص474-475؛ اسد الغابه فی معرفةالصحابه، ابناثیر، عزّالدین علیبن احمدبن ابیالکرم، چاپ عادل احمد رفاهی، بیروت: 1417 قمری / 1966 میلادی.، ج4، ص111-112.
- ↑ المنمق فی اخبار القریش، بغدادی، محمد بن حبیب، تحقیق خورشید احمد فاروق، بیروت: عالم الکتب، 1985 میلادی.، ص390؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص267؛ اسد الغابه فی معرفةالصحابه، ابناثیر، عزّالدین علیبن احمدبن ابیالکرم، چاپ عادل احمد رفاهی، بیروت: 1417 قمری / 1966 میلادی.، ج4، ص111-112.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه. ، ج1، ص179؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص37؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص484.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص209؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج4، ص220.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه. ، ج1، ص184؛ المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابن جوزی، عبد الرحمان، چاپ محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: 1412 قمری/ 1992 میلادی، ج6، ص15؛ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص14.
- ↑ الروض الانف فی شرح السیره النبویه لابن هشام، سهیلی، عبدالرحمنبن عبدالله، چاپ عبدالرحمن وکیل، قاهره: 1387- 1390 قمری / 1966 – 1970 میلادی، چاپ افست.، ج6، ص253-254.
- ↑ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص14.
- ↑ ر.ک : الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه. ، ج1، ص184-185؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص42؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، علیبن الحسین، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره.، ص305.
- ↑ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: 1986 میلادی.، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری، حوادث و وفیات 61 تا 80 هجری، ص30؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، سمهودی، نورالدین علی بن احمد، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت: دار احیاء التراث الاسلامی.، ج1، ص126.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه. ، ج1، ص185. برای اسامی کشته شدگان مهاجرین و انصار ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415 قمری.، ص293-314.
- ↑ ر.ک : الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه. ، ج1، ص185؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص41؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص494؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1365 شمسی.، ج7، ص222.
- ↑ المنمق فی اخبار القریش، بغدادی، محمد بن حبیب، تحقیق خورشید احمد فاروق، بیروت: عالم الکتب، 1985 میلادی.، ص391؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص38-39؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص250-251؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص237.
- ↑ الاخبار الطوال، ص265.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص491-493؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، سمهودی، نورالدین علی بن احمد، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت: دار احیاء التراث الاسلامی.، ج1، ص126.
- ↑ المنمق فی اخبار القریش، بغدادی، محمد بن حبیب، تحقیق خورشید احمد فاروق، بیروت: عالم الکتب، 1985 میلادی.، ص391؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص268.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه. ، ج1، ص153، 163؛ الاخبار الطوال، ص226.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص241؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص340؛ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص8-9.
- ↑ الاخبار الطوال، ص229.
- ↑ همان، ص224؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص250.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص338؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص474-475.
- ↑ الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص391،340؛ الاخبار الطوال، ص 264؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص247.
- ↑ ر.ک : 5.➞اخبار الدولة العباسیه، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالاجبار مطلبی، بغداد: 1971 میلادی.، ص85-88؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص321-322؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص247-250.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ، ج5، ص474-475.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص247.
- ↑ همان، ص251.
- ↑ الاخبار الطوال، ص246؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص251؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص488، 490، 496، 497.
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415 قمری.، ص158؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص497-499؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص164؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص270.
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415 قمری.، ج1، ص320؛ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه. ، ج2، ص20؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص499؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: 1385-1386 قمری.، ج4، ص125؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص236؛ قس تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص252، ماه صفر؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص281؛ 17 صفر؛ المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص21، 19 صفر.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه. ، ج2، ص20.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص499؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص281.
- ↑ الاخبار الطوال، ص268؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص252؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص499، 501-502؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص281.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص5؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص267.
- ↑ المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص21.
- ↑ المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص21؛ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص16.
- ↑ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص16.
- ↑ المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص21؛ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص16؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص227؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: 1986 میلادی.، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری، حوادث و وفیات 61 -80 هجری، ص271.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص377؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص236-237؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: 1986 میلادی.، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری، حوادث و وفیات 61 -80 هجری، ص271.
- ↑ ر.ک : المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص21؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص377؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص236-237؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: 1986 میلادی.، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ص270؛ جمهرة انساب العرب، ابنحزم اندلسی، علیبن احمد، قاهره: دار المعارف، 1382 قمری. ، ص113؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص298.
- ↑ ر.ک : المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص57-58.
- ↑ ر.ک : المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص21؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص237؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: 1986 میلادی.، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری، حوادث و وفیات 61 -80 هجری، ص270؛ جمهرة انساب العرب، ابنحزم اندلسی، علیبن احمد، قاهره: دار المعارف، 1382 قمری. ، ص113.