وفائى شوشترى

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۵ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۱۹ توسط Esmaeili (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
وفائى شوشترى
نام اصلی ملافتح‌اللّه
زمینهٔ کاری شعر آیینی
پدر و مادر ملاحسن
مرگ ۱۳۰۳ ه. ق
نجف
ملیت ایرانی
جایگاه خاکسپاری حرم امام علی(ع)
تخلص «وفایى»

وفائی شوشتری (م ۱۳۰۳ ه. ق) از علما، عارفان و شعرای آیینى قرن سیزدهم هجرى است.

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

ملافتح‌اللّه متخلص به «وفایى» فرزند ملاحسن، از علما و عرفاى سده سیزدهم هجرى بود. پدرش از علماى زمانه خود بود و با مرحوم حاج شیخ جعفر شوشترى معاصر و معاشر بوده‌است. جدش ملارحیم شوشترى نیز از علما به شمار مى‌رفت.

آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

وفائى شوشترى در انواع اوزان عروضى خصوصا اوزان مطنطن و دامنه‌دار و در سبک عراقى شعر ‌سروده‌است. وفائى شوشترى داراى آثاری در انواع قالب‌هاى شعرى است و ترکیب ۲۳ بندى او نیز در شمار آثار ماتمی است. وى در اشعار خود از صنعت مبالغه فراوان استفاده کرده‌است. مثنوى عاشورایى وى، نمونۀ بارز مبالغه ادبی است.

تالیفات[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  • دیوان اشعار وفایى شوشترى
  • سراج المحتاج در سیر و سلوک
  • الجبر و الاختیار
  • اطباق الذهب
  • شهاب ثاقب[۱]

اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

در حماسۀ شهادت حضرت عباس(ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

عباس اگر که دست به شمشیر برزند یک‌باره شعله بر همۀ خشک و تر زند
از تیغ آبدارش اگر یک شراره‌اى گردد عیان، به خرمن هستى شرر زند
از قتل خود خبر نشود تا به روز حشر بر فرق هر که تیغ بلا بیخبر زند
از بس که هست چابک و چالاک و تند و تیز شمشیر نارسیده به مغفر، به سر زند!
سازد دو نیم پیکر او، بى‌زیاد و کم از خشم هر کرا که به سر یا کمر زند
گر یک شرر ز شعلۀ تیغش رسد به خصم تا روز حشر نعرۀ: هذا السَقَر زند
ما را زبان به وصف تو قاصر بود، ولى گنجشک قدر همت خود بال و پر زند
تا شد به مدحت تو «وفائى» سخن‌سراى نطقش هزار طعنه به قند و شکر زند
سقا ندیدم و نشنیدم به روزگار از سوز تشنگى، شررش بر جگر زند [۲]

در حماسۀ جانبازى حضرت على اکبر(ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

خواهد اگر به جلوه آن روى منور آورد آینۀ جمال خورشید، مکدّر آورد
جز رخ و زلف و قامت معتدلش درین جهان کس نشنیده سرو را سنبل و گل، برآورد
برگذرد به هر زمین با قد و قامتى چنین تا به قیامت از زمین، سرو و صنوبر آورد
گیسوى چون کمندش افکنده ز دوش تا کمر تا به کمند و بند خورشید به چنبر آورد
وه چه على اکبرى! آن‌که چو مهر خاورى برگذرد ز چرخ، اگر هى به تکاور آورد
برگذرد ز چرخ و از سمّ سمند تیزتک شکل هلال و اختر و ماه مصور آورد
درگه رزم، رمحش از رامح چرخ بگذرد نیزۀ او شکست بر گنبد اخضر آورد
الحذر! الحذر! به گردون رسد از نبرد او بانگ امان و الامان، گوش جهان کر آورد
العجل! العجل! ز تیغش به قتال دشمنان قابض روح را در آن مرحله مضطر آورد
در صف کارزار با شوکت و سطوت نبى بر همه ظاهر و عیان صولت حیدر آورد
شور شهادتش به سر بود وگرنه کى توان تیغ به تارکش فرو منقذ کافر آورد؟
بهر طراز نیزه مى‌خواست که بر سر سنان کاکل غرقه خون و، آن جعد معنبر آورد
خواهد اگر رقم کند قصۀ تشنه کامى‌اش کلک «وفائی» از غمش شعلۀ آذر آورد [۳]

ترکیب‌بند عاشورایى[ویرایش | ویرایش مبدأ]

قسمت اول

در کربلا چو محشر کبرى شد آشکار گشتند دوزخى و بهشتى به هم دچار
بودند خیل دوزخى آن روز شادکام اما بهشتیان، همه لب‌تشنه و فکار
اهل بهشت را جگر از قحط آب، آب در کام اهل دوزخ و نار، آب خوشگوار
آن ساقیان کوثر و آن شافعان حشر گشتند تشنه، طعمۀ شمشیر آبدار
آتش به خیمه‌گاه زدند، این روا نبود کز دوزخى به کاخ بهشتى فتد شرار
زینب چو دید پیکر صد پارۀ حسین غلتان به خاک ماریه با قلب داغدار
از سوز دل به آن تن بى‌سر خطاب کرد نوعى، که زد به خرمن هفت آسمان شرار
گفتا: تویى برادر زینب، تویى حسین؟! آیا تویى که از تو مرا بود اعتبار؟
پس روى خویش سوى نجف کرد و، باز گفت کاى باب تاجدار من! اى شیر کردگار!
آخر مگر نه ما همه، ذریۀ توایم در چنگ خصم همچو اسیران زنگبار؟
آخر مگر نه این تن بى‌سر حسین توست؟ کافتاده پاره پاره درین دشت فتنه‌بار
یک دم بزن به قایمۀ ذو الفقار دست برکش پى تلافى، ازین قوم دون دمار
در نظم و نثر مرثیه‌ات گر مدد کنند مزدت همین بس است «وفائى»! به روزگار [۴]

قسمت دوم

میزان حسن و عشق چو با هم قرین فتاد سهم بلاى او به امام مبین فتاد
عشقش عنان کشید ز یثرب به کربلا کوشید تا که کار به عین الیقین فتاد
در دشت عشق تاخت سمند آن قدر که کار از عشق درگذشت و، به عشق‌آفرین فتاد
از تاب تشنه‌کامى اطفال شد چنان کز تاب، پیچ و تاب به حبل المتین فتاد
او را چو سنگ کین ز جفا بر جبین زدند از بهر سجده، شکر کنان بر زمین فتاد
ساکن شد آسمان و، زمین گشت بى‌سکون از زین چو بر زمین شه دنیا و دین فتاد
از کینه گشت سر به سر نیزه‌اش بلند عریان به خاک آن بدن نازنین فتاد
خاتم برفت از کفش آن سان که جبرییل برزد فغان: ز دست سلیمان، نگین فتاد
یک سر، حریم او چو اسیران زنگبار هریک چو آفتاب به جمّازه‌اى سوار [۵]

قسمت سوم

بر زخم‌هاى پیکرت ار اشک مرهم است پس گریه تا به حشر بر آن زخم‌ها، کم است
ز آن ناوکى که بر دلت آمد ز شست کین خون دل از دو دیده روانم دمادم است
ز آن تیغ کین به فرق تو، تا حشر خاک غم بر فرق ما همین نه، که بر فرق عالم است
از پیچ و تاب تشنگى‌ات بر لب فرات چشم جهانیان همه چون دجله و یم است
تنها همین فرات نشد از خجالت، آب از روى تو فرو به زمین رفته، زمزم است
اى تشنه‌اى که از اثر اشک ماتمت تا روز حشر، گلشن دین سبز و خرم است
پیش مصیبت تو، مصیبات روزگار بر ممکنات، جمله چو دریا و شبنم است
از بس مصیبت تو عظیم اوفتاده است نام تو و شکسته دلى هردو با هم است
شادى به ما همین نه محرم حرام کرد هر مه به یاد روى تو ما را محرم است
گویند: در بهشت برین، جاى گریه نیست گر نیست گریه بر تو، مرا جاى ماتم است
هر جا که ماتمت بود، آنجا بهشت ماست جایى که نیست ماتمت، آنجا جهنم است
عهدى که با تو بسته «وفایی» به عهد خویش صد شکر کز وفاى تو آن عهد، محکم است
بر عهدۀ وفاى تو باشد امیدوار کآیى ز لطف بر سر او، گاه احتضار

قسمت چهارم

چون شهسوار عشق به دشت بلا رسید بر وى ز دوست تهنیت و مرحبا رسید
کرد از نشاط، هر وله با یک جهان صفا از مروۀ وفا چو به کوى صفا رسید
تذکار عهد پیش و، بلاى الست شد آمد بشارتش که: زمان وفا، رسید
چون در ازل به جان تو خریدار ما شدى اکنون بیا که وقت اداى بها رسید
ما خود به عهد، ثابت و بر وعده، صادقیم با جان شتاب کن که زمان لقا رسید
سبقت گرفت عشق تو چون بر «بدا»ى ما جان ده به کام دل، که نخواهد «بدا» رسید
بشکفت غنچۀ دلش از شوق همچو گل از گلشن وفا چو به وى این ندا رسید
خون از زمین به جوش و، به گردون شدى خروش بر روى خاک تیره چو خون خدا رسید
دل‌هاى اهل بیت در آن سرزمین شکست چون کشتى نجات به دریاى خون نشست [۶]

قسمت پنجم

اى خاک کربلا! تو بهشت برین شدى ز آن رو که جاى خسرو دنیا و دین شدى
نازى اگر به کعبه و، بالى اگر به عرش زیبد، چو جاى آن بدن نازنین شدى
هستى زمین و، قدر تو از آسمان گذشت یا حبّذا! زمین که به از هر زمین شدى
خوابیده بس که سبزخطان در تو گلعذار یک باغ پر ز نسترن و یاسمین شدى
از نافه‌هاى خون ز غزالان هاشمى باللّه خطاست گویمت ار مشک چین شدى
جان جهان چو در تو نهان شد به روزگار ز آن جان پاک، منظر جان‌آفرین شدى
بگزیده جاى در تو چو آن شاهباز عرش تا روز حشر، مهبد روح الامین شدى
پنهان چو شد پناه خلایق به کوى تو ز آن شد که کعبۀ دل اهل یقین شدى
خورشید اگر کند ز تو پیوسته کسب نور ز آن رو بود که مطلع انوار دین شدى
بوى بهشت از تو رسد بر مشام جان اى خاک تا به نکهت سیبش قرین شدى
از عرش چون فتاده به فرش تو گوشوار زیبد اگر به چرخ زنى چتر افتخار [۷]

قسمت ششم

آن کشته‌اى که نیست جزایى براى او غیر از خداى او که بود خونبهاى او؟
آن کشته‌اى که حیدر و زهرا و مصطفى دارند صبح و شام به جنت عزاى او
آن کشته‌اى که شمه‌اى از شرح ماتمش خواند از براى موسى عمران، خداى او
آن کشته‌اى که ساخت خداوند کردگار سر تا به سر جهان همه ماتم‌سراى او
آن کشتۀ جفا که جز او هیچ کشته‌اى هرگز نشد جدا سر او از قفاى او
از سر چو شد عمامه و، از دوش او ردا گردید کبریاى خدا، رداى او
کاش آن زمان که در ره جانان شد او فدا جان جهانیان همه مى‌شد فداى او
معراج اولش: سر دوش پیمبر است [۸] معراج آخرش: زِ هر اندیشه برتر است

منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. در رد صوفیه به امر آیت‌اللّه حاج شیخ جعفر مجتهد شوشترى
  2. همان، ص ۷۷ و ۷۸.
  3. همان، ص ۷۸ و ۷۹.
  4. این بند، فاقد بیت رابط است. ر ک: همان ، ص ۱۲۹ و ۱۳۰.
  5. همان، ص ۱۳۰.
  6. همان، ص ۱۳۵و ۱۳۶.
  7. همان، ص ۱۳۸.
  8. بندهاى: ششم، دهم، دوازدهم و سیزدهم این ترکیب‌بند عاشورایى داراى اوزان عروضى دیگرند و به نظر مى‌رسد که اصل این ترکیب، در نوزده بند بوده و بعدا به هنگام چاپ دیوان اشعار وفائى شوشترى این چهار بند را اشتباها جزئى از آن ترکیب‌بند به حساب آورده‌اند.