حزین لاهیجی
حزین لاهیجی (۱۱۰۳ ه. ق-۱۱۸۰ ه. ق) ادیب، عالم و سخنسرای شیعی ایرانی است.
زندگینامه
محمدعلی بن ابی طالب زاهدی گیلانی مشهور به شیخ علی حزین لاهیجی از اعقاب شیخ زاهد گیلانی است. اجدادش در لاهیجان سکونت داشتند ولی پدرش به اصفهان رفت و محمدعلی در آن شهر تولد یافت. محمدعلی در ۲۷ ربیعالثانی سال 1103 ه. ق در دارالسّلطنه اصفهان متولد شد. تحصیلات را از کودکی آغاز کرد و نزد دانشمندان آن شهر منجمله مولانا شاه محمد شیرازی و پدرش به کسب دانش پرداخت و در علوم مختلفه به ویژه حکمت، عرفان و ادبیات تبحّر یافت و در آنها به تألیف و تدریس اشتغال ورزید.
او ادیبی عالم و سخنسرای شیعی ایرانی و از شاعران برجستهی سبک هندی است که باریکبینی معنوی، استواری لفظی، دقّت افکار و رقّت گفتار او زبانزد همگان بودهاست و شعرش حاوی مضمونهای بلند عاشقانه است. وی سالهای بسیاری از عمر خود را در سفر گذراند و سرانجام در هندوستان مقیم گردید و پس از چندین سال سکونت در دهلی به شهر بنارس رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند. حزین در سن ۷۷ سالگی و در سال ۱۱۸۱ ه. ق در بنارس از دنیا رفت.
آثار
حزین کتابی در احوال شاعران به نام «تذکرهالمعاصرین» و سرگذشتی از خود با ذکر حوادث ایّام خویش به نام «تاریخ و سفرنامه حزین» دارد که هر دو حاوی اطّلاعات سودمندی است و یکی از بهترین مآخذ تاریخی از یک شاهد عینی دربارهی رویدادهای پایان دورهی صفوی و چگونگی روی کار آمدن نادرشاه افشار و دیگر حوادث آن عصر به شمار میآید.
تعداد تألیفات او به بیش از پنجاه میرسد که از آنهاست: «شرح تجرید»، «حواشی بر شرح حکمةالاشراق»، «حاشیه بر الهیات شفا»، «رساله در شرح هیاکل النور»، «اخبار ابی الطّیب»، «اخبار خواجه نصیرالدین طوسی»، «مدّةالعمر»، «واقعیات ایران و هند» و ...
کلیّات اشعار او شامل قصاید، مقطعات و مثنویهای صفیر دل، حدیقة الثانی، خرابات، چمن و انجمن، مطمح الانظار، فرهنگنامه و تذکاراتالعاشقین است.
دیوان اشعارش را در چهار قسمت مدون کرده که مشتمل بر انواع مختلف شعر است. سخن او متوسط و مقرون به سادگی و روانی و حدّ فاصلی میان سبک شاعران قدیم و سبک هندی است. طبع مصحّح و منقّحی از دیوان حزین به کوشش ذبیحاللّه صاحبکار انتشار یافتهاست. [۱]
اشعار
شعر ۱
طوفانِ خون ز چشم جهان جوش میزند | بر چرخ نخل ماتمیان دوش میزند | |
یا رب شب مصیبت آرام سوز کیست | امشب که برق آه، ره هوش میزند | |
روشن نشد که روز سیاه عزای کیست | صبحی که دم ز شام سیهپوش میزند | |
آیا غم که تنگ کشیدهست در کنار | چاک دلم که خندهی آغوش میزند | |
بیهوش داروی دل غمدیدگان بود | آبی که اشک بر رخ مدهوش میزند | |
ساکن نمیشود نفَسِ ناتوان من | زین دشنهها که بر لب خاموش میزند | |
گویا به یاد تشنه لب کربلا حسین | طوفانِ شیونی ز لبم جوش میزند | |
تنها نه من، که بر لب جبریل نوحههاست | گویا عزای شاه شهیدان کربلاست |
شعر ۲
شاهی که نور دیدهی خیر الانام بود | ماهی که بر سپهر معالی تمام بود | |
شد روزگار در نظرش تیره از غبار | باد مخالف از همه سو بس که عام بود | |
آب از حسین گیرد و خنجر دهد به شمر | انصاف روزگار ندانم کدام بود | |
آبی که خار و خس همه سیراب از آن شدند | آیا چرا بر آل پیمبر حرام بود | |
خون دیدهها چگونه نگرید بر آن شهید | کز خون به پیکرش کفن لعل فام بود | |
دادی به تیر و نیزه تن پارهپاره را | زان رخنهها چو صید مرادش مدام بود | |
آن خضر اهل بیت به صحرای کربلا | نوشید آب تیغ ز بس تشنهکام بود | |
تفتند ز آتش عطش آن لعل ناب را | سنگین دلان مضایقه کردند آب را |
شعر ۳
ای مرگ، زندگانی ازین پس و بال شد | جایی که خون آل پیمبر حلال شد | |
مهر جهان فروز امامت به کربلا | از بار درد بَدْرِ تمامش هلال شد | |
شاخ گلی ز باغ رسالت به خاک ریخت | زین غم زبان بلبل گوینده لال شد | |
افتاده بین به خاک امامت ز تشنگی | سروی کز آب دیدهی زهرا نهال شد | |
تن زد درین شکنج بلا تا قفس شکست | بر اوج عرش طائر فرخنده بال شد | |
شبنم به باغ نیست که از شرم تشنگان | آبی که خورد گل، عرق انفعال شد | |
از خون اهل بیت که شادند کوفیان | دلهای قدسیان همه غرق ملال شد | |
آن ناکسان ز روی که دیگر حیا کنند | سبط رسول را چو سر از تن جدا کنند |
شعر ۴
خونین لوای معرکهی کارزار کو | میدان پر از غبار بود، شهسوار کو؟ | |
واحسرتا که از نفس سرد روزگار | افسرده شد ریاض امامت، بهار کو؟ | |
زان موجها که خون شهیدان به خاک زد | طوفان غم گرفته جهان را، غبار کو؟ | |
اشکی که گرد محنت خاطر برد کجاست | آهی که پاک بسترد از دل غبار کو؟ | |
تا کی خراش دیده و دل خار و خس کند | آخر زبانهی غضب کردگار کو؟ | |
کو مصطفی که پرسد از این امت عنود | کای خائنان، ودیعت پروردگار کو؟ | |
کو مرتضی که پرسد از این صرصر ستم | بود آن گلی که از چمنم یادگار کو؟ | |
ای شور رستخیز قیامت درنگ چیست | آگه مگر نیی که به عالم عزای کیست؟ |
شعر ۵
ای دل چه شد که از جگر افغان نمیکشی | آهی به یاد شاه شهیدان نمیکشی | |
سرها جدا افتاده تن سروران جدا | در کربلا سری به بیابان نمیکشی | |
در ماتمی که چشم رسولست خون فشان | از اشک، غازه بر رخ ایمان نمیکشی | |
کردند بر سنان سر آن سروران و تو | لخت جگر به خنجر مژگان نمیکشی | |
دستت رسا به نعمت الوان عشق نیست | تا آستین به دیدهی گریان نمیکشی | |
هامون چرا نمیکنی از موج اشک، پر | این فوج را به عرصهی میدان نمیکشی | |
شرمی چرا نمیکنی از خون اهل بیت | ای تیغ کین سری به گریبان نمیکشی | |
داد از تو ای زمانهی بیدادگر که باز | شرمنده نیستی ز ستمهای جانگداز |
شعر ۶
نخل تری به تیشهی عدوان فکندهای | از پا ستون کعبهی ایمان فکندهای | |
از تشنگی سفینهی آل رسول را | در خاک و خون به لجهی طوفان فکندهای | |
ای خیرهسر ببین که سر انور که را | در کربلا چو گوی به میدان فکندهای | |
از خنجر ستیزهگر زادهی زیاد | بس رخنهها به سینهی مردان فکندهای | |
شرمت ز کرده باد که گیسوی اهل بیت | در ماتم «حزین» پریشان فکندهای | |
آتش به دودمان رسالت زدی و باز | خصمی به خانوادهی ویران فکندهای | |
دامان خاک تیره ز خون شد شفق نگار | طرح خصومتی به چه سان فکندهای | |
جانهای مستمند نگردند شادکام | قهر خدا اگر نکشد تیغ انتقام |
شعر ۷
خون از زبان خامه «حزین» اینقدر مریز | دستی به دل گذار درین شور رستخیز | |
خامش نشین دلا که به جایی نمیرسد | با روزگار خصمی و با آسمان ستیز | |
آسودگی محال بود در بسیط خاک | مریخ دشنه دارد و رامح [۲] سنان تیز | |
تن زن درین شکنج تن و صبر پیشه کن | گیرم که پای سعی بود کو رهِ گریز | |
عبرت ترا بس است از احوال رفتگان | زندانی حیات بود یوسف عزیز | |
یا رب به جیب چاک جوانان پارسا | یا رب به نور سینهی پاکان صبح خیز | |
یا رب به اشک چشم یتیمان خسته دل | یا رب به خون گرم جگرهای ریزریز | |
کز قید جسم تیره چو جان را رها کنی | حشر مرا به زمرهی آل عبا کنی [۳] |
منابع
پی نوشت
- ↑ حزین لاهیجی؛ زندگی و زیباترین غزلهای او، مقدمه با تلخیص. لغت نامه دهخدا، مقدمه دیوان لاهیجی به تصحیح ذبیح اللّه صاحبکار.
- ↑ رامح: اشاره به صور فلکی. سِماک رامح که در برابر بنات النعش قرار دارد و ستارهی روشنی است و نزدیک آن دو ستاره است که آنها را رمح یا نیزهی سماک میگویند.
- ↑ دیوان حزین لاهیجی؛ ص ۶۱۰- ۶۱۲.