کاظم نظری بقا
کاظم نظری بقا (١٣٤٨ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
کاظم نظری بقا | |
---|---|
زادروز | ١٣٤٨ ه.ش اردبیل |
پدر و مادر | ولی الله نظری بقا |
کتابها | «با ترانههای زلال»، «روز دهم»، «اسفار آفتاب»، «شعر واسطه بیان همه طبیعت» و «زوایای تاریک و روشن» |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
کاظم نظری بقا فرزند ولی الله در سال ١٣٤٨ شمسی در شهر اردبیل دیده به جهان گشود. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. وی تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی در رشته زبان و ادبیات فارسی در زادگاه خود گذراند و سپس کارشناسی ارشد را در همان رشته از دانشگاه آزاد تبریز اخذ نمود و به ادامه تحصیل در مقطع دکتر پرداخت.
کاظم نظری بقا مسئولیتهای ادبی و هنری در کانونهای ادبی حوزه هنری استان، مدرس کارگاه شعر حوزه هنری، مدرس کارگاه شعر آیینی حوزه و... را برعهده داشته است. [۱]
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
از کاظم نظری بقا تاکنون شش جلد دفتر شعر ترکی، شش جلد دفتر شعر فارسی که سه دفتر آن شعر عاشورایی است با عناوین «با ترانههای زلال»، «روز دهم» و «اسفار آفتاب» و دو جلد نقد ادبی با عناوین «شعر واسطه بیان همه طبیعت» و «زوایای تاریک و روشن» منتشر شده است.
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
غزل
چهل منزل چنین کژ مژ [۲]، مگر مستاند محملها | چه محملها، که مدهوشاند و حیراناند منزلها | |
کدامین کاروان است این که مجنونوار میآید؟ | وَ سالارش چنین برده است از افلاکیان دلها | |
از این لولی وشان آشوب مستامست میخیزد | که مِی خواری این قوم است هر جا نقل محفلها | |
چه نوری از دهان خمره خورشید میجوشد؟ | که مستان را، ز پیش دیده افتاده است حائلها | |
از این منزل به آن منزل به دام افتاده صدها دل | دلا هرگز مشو غافل از این دردانه حاصلها | |
کدامین لب چه آبی از سبوی تشنگی خورده است؟ | که مست افتاده در دریای طف تا امن ساحلها | |
به میدان جنون هر دم سماعی تازه آغازد | بشوید جان و تن در بارش شمشیر قاتلها | |
چهل منزل به یاد کربلا در ساغرم مِی ریز | «الا یا ایهاالساقی ادرکأساً و ناولها» |
فرات خم شده بر دستهاش لب برساند | که بوسه بر لب اسطوره ادب برساند | |
فرات میوزد از زخمهای ساحل غربت | که نعش ِخویش عجولانه بر مصب برساند | |
فرات آمده از کوره چاههای کسالت | که روح خسته به سرچشمه طرب برساند | |
وَ مشک تشنهتر از پیش تا که جرعه آبی | به دختران نجیب یل عرب برساند | |
وَ تیری از دل نیزار بر جهیده به ناگه | دهان هاشمیاش را کمی رطب برساند | |
فرات بال در آورده آه! وا اسفا گو | ستارهای به لب ماه بوالعجب برساند | |
فرات تشنه نشستهست و فکر میکند اکنون | چگونه بیلب او روز را به شب برساند |
این روزها به زخم تنت فکر میکنم | بر لالههای پیرهنت فکر میکنم | |
امشب چقدر مو به تنم سیخ میشود | وقتی به پای اسب و تنت فکر میکنم | |
زخمی به شاخ و برگ دلم شعله میزند | وقتی به باغ یاسمنت فکر میکنم | |
شنهای دشت کرب و بلا صیحه میکشند | تا من به نرمی کفنت فکر میکنم | |
سر میدهد به بادیه کوفه ناله، نی | وقتی به رأس بیبدنت فکر میکنم | |
جغرافیای زخم دلم میشود وسیع | تا کوچه کوچه بر محنت فکر میکنم | |
وقتی که خیمه خیمه به تاراج میروی | بر کودکان مویه زنت فکر میکنم | |
خون از نگاه سرخ غزلهام میچکد | تا بر شقایق چمنت فکر میکنم | |
ذهن و زبان شاعریام گنگ میشود | آن شب که بر نیامدنت فکر میکنم |