خوشدل تهرانی
علی اکبر صلح خواه (1293 ه.ش- 1365 ه.ش) از شاعران معاصر است.
خوشدل تهرانی | |
---|---|
نام اصلی | علی اکبر صلح خواه |
زادروز | 1293 ه. ش تهران |
مرگ | مهر ماه 1365 ه. ش |
جایگاه خاکسپاری | ابن باویه |
تخلص | خوشدل تهرانی |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
علی اکبر صلحخواه متخلّص به «خوشدل تهرانی» فرزند حاج رحیم، جدّش مهدی بیک کرمانشاهی از ایل سنجانی است. وی در سال 1293 ه. ش در تهران چشم به جهان گشود.
خوشدل تحصیلات خود را تا مرز دیپلم ادامه داد و سپس نزد حاج شیخ علی رشتی که یکی از استادان ادبیات عرب بود مغنی و مطول را آموخت و چندی نیز در اصفهان و شیراز به تکمیل ادبیات و منطق و تا حدودی فلسفه مشغول شد.
خوشدل مدت سی سال به سیر و سیاحت به نقاط مختلف ایران پرداخت و سالها نیز کشورهای دیگر اسلامی را با شوق طی کرد. از آنجا که وی کسوت روحانی داشت بیشتر مضامین اشعارش در مدح و رثای ائمهی اطهار و حقایق اسلام است و برای هر یک از چهارده معصوم (ع) 71 قصیده به تعداد سالهای عمرش سروده است، و از علمای واقعی و عرفای حقیقی به احترام تمام یاد کرده است. خوشدل سالها به بیماری قلبی مبتلا بود و سرانجام در اول مهر ماه سال 1365 ه. ش چشم از جهان فرو بست و در این بابویه به خاک سپرده شد.
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
دیوان کامل اشعارش در سال 1364 توسط انتشارات «ما» به همت آقای احمد کرمی به چاپ رسیده است. [۱]
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
بزرگ فلسفهی قتل شاه دین این است | که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است | |
حسین مظهر آزادگی و آزادی است | خوشا کسی که چنینش مرام و آئین است | |
نه ظلم کن به کسی نه به زیر ظلم برو | که این مرام حسین است و منطق دین است | |
همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب کافی است | اگرچه گریه بر آلام قلب، تسکین است | |
ببین که مقصد عالی وی چه بُد ای دوست | که درک آن سبب عزّ و جاه و تمکین است | |
ز خاک مردم آزاده بوی خون آید | نشان شیعه و آثار پیروی این است [۲] |
نازم حسین را که چو در خون خود تپید | شیواترین حماسهی تاریخ آفرید | |
دیدی دقیق باید و فکری دقیقتر | تا پی برد به نهضت آن خسرو شهید | |
قامت چو زیر بار زر و زور خم نکرد | در پیش عزم و همت وی آسمان خمید | |
تا ننگرد مذلت و خواری و ظلم و کفر | داغ جوان و مرگ برادر به دیده دید | |
بر بسته بود باب فضیلت به روی خلق | گر قتل او نمیشدی این باب را کلید | |
برگی بود ز دفتر خونین کربلا | هر لاله و گلی که به طرف چمن دمید | |
از دامن سپید شریعت زدود و شست | با خون سرخ خویش، سیهکاری یزید | |
یکسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت: | «در دین ما سیه نکند فرق با سفید» | |
بُد تشنهی عدالت و آزادی بشر | آن العطش که از دل پرسوز میشنید | |
چونان که گفت خواهر خود را: اسیر باش | آزاد تا جهان شود از قید هر پلید | |
بانوی بانوان جهان، آن که روزگار | بعد از علی خطابه سرایی چو وی ندید | |
لطف کلامش از «امَنِ الْعَدْل» بین که ساخت | رسوا یزید و پردهی اهل ستم درید | |
خوشبخت ملتی که ازین نهضت بزرگ | گردد ز روی معرفت و عقل مستفید [۳] |
دل والهی نهضت حسین است | جان محو حقیقت حسین است | |
دلهای همه خداپرستان | کانون محبت حسین است | |
شو کشته که عدل و دین نمیرد | این سرّ شهادت حسین است | |
فتح هدف از شکست خود یافت | این اصل سیاست حسین است | |
برپاست ز وی اصول اسلام | دین زنده به همّت حسین است | |
اول ز جوان خود گذشتن | مصداق عدالت حسین است | |
بوسید غلام را چو فرزند | این حدّ مروّت حسین است | |
جان دادن طفل خود در آغوش | اندر خورِ طاقت حسین است | |
افشاند به چرخ خون اصغر | این رمز شفاعت حسین است | |
در سجده سر از تنش جدا شد | این پایهی طاعت حسین است | |
اندوه اسیری حریمش | ما فوق مصیبت حسین است | |
با سر به قفای بانوان بود | این شاهد غیرت حسین است [۴] |
عابس فرزند شبیب:
روز عاشورا، عیان گشت یکی شور عجیب | بانگ یا قومی فرّو به فلک رفت قریب | |
گفت بن سعد، که هان عابس فرزند شبیب | شیر شیران بود و پای نهاده به رکیب | |
حذر ای قوم که او اشجع ابطال بود | وای بر ما اگرش فرصت و اقبال بود |
این بود آنکه نظریش نبود هیچ دلیر | این بود آنکه به یک حمله دو صد کرده اسیر | |
این بود آنکه حریفش نشود هرگز شیر | این بود آنکه بود بازی او با شمشیر | |
این بود آنکه گذشته ز پسرهای یلی | هیچ کس نیست در این بیشه چو او شیر بلی |
الغرض داشت به هر جنگ دو جوشن بر تن | لیک در کربُ بلا کَند ز تن پیراهن | |
که مرا بود به هر جنگ سر برگشتن | ولی امروز مرا هست سرکشته شدن | |
در رکاب پسر فاطمه جانبازی به | خاکساری ره او ز سرافرازی به |
بعد یک جنگ نمایان چو به خون شد غلطان | سرِ، وی بود به دامان شه تشنه لبان | |
در دم دادن جان بود به چشم گریان | شاه گفتن ز چه گریانی، گفتا از آن | |
که سرم بر سر زانوی تو ای سبط نبی است | سر تو در دم رفتن به سر زانوی کیست؟ |
عابسا جای تو خالی که ببینی سر وی | رفت بر نیزه به پیش نظر خواهر وی | |
زیر سنگ و نی و شمشیر فتد پیکر وی | نیست یک تن که بپوشد کفنی در بر وی | |
«خوشدل» آری نه همین جامه ز جسمش ببرند | بهر انگشتری انگشت شریفش ببُرند [۵] |