ابراهیم قبله آرباطان
ابراهیم قبله آرباطان (١٣٥٧ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
ابراهیم قبله آرباطان | |
---|---|
زادروز | آذر ماه ١٣٥٧ ه.ش روستای آرباطان، از توابع شهرستان هریس در آذربایجان شرقی |
آثار | «کاشیان» و «سراب» |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
ابرایم قبله آرباطان در آذر ماه ١٣٥٧ شمسی در روستای آرباطان، از توابع شهرستان هریس در آذربایجان شرقی متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. وی کارشناسی خود را در رشته الهیات و معارف اسلامی از دانشگاه قم گرفت و در مقطع کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه آزاد اسلامی تبریز به ادامه تحصیل پرداخت.
ایشان فعالیت شعری خود را به صورت تخصصی از سال ١٣٧٨ ه. ش شروع کرد و به مدت ٧ سال در استان قم، در خدمت اساتید شعر کشوری چون استاد مجاهدی بود. علاوه بر آن در پژوهشهای صدا و سیمای استان قم به نوشتن متون ادبی برای مجریهای کشور پرداخت که حاصل آن در بیش از چهل عنوان کتاب با نام «اشارات» منتشر شده است.
آرباطان در جشنوارهها و کنگرههای مختلفی از جمله شعر دفاع مقدس، جایزه قیصر امینپور، شعر عاشورایی، شعر امام رضا در خراسان رضوی، شاعران کودک و کودکان شاعر با موضوع جنگ، سفرنامهنویسی کشوری با عنوان دخیل عشق در شهر تبریز به عنوان برگزیده انتخاب گردید.
ایشان مسئولیت انجمن شعر آیینی شهرستان هریس را نیز بر عهده داشته است. [۱]
آثار ابراهیم قبله آرباطان[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آثار ابراهیم قبله آرباطان عبارتند از:
دو مجموعه گردآوری شعر با نامهای «کاشیان» و «سراب»، سه کتاب برای کودکان با عنوان «کودک فلسطینی»، «برای امام زمان» و «پدر! از خون تو نمیگذرم»
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
بادِ سوزان، آبِ آتشناک، خاک ِ پر شرر | سرزمینِ تیغ، مرزِ مرگ، دنیای خطر | |
از شتاب کاروان کم کن نمیدانم چرا | اینچنین آشفته میکوبند بر طبل سفر | |
کاروان خیر میتازد شتابان سوی شهر | شهر سر تا پا فرو رفتهست در مرداب شر | |
تا گریبان میدرد خورشید بر پیشانیات | لحظهها بر خاکهای سرخ میسایند سر | |
میشناسم شیهه باد پریشان یال را | در فغان آبادی از شمشادهای شعلهور | |
ای گلویت کعبه شمشیرهای در طواف | ای دو چشمت بوسهگاهِ تیرهای درگذر | |
میبری وادی به وادی باغهای تشنه را | تا مگر سیرابشان گردانی از خون و خطر | |
میشناسم ماجرایت را که در آن ظهر ِ گرم | ناگهان خون ِپسر بارید از چشم پدر | |
اینچنین رفتی که از طوفان ِ آتش بگذری | با زنانی همرکاب و کودکانی همسفر |
دیشب تمام بیکسیام را گریستم | آتش گرفت حنجرهام تا گریستم | |
دریا نشست روی لبم تشنهتر شود | دامن تکاندم از لب دریا، گریستم | |
چشمم تَرَک تَرَک شد و بر ماسهها چکید | پشتم شکست، پا شدم اما، گریستم | |
بیچاره من که زیر سُم اسبهای دشت | آخر تو را چگونه تماشا گریستم | |
شرمندهام که مرثیه آفتاب را | در اندکی به وسعت دریا گریستم |
شجاعت عباسیه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
شیر، بیواهمه از خیمه به راه افتاده | ناگهان لرزه بر اندام سپاه افتاده | |
کیست این مرد که میتازد و طَف میلرزد | زیر سُمها، تن یک دشت چو دَف میلرزد | |
گوش ابلیس کر اما شجع الناس است او | نعره زد مردی از آن سوی که عباس است او | |
شیهه سرکش اسبش هیجان دارد مرد | بگریزید که صد مرد توان دارد مرد | |
بگریزید اگر فرصت دیگر ماندهست | وای از آن لحظه که تن میدود و سر، ماندهست | |
نفسش بُغض نفسهای علی را دارد | تیغ او تشنه خون است جگر میخواهد | |
کمر کوفه کمر باشد اگر میشکند | قامت شام سپر باشد اگر میشکند |
تیغ، اسلیم ِ منقّش شده ابرویش | ماه، سوسویی از انوار منوّر رویش | |
...و خدا با همه دقت و وسواس عجیب | مو به مو وصله زده سلسله گیسویش | |
جذبه حور مگر ریخته در چشمانش | عشق سر میشکند تا که شود جادویش | |
گنگ، ذهنی که تو را ماه تصور نکند | خشک، دریا که تو را کل نکشد جاشویش |
تیغ پیمود ولی نظم خم ابرو را | ماه بوسید به خون نقش گرفته رو را | |
همه دیدند که خون، رود شد و میپیمود | مو به مو، سلسله در سلسله گیسو را |
تو همان ماه به خون خفته عشقی عباس | تو همان قصه ناگفته عشقی عباس | |
قرنها میگذرد وِرد زبانی، ای مرد! | زندهتر از همهای با همگانی، ای مرد! | |
کیست مانند تو محبوب خلایق باشد | سیزده قرن قمر باشد و لایق باشد | |
سیزده قرن تویی ساقی جان یا عباس | میگشایی گره از کار جهان یا عباس |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ گفتوگوی مؤلف با شاعر.