عباس شاه زیدی
عباس شاه زیدی (١٣٤٧ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
عباس شاه زیدی | |
---|---|
زادروز | ١٣٤٧ ه.ش اصفهان |
پدر و مادر | حسین شاه زیدی |
کتابها | «در حوالی اشراق»، «پرسههای بیپایان»، «به کسی دل باختهام»، «گزیده شعر دفاع مقدس» و «چند برگ ارادت» |
تخلص | خروش اصفهانی |
زندگینامه
عباس شاه زیدی فرزند حسین متخلص به «خروش اصفهانی» در سال ١٣٤٧ شمسی در اصفهان دیده به جهان گشود. او از جمله شاعران غزلسرای معاصر است که در زمینه اشعار آیینی آثار ماندگاری دارد . عباس شاه زیدی کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی است که به تدریس مستمر شعر و ادبیات در اصفهان مشغول است.وی علاوه بر تحصیلات دانشگاهی سطح سه حوزه را نیز به پایان رسانیده است. شاه زیدی از سال ۱۳۷۳ فعالیت ادبی خود را آغاز و در اوایل از محضر استادانی چون منوچهر قدسی و محمد علی صاعد اصفهانی و خسرو احتشامی کسب فیض نمود.
رویکرد وی در شعر بیشتر در زمینه غزل کلاسیک است و علاوه بر چند مجموعه مستقل شعر آیینی در زمینه شعر سپید و کاریکلماتور نیز آثاری دارد.
او معتقد است: «.... شعر همان ناگهانی است که در لحظه اشراق ...تمام روح شاعر را به شگفتی و شکفتگی رسانده و افقهای تازهای را فرا رویش میگستراند، اگرچه هر شعری قبل از تولدش اتفاق افتاده است...».
ایشان برگزیده بیش از ۲۰۰ کنگره شعر استانی و سراسری از جمله شعر رضوی در کرمان، شعر امام رضا در شیراز و دو سال رتبه اول شعر حوزه ... است و داوری بیش از یکصد و پنجاه کنگره شعر استانی و سراسری کشور را بر عهده داشته است.
آثار
از عباس شاه زیدی مجموعههای شعری «در حوالی اشراق»، «پرسههای بیپایان»، «به کسی دل باختهام»، «این شعر مرا کشت»، «تفسیر عاشورا» و «دو بیتی های من مثل لهوف است» به چاپ رسیده است. تازه ترین کتاب عباس شاه زیدی " به افق باران" است که در سال ۱۴۰۳ توسط انتشارات سوره مهر در تهران به چاپ رسیده است
اشعار
خاطرم این روز و این شبهاست درهم بیشتر | سال را دور تو میگردم، محرم بیشتر | |
میوزد نام تو در جان من و گُر، میکشم | میشود این شعله خاموش، کم کم بیشتر | |
هر دلی چیزی برای خود فراهم کرده است | من ولی داغ تو را کردم فراهم بیشتر | |
گرچه هر شعری که گفتم با غمی همراه بود | شعر عاشوراییام دارد ولی غم بیشتر | |
هر کسی شعری برایت گفت و شعر محتشم | میگذارد شعله بر دلها مسلّم بیشتر | |
اوّل هر ماه پشت ماه خم میشد ولی | در عزای اشرف اولاد آدم بیشتر | |
هیچ گنجی خوشتر از «گنجینة الاسرار» نیست | در نیاوردم سر از این راز مبهم بیشتر | |
آمدی از مکه چون این روزها پر کرده بود | خانه امن خدا را ابنملجم بیشتر | |
کعبه و رکن و صفا و مروه و خیف و منا | جمله میگریند از داغ تو زمزم بیشتر | |
ای مسیح روی نِی در پرده با اهل حرم | میکند گیسو پریشان تو مریم بیشتر | |
هرقدر نزدیکتر میشد به ظهر سرنوشت | میگشودی چهره خود را تو از هم بیشتر | |
لحظه لحظه شد دو تا پشت تو از هفتاد داغ | تا شد از داغ برادر قامتت خم بیشتر | |
آه مولای غزلهایم تو دستم را بگیر | من که از این شعرها چیزی ندارم بیشتر |
در کنگره عرش فرو ریخت بناها | تا از نفس افتاد جگر گوشه طاها | |
بر خاک تنی ماند، که آیات مقطع | بر نیزه سری رفت، که الشمس ضحیها | |
طاها طاها! تو نبودی که ببینی | بر جسم جگر گوشهات آمد چه بلاها | |
طاها، چه بگویم که در آن شام غریبان | انگشتر خورشید کجا رفت کجاها | |
قرآن به هم ریختهات را که ندیدی | در زیر سم اسب لگد مال هویها | |
طاها چه نشستی جگر فاطمهات سوخت | لاحول و لا قوه الا ب...الها | |
این نیزه نباید برود جانب زینب | سر را بستانید از این سر به هواها | |
سر تاب نیاورد و نظر کرد به خواهر | آن لحظه چه میگفت اخیها بفداها | |
میدید چه اندازه غریب است ولی نیست | این قافله را قافله سالار سواها | |
ای معنی «یا ایتها النفس» سر تو | ای خون خدا، مثل خدا، لایتناها | |
یک آیه دهان باز کن ای مصحف خاموش | مگذار در این غربت و اندوه مرا...ها! | |
هفتاد و دو منزل نگرانی چه کشیدم | تا میبردم قافله عشق کجاها | |
فرزانگی آنجاست که مجنون تو باشیم | بگذار بمانیم در این حال و هواها |
دو بند از یک ترکیب بند عاشورایی
شد وقت آنکه از تپش افتند کائنات | خورشید ایستاد که قد قامت الصلوة | |
این آه ابرهاست زمین را دویده است؟ | یا اشک فاطمه است که افتاده در فرات | |
حی علی الصلوة حبیب است، عجّلوا | قد قامت الصّلاة امام است، الصّلوة | |
سجاده پهن شد وسط رزمگاه و بعد | در شطّ خون گرفت وضو چشمه حیات | |
این آخرین جماعت مردان آشناست | اینجا نمیدهند به نامحرمان برات | |
رنگین کمان تیر فضا را فرا گرفت | اما کسی به تیر نمیکرد التفات | |
ای آخرین نماز تو معراج بندگی | «ای رکعت شکسته» به قربان سجدههات | |
«یا ایها الذّین» به دنیا امیدوار | سمت بهشت میرود این کشتی نجات | |
«یا ایها العزیز» سرت را بلند کن | بنگر که اوفتاده به پای تو کائنات | |
گردی فرا رسید و به پا کرد شور و شین | یعنی که خاک بر سر دنیای بیحسین |
شد کاروان روانه و بر نیزهای سرش | دنبال نیزه نیز، سراسیمه خواهرش | |
خواهر چگونه تاب بیارد خدای من | سر را به نی ببیند و بر خاک پیکرش | |
از بین تیغ و نیزه و شمشیرها گذشت | خورشید را گرفت غریبانه در برش | |
با ساربان بگو که در این آخرین وداع | بگذار درد دل بکند با برادرش | |
عصمت ببین که گوشه گودال قتلگاه | از پا فتاده است و نیفتاده معجرش | |
دیگر حسین حسّ غریبی نمیکند | چون قتلگاه پر شده از بوی مادرش | |
زهرا اگر که «امّ ابیها» لقب گرفت | این نیز تاج «امّ اخیهاست» بر سرش | |
باور نکردنی است که این دختر علی است | آیینه را بیار بگیرد برابرش | |
زینب مسافر است دو رکعت شکسته خواند | آن شب ولی نماز شبش را نشسته خواند |
رباعی
گفت آنکه دل تیر ندارد برود | یا طاقت شمشیر ندارد برود | |
فرداست که این بیشه شود لجه خون | هر کس جگر شیر ندارد برود |
چون موج خروش او تماشایی بود | دریایی دریایی دریایی بود | |
فریاد رسای زینب آنروز درست | زهرایی زهرایی زهرایی بود |
هر ساله حماسهای دگر میآید | این کار فقط ز عشق برمیآید | |
انگار که زمین و آسمان میگریند | وقتی که محرم از سفر میآید |