محسن رشید
محسن رشید (١٣٣٠ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
محسن رشید | |
---|---|
زادروز | ١٣٣٠ ه. ش تهران |
پدر و مادر | اکبر رشید- زهرا شیروانیپور |
کتابها | «شمع وجود»، «بوی عود» و «شراب سرخ» |
زندگینامه
محسن رشید فرزند اکبر در ٥ آبان ماه ١٣٣٠ شمسی در تهران متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. دوران جوانی خود را با دیانت، ورزش و سیاست گذراند و در طی دوران سربازی به علت فعالیت سیاسی دستگیر و به مدت ٤ سال زندانی شد و با پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد.
اول فروردین ١٣٥٨ ه. ش وارد سپاه شد و بیش از ٢٠ سال در دفتر سیاسی و مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه فعالیت کرد.
آثار
محسن رشید از ١٤ سالگی آغاز به سرایش نوحه نمود و با افزایش سرودهها، در سال ١٣٦٧ ه. ش نخستین مجموعه اشعارش با عنوان «شمع وجود» منتشر شد. چند سال بعد مجموعهای با نام «بوی عود» از ایشان چاپ شد. این دو مجموعه با رویکردی اجتماعی- سیاسی و عرفانی- انقلابی سروده شدهاند.
پس از ٢٥ سال، اشعار و مراثی گذشته بازنگری و با اشعار چاپ نشده تجمیع و به نام «شراب سرخ» به چاپ رسید. این کتاب در ١٦ فصل تنظیم شده و ابیات آغازین آن تحت عنوان مطلعالسِّر قصیدهای است با حدود ١٣٠ بیت که تلخیصی از آن را میآوریم. [۱]
اشعار
مطلع السِّر
کنز مخفی بود در ستر و حجاب | خواست بردارد ز روی خود نقاب | |
عشوهای بنماید و با دلبری | چهره آراید به صد افسونگری | |
پردهها را یک به یک بالا زند | مژده «قَوسَین اَو اَدنی» دهد | |
گوشه ابرویی، جمالی پر عتاب | رخ نماید از پس صدها حجاب | |
گرچه دور است از کمین رهزنان | کی کند از دوستان رازش نهان | |
خوانده او خود را «جلیسالذاکرین» | هر کجا اُنس است میآید یقین | |
هر تجلی مینماید بیحجاب | خود بود در پردههای بیحساب | |
گشت آدم پردهدار اولین | صلب او گنجی ز نور آخرین | |
عشوهای کرد و ملائک در سجود | غیر از آنکه عشق را لایق نبود | |
چون برون افتاد سِرّ دلبری | گشت پنهان در حجاب دیگری | |
آن حجاب دیگرش ابلیس شد | پردهداری، کو بت تَلبیس شد | |
پرده بر روی دل آرایش گرفت | تا نهان بنماید اسرار شگفت | |
آن تجلی کرد از غیظاش نهان | تا بماند دلبر او بینشان | |
از جنود شب سپاهی جمع کرد | سعی بر اطفای نور شمع کرد | |
گه ز خشم خویش تیغی میکشید | ناخود آگه پردهها را میدرید | |
عشوه او بود و رنج پردهدار | نعره میزد پرده از رخ بر مدار |
این طرف چشم انتظار و دلشده | ماه جویانی که رَهشان گم شده | |
تشنهکام و کاسه بر کف تا سحر | تلبیهگویان و تفتیده جگر | |
تا سحر سر بر ندارند از سجود | تا نماید جلوه آن دریای جود | |
آنکه خود را خوانده رحمان و رحیم | خلق کی محروم سازد آن کریم؟! | |
با تجلی خلق خود سیراب کرد | گرچه شأن هر جلوهای بیتاب کرد | |
نوح و ابراهیم و موسی و مسیح | و آن دگر سو زشت خویانی قبیح | |
سایه روشن بود تصویر حبیب | جلوهای زیبا و گاهی پر مهیب | |
صحن رویارویی اضداد بود | جلوهها محدود و او آزاد بود | |
منجلی میکرد اسماء یک به یک | مشرکان گم کرده سلطان و ملک | |
آشکارا بود اسرار نهان | شعلهور میبود خشم کافران | |
پس هراسان از جلای آفتاب | تاختند ابلیسان بینقاب | |
تیرها در چلّه و خنجر به دست | بر دریدند آنچه پشت پرده است |
آتش نمرود و ابراهیم و دود | یا تجلای خداوند ودود | |
گر پیمبر (زکریا) با درختی ارّه شد | حضرت قیوم حی، بیپرده شد | |
کیست عیسی را کشد روی صلیب | پرده افتد از رخ نعمالطبیب | |
رأس یحیی در میان تشت زر | میسراید روز عدل دادگر | |
آن یکی در آتش و آن روی دار | نوری از انوار زیبای نگار | |
تیغها برّان و مالامال خون | و آن طرف شیدایی و رقص جنون | |
چون حجاب نور با خون در تنید | پرده انوار از شش سو درید | |
از حجاب نور بیرون آمدند | مُهر بر عهد الست خود زدند | |
رنگ نورانی خود را باختند | پرده از اسرار حق انداختند | |
پس تجلیها همه بیرنگ شد | کارساز ابلیس بیفرهنگ شد |
گشت هنگام تجلای أتَمّ | عکس یار افتاد در مرآت غم | |
یوسفی زیبا جمال وسبزه رو | از حرا آورده «قولوا تفلحوا» | |
در تجلی چهره زهراییاش | کوثری فیاض و همره ساقیاش | |
کوثر و ساقی و آن عبد ودود | هر سه یک جلوه ز جلوات وجود | |
احمد و زهرا و حیدر هر یکی | جلوهها بودند در باطن یکی | |
بار دیگر نوبت ابلیس شد | پرده برداری بدو تفویض شد | |
پردهدار آخرین را بر نتافت | بر نمیآسود تا بر وی نتاخت | |
تاخت بر وی تا پریشانش کند | با خطا، تنزیه جانانش کند | |
آن مصفّای زلال بینشان | خواند مجنونش! نماند زو نشان! | |
خواست بردارد حجاب واهمه | کوفت سیلی بر عذار فاطمه | |
ریسمان بر بازوی حیدر ببست | تا نماند غیر ذاتش هیچ هست | |
داد جام زهر در دست حسن | کی در اینجا حُسن او گیرد وطن |
نوبت سلطان مشتاقان رسید | آنکه شرح عشق او نتوان شنید | |
پس رسید آن سلسله جنبان عشق | در مقابل نیزهداران دمشق | |
بانگ زد ابلیس بر اطرافیان | تا به کی خاموش ای اشرافیان! | |
پردهپوشان! پردهها افتاده است! | یک حسین و یک بیابان باده است! | |
دسته دسته تشنهکامان عدم | مِی طلب کردند از پیر حرم | |
تشنهکام حسرت یک جرعهاند | جملگی در انتظار قرعهاند | |
پیر اینجا مِی فروشی میکند | با خماران ساقدوشی میکند | |
محفل عرش است و نازل کرده او | فاش بنموده است اسرار مگو | |
چون برون انداخته از پرده راز | میکشیم او را به هنگام نماز | |
خیمهگاهش را به آتش میکشیم | تشنه لب در جنب آبش میکشیم | |
میبریم آن رأس زیبا از قفا | میزنیم آتش به جان مصطفی |
چون به جان مصطفی آتش زدند | آتشی بر گوهری بیغش زدند | |
آتش پر درد نافع میشود | از جمالش نور ساطع میشود | |
معنی نورٌ علی نورش ببین | این بود مصداق ختمالمرسلین | |
نی حسیناش بلکه احمد کشتهاند | نور و خون با یکدگر آغشتهاند | |
تیغها از خون سرخش سیر شد | تا «حسینٌ مِنی» اش تفسیر شد | |
همچو مشکوه است و مصباح و زجاج | شمس خونین آمر «اِطفیالسّراج» | |
«کوکبٌ دُری» است پوشیده به خون | نور میپاشد ز حلقومش برون | |
از «یکادُ زَیتها» مقصود چیست | عصمت کبراست یا خون خفتهای است | |
کس نمیداند علی یا مصطفی است | یا که زهرا غرق در خون خداست | |
در میان خون که دیده ماه را | هم ولیالله و وجهالله را | |
اسم ذات است و خدایی بینشان | نی سر و نی پیرُهن نی استخوان | |
اسم متأثر نشانش نیست هیچ | گرچه خالی از مکانش نیست هیچ |
...ما همه مست زلال کوثریم | ما ز مستی در عدم سر میبریم | |
مِی بنوشیده قدح اندر قدح | رقص در خون کرده توأم با فرح | |
غرق خون از پیچ پیچ زلف یار | خویشتن را کرده گم در این دیار | |
سرخوشان صهبه «قالوابلی» | صید دام «البلاء لالولاء» | |
جملگی ز اجزاء اسم اعظمیم | فانی اندر ذات و بر او محرمیم | |
اسم اعظم را است هفتاد و دو جزو | کربلا را هست هفتاد و دو عضو | |
اسم مستأثر حسین ابن علی است | آنکه وجهالله از وی منجلی است | |
بر تنش هفتاد و دو زخم آمده | در مقام اسم اعظم آمده | |
زخم شمشیرش غم یاران اوست | داغ هریک آتشی بر جان اوست | |
چون ز هفتاد و دو تن سر شد جدا | ذبح شد اسماء حسنی در منا | |
آیهها چون جملگی بیسر شدند | فانی اندر آیه اکبر شدند | |
ز ابتدا آیات بیسر بودهاند | پای بسمالله سر بسپردهاند | |
آیههای کربلا بیرنگ بود | با حسین بن علی همرنگ بود |
انبیا گرد آمده در قتلگاه | گرد تخت آن سلیمان بارگاه | |
مصطفی و مرتضی و فاطمه | خویشتن بینند در آن آیینه | |
جای جای بوسههای مصطفی | چشمه چشمه جوشش خون خدا | |
بسته دستاری بر آن بشکسته سر | سینهاش از صدر زهرا پارهتر | |
قلب، از تیر سه شعبه لاش لاش | و آن جبین پر ز خونش دل خراش | |
سنگ میبارید از هر سو بر او | نیزهای کردند حلقومش فرو | |
در تماشایند اصحاب کساء | مات و مبهوتند جمع انبیاء | |
وه که در دریای خون افتاده است | زیر تیغ آن زبون افتاده است | |
زیر خنجر دست و پایی میزند | تشنهکامان را صدایی میزند | |
گوید ار لب تشنهای بیگانه شو | بیتعلق شو پس آن در خانه شو | |
چهره زیبای خون آلود من | میرساند مقصد و مقصود من | |
مانع مطلب دگر بر چیده شد | جلوه زیبای یارم دیده شد | |
آنچنان فانی شده در بحر جود | کو تمایز بین او با حق نبود |
منابع
پی نوشت
- ↑ گفتوگوی مؤلف با شاعر.