المؤید فی الدین‌

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۹ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۲۶ توسط Faraji (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
المؤید فی الدین‌
زادروز ۳۹۰ ه. ق.
شیراز
مرگ ۴۷۰ ه. ق.
پیشه دانشمندی یگانه و شخصیتی ممتاز و برجسته، نام‌آوری از رجال علم و ادب و نابغه‌ای در علوم عربیّت و شاعری دستی توانا
کتاب‌ها «مجالس المؤیدیه»، «دیوان المؤید»، «سیرة المؤید» و «شرح المعاد»

الموید فی الدین، از شعرای عرب زبان است.

زندگینامه

هبة اللّه موسی بن داود شیرازی، المؤید فی الدّین، داعی الدعاة، دانشمندی یگانه و شخصیتی ممتاز و برجسته، نام‌آوری از رجال علم و ادب و نابغه‌ای در علوم عربیّت است. اگرچه در سرزمین فارس دیده به جهان گشوده و در همان سامان بالید، لکن بهره‌ی وافری از لغت عرب برده و در شعر و شاعری دستی توانا یافته است.

از ابتدای جوانی، مبلّغ مرام و مسلک فاطمیان بوده و در راه تبلیغ، گامهای وسیعی برداشته و در راه عقیده‌اش شدائد و سختی فراوان دیده اما همواره رنج و بلا را به جان می‌خرید و در تبلیغ مرام و مسلک خود هرگونه مصیبتی را ناچیز می‌شمرد.

وی به سال ۳۹۰ ه. ق. در شیراز متولد شد. و همانجا نشو و نما یافت و در سال ۴۲۹ هجری راهی اهواز گشته و پس از آن به حلّه و مصر سفر کرد و تا پایان عمر که به سال ۴۷۰ هجری بود در آنجا زیست.

آثار

الموید فی الدین چند اثر علمی از خود به جای نهاده که گواه قدرت او در بحث و مناظره، وفور اطلاعات او در مسائل و احکام و عمق دانش و بینش او در معرفت نکته‌ها و اسرار کتاب و سنت است. تألیفات او عبارتند از: «مجالس المؤیدیه»، «دیوان المؤید»، «سیرة المؤید»، «شرح المعاد» و ...

شرح‌حال شاعر به قلم خود در کتابی به نام سیره بین سالهای ۴۲۹- ۴۵۰ نوشته شده که در مصر به چاپ رسیده است. [۱]

نمونه شعار

۱- نکسوا ویلهم ببابل جهراجمل ذا وراءها تفصیل

۲- أهل بیت علیهم نزل الذّکرو فیه التّحریم و التّحلیل

۳- هم أمان من العمی و صراطمستقیم لنا و ظلّ ظلیل [۲]


۱- وای بر آنها، که در نینوا، اساس دین را واژگون نمودند، این مجملی گواه بر حدیث مفصّل است.

۲- اینان خاندانی هستند که قرآن بر آنان با احکام حلال و حرام، نازل شد.

۳- آنان درمان کوری و جهالت هستند و در راه راست، سایه‌ی گسترده‌ای بر سر همگانند.

منابع

پی نوشت

  1. الغدیر؛ ج ۴، ص ۳۰۸ و ۳۰۹.
  2. الغدیر؛ ج ۴، ص ۳۰۵.