عباس شب خیز: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۲۴: | خط ۲۲۴: | ||
*[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=700738&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1471-1472.] | *[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=700738&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1471-1472.] | ||
{{شاعران}} | |||
[[رده:ادبیات]] | [[رده:ادبیات]] | ||
[[رده:شاعران]] | [[رده:شاعران]] | ||
[[رده:شاعران فارسی زبان]] | [[رده:شاعران فارسی زبان]] | ||
[[رده:شاعران معاصر]] | [[رده:شاعران معاصر]] |
نسخهٔ کنونی تا ۸ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۰۸
عباس شب خیز (١٣٣٠ ه. ش) شاعر معاصر ایرانی است.
عباس شب خیز | |
---|---|
زادروز | 1330ه.ش تبریز |
مرگ | 1390ه.ش تبریز |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عباس شب خیز قرا ملکی فرزند علی متخلّص به شب خیز به سال ١٣٣٠ ه. ش در «قراملک» تبریز پا به عرصه گیتی نهاد تحصیلات خود را تا دیپلم به تناوب در تبریز و شهرهای دیگر گذراند و مقدمات دروس حوزوی را نیز فراگرفت.
فعالیتهای شعری را از دوره دبیرستان آغاز نمود و با حضور در انجمنهای ادبی تبریز از جمله «انجمن استاد شهریار» سرودن شعر را با جدّیت بیشتری دنبال نمود و از محضر اساتیدی چون «استاد محمد عابد تبریزی» کسب فیض نمود وی قبل و بعد از انقلاب سابقه همکاری با مطبوعات کشور را دارد.
ایشان مجری انجمن ادبی شهریار است و در یک شرکت خصوصی مشغول به کار میباشد.
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
شب خیز مجموعه شعری آماده چاپ به نام «منظومه قره ملک» به زبان ترکی و فارسی دارد. وی در قالب کلاسیک و به سبک عراقی شعر میگوید و تمایلش به سرودن مثنوی و غزل بیشتر از سایر انواع شعری است.
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
مخمّس: استمداد حضرت ابو الفضل عباس از سید الشهداء (ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]
مدهوشم و سرمست ز مینای غم و رنج | گلگون شده ز آن باده نابم رخ نارنج | |
افتادهام از اسب در این عرصهی شطرنج | بنگر که سر و کتف و دل و ساعد و آرنج | |
رفت از نظرم در هوس روی تو هر پنج |
ای شاه مرا کرده غلام تو خداوند | گر سر برود نگسلم از بند گیت بند | |
هرگز نروم از سر پیمان به تو سوگند | گو: مکنت و ملک و حرم و خانه و فرزند | |
گردند فدای سر گیسوی تو هر پنج |
ای پایهی عرش از نفس گرم تو قائم | سر در خطّ فرمان تو ذرات عوالم | |
مخدوم تویی در دو جهان ما همه خادم | مفتی و فقیه و ثقه و عارف و عالم | |
جاروب کش مسند سکوی تو هر پنج |
در مکتب تعلیم طریقت تویی استاد | از فیض تو یابند خلایق همه ارشاد | |
هرگز چو تو فرزانه ندارد دو جهان یاد | روح و مَلَک و آدمی و جن و پریزاد | |
شاگرد دبستان سر کوی تو هر پنج |
تا سر زند از خاک سیه لاله و سنبل | بر دامن لطف تو زند چنگ توسّل | |
بیاذن تو قمری نکند شوق تغزل | آینه و شمع و گل و پروانه و بلبل | |
ساغرکش میخانه یا هوی تو هر پنج |
ای مایهی مجد و شرف دودهی آدم | از توست جلال و حشم و آدم و عالم | |
نبود دو جهان قیمت یک موت مسلّم | جنّات و قصور و غرف و کوثر و زمزم | |
بوسند درِ دولت مینوی تو هر پنج |
ای کعبهی جان، قبلهی دل، مهبط ارشاد | معمورهی اسلام ز ایثار تو آباد | |
متروک و خراب از کرمت خانهی بیداد | سلطان و غلام و خدم و بنده و آزاد | |
در سجده به پیش خم ابروی تو هر پنج |
عرش ملکوت است ترا مسند اجلاس | دارند ملایِک در درگاه ترا پاس | |
تنها نه جبین ساست به درگاه تو عبّاس | عیسی و کلیم و خضر و یونس و الیاس | |
سایند جبین بر درِ مشکوی تو هر پنج |
ای خاک درت سرمه چشم مه و خورشید | تنها نه منم در طلب دولت جاوید | |
ذرّات جهانند در این خواهش و امید | شمس و قمر و مشتری و زهره و ناهید | |
هستند چو بنده به تکاپوی تو هر پنج |
جان برکفم از عشق تو ای مظهر لولاک | وی فیض وجودت سبب خلقت افلاک | |
عباس کجا، کی کند از کشته شدن باک | این دست و سر و سینه و چشم و تن صد چاک | |
باللّه که نیرزند به یک موی تو هر پنج |
ای رشک همه هستی عالم به کمالات | آدم به مَلَک از تو کند فخر و مباهات | |
جاوید ز جانبازی تو جملهی آیات | انجیل و زبور و صحف و مصحف و تورات | |
هستند به تلویح ثناگوی تو هر پنج |
هرچند زده آه درون خیمه به گردون | وز سوز عطش جام دلت گشته پر از خون | |
لیک آب همه عالم امکان به تو مرهون | جیحون و فرات و ارس و دجله و کارون | |
مخمور و عطشناک لب جوی تو هر پنج |
ای کون و مکان بر کرم و لطف تو محتاج | آن را که نهادی به سر از مکر متت تاج | |
از جور عدو گشت به تیر ستم، آماج | مشک و علم و جان و دل و دیده، به تاراج | |
رفت از سر شوق رخ نیکوی تو، هر پنج |
ای مرغ مَلَک بال در این دشت بلاخیز | افتادهام از جور سپاه شررانگیز | |
آماده و در دست همه حربهی خونریز | تیغ و سه پر و نیزه و گرز و تبر تیز | |
اندر صدد صید پرستوی تو هر پنج |
کی میسزد از همچو منی وصف تو مولا | فیضی برد از مهر فلک شبپره حاشا! | |
وامانده درین مرحله «شب خیز» نه تنها | حسان و جریر، اسمعی و اخطل و اعشا | |
قاصر ز مدیح صفت و خوی تو هر پنج |