اهلی شیرازی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۷۱: | خط ۱۷۱: | ||
[[رده:شاعران فارسی زبان]] | [[رده:شاعران فارسی زبان]] | ||
[[رده:شاعران متقدم]] | [[رده:شاعران متقدم]] | ||
<references /> | <references />{{شاعران}} |
نسخهٔ کنونی تا ۹ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۴۵
اهلی شیرازی | |
---|---|
نام اصلی | شیخ محمد بن یوسف بن شهاب |
زادروز | ۸۵۸ ه.ق شیراز |
مرگ | ۹۴۲ ه.ق |
ملیت | ایرانی |
لقب | اهلی |
سبک نوشتاری | قصیده، غزل، مثنوی و رباعی |
کتابها | دیوان |
شیخ محمد بن یوسف بن شهاب متخلص به اهلی شیرازی از شعرای شیعی نامدار قرن نهم هجری است.
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
اهلی شیرازی در سال ۸۵۸ ه. ق در شیراز متولد شد. در جوانی از شیراز به هرات رفت و به دربار سلطان حسین بایقرا پیوست. پس از چندی به آذربایجان رفت و به مدح سلطان یعقوب آق قویونلو پرداخت و مثنوی «شمع و پروانه» را در ۸۹۴ قمری به نام او سرود.
پس از ظهور دولت صفویه به دربار شاه اسماعیل شتافت و در اشعار خود به مدح او پرداخت و مثنوی «سحر حلال» را به نام او کرد. پس از مرگ پادشاه صفوی به زادگاه خود بازگشت و در آنجا از خلق گوشه گرفت تا سرانجام در سال ۹۴۲ هجری در سن ۸۴ سالگی در گذشت و در کنار قبر حافظ مدفون است.
علت تخلص وی به «اهلی» را ارادت به اهل بیت (ع) ذکر کردهاند. [۱]
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
اهلی از شاعران بزرگ تاریخ ادب فارسی است که در سرودن شعر دستی توانا داشت. قصاید خود را به تقلید از استادان گذشته نظیر انوری، خاقانی، ظهیر فاریابی، کمال الدین اصفهانی و سلمان ساوجی سروده است. اهلی اصولا غزلسرا است و شمار غزلهای او به ۱۴۰۱ میرسد. اما قصاید، قطعات و رباعیات نیز دارد و پس از غزل شمار رباعیاتی که سروده به دیگر انواع شعر او قرونی دارد. تعدادی از قصاید اهلی در منقبت پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) و نیز مرثیهی شهدای کربلا بالاخص امام حسین (ع) است. مجموعهی ابیات دیوان او به ۱۴۷۳۵ میرسد و تعداد ۱۲ تالیف نیز به او نسبت دادهاند. اهلی شاعری عارف مسلک بود و از ریا و زهد فروشی گریزان بود. از اشعارش چنین بر میآید که زندگی را در تهیدستی میگذراند.
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
ای نقد جان، نثار شهیدان کربلا | چون خاک رهگذار شهیدان کربلا | |
طوری که قدر و منزلش از فلک گذشت | سنگیست از مزار شهیدان کربلا | |
آب خضر به پردهی ظلمت نهفته چیست؟ | گر نیست شرمسار شهیدان کربلا | |
در چشم آفتاب کند خاک، اگر رود | بر آسمان، غبار شهیدان کربلا | |
گر خضر از حیات پشیمان شود رواست | کو نیست در شمار شهیدان کربلا | |
گلگشت عاشقان همه در خون خود بود | این است لالهزار شهیدان کربلا | |
تا دست لطف حق چه نهد مرهم نهان | بر زخم آشکار شهیدان کربلا | |
استاده است ساقی کوثر، می طهور | بر کف، در انتظار شهیدان کربلا |
آغشته شد به خون، سرو فرقی که موی او | خون در درون نافهی تاتار کرده است | |
قدر حسین کم نشد و شد عزیزتر | خود را یزید، روسیه و خوار کرده است | |
چون سوز این عزا نچکد ز دیده آب؟ | جایی که چشم چشمه گهربار کرده است | |
آن ناکسی که قصد حسین اختیار کرد | بیشک که قصد احمد مختار کرده است | |
و انکس که به خاطر نبی آزرده شد از او | حق را ز جهل و معصیت، آزار کرده است | |
یا مرتضی علی، به شهیدان روا مدار | ظلمی چنین، که چرخ ستمکار کرده است |
آمد عشور و در همه ماتم گرفته است | آه این چه ماتم است که عالم گرفته است؟ | |
زان مانده است تشنه جگر، خاک کربلا | کز خون اهل بیت نبی نم گرفته است | |
بر نیزه نیست سرخی خون از سر حسین | کآتش به جان نیزه و پرچم گرفته است | |
زین دود سینهها که برآمد عجب مدار | گر تیرگی در آینهی جم گرفته است | |
سیمرغوار گم شد ازین غصه، خرمی | کز قاف تا به قاف جهان غم گرفته است | |
از بار منت کرم خاندان اوست | پشت فلک که همچو کمان خم گرفته است | |
زال سپهر، خون جگر گوشهاش بریخت | شیری که صد هزار چو رستم گرفته است | |
پیوسته گرچه کار جهان صید کردن است | صیدی چنین به دام فنا کم گرفته است |
چرخ از شفق نه صاعقه در خرمنش گرفت | خون حسین تازه شد و دامنش گرفت | |
باد اجل بکُشت چراغی که بر فلک | قندیل مهر و مه، ز دل روشنش گرفت | |
از داغ دل بسوخت چنان لاله زین عزا | کآتش ز داغ سینه به پیراهنش گرفت | |
روزم شب از عزای حسین است و روزگار | زان است تیرهروز که آه منش گرفت | |
خون حسین آن که پی لعل و دُر بریخت | آن لعل و دُر شد آتش و در مخزنش گرفت | |
این نور چشم شاهسواریست کآسمان | کحل نظر ز گرد سم تُوسَنش گرفت | |
در خون نشست ساکن نُه مسکن فلک | از رستخیز گریه که در مسکنش گرفت | |
آن کو امان نداد به خون حسین و آل | فریاد الامان همه در مأمنش گرفت | |
بر اهل بیت و آل علی مرحمت نکرد | شمر لعین که لعنت مرد و زنش گرفت | |
زیر زمین ز مَکْمن [۲] غیبش عذابهاست | تنها نه دست مرگ درین مکمنش گرفت | |
همسایه هم ز پهلوی او سوخت زیر خاک | ز آن عذاب که در مدفنش گرفت |
ماه محرم است و شد دجله روان ز چشم ما | بهر حسین تشنه لب، شاه شهید کربلا | |
با شهدای کربلا، لاف وفا هر آن که زد | گرنه شهید گریه شد، مدعی است و بیوفا | |
بس که ز آتش جگر، گریهی گرم میکنم | مردمک دو دیدهام، سوخته شد درین عزا | |
دشمن آل مرتضی، پردهی خویش میدرد | پنجهی شیر حق کجا، روبه حیلهگر کجا؟ | |
بندهی اهل بیت شده اهلی از آن همیشه است | روی نیاز بر زمین، دست امید بر دعا [۳] |