محمود سنجری: تفاوت میان نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۱۸: | خط ۱۱۸: | ||
*[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=700738&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1673.] | *[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=700738&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1673.] | ||
{{شاعران}} | |||
[[رده:ادبیات]] | [[رده:ادبیات]] | ||
[[رده:شاعران]] | [[رده:شاعران]] | ||
[[رده:شاعران فارسی زبان]] | [[رده:شاعران فارسی زبان]] | ||
[[رده:شاعران معاصر]] | [[رده:شاعران معاصر]] |
نسخهٔ کنونی تا ۶ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۵۴
محمود سنجری (١٣٤٩ ه. ش) از شاعران غزلسرای معاصر ایرانی است.
محمود سنجری | |
---|---|
زادروز | ١٣٤٩ ه.ش تهران |
کتابها | «باغ اساطیر»، «مکاشفه هشت»،«گزیده ادبیات معاصر، شماره 13». |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
محمود سنجری فرزند محمد در سال ١٣٤٩ ه. ش در تهران دیده به جهان گشود. وی پس از دیپلم به منظور ادامهی تحصیل وارد دانشگاه تهران شد و در سال ١٣٧٦ ه. ش به دریافت لیسانس مهندسی شیمی نائل آمد. هم اکنون در یکی از کارخانههای تهران، مشغول به کار است.
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
اشعارش به طور پراکنده در نشریات و مجموعههای گردآوری شده انتشار یافته است. آثار او عبارتند از «باغ اساطیر»، «مکاشفه هشت» و «گزیده ادبیات معاصر، شماره ١٣».
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
سقّای عشق[ویرایش | ویرایش مبدأ]
داغت اگر چه بر جگر خاک میگذشت | نام تو بر مدارج افلاک میگذشت | |
مثل عبور عطر گل از کوچههای صبح | یاد تو از برابر ادراک میگذشت | |
سیراب چشمهسار خدا بودی و، فرات | در حسرت لب تو عطشناک میگذشت | |
زیر هجوم زخم، نگاه جهان هنوز | محو شجاعتیست که چالاک میگذشت | |
خود را به جا نهادم و بر پردههای اشک | دیدم که آب زخمی و غمناک میگذشت | |
آن گاه از میانهی میدان به سیر عرش | سقّای عشق، پاکتر از پاک میگذشت |
حماسهی پرپر[ویرایش | ویرایش مبدأ]
تیغی پلید در شد و حنجر به خون نشست | خون جوش عاشقی زد و پیکر به خون نشست | |
برخاست آتش از دل گلها و غنچهها | وقتی که آن حماسهی پرپر به خون نشست | |
میخواستم قلم بزنم آن حماسه را | در ابتدای واقعه، دفتر به خون نشست | |
باور نداشت زینب و همشانهی دلش | ایمان به درد آمد و باور به خون نشست | |
برخاست مثل آه، قدم زد، نگاه کرد | و انگاه در کنار برادر به خون نشست | |
کمکم در امتداد افق مثل یک شهید | خورشید لحظههای مقدّر به خون نشست | |
و انگاه در غروب غریبی، سر حسین | یک ارتفاع نیزه فراتر به خون نشست |