۶٬۰۷۷
ویرایش
جز (←دستگیری) |
|||
خط ۹۸: | خط ۹۸: | ||
===دستگیری=== | ===دستگیری=== | ||
بامداد آن شب هفتاد نفر از گماشتگان خود را به همراهی محمد بن اشعث برای دستگیری مسلم به طرف خانه طوعه فرستاد. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص372-373؛ الفتوح، ج5، ص53.</ref> مسلم در خانه طوعه بود که صدای سُم اسبان و آواز سربازان را شنید و دانست برای دستگیری او آمدهاند. در چنان موقعیت وظیفه داشت که نخست صاحبخانه را از گزند هجومآوران برکنار دارد. به این دلیل فوری برخاست و با شمشیر کشیده بر آنان تاخت و آنان را از خانه طوعه بیرون ریخت. سربازان پسر زیاد چون دلاوری و ضرب دست او را دیدند، به بامها رفتند و با سنگپرانی و آتشریزی وی را خسته کردند. با این همه مسلم تسلیم نشد. <ref>همانجاها.</ref> مسلم در آن نبرد سخت تعدادی را | بامداد آن شب هفتاد نفر از گماشتگان خود را به همراهی محمد بن اشعث برای دستگیری مسلم بن عقیل به طرف خانه طوعه فرستاد. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص372-373؛ الفتوح، ج5، ص53.</ref> مسلم بن عقیل در خانه طوعه بود که صدای سُم اسبان و آواز سربازان را شنید و دانست برای دستگیری او آمدهاند. در چنان موقعیت وظیفه داشت که نخست صاحبخانه را از گزند هجومآوران برکنار دارد. به این دلیل فوری برخاست و با شمشیر کشیده بر آنان تاخت و آنان را از خانه طوعه بیرون ریخت. سربازان پسر زیاد چون دلاوری و ضرب دست او را دیدند، به بامها رفتند و با سنگپرانی و آتشریزی وی را خسته کردند. با این همه مسلم بن عقیل تسلیم نشد. <ref>همانجاها.</ref> مسلم بن عقیل در آن نبرد سخت تعدادی را کشت. در این لحظه بین او و [[بکیر بن حمران احمری|بَکر بن حُمران]] نبردی سخت درگرفت. بکر زخمی شدید بر مسلم وارد آورد و لب بالایی او را شکافت. مسلم بن عقیل نیز بر سر وی ضربهای کاری زد و فریاد برآورد: آیا این هنگامه عظیم برای کشتن فرزند عقیل است؟ پس ای نفس به سوی مرگ بشتاب که از وی گریزی نیست! مسلم این بگفت و از خانه خارج شد و بر سکوی خانه ایستاد. پسر اشعث که فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد بود، گفت: مسلم خودت را به کشتن مده! تو در امانی و کسی با تو کاری ندارد. مسلم در حالی که رجز میخواند، میجنگید: <ref>تاریخ طبری، ج5، ص374؛ مروج الذهب، ج3، ص253-254؛ مناقب آل ابی طالب، ج4، ص93.</ref> | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
خط ۱۲۴: | خط ۱۲۴: | ||
ولی در برابر مشیت الهی و سرنوشتی که خداوند رقم میزند، شکیبا باش که حکم خداوندی در میان خلق ساری و جاری است. | ولی در برابر مشیت الهی و سرنوشتی که خداوند رقم میزند، شکیبا باش که حکم خداوندی در میان خلق ساری و جاری است. | ||
یاران محمد بن اشعث که یارای مقابله رویاروی با مسلم را نداشتند، بر بالای بام رفته و از آنجا سنگ و آتش بر سر و روی مسلم ریختند. چون مسلم این حال را مشاهده کرد، گفت: چرا همانند کفار مرا | یاران محمد بن اشعث که یارای مقابله رویاروی با مسلم را نداشتند، بر بالای بام رفته و از آنجا سنگ و آتش بر سر و روی مسلم ریختند. چون مسلم این حال را مشاهده کرد، گفت: چرا همانند کفار مرا سنگ باران میکنید، در صورتی که من از اهل بیت پیامبرم؟! اگر شما از مسلمانی بهرهای داشتید، چنین نمیکردید. <ref>مروج الذهب، ج3، ص253-254، الفتوح، ج5، ص55.</ref> | ||
اما چون زخمها بر پیکرش فرود آمدند، او را از پای درآورد. تاریخنگاران نوشتهاند که دشمن آنقدر به مسلم جراحت وارد کرده بود که توان حرکت نداشت. در این هنگام نامردی از پشت سر تیری به سوی او پرتاب کرد و مسلم بر زمین افتاد. آنگاه او را دستگیر کرده و بر استری سوار نمودند و ابن اشعث شمشیر از دست وی گرفت و گفت تو در امانی! <ref>انساب الاشراف، ج2، ص239؛ تاریخ طبری، ج5، ص374؛ مروج الذهب، ج3، ص253-254.</ref> مسلم فرمود: لعنت بر تو و امان تو باد ای گروه فاسق. محمد بن اشعث گفت: خودت را به کشتن مده. به خدا تو در امانی. آنان دروغ نمیگویند و فریبت نمیدهند. این قوم پسر عموهای تو هستند و تو را نمیکشند. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص374.</ref> سرانجام مزدوران عبیدالله بن زیاد بر او دست یافتند. | اما چون زخمها بر پیکرش فرود آمدند، او را از پای درآورد. تاریخنگاران نوشتهاند که دشمن آنقدر به مسلم جراحت وارد کرده بود که توان حرکت نداشت. در این هنگام نامردی از پشت سر تیری به سوی او پرتاب کرد و مسلم بر زمین افتاد. آنگاه او را دستگیر کرده و بر استری سوار نمودند و ابن اشعث شمشیر از دست وی گرفت و گفت تو در امانی! <ref>انساب الاشراف، ج2، ص239؛ تاریخ طبری، ج5، ص374؛ مروج الذهب، ج3، ص253-254.</ref> مسلم فرمود: لعنت بر تو و امان تو باد ای گروه فاسق. محمد بن اشعث گفت: خودت را به کشتن مده. به خدا تو در امانی. آنان دروغ نمیگویند و فریبت نمیدهند. این قوم پسر عموهای تو هستند و تو را نمیکشند. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص374.</ref> سرانجام مزدوران عبیدالله بن زیاد بر او دست یافتند. | ||
===درخواست مسلم از محمد بن اشعث=== | ===درخواست مسلم از محمد بن اشعث=== | ||
مسلم که پس از جنگی قهرمانانه دستگیر شد، دیگر امیدی به حیات خود نداشت، اشک دیدگانش را پرکرد و گریست. برخی میپنداشتند که او به خاطر خود میگرید. به او گفتند: مسلم! کسی که به طلب حکومت برمیخیزد، اگر با چنین پایانی روبهرو شود، نباید گریه کند. مسلم گفت: به خدا سوگند گریه من برای خودم نیست. برای آنان میگریم که با خواندن نامه من به وعده یاری این مردم دلگرم شدهاند و هم اکنون در راه عراق هستند. <ref>همانجا،254.</ref> سپس به محمد بن اشعث گفت: بنده خدا میدانم که تو از عهده امانی که به من دادهای بر نخواهی آمد، ولی از تو میخواهم نامهای به امام حسین (ع) بنویسی و او را از آنچه بر سر من آمده، آگاه سازی! به او بنویس فریب مردم عراق را مخور! اینان همان مردمند که پدرت را چندان آزردند که از دست آنان آرزوی مرگ میکرد. پس از همانجا که نامه را میگیری برگرد و خودت را به خطر میفکن! <ref>تاریخ طبری، ج5، ص375؛ ارشاد، ج2، ص60.</ref> اما محمد بن اشعث چنین نامهای را ننوشت، چرا که او با خانواده امیرالمؤمنین علی (ع) میانه خوبی نداشت. داستان نفاق پدر وی را با امام علی (ع) در جنگ صفین میدانیم و به احتمال قوی در توطئه قتل امام دخالت داشت. خود محمد بن اشعث نیز بدون کسب اجازه از پسر زیاد نامهای نمینوشت. | مسلم که پس از جنگی قهرمانانه دستگیر شد، دیگر امیدی به حیات خود نداشت، اشک دیدگانش را پرکرد و گریست. برخی میپنداشتند که او به خاطر خود میگرید. به او گفتند: مسلم! کسی که به طلب حکومت برمیخیزد، اگر با چنین پایانی روبهرو شود، نباید گریه کند. مسلم گفت: به خدا سوگند گریه من برای خودم نیست. برای آنان میگریم که با خواندن نامه من به وعده یاری این مردم دلگرم شدهاند و هم اکنون در راه عراق هستند. <ref>همانجا،254.</ref> سپس به محمد بن اشعث گفت: بنده خدا میدانم که تو از عهده امانی که به من دادهای بر نخواهی آمد، ولی از تو میخواهم نامهای به امام حسین (ع) بنویسی و او را از آنچه بر سر من آمده، آگاه سازی! به او بنویس فریب مردم عراق را مخور! اینان همان مردمند که پدرت را چندان آزردند که از دست آنان آرزوی مرگ میکرد. پس از همانجا که نامه را میگیری برگرد و خودت را به خطر میفکن! <ref>تاریخ طبری، ج5، ص375؛ ارشاد، ج2، ص60.</ref> اما محمد بن اشعث چنین نامهای را ننوشت، چرا که او با خانواده امیرالمؤمنین علی (ع) میانه خوبی نداشت. داستان نفاق پدر وی را با امام علی (ع) در جنگ صفین میدانیم و به احتمال قوی در توطئه قتل امام دخالت داشت. خود محمد بن اشعث نیز بدون کسب اجازه از پسر زیاد نامهای نمینوشت. |