۶٬۰۷۷
ویرایش
جز (←دستگیری) |
|||
خط ۱۳۱: | خط ۱۳۱: | ||
==ارزیابیهای متفاوت از اوضاع کوفه== | ==ارزیابیهای متفاوت از اوضاع کوفه== | ||
مسلم بن عقیل درباره اوضاع کوفه دو ارزیابی متفاوت داشته است یکی قبل از آنکه ابن زیاد حاکم کوفه شود و دیگری بعد از آن. پیش از | مسلم بن عقیل درباره اوضاع کوفه دو ارزیابی متفاوت داشته است یکی قبل از آنکه ابن زیاد حاکم کوفه شود و دیگری بعد از آن. پیش از عبیدالله بن زیاد، حاکم کوفه نعمان بن بشیر انصاری بود که در مقابل جنبش کوفه و کارهای مسلم بن عقیل نرمش زیادی نشان میداد و جنبش کوفه پیشرفت بسیار خوبی داشت و شرایط برای ورود امام حسین (ع) به قدری مساعد شد که حتی سیاست مداران دنیاداری مثل عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی برای اینکه از قافله عقب نمانند، برای امام حسین (ع) دعوتنامه نوشتند تا در آینده انقلاب جایی داشته باشند و در این شرایط بسیار مساعد که خردمندان جهاندیده و صاحبان فضل و درایت همه میگفتند: امام باید به کوفه بیاید. مسلم بن عقیل در چنین شرایطی بود که به امام نامه نوشت. اما ارزیابی دوم او بعد از آمدن ابن زیاد به کوفه بود که با زندانیکردن و کشتن افراد متعهد و رشوهدادن به سران دنیادار، اوضاع کوفه را تغییر داد و سرانجام با حمله نظامی به مخفیگاه مسلم، پس از درگیری شدید، او را دستگیر کردند و بر خلاف امانی که داده بودند، تصمیم به قتل او گرفتند. در اینجا مسلم از عمر بن سعد و محمد بن اشعث خواست از قول او به امام حسین (ع) پیام بدهند که به کوفه نیاید. | ||
===درخواست از مسلم بن عمرو باهلی=== | ===درخواست از مسلم بن عمرو باهلی=== | ||
مسلم را با چنین وضع و لب تشنه به قصر | مسلم بن عقیل را با چنین وضع و لب تشنه به قصر عبیدالله بن زیاد آوردند. <ref>الاخبار الطوال، ص240؛ تاریخ طبری، ج5، ص375-376؛ الفتوح، ج5، ص54-55.</ref> خستگی، تلاش، خونریزی زخمها و گرمی هوا او را سخت تشنه ساخته بود. در مدخل کاخ عبیدالله بن زیاد کوزه آبی را دید، گفت: از این آب جرعهای به من بنوشانید. مسلم بن عمرو باهلی پدر قُتَیبه فرمانروای خراسان یکی از همان مردمی که هر روز قبله عوض میکردند و هر ساعت به رنگی در میآمدند، گفت: از این آب قطرهای نخواهی چشید، مگر اینکه در آتش جهنم از حمیم جهنم بنوشی! مسلم بن عقیل گفت: ای مرد باهلی، چه سختدل و درشتخو و ستمکار مردی هستی! تو سزاوارتر از من به جاودان ماندن در دوزخ هستی. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص55.</ref> | ||
===سقوط یک پارچه اجتماع اسلامی در مدت نیم قرن=== | ===سقوط یک پارچه اجتماع اسلامی در مدت نیم قرن=== | ||
سرانجام مسلم را نزد عبیدالله بن زیاد بردند. پسر اشعث به ابن زیاد گفت: من او را امان دادهام. | سرانجام مسلم را نزد عبیدالله بن زیاد بردند. پسر اشعث به ابن زیاد گفت: من او را امان دادهام. عبیدالله بن زیاد گفت: تو چه حق داری که به کسی امان بدهی یا ندهی! ما تو را برای دستگیری او فرستاده بودیم، نه امان دادن به وی. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص376.</ref> سید جعفر شهیدی مینویسد: “نکتهای را که در اینجا باید تذکر داد و نشاندهنده سقوط یک پارچه اجتماع اسلامی در مدت نیم قرن است، این است که از زمان تأسیس حکومت اسلام در مدینه، اصلی مسلّم بین مسلمانان رواج یافته و پیامبر (ص) آن را امضا کرده بود که اگر مسلمانی کسی را امان میداد، همه مسلمانان ناچار از پذیرفتن آن امان بودند. هنگامی که عباس عموی پیامبر (ص)، در شب محاصره مکه، ابوسفیان را همراه خود نزد پیغمبر (ص) آورد، عمر او را دید و قصد کشتن او را کرد و گفت: الحمدلله که بر تو دست یافتم و تو در امان هیچ مسلمانی نیستی. عباس گفت: چنین نیست، من او را امان دادهام. ناچار عمر تسلیم شد و ابوسفیان از مرگ رهایی یافت. پس از نیم قرن میبینیم یکی از گماشتگان نوه ابوسفیان چون میشنود مرد به ظاهر مسلمانی، نواده عموی پیامبر را امان داده است، میگوید: این امان اعتباری ندارد. از آن جمع به ظاهر مسلمان، یک تن برنخاست و نگفت که پذیرفتن امان در مسلمانی اصل مسلّمی است.“ <ref>قیام امام حسین (ع)، ص139.</ref> | ||
==گفتوگوی مسلم بن عقیل و عبیدالله بن زیاد== | ==گفتوگوی مسلم بن عقیل و عبیدالله بن زیاد== | ||
گفتوگوهایی که در آن لحظات و در چنان اجتماع شوم و غیر انسانی بین این مظلوم شرافتمند و آن ستمکاران بیشرم رفته است، از یک سو تأثرآور و از سوی دیگر حیرتانگیزاست. | گفتوگوهایی که در آن لحظات و در چنان اجتماع شوم و غیر انسانی بین این مظلوم شرافتمند و آن ستمکاران بیشرم رفته است، از یک سو تأثرآور و از سوی دیگر حیرتانگیزاست. |