۶٬۰۷۷
ویرایش
جز (←افشای مخفیگاه) |
|||
خط ۹۳: | خط ۹۳: | ||
مسلم ابتدا آنان را به دستههایی تقسیم کرده و برای هر قبیله فرماندهی تعیین نمود <ref>الاخبار الطوال، ص238؛ ارشاد، ج2، ص66؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30.</ref> و آنگاه همگی به سمت قصر ابن زیاد حرکت کرده و عبیدالله بن زیاد و یارانش را که حدود 200 نفر از اشراف کوفه و نگهبانان بودند، در دارالاماره به محاصره درآوردند. اگر این مردمی که قصر را محاصره کرده بودند، مردان جنگ و مطیع مسلم بن عقیل بودند و یا اگر از عاقبتاندیشی و تدبیر بهرهای داشتند، همان موقع قصر را میگرفتند و پسر زیاد را از پای در میآوردند. | مسلم ابتدا آنان را به دستههایی تقسیم کرده و برای هر قبیله فرماندهی تعیین نمود <ref>الاخبار الطوال، ص238؛ ارشاد، ج2، ص66؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30.</ref> و آنگاه همگی به سمت قصر ابن زیاد حرکت کرده و عبیدالله بن زیاد و یارانش را که حدود 200 نفر از اشراف کوفه و نگهبانان بودند، در دارالاماره به محاصره درآوردند. اگر این مردمی که قصر را محاصره کرده بودند، مردان جنگ و مطیع مسلم بن عقیل بودند و یا اگر از عاقبتاندیشی و تدبیر بهرهای داشتند، همان موقع قصر را میگرفتند و پسر زیاد را از پای در میآوردند. | ||
===پیمانشکنی مردم کوفه=== | ===پیمانشکنی مردم کوفه=== | ||
پسر زیاد چون خود را گرفتار دید، از بیست تن بزرگان کوفه که گرد او را گرفته بودند، تنی چند را میان مردم فرستاد تا به وسیله زر و زور و تزویر جمعیت را پراکنده سازند. آنان که مردانی کار آزموده بودند، میدانستند مردم بیتدبیر و آشوبگر را چگونه میتوان از هیجان باز داشت. پنج نفر از افراد سرشناس کوفه از قبیل کثیر بن شهاب، قعقاع بن شور، حجار بن ابجر، محمد بن اشعث و شمر بن ذیالجوشن از قصر خارج شدند و هر یک عدهای از مردم را که مطیع آنان بودند، گرد آوردند و هر کدام از آنان در یک نقطه از شهر متمرکز شدند و در پناه قدرت جمعیت، پرچمهای امان را برافراشتند و ضمن سخنرانیهای خود به مردم گوشزد کردند که هر کس میخواهد از مجازات حکومت در امان باشد، زیر یکی از این پرچمها وارد شود. بدینگونه مردم برای نجات از انتقام حکومت به این پرچمها ملحق شدند. <ref>الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ مروج الذهب، ج2، ص252.</ref> شمر بن ذیالجوشن در سخنانش، مسلم را فتنهگر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند. <ref>ر.ک : وقعة الطف، ص123-124؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30-31؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص245.</ref> کثیر بن شهاب که از سران قبیله مذحج بود، به داخل شهر کوفه رفت و از طایفه مذحج عدهای را که مطیع او بودند، گرد آورد و در پناه نیروی جمعیت خویش در کوچهها و خیابانهای کوفه گردش کرد و با سخنرانی و تبلیغات زبانی مردم را از کمک کردن به مسلم بن عقیل بر حذر داشت و از مخالفت با حکومت و جنگ با نیروهای دولتی ترساند. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص348؛ ارشاد، ج2، ص52-55.</ref> به این ترتیب در طی یک روز هجده هزار نفر مردمی که بر سر جان خود با مسلم پیمان بسته بودند، از گرد او پراکنده شدند و هنوز تاریکی شب فرا نرسیده بود که فقط سی نفر با او ماندند و چون نماز شام را خواند یک تن از یاران خود را همراه نداشت. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص336-338؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50.</ref> | پسر زیاد چون خود را گرفتار دید، از بیست تن بزرگان کوفه که گرد او را گرفته بودند، تنی چند را میان مردم فرستاد تا به وسیله زر و زور و تزویر جمعیت را پراکنده سازند. آنان که مردانی کار آزموده بودند، میدانستند مردم بیتدبیر و آشوبگر را چگونه میتوان از هیجان باز داشت. پنج نفر از افراد سرشناس کوفه از قبیل کثیر بن شهاب، قعقاع بن شور، حجار بن ابجر، محمد بن اشعث و شمر بن ذیالجوشن از قصر خارج شدند و هر یک عدهای از مردم را که مطیع آنان بودند، گرد آوردند و هر کدام از آنان در یک نقطه از شهر متمرکز شدند و در پناه قدرت جمعیت، پرچمهای امان را برافراشتند و ضمن سخنرانیهای خود به مردم گوشزد کردند که هر کس میخواهد از مجازات حکومت در امان باشد، زیر یکی از این پرچمها وارد شود. بدینگونه مردم برای نجات از انتقام حکومت به این پرچمها ملحق شدند. <ref>الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ مروج الذهب، ج2، ص252.</ref> شمر بن ذیالجوشن در سخنانش، مسلم را فتنهگر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند. <ref>ر.ک : وقعة الطف، ص123-124؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30-31؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص245.</ref> کثیر بن شهاب که از سران قبیله مذحج بود، به داخل شهر کوفه رفت و از طایفه مذحج عدهای را که مطیع او بودند، گرد آورد و در پناه نیروی جمعیت خویش در کوچهها و خیابانهای کوفه گردش کرد و با سخنرانی و تبلیغات زبانی مردم را از کمک کردن به مسلم بن عقیل بر حذر داشت و از مخالفت با حکومت و جنگ با نیروهای دولتی ترساند. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص348؛ ارشاد، ج2، ص52-55.</ref> به این ترتیب در طی یک روز هجده هزار نفر مردمی که بر سر جان خود با مسلم بن عقیل پیمان بسته بودند، از گرد او پراکنده شدند و هنوز تاریکی شب فرا نرسیده بود که فقط سی نفر با او ماندند و چون نماز شام را خواند یک تن از یاران خود را همراه نداشت. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص336-338؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50.</ref> | ||
از اینجا معلوم میشود که مسلم بن عقیل هرگز کوتاهی نکرد و حزم و دوراندیشی را از دست نداد، اما شکست او به سبب بیوفایی و ناجوانمردی مردم کوفه بود. یکباره اوضاع کوفه دگرگون شد. فعالیتهای توأم با خشم و خشونت بر ضد مسلم کار خود را کرد و وقتی که بحران به منتهای اوج خود رسید، چرخ حوادث به نفع عبیدالله به گردش درآمد. همان شب عبیدالله به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران و دشنام به مسلم بن عقیل از اینکه کسی به مسلم پناه دهد، آنان را ترساند و از آنان خواست ملتزم اطاعت و بیعت خویش باشند. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص372؛ ارشاد، ج2، ص56؛ الفتوح، ج5، ص51-52.</ref> | از اینجا معلوم میشود که مسلم بن عقیل هرگز کوتاهی نکرد و حزم و دوراندیشی را از دست نداد، اما شکست او به سبب بیوفایی و ناجوانمردی مردم کوفه بود. یکباره اوضاع کوفه دگرگون شد. فعالیتهای توأم با خشم و خشونت بر ضد مسلم کار خود را کرد و وقتی که بحران به منتهای اوج خود رسید، چرخ حوادث به نفع عبیدالله به گردش درآمد. همان شب عبیدالله به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران و دشنام به مسلم بن عقیل از اینکه کسی به مسلم پناه دهد، آنان را ترساند و از آنان خواست ملتزم اطاعت و بیعت خویش باشند. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص372؛ ارشاد، ج2، ص56؛ الفتوح، ج5، ص51-52.</ref> | ||
مسلم بن عقیل یکه و تنها، بی یار و یاور در کوچههای کوفه سرگردان بود و راه به جایی نمیبرد و سرپناهی نداشت. وارد محله قبیله کنده شد و در کنار خانه پیر زنی بنام طَوْعَه <ref>الفتوح، ج5، ص50؛ مقاتل الطالبیین، ص104.</ref> از موالی اشعث بن قیس کندی نشست. <ref>الفتوح، ج5، ص50؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.</ref> پیر زن پسری به نام بلال داشت و اکنون در آن لحظات چشم به راه آمدن او بود. مسلم بن عقیل بر وی سلام کرد و از او آب خواست. پیر زن فوراً به او آب داد. اما دید که این مرد همچنان نشسته و گویی قصد رفتن ندارد. به او گفت: چرا به سوی خانوادهات نمیروی؟ مسلم سکوت کرد و پس از دو بار پرسیدن، جواب داد: ای بانو! من در این شهر سرپناهی ندارم و راه به جایی نمیبرم. آیا ممکن است به من پناهی بدهی؟ زن از او پرسید: تو مسلم هستی؟ گفت: آری! زن، مسلم را به درون خانه برد و اطاقی در اختیار او گذاشت و به مسلم پناه داد. <ref>الاخبار الطوال، ص240.</ref> بلال که به خانه آمد، متوجه شد مادرش به اطاق دیگر رفت و آمد دارد. بر خاطرش گذشت که مطلب تازهای است و بالاخره مادرش به وی آمدن مسلم را اطلاع داد. او پس از با خبر شدن از پنهان شدن مسلم در خانهشان جریان را به عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث بن قیس کندی خبر داد. بلال با خانواده اشعث ارتباط نزدیک داشت. عبدالرحمن نیز به پدرش اطلاع داد و به این ترتیب عبیدالله به مخفیگاه مسلم پی برد. <ref>همانجا.</ref> | |||
===دستگیری=== | ===دستگیری=== | ||
بامداد آن شب هفتاد نفر از گماشتگان خود را به همراهی محمد بن اشعث برای دستگیری مسلم به طرف خانه طوعه فرستاد. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص372-373؛ الفتوح، ج5، ص53.</ref> مسلم در خانه طوعه بود که صدای سُم اسبان و آواز سربازان را شنید و دانست برای دستگیری او آمدهاند. در چنان موقعیت وظیفه داشت که نخست صاحبخانه را از گزند هجومآوران برکنار دارد. به این دلیل فوری برخاست و با شمشیر کشیده بر آنان تاخت و آنان را از خانه طوعه بیرون ریخت. سربازان پسر زیاد چون دلاوری و ضرب دست او را دیدند، به بامها رفتند و با سنگپرانی و آتشریزی وی را خسته کردند. با این همه مسلم تسلیم نشد. <ref>همانجاها.</ref> مسلم در آن نبرد سخت تعدادی را به هلاکت رساند. در این لحظه بین او و بَکر بن حُمران نبردی سخت درگرفت. بکر زخمی شدید بر مسلم وارد آورد و لب بالایی او را شکافت. مسلم نیز بر سر وی ضربهای کاری زد و فریاد برآورد: آیا این هنگامه عظیم برای کشتن فرزند عقیل است؟ پس ای نفس به سوی مرگ بشتاب که از وی گریزی نیست! مسلم این بگفت و از خانه خارج شد و بر سکوی خانه ایستاد و با شمشیر آخته بر خصم زبون تاخت. پسر اشعث که فرمانده سپاه ابن زیاد بود، گفت: مسلم خودت را به کشتن مده! تو در امانی و کسی با تو کاری ندارد. مسلم در حالی که رجز میخواند، میجنگید: <ref>تاریخ طبری، ج5، ص374؛ مروج الذهب، ج3، ص253-254؛ مناقب آل ابی طالب، ج4، ص93.</ref> | بامداد آن شب هفتاد نفر از گماشتگان خود را به همراهی محمد بن اشعث برای دستگیری مسلم به طرف خانه طوعه فرستاد. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص372-373؛ الفتوح، ج5، ص53.</ref> مسلم در خانه طوعه بود که صدای سُم اسبان و آواز سربازان را شنید و دانست برای دستگیری او آمدهاند. در چنان موقعیت وظیفه داشت که نخست صاحبخانه را از گزند هجومآوران برکنار دارد. به این دلیل فوری برخاست و با شمشیر کشیده بر آنان تاخت و آنان را از خانه طوعه بیرون ریخت. سربازان پسر زیاد چون دلاوری و ضرب دست او را دیدند، به بامها رفتند و با سنگپرانی و آتشریزی وی را خسته کردند. با این همه مسلم تسلیم نشد. <ref>همانجاها.</ref> مسلم در آن نبرد سخت تعدادی را به هلاکت رساند. در این لحظه بین او و بَکر بن حُمران نبردی سخت درگرفت. بکر زخمی شدید بر مسلم وارد آورد و لب بالایی او را شکافت. مسلم نیز بر سر وی ضربهای کاری زد و فریاد برآورد: آیا این هنگامه عظیم برای کشتن فرزند عقیل است؟ پس ای نفس به سوی مرگ بشتاب که از وی گریزی نیست! مسلم این بگفت و از خانه خارج شد و بر سکوی خانه ایستاد و با شمشیر آخته بر خصم زبون تاخت. پسر اشعث که فرمانده سپاه ابن زیاد بود، گفت: مسلم خودت را به کشتن مده! تو در امانی و کسی با تو کاری ندارد. مسلم در حالی که رجز میخواند، میجنگید: <ref>تاریخ طبری، ج5، ص374؛ مروج الذهب، ج3، ص253-254؛ مناقب آل ابی طالب، ج4، ص93.</ref> |