طرب شیرازی (۱۲۷۶ ه. ق-۱۳۳۰ ه. ق) از علما و فضلای کم نظیر، شاعری دانشمند و هنرمند با ذوق قرن چهاردهم هجری است.
طرب شیرازی
|
نام اصلی
|
میرزا ابوالقاسم محمدنصیر
|
زادروز
|
۱۲۷۶ ه. ق اصفهان
|
پدر و مادر
|
محمدرضا قلى خان شیرازى متخلص به «هما»
|
مرگ
|
۱۳۳۰ ه. ق اصفهان
|
ملیت
|
ایرانی
|
جایگاه خاکسپاری
|
بقعه امامزاده احمد
|
لقب
|
«عقاب» و «تاج الشّعرا»
|
سبک نوشتاری
|
عراقى و خراسانى
|
تخلص
|
طرب
|
زندگینامه
میرزا ابوالقاسم محمّد نصیر متخلّص به «طرب» کوچکترین فرزند شاعر محمدرضا قلی خان همای شیرازی بود. خانوادهی او اهل شیراز بودند ولی پدرش در اصفهان مسکن گزید و طرب در آنجا متولد شد. دو برادر دیگر طرب یعنی میرزا محمّدحسین عنقا و محیالدّین محمدسُها نیز شاعر بودند. طرب پس از مرگ پدر تحت سرپرستی و تربیت عنقا قرار گرفت و علوم مختلف را نزد میرزا عبدالغفار پا قلعهای، آخوند ملّا محمّد کاشانی، جهانگیر خان قشقایی و میرزا ابوالحسن جلوه و هنر خطّاطی را از میرزا عبدالرحیم افسر فرا گرفت. طرب با وجود اینکه مورد توجه ناصرالدّین شاه قاجار بود زندگی درویشانه را ترجیح میداد. ناصرالدّین شاه به او لقب «عقاب» و «تاج الشّعرا» داد ولی او در هیچ شعری آنها را به کار نبرد. از سال 1285 ه. ق مدتی ملکالشعرای دربار ناصرالدّین شاه بود، امّا بالاخره از آن کناره گرفت و به اصفهان برگشت.
آثار
«طرب» در غزل از شیوه بانیان نهضت بازگشت ادبى پیروى مىکرد و در سبک عراقى غزل مىسرود ولى بعدها که به قصیدهسرایى روى آورد از شیوه متقدمان در این قالب شعرى پیروی میکرد و به سبک خراسانى و در قالب مثنوى به شیوه حکیم ابوالقاسم فردوسى شعر مىسروده و در مراثى عاشورایى، سبک محتشم کاشانى را به کار مىگرفت. طرب اصفهانى را باید از ادامه دهندگان شیوه محتشم کاشانى در مرثیهسرایى دانست و هفت بند او که در مراثى امام حسین(ع) و واقعه کربلا سروده شده متاثر از دوازدهبند محتشم کاشانى است و به اقتضاى او سخن گفته است. وى از چهرههاى شعر آیینى در سده اخیر به شمار مىرود و اشعار مناقبى او در قالبهاى متنوع شعرى در مناقب اهل بیت(ع) خصوصا حضرت معصومه(س) استقبال زیادی شدهاست.
اشعار
هفتبند[۱]
۱
ای دل به ناله کوش که ماه محرم است |
|
آفاق باژگونه و ایّام در هم است |
شد خواب و خور حرام به سکان روزگار |
|
گویا دوباره نوبت ماه محرّم است |
تنها نه فرشیان به عزایش عَلَم زدند |
|
از این الم عَلَم به سر عرش اعظم است |
از دیو سیرت آدمیان بس جفا که دید |
|
آن خسروی که فخر بنی نوع آدم است |
آوخ که خوار شد به سر رهگذار شام |
|
شاهنشهی که بوالبشر از وی مکرّم است |
از بدترین عالمیان بس ستم کشید |
|
شاهی که بهترینِ همه اهل عالم است |
ذرّات «کُنْ فَکان» همه در غم نشستهاند |
|
تنها مرا نه دل ز عزایش پر از غم است |
تنها نه خاکیان که ز غم در عزای او |
|
در طاق عرش روحالامین جفت ماتم است |
شد ختم تشنگی به علی اکبر حسین |
|
در لعل لب گرفته از آن روی خاتم است |
انگشت داد همره انگشتری به خصم |
|
شاهی که نقش نامش بر خاتم جم است |
عیسی صفت چهها ز یهودان کوفه دید |
|
آن عیسی که حضرت زهراش مریم است |
آن سر که بود دوش نبی متکای او |
|
خاکستر تنور شد ای وای جای او |
۲
داد از تو ای سپهر که بیداد کردهای |
|
باز این چه فتنهایست که بنیاد کردهای |
غمگین نمودهای تو دل دوستان حق |
|
وانگاه جان دشمنشان شاد کردهای |
کُشتی شه حجازی و سلطان شام را |
|
در جام، باده تا خط بغداد [۲] کردهای |
کردی خراب عاقبت از کین مدینه را |
|
پس شام شوم را ز نو آباد کردهای |
جای نگار، دست عروس فکار را |
|
رنگین ز خون تارک داماد کردهای |
ای سست مهرِ سخت دل، آزارِ اهل بیت |
|
گاهی به شام و گه به سَناباد [۳] کردهای |
آبی که دادهای تو بر اطفال تشنه لب |
|
سرچشمهاش ز دشنهی فولاد کردهای |
ای سرو ذکر قامت اکبر نمودهای |
|
زین قصّه پا به گِل قد شمشاد کردهای |
آنان که بود صد چو سلیمان غلامشان |
|
بنیاد عمرشان همه بر باد کردهای |
ای تشنه لب ثواب شهیدت دهند اگر |
|
خوردی چو آب از لب او یاد کردهای |
حاصل به غیر باد نداری چو نی «طرب» |
|
از جور چرخ هرچه تو فریاد کردهای |
داد از تو و جفای تو ای آسمان دون |
|
یکباره زین الم نشدی از چه سرنگون؟ |
۳
چون شد گه شهادت سلطان کربلا |
|
افتاد شور و لرزه در ارکان کربلا |
طوفان غم رسید چو بر کشتی حسین |
|
خون گریه کرد نوح به طوفان کربلا |
چوگان زلف چون علی اکبر ز هم گشود |
|
بس سر چو گو فتاده به میدان کربلا |
برخاست چون جرس ز پی کاروان شام |
|
افغان کودکان ز بیابان کربلا |
آوخ ز تیر حرمله افتاد از نوا |
|
اصغر که بود بلبل دستان کربلا |
از خون پاک تازه جوانان هاشمی |
|
شد گلشنی عیان به گلستان کربلا |
از تندباد حادثهی دهر ای عجب |
|
شد سوسنی خموش به بستان کربلا |
ایوان کربلا شدی ای کاش سرنگون |
|
چون شد شهید خسرو ایوان کربلا |
چون دیو خاتم از کف او در ربود خصم |
|
بنشست بر سریر سلیمان کربلا |
شیران خشمناک ز زخم سنان و تیر |
|
خفتند هرطرف به نیستان کربلا |
دردا ز بیشه کنده شد از تیشهی ستم |
|
اکبر که بود سرو خرامان کربلا |
ناگاه از فراز سِنانِ سَنانِ دون |
|
خورشید سر زدی ز گریبان کربلا |
۴
از زین پشت شاه زمان بر زمین رسید |
|
بگذشت خون ز زین و به عرش برین رسید |
تا حشر سر به زیر بود آسمان ز شرم |
|
زان ظلمها که بر سر سلطان دین رسید |
چون دایه بود روح الامین آن جناب را |
|
زین داغ تا چه بر دل روح الامین رسید |
یاسین به دور صفحهی امکان قلم کشید |
|
آیات نیز چون به امام مبین رسید |
خون از زمین رسید به چرخ برین ز کین |
|
چون پیکر امام زمان بر زمین رسید |
کو آن زبان که شرح دهم تا چه از جفا |
|
بر آل مصطفی ز یزید لعین رسید |
کو آن زبان که گویمت از ظلم کوفیان |
|
بر عترت رسول چنان و چنین رسید |
افتاد حور عین ز سر تخت بر زمین |
|
چون این خبر به خلد سوی حور عین رسید |
هرچند بیش گویمت از جور اشقیا |
|
بر اهل بیت پاک نبی بیش از این رسید |
هرگه که از یسار و یمین شه نظر فکند |
|
شمر از یسار و مالک نسر از یمین رسید |
مادر مگر نبود که بس ناله سر کند |
|
تا بیندش چه در نفس واپسین رسید |
آن ظلمها که چرخ به آل رسول کرد |
|
جان رسول تا به قیامت ملول کرد |
۵
روز ازل بر اهل و لا چون صلا زدند |
|
فال بلا به نام شه کربلا زدند |
چون پهن گشت خوان شهادت نخست روز |
|
اول به خاندان نبی این صلا زدند |
کس بر صلای غم به جز از وی بلی نگفت |
|
روز ازل صلا چو بر اهل ولا زدند |
کرد آسمان ز بار شهادت ابا و لیک |
|
این قرعه را به طالع آل عبا زدند |
چون شد لوای تعزیت شاه دین بلند |
|
کرّوبیان به عرش برین این لوا زدند |
زینب ز بس که جور و جفا دید و صبر کرد |
|
آتش به جان صبر از این ماجرا زدند |
گشتند شیرگیر همه روبهان شام |
|
زنجیر ظلم شیر خدا را به پا زدند |
سیلی و تازیانه بر اطفال بیگناه |
|
شرم از خدا نکرده ز روی جفا زدند |
پنهان هزار نامه نوشتند عاقبت |
|
بر نی سر مطهّر او بر ملا زدند |
در کربلا صلای بلا داد چون حسین |
|
مستان عشق نعرهی قالوا بلی زدند |
خرگاه آسمان شدی ای کاش واژگون |
|
خرگاه شاه دین چو به کرب و بلا زدند |
آتش زدند چون سراپردهی حسین |
|
افتاد در زمین و زمان بانگ شور و شین |
۶
این آتش از کجاست که ما را به جان فتاد |
|
کز شعلهاش شراره به کون و مکان فتاد |
باز این چه فتنهایست ندانم که در جهان |
|
از جور آسمان به زمین ناگهان فتاد |
تنها نسوخت جان من از غم شرارهاش |
|
زین غم شراره در دل پیر و جوان فتاد |
در حیرتم چگونه زمین و زمان بپاست |
|
چون بر زمین ز اسب، امام زمان فتاد |
آوخ از آن دمی که سکینه به اشک و آه |
|
چون طفل اشک از عقب کاروان فتاد |
خورشید دیگری ز سنان دید جلوهگر |
|
زینب چو چشم او به فراز سنان فتاد |
میخواست شمع از دل زینب سخن کند |
|
بنگر چگونه آتشش اندر زبان فتاد |
رخها سرختر ز گل از تاب تشنگی |
|
بر خاک راه زرد چو برگ خزان فتاد |
دیر مغان به رتبه فزونتر شد از حرم |
|
آن شاه را گذر چو به دیر مغان فتاد |
خورشید آسمان نبی چون افول یافت |
|
از شش جهت خروش به هفت آسمان فتاد |
ای کربلا ز شور تو اشکم رود ز چشم |
|
ای نینوا ز سوز تو سوزم به جان فتاد |
تنها نه دیدهی «طرب» از غصّه خون گریست |
|
بنگر که خون ز چشم شفق چرخ چون گریست |
۷
از یاد تشنگان دل ریشم کباب شد |
|
ای دیده خون ببار اگرت قطع آب شد |
ای روزگار از ازل این داشتی بنا |
|
کآباد از تو شام و مدینه خراب شد |
تنها نسوخت جان من از این غم ای عجب |
|
زین غم کباب جان همه شیخ و شاب شد |
باد صبا ز کاکل اکبر گذر نمود |
|
در چین گذشت و چین همه پر مشک ناب شد |
رنگین نمود گیسوی مشکین به خون عروس |
|
داماد را چو دید کف از خون خضاب شد |
شد منقلب چو حالت اطفال تشنه لب |
|
ارکان روزگار پر از انقلاب شد |
چون آفتاب تا به سنان شد سر حسین |
|
زین غم سیاه و تیره رخ آفتاب شد |
پژمرده دید چون ز عطش روی گلرخان |
|
زینب ز اشک دامن او پر گلاب شد |
نیلی رخ سکینه ز سیلی شمر شد |
|
گردون کبود جامه و نیلی ثیاب شد |
در خواب جز دو طفل که مردند از عطش |
|
هرگز شنیدهای مُتعَطَش به خواب شد؟ |
هرکار را حساب بود جز که از یزید |
|
بر اهل بیت ظلم برون از حساب شد |
داد از جفای چرخ که بر آل بو تراب |
|
جز آبِ تیغ، تشنهلبان را نداد آب [۴] |
سایر اشعار
دل زنده میشود ز و لای تو یا حسین |
|
جان تازه میشود ز ثنای تو یا حسین |
مرغ دلم که طایر عرش آشیان بود |
|
پرواز میکند به هوای تو یا حسین |
تو خواستی برای خدا هرچه خواستی |
|
حق خواست هرچه خواست برای تو یا حسین |
از بند بند من چو نی آید نوای عشق |
|
در نینوا به شور نوای تو یا حسین |
غیر تو در ازل که بلی گفت در بلا! |
|
کس را نبود تاب بلای تو یا حسین |
پیغمبران برای شفاعت به رستخیز |
|
سر مینهند بر کف پای تو یا حسین |
تو جان و مال، جمله نمودی فدای دوست |
|
ای جان دوستان به فدای تو یا حسین |
باب تو هفت قلعه گرفتی به ذو الفقار |
|
ای جان فدای باب و نیای تو یا حسین |
تو هشت قلعه فتح نمودی ز هشت خلد |
|
قربان دست قلعهگشای تو یا حسین |
گویا که میخلید به قلب رسول پاک |
|
هرخار میخلید به پای تو یا حسین |
روزی که هرکسی طلب مأمنی کند |
|
باشد «طرب» به زیر لوای تو یا حسین |
سوخت از یاد شه تشنه لبان جان و تنم |
|
نه عجب باشد اگر چاک شود پیرهنم |
چمنی بیخس و خار است سر کوی حسین |
|
من ز غم نعرهزنان بلبل آن خوش چمنم |
عشق آنگونه مرا رفته چو خون در رگ و پوست |
|
که گرم سر برود دل ز غمش بر نکنم |
روان به کوفه ز کرب و بلا چو قافله شد |
|
همه سرادق افلاک پر ز غلغله شد |
رخ سپهر از آن روز، پر از آبله گشت |
|
که پای نازک اطفال، پر ز آبله شد |
شنیدهاید مسافر به غیر آل علی |
|
که تازیانه و سیلیش زاد راحله شد؟ |
کنارهی افق از شرم، سرخ گشت چو دید |
|
که سرخ حلق علی از خدنگ حرمله شد |
در شام چون که آل علی را مقام شد |
|
روز جهان سیاهتر از تیره شام شد |
شاهی که گنج سرّ خدا بود سینهاش |
|
چون گنج در خرابهی شامش مقام شد |
چون شد حرام، عیش بر اولاد مصطفی |
|
گویی که عیش بر همه عالم حرام شد |
در کرب و بلا آب مگر قیمت جان بود |
|
کز تشنگی از خاک بر افلاک فغان بود |
پژمرد ز سوز عطش و تابش خورشید |
|
آن نوگل خندان که گل باغ جنان بود |
نی نی غلطم، خون دل از دیدهی اطفال |
|
چون سیل ز دامان سراپرده روان بود |
رخسارهی قاسم بُد اگر بُد گل نوخیز |
|
بالای علی بود اگر سرو روان بود |
آن شاه که بودی دهنش چشمهی حیوان |
|
خشکیدهتر از چوب، زبانش به دهان بود |
بر نیزه سرش گرد جهان گشت چو خورشید |
|
شاهی که تنش باعث ایجاد جهان بود |
بر پیکر مرغان گلستان حسینی |
|
شهباز بلا بال زن از زاغ کمان بود |
خون در عوض شیر چکید از لب اصغر |
|
تیرش بَدَلِ آب به حلقوم روان بود |
خونین، دل آهوی ختن گشت از این غم |
|
از کاکل اکبر چو صبا مشک فشان بود |
چون زد به نشان حرمله آن تیر جگر دوز |
|
حلق علیاش نی که دل ماش نشان بود |
میدان حسینی ز ازل تا به ابد گشت |
|
گر لشگر دشمن ز کران تا به کران بود |
در کرب و بلا آب مگر قیمت جان بود
|
|
کز تشنگی از خاک بر افلاک فغان بود
|
پژمرد ز سوز عطش و تابش خورشید
|
|
آن نوگل خندان که گل باغ جنان بود
|
نی نی غلطم، خون دل از دیدهی اطفال
|
|
چون سیل ز دامان سراپرده روان بود
|
رخسارهی قاسم بُد اگر بُد گل نوخیز
|
|
بالای علی بود اگر سرو روان بود
|
آن شاه که بودی دهنش چشمهی حیوان
|
|
خشکیدهتر از چوب، زبانش به دهان بود
|
بر نیزه سرش گرد جهان گشت چو خورشید
|
|
شاهی که تنش باعث ایجاد جهان بود
|
بر پیکر مرغان گلستان حسینی
|
|
شهباز بلا بال زن از زاغ کمان بود
|
خون در عوض شیر چکید از لب اصغر
|
|
تیرش بَدَلِ آب به حلقوم روان بود
|
خونین، دل آهوی ختن گشت از این غم
|
|
از کاکل اکبر چو صبا مشک فشان بود
|
چون زد به نشان حرمله آن تیر جگر دوز
|
|
حلق علیاش نی که دل ماش نشان بود
|
میدان حسینی ز ازل تا به ابد گشت
|
|
گر لشگر دشمن ز کران تا به کران بود
|
یا للعجب که تشنهی آب فرات بود |
|
شاهی که خاک در گهش آب حیات بود |
شد تشنه لب شهید میان دو نهر آب |
|
با آنکه مهر مادرش آب فرات بود |
قسمت به کائنات کنی گر بلای او |
|
افزون بلای او ز همه کائنات بود |
آن شه چو رخ به عرصهی جان باختن نمود |
|
روح الامین پیاده در آن عرصه مات بود |
با التفات او به سوی بارگاه قرب |
|
بر جان و مال کی دگرش التفات بود؟ |
گر ذات پاک حق به صفات اندر آمدی |
|
میگفتی که ذات وی آثار ذات بود |
غالی اگر نخوانی و کافر ندانیام |
|
گویم که ذات او همه عین صفات بود |
آن شاه از آن ثبات فرمود در بلا |
|
کی کوه را تحمّل صبر و ثبات بود |
نام حسین چون قلم صنع زد رقم |
|
دندانهاش کلید مراد و نجات بود |
بویی ز خم گیسوی اکبر به من آورد |
|
یا باد صبا نفحهی مشک ختن آورد |
شد پیرهن صبر گل از خار به تن چاک |
|
نامی مگر از اکبر گل پیرهن آورد |
خونین کفن از باغ دمد لاله و پُر داغ |
|
یادی مگر از قاسم خونین کفن آورد |
چون جِزع [۵] شه تشنه شد از اشک گهربار |
|
خون در دل مرجان ز عقیق یمن آورد |
چون کشته سلیمان زمان گشت در آن دشت |
|
ز انگشت برون خاتم او اهرمن آورد |
صد چاک تن گل شد و نالان دل بلبل |
|
زان گل چو خبر باد به سوی چمن آورد |
چون بلبل شیرین سخنِ شاه، سکینه |
|
زد نعره مرا نعرهی او در سخن آمد |
ای خسرو لب تشنه که جانها به فدایت |
|
جانهای همه خلق به قربان وفایت |
تنها نه برایت به زمین خلق بگریند |
|
خون گریه کند دیدهی جبریل برایت |
تنها نه همین آدمیانند عزادار |
|
بنشسته همه جنّ و ملک هم به عزایت |
هم عاشق حقّی تو و معشوق حقیقی |
|
هم خون خدایی تو و خونخواه خدایت |
زد سنگ ستم خصم به پیشانی پاکت |
|
بشکست ز کین آینهی دوست نمایت |
کردی تو فدا جان خود اندر ره امّت |
|
ای جان جهان، جان جهان باد فدایت |
تو حرمت کعبه به صفا داشتی از قدر |
|
شد کعبه صفا بخش از آن رو، ز صفایت |
بر نی چو نمودند سرِ پاکِ تو شاها |
|
تا حشر بوَد نای پر از شور و نوایت |
تو خیمه زدی بر زبَر عرش، چه باک است |
|
بردند به تاراج اگر خیمه سرایت |
ای دیده خون ببار که امشب شب عزاست |
|
امشب شب عزای شهنشاه کربلاست |
امشب چه روی داده که دوران پر از محن |
|
امشب چه روی داده که گیتی پر از بلاست |
امشب چه روی داده که احمد دلش ملول |
|
امشب چه روی داده که زهرا قدش دوتاست |
خاکم به سر، بود شب قتل شه شهید |
|
کافاق پر ز ناله و ایّام پر نواست |
فردا بود که جسم جوانان هاشمی |
|
زیر سُمّ ستور مخالف چو توتیاست |
فردا بود که تشنه لب از بهر مشک آب |
|
عبّاس را به تیغ دو دست از بدن جداست |
فردا به تیغ «منقذ» بیدینِ کفر کیش |
|
شقّ القمر ز تارک اکبر نمود راست |
فردا بود که ولوله در جان قدسیان |
|
فردا بود که زلزله در عرش کبریاست |
فردا بود که خاک ز خون لعلگون شود |
|
خونی که خون جگر ز غمش نافهی ختاست |
یک سوی گرم موج زدن آب در فرات |
|
یک سوی العطش از خاک بر سماست |
سیراب وحش و طیر بیابان و تشنه لب |
|
اطفال بیگنه، به چه کیش این ستم رواست |
آن سر که تکیهگاه ز دوش رسول داشت |
|
خاک زمین بادیهاش جای متّکاست [۶] |
منابع
پی نوشت
- ↑ در مرثیه خامس آل عبا که اقتفاگونهاى است از دوازده بند محتشم کاشانى و در زمره آثار منظوم و موفق عاشورایى
- ↑ قدما، جام باده و جام جم را با هفت خط وصف کردهاند: هفت خط داشت جام جمشیدی هر یکی در صفا چو آیینه،
جور و بغداد و بصره و ازرقاشک و کاسهگر و فرودینه خط بغداد به بالا نزدیک است و کنایه از لبریز و لبالب بودن است.
- ↑ سَناباد: ناحیهای از طوس که امام رضا (ع) در آنجا به شهادت رسید و مدفون شد. مشهد فعلی.
- ↑ دیوان طرب شیرازی؛ ص ۴۹۲- ۴۹۹.
- ↑ جِزع: مهرهی یمانی، مهرهی سلیمانی.
- ↑ تجلی عشق در حماسه عاشورا؛ ص ۱۶۸- ۱۷۲.