۹٬۵۴۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۵: | خط ۷۵: | ||
پرویز خرسند از نویسندگان چیرهدست معاصر است که نثر توانای خود را در راه ابلاغ پیام نهضت عاشورا به کار انداختهاست. | پرویز خرسند از نویسندگان چیرهدست معاصر است که نثر توانای خود را در راه ابلاغ پیام نهضت عاشورا به کار انداختهاست. | ||
از ایشان تاکنون کتابهای: «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=536045&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author برزیگران دشت خون]»، «[ | از ایشان تاکنون کتابهای: «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=536045&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author برزیگران دشت خون]»، «[[آنجا که حق پیروز است]]» و «مرثیهای که ناسروده ماند» به چاپ رسیدهاست که همگی در رابطه با نهضت خونبار حضرت اباعبداللّه(ع) نگاشته شدهاست. | ||
مرحوم استاد محمدتقی شریعتی در مقدمه کتاب برزیگران دشت خون درباره خرسند مینویسد: «... مسلمان نیز اگر شاعری توانا و یا نویسندهای بیهمتا است باید به پیروی از کتاب دینی خود، هنر خود را در راه خیر و مصلحت حق به کار برد و این کاری است که خرسند عزیز و ارجمند میکند. چون خرسند محبوب، جوانی هنرمند و در عین حال دیندار است که در سبک بیان حقایق نیز از قرآن درس گرفتهاست و هم چنان که در این وحی آسمانی مطالب در لباس نیکوترین قصص و ضمن تواریخ گذشتگان آوردهشده او هم به منظور نشر فضایل اخلاق و مبارزه با فساد، داستانسرایی میکند و برای تأمین هدف خویش بهترین داستانها و در حقیقت احسنالقصص را برگزیدهاست. مگر از واقعه کربلا داستانی شنیدنیتر از تاریخ حسین و یاران حسین(ع) سرگذشتی فضیلت آموزتر میتوان یافت؟» | مرحوم استاد محمدتقی شریعتی در مقدمه کتاب برزیگران دشت خون درباره خرسند مینویسد: «... مسلمان نیز اگر شاعری توانا و یا نویسندهای بیهمتا است باید به پیروی از کتاب دینی خود، هنر خود را در راه خیر و مصلحت حق به کار برد و این کاری است که خرسند عزیز و ارجمند میکند. چون خرسند محبوب، جوانی هنرمند و در عین حال دیندار است که در سبک بیان حقایق نیز از قرآن درس گرفتهاست و هم چنان که در این وحی آسمانی مطالب در لباس نیکوترین قصص و ضمن تواریخ گذشتگان آوردهشده او هم به منظور نشر فضایل اخلاق و مبارزه با فساد، داستانسرایی میکند و برای تأمین هدف خویش بهترین داستانها و در حقیقت احسنالقصص را برگزیدهاست. مگر از واقعه کربلا داستانی شنیدنیتر از تاریخ حسین و یاران حسین(ع) سرگذشتی فضیلت آموزتر میتوان یافت؟» | ||
خط ۸۴: | خط ۸۴: | ||
==اشعار و نثرها== | ==اشعار و نثرها== | ||
=== شعر ۱ === | ===شعر ۱=== | ||
«ای مدینهی پیغمبر! دختران پیغمبر را به خود مپذیر. | «ای مدینهی پیغمبر! دختران پیغمبر را به خود مپذیر. | ||
خط ۲۲۲: | خط ۲۲۲: | ||
این بود شرح پریشانی و قصهی بیسر و سامانی ما ای دوستان عزیز. | این بود شرح پریشانی و قصهی بیسر و سامانی ما ای دوستان عزیز. | ||
=== نثر ۱ === | ===نثر ۱=== | ||
بارانی از اشک فرو میریخت و عقدهها باز میشد. ام کلثوم با مادر و پدر سخن میگفت و همه مینگریستند. یادها زنده میشد و داغها تازه میگشت، به مدینه که میگریستند شهری را میدیدند که در اشک غرق شده است. دیگر به مدینه راهی نمانده بود و جای مناسبی یافتند و خیمهها افراشتند. علی بن الحسین «بشیر» را پیش خواند. | بارانی از اشک فرو میریخت و عقدهها باز میشد. ام کلثوم با مادر و پدر سخن میگفت و همه مینگریستند. یادها زنده میشد و داغها تازه میگشت، به مدینه که میگریستند شهری را میدیدند که در اشک غرق شده است. دیگر به مدینه راهی نمانده بود و جای مناسبی یافتند و خیمهها افراشتند. علی بن الحسین «بشیر» را پیش خواند. | ||
خط ۲۷۹: | خط ۲۷۹: | ||
زنها، به سوی زینب دویدند. تو که این قدر ضعیف نبودی، چرا این چنین شکسته شدهای؟ کلثوم پاکدامن چرا چشمهایی به گود نشسته دارد؟ و پاسخ همه اشکی بود که بر خاک ریخت و آهی بود که بر آسمان رفت ... <ref>برزیگران دشت خون؛ ص ۱۰۸- ۱۲۶.</ref> | زنها، به سوی زینب دویدند. تو که این قدر ضعیف نبودی، چرا این چنین شکسته شدهای؟ کلثوم پاکدامن چرا چشمهایی به گود نشسته دارد؟ و پاسخ همه اشکی بود که بر خاک ریخت و آهی بود که بر آسمان رفت ... <ref>برزیگران دشت خون؛ ص ۱۰۸- ۱۲۶.</ref> | ||
=== نثر ۲ | ===نثر ۲ مرثیهای که ناسروده مانده=== | ||
زمین نه به رنگ خون، که خون است. بارش خون، یا رویش خون؟ هرچه هست زمین یکپارچه خون است. هرچه در زمین از خون آب میخورد و هرچه بر زمین، از خون رنگ میگیرد. خون میبارد، میروید، میوزد، میجوشد و انسان بر این همه خون تنهاست. انسان سرود آرزوهای بلند ناکامش را با دهان سرخ خون است که میسراید، و صدای موجهای سربلند سرخ است که به دیوار زمان میخورد و از زمانها میگذرد و به خط سرخی، «ازل» را به «ابد» میپیوندد. | زمین نه به رنگ خون، که خون است. بارش خون، یا رویش خون؟ هرچه هست زمین یکپارچه خون است. هرچه در زمین از خون آب میخورد و هرچه بر زمین، از خون رنگ میگیرد. خون میبارد، میروید، میوزد، میجوشد و انسان بر این همه خون تنهاست. انسان سرود آرزوهای بلند ناکامش را با دهان سرخ خون است که میسراید، و صدای موجهای سربلند سرخ است که به دیوار زمان میخورد و از زمانها میگذرد و به خط سرخی، «ازل» را به «ابد» میپیوندد. | ||
خط ۳۰۲: | خط ۳۰۲: | ||
روز از پی روز میگذرد و هر لحظه آبستن دردیست. و این زادگان روزگار «بد» چنان هجوم میآورند که هرکس در سر راهشان به خاک مینشیند و تمام میشود. اما «زینب» بزرگتر از آنست که از این طوفانها بهراسد و بیآنکه فریادش را از اوجی پرواز دهد، به زانو درآید. از «رنجها» پله میسازد و گام بر سینهشان میگذارد و بالا و بالاتر میآید. اینک این «زینب» و این پلههای رنج. | روز از پی روز میگذرد و هر لحظه آبستن دردیست. و این زادگان روزگار «بد» چنان هجوم میآورند که هرکس در سر راهشان به خاک مینشیند و تمام میشود. اما «زینب» بزرگتر از آنست که از این طوفانها بهراسد و بیآنکه فریادش را از اوجی پرواز دهد، به زانو درآید. از «رنجها» پله میسازد و گام بر سینهشان میگذارد و بالا و بالاتر میآید. اینک این «زینب» و این پلههای رنج. | ||
=== نثر ۲ === | ===نثر ۲=== | ||
'''یک''' | '''یک''' | ||
خط ۳۱۶: | خط ۳۱۶: | ||
راهی آغاز میشد که دیگر بار «خوبی» بیسپاه میماند و «بدی» شمشیرش را از نیام ترس بیرون میکشید و این قلب خوبی بود که آماج میشد، اما خوبان را سلاحی نبود. راه عوض میشد و به جای شایستگان، فرصت طلبان به حکومت میرسیدند. و اگر آن روز، روز سقوط انسان نبود، زمینهی سقوط بود. و انسان به سراشیبی میافتاد که درّهی مرگش، دهان گشودهی حکومت یزیدی بود. پدرم خطر را حس میکرد. فریاد میکشید، هشدار میداد. او و مادرم چه بسیار غریبانه هر دری را کوبیدند و «بیداری» را هدیه بردند، اما دری گشوده نشد. و اگر شد، گشایندهی در به دلیل اینکه قبلا با دیگری بیعت کرده است جوابی منفی داشت. هنوز بدن «محمد» گرم بود و طنین پیامی که در «غدیر» افشانده بود، بر پردهی گوشها، که پدرم تنها میماند و رنج، مادرم را میتراشید. چه جوش و خروشها، و چه بیم دادنها و امید بخشیدنها که سودی نداد و گوسفندان، فریب مشتی علف را خوردند که به بویش راهی سلّاخ خانه میشدند. و به جای علف سبز، در پای «کاخ سبز» معاویه، گردن به تیغ میدادند و خوراک حکومتی میشدند که گوسفندان پروار و صبور و سربراه میخواهد. من که این همه را میدیدم و شاهد مظلومیت مردی بودم که بزرگترین خصم ستمکار بود، باید چه تحمّلی میداشتم که نشکنم؟ | راهی آغاز میشد که دیگر بار «خوبی» بیسپاه میماند و «بدی» شمشیرش را از نیام ترس بیرون میکشید و این قلب خوبی بود که آماج میشد، اما خوبان را سلاحی نبود. راه عوض میشد و به جای شایستگان، فرصت طلبان به حکومت میرسیدند. و اگر آن روز، روز سقوط انسان نبود، زمینهی سقوط بود. و انسان به سراشیبی میافتاد که درّهی مرگش، دهان گشودهی حکومت یزیدی بود. پدرم خطر را حس میکرد. فریاد میکشید، هشدار میداد. او و مادرم چه بسیار غریبانه هر دری را کوبیدند و «بیداری» را هدیه بردند، اما دری گشوده نشد. و اگر شد، گشایندهی در به دلیل اینکه قبلا با دیگری بیعت کرده است جوابی منفی داشت. هنوز بدن «محمد» گرم بود و طنین پیامی که در «غدیر» افشانده بود، بر پردهی گوشها، که پدرم تنها میماند و رنج، مادرم را میتراشید. چه جوش و خروشها، و چه بیم دادنها و امید بخشیدنها که سودی نداد و گوسفندان، فریب مشتی علف را خوردند که به بویش راهی سلّاخ خانه میشدند. و به جای علف سبز، در پای «کاخ سبز» معاویه، گردن به تیغ میدادند و خوراک حکومتی میشدند که گوسفندان پروار و صبور و سربراه میخواهد. من که این همه را میدیدم و شاهد مظلومیت مردی بودم که بزرگترین خصم ستمکار بود، باید چه تحمّلی میداشتم که نشکنم؟ | ||
=== نثر ۳ === | ===نثر ۳=== | ||
'''دو''' | '''دو''' | ||
خط ۳۲۴: | خط ۳۲۴: | ||
مادر جوانم با جوانی علی رفت. با بسته شدن آن چشمها، گویی چشمهی زندگی پدرم خشکید. شیارهای چهرهاش به گودی نشست و موها به سپیدی. و علی با آن همه زخم، بیدست فاطمه، دست مرهم گذاری نیافت. و زخمهای ما به درد نشست و من از درد پلهای دیگر ساختم. | مادر جوانم با جوانی علی رفت. با بسته شدن آن چشمها، گویی چشمهی زندگی پدرم خشکید. شیارهای چهرهاش به گودی نشست و موها به سپیدی. و علی با آن همه زخم، بیدست فاطمه، دست مرهم گذاری نیافت. و زخمهای ما به درد نشست و من از درد پلهای دیگر ساختم. | ||
=== نثر ۴ === | ===نثر ۴=== | ||
'''سه''' | '''سه''' | ||
خط ۳۳۰: | خط ۳۳۰: | ||
علی یک لحظه آرام نداشت. سرباز خوبی بود و بدی دنیا را انباشته بود. علی فریاد میکشید و هشدار میداد و از سویی به سویی میدوید. و بدی هر لحظه ضربتی تازه، فرود میآورد. و آن آخرین ضربت بود و آخرین زخم که عصارهی زندگی علی را به «محراب» افشاند و او نیز از پی فاطمه. و تنهایی ما بزرگتر میشد و زخمهامان عمیقتر. و درد از پی درد. و من پلّه و پلّههایی دیگر میساختم و بر رنج بالاتر میرفتم. | علی یک لحظه آرام نداشت. سرباز خوبی بود و بدی دنیا را انباشته بود. علی فریاد میکشید و هشدار میداد و از سویی به سویی میدوید. و بدی هر لحظه ضربتی تازه، فرود میآورد. و آن آخرین ضربت بود و آخرین زخم که عصارهی زندگی علی را به «محراب» افشاند و او نیز از پی فاطمه. و تنهایی ما بزرگتر میشد و زخمهامان عمیقتر. و درد از پی درد. و من پلّه و پلّههایی دیگر میساختم و بر رنج بالاتر میرفتم. | ||
=== نثر ۵ === | ===نثر ۵=== | ||
'''چهار، پنج، شش و ....''' | '''چهار، پنج، شش و ....''' | ||
خط ۴۰۲: | خط ۴۰۲: | ||
آی انسان! <ref>مرثیهای که ناسروده ماند؛ ص ۱۴۳-۱۵۶.</ref> | آی انسان! <ref>مرثیهای که ناسروده ماند؛ ص ۱۴۳-۱۵۶.</ref> | ||
=== نثر ۶ === | ===نثر ۶=== | ||
'''برزیگران از دشت خون باز میگشتند''' | '''برزیگران از دشت خون باز میگشتند''' | ||