احمد حسین پور علوی
احمد حسین پور علوی (١٣٥٣ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
احمد حسین پور علوی | |
---|---|
زادروز | شهریور ماه ١٣٥٣ ه. ش قم |
پدر و مادر | حسین حسین پور علوی |
کتابها | «سادات ببخشند...» و «علوی ها» |
زندگینامه
احمد حسین پور علوی فرزند حسین در شهریور ماه ١٣٥٣ شمسی در قم متولد شد. تحصیلات خود را در رشته تجربی تا سطح دیپلم ادامه داد و سپس از دانشگاه تربیت معلم قم موفق به اخذ لیسانس در رشته روانشناسی گردید. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.
وی در طول مدت شاعری توفیق شاگردی در محضر استاد بزرگوار محمد علی مجاهدی را داشته و از ایشان درسهای زیادی را فرا گرفته است. همچنین در انجمن ادبی استان قم و دبیرخانه دائمی شعر آیینی کشور مشغول فعالیت بوده است. در طی این سالها در کنگرهها و جشنوارههای زیادی شرکت کرده و در آنها حائز رتبه شده است.
احمد علوی خدمت در آموزش و پرورش در مقطع ابتدایی را در کارنامه فعالیتی خود دارد. [۱]
آثار
احمد حسین پور علوی دو کتاب با نامهای «سادات ببخشند...» و «علویها» به چاپ رسیده است
اشعار
ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتار | دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار | |
گیرایی مِی از نفس شعلهور توست | در هُرم لب توست مِی ناب گرفتار | |
عالم به نوا آمد و بیدار نبودند | مردان ستم پیشه در خواب گرفتار | |
یک مشت فلان بن فلان بن فلانند | این لشکر مغلوب به القاب گرفتار | |
این ظاهر امر است ببین اهل حرم را | لب تشنه مصیبتزده بیتاب گرفتار | |
تصویر رباب است و لب تشنه اصغر | عکسی که شده در قفس قاب گرفتار | |
این تیر چه تیریست که گردانده علی را | چون ماهی افتاده به قلاب گرفتار | |
لب تشنه لبهای تو شد آب و ندیدند | در برکه دستان تو شد آب گرفتار | |
مژگان تو تعقیب نماز شب قدر است | ای در خم ابروی تو محراب گرفتار | |
از بس که بلند است حدیث تو و دستت | ترسم که شود شعر به اطناب گرفتار | |
مثل تو کسی نیست که اینگونه بماند | در بند غم حضرت ارباب گرفتار |
خدا به ماه زمینخورده آسمان بدهد | دلی به وسعت دریای بیکران بدهد | |
امام عشق، علَم را به دست ساقی داد | که مرد را به تمام جهان نشان بدهد | |
چه میشود که به باد و به ابرها و به خاک | به سنگهای زبانبسته هم زبان بدهد | |
که باد نوحه بخواند، که ابر گریه کند | که خاک اقامه بگوید، که سنگ اذان بدهد | |
و یا به کودک لب تشنه روی دست پدر | هزار سفره رنگینتر از کمان بدهد | |
رباب از نفس افتاده جبرئیل کجاست | که گاه گاهی گهواره را تکان بدهد | |
چه عاشقانه و زیبا خدا مقدّر کرد | که روی دست پدر ایستاده جان بدهد | |
هزار نکته شیرینتر از عسل باقیست | اگر عطش بگذارد، اگر امان بدهد |
برای زینب (س)
این زن که از برابر طوفان گذشته بود | عمرش کنار حضرت باران گذشته بود | |
صبرش امان حوصلهها را بریده بود | وقتی که از حوالی میدان گذشته بود | |
باران اشک بود و عطش شعله میکشید | آب از سر تمام بیابان گذشته بود | |
آتش گرفته بود و سر از پا نمیشناخت | از خیمههای بیسروسامان گذشته بود | |
اما هنوز آتش در را به یاد داشت | آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود | |
آن پردههای آخر صفین ناگهان | از پیش چشم آینه یک آن گذشته بود | |
میدید آیه آیه آن زیر دست و پاست | کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود | |
زینب هزار بار خودش هم شهید شد | از بس که از کنار شهیدان گذشته بود | |
یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت | عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود | |
بر صفحههای سرخ مقاتل نوشتهاند | این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود |
منابع
پی نوشت
- ↑ گفتوگوی مؤلف با شاعر.