مسلم بن عقیل

مسلم بن عقیل، از قبیله قریش و از تیره بنی ‌هاشم، پسر عمو و سفیر امام حسین(ع) در کوفه و از مشاهیر بنی ‌هاشم است. پدرش عقیل برادر علی(ع)[۱] از نسب‌ شناسان بزرگ و از آگاهان به وقایع عصر جاهلیت عرب بود.[۲]

مسلم بن عقیل.jpg
مرقد مسلم بن عقیل، بیرون ضلع شرقی مسجد کوفه
اطلاعات اصحاب امام حسین (ع)
نام کامل مسلم بن عقیل بن ابیطالب
نسب بنی ‌هاشم
خویشاوندان
سرشناس
پدرش عقیل برادر حضرت علی(ع)
ولادت مورد اختلاف است (20-25 هجری)
وفات/شهادت چهارشنبه‌ نهم ‌ذی‌الحجه 60 هجری
نحوه وفات/شهادت مسلم را با “خدائین“ گردن زدند، به‌ گونه‌ای‌ که‌ سرش‌ در میدان‌ افتاد و پس‌ از آن‌ پیکرش‌ را از بام‌، پایین‌ افکندند.
مدفن کنار دارالاماره کوفه به خاک سپردند. (مسجد کوفه فعلی)
از یاران امام حسین(ع)
نقش های برجسته پسر عمو و سفیر امام حسین(ع) در کوفه

شخصیت‌شناسی

زندگی‌نامه

عقیل از اشخاص مورد عنایت پیامبر(ص) بود که در همان اوایل بعثت اسلام آورده بود و همین اسلام و تسلیم او در برابر حق بود که سبب محبت رسول‌ الله(ص) به وی گردید.

در مورد مادرش مورخین دو قول را نقل کرده‌اند: بنا به نقلی او زنی آزاده به نام خلیله از آل فهریدی[۳] یا از قبیله نبطیه و از آل فرزندا[۴] بود.

بنا به قول دیگر مادر او کنیزی بود که عقیل از شام خرید‌اری نمود[۵] و نامش علیه[۶]، حلیه[۷]، حلبة[۸] یا خلیله[۹]، بود. مسلم با برادران و خواهرانش عبدالله اصغر، عبیدالله، محمد، ام‌عبدالله و رمله از یک مادر بودند؛[۱۰] اگر چه ابوالفرج اصفهانی معتقد است که حلیه فرزندی جز او نداشت.[۱۱]

تولد

مسلم بن عقیل، در خاندان بنی ‌هاشم پرورش یافت. در مورد سال تولد او اختلاف است. گفته شده مسلمانان در زمان خلیفه دوم عمر بن خطاب، بعد از محاصره‌ شدید، شهر «البهنسا»‌ واقع در غرب رود نیل (منطقه صعید) را فتح کرده و وارد شهر شدند. مسلم نیز که همراه دیگر جوانان به ارتش اسلام پیوسته بود، در این جنگ حضور داشت. او پس از مجروح شدن دو برادرش جعفر و علی، حماسه‌سرایی کرد و در حالی که چنین رجز می‌خواند، به همراه هاشمیان وارد شهر شد:[۱۲]

«با از دست دادن یاران مخلص و با فضیلتم، غم و اندوه فراوان بر من سایه افکند. انتقام جعفر و علی شیران کارزار و فرزندان بنی ‌عقیل را خواهم گرفت و با شمشیر بران هر ناسزاگوی را خواهم کشت. شاید با این انتقام سوزش اندوه را فرونشانم.»

هم‌چنین گفته شده که او در جنگ صفین شرکت داشت و حضرت علی(ع) میمنه پیادگان لشکر خود را به او و عبدالله بن جعفر طیار سپرد.[۱۳]

اگر مسلم در این دو واقعه حضور داشته است، پس تولد او در دهه دوم هجری بوده و این سخن که عقیل در زمان معاویه از شام کنیزی خریداری نمود،[۱۴] نمی‌تواند صحت داشته باشد و او در هنگام شهادت به سال 60 هجری باید حدود 40 سال داشته باشد. اگر چه در مورد او سن 35 سال[۱۵] و 28 سال[۱۶] نیز گفته شده است. عبدالرزاق مقرم در تحلیلی او را به هنگام شهادت 50 ساله می‌داند.[۱۷]

پس سن مسلم در هنگام شهادت بین 35-40 سال بوده و او در سال‌های 20-25 هجری متولد شده است.

خصوصیات

به گفته تاریخ، مسلم بن عقیل، مردی شجاع،[۱۸] عالم و اهل رای،[۱۹] که امام حسین(ع)‌ او را اعلم ناس می‌دانست. [۲۰]

فرزندان

در شمار و نام فرزندان مسلم بن عقیل، اختلاف است: خلیفه بن خیاط، ذهبی و ابن عماد حنبلی از دو پسر با نام‌های عبدالله و عبدالرحمن نام می‌برند که هر دو در کربلا به شهادت رسیدند.[۲۱]

ابن قتیبه و بلاذری از چهار پسر با نام‌های عبدالله، علی، مسلم و عبدالعزیز نام می‌برند. عبدالله و علی که مادرشان رقیه دختر علی(ع) بود، در کربلا به شهادت رسیدند.[۲۲]

طبری نیز از سه فرزند با نام‌های عبدالله، علی و زینب صغری نام می‌برد.[۲۳]

مقرم شمار فرزندان مسلم را، پنج پسر و یک دختر به نام‏‌های عبدالله، علی، محمد، عبدالرحمن، عبدالعزیز و حمیده می‌داند و می‌نویسد: دو تن از آنان در کربلا به شهادت رسیدند و دو تن در کوفه شهید شدند و از سرنوشت فرزند پنجم او اثری بر جای نمانده است.[۲۴] دختر مسلم نیز با پسر عمویش عبدالله بن محمد بن عقیل ازدواج کرد.[۲۵]

در اینکه عبدالله در کربلا به شهادت رسید، شکی نیست.[۲۶] اما در اسم فرزند دوم او که در کربلا به شهادت رسید، اختلاف است و بنا به نقلی علی،[۲۷] محمد[۲۸] یا عبدالرحمن[۲۹] است که به احتمال قوی نام او محمد است.[۳۰] از مسلم نسلی باقی نمانده‌است.

قبل از واقعه کربلا

از زندگانی مسلم بن عقیل، تا واقعه کربلا اطلاعات چندانی در دست نیست، اما نقش او در حوادث کوفه، قبل از واقعه کربلا چشمگیر است. زمانی که امام حسین(ع) قصد هجرت به سوی مکه را داشت، مسلم به او پیشنهاد کرد از بی‌راهه به مکه روند که هرگاه سپاهیان ولید بن عتبه بن ابی ‌سفیان والی مدینه درصدد تعقیب برآمدند، به آنان دسترسی پیدا نکنند. اما امام نپذیرفت و از جاده اصلی به سوی مکه حرکت کرد و فرمود: از راه اصلی خارج نمی‌شوم تا آنچه را خداوند مقدر فرموده، عملی سازد.[۳۱]

پس از اینکه مردم کوفه از امام حسین(ع) دعوت کردند تا رهبری آنان را در مبارزه با امویان برعهده گیرد و دعوت‌ نامه‌های بسیاری که شمار آن‌ها را تا دوازده هزار تخمین زده‌اند،[۳۲] به سوی امام حسین(ع) فرستادند و همین سبب شد تا امام به سمت کوفه حرکت کند.

رفتن به کوفه

امام حسین(ع) از مخالفت با یزید،‌ اصل دین‌ را می‌خواست‌. شکایتش‌ در دوران‌ معاویه‌ این‌ بود که‌ سنت‌های‌ الهی‌ مُرده و بدعت‌ زنده‌ شده است. اکنون‌ که‌ برای‌ او یاور پیدا شده،‌ باید سنت‌ الهی‌ را زنده‌ سازد. پایان‌ کار چه‌ باشد، با خداست. با همه این احوال، برای اطمینان از تصمیم شیعیان کوفه و روشن ساختن وضع آنان به مسلم مأموریت داد تا به کوفه رود و اوضاع آنجا و کمیت‌ و کیفیت‌ نیروهای‌ مردمی‌ را بررسی کرده و به اطلاعش برساند‌.[۳۳]

همچنین امام حسین(ع) در نامه‌ای برای مردم کوفه او را برادر خود نامید و ذکر کرد که او شخص مورد اعتمادش است و او را وصی خود قرار داده است.[۳۴]

نامه‌ امام‌ حسین‌(ع) به مردم کوفه

متن‌ نامه‌ امام‌ حسین‌(ع) که‌ حاوی‌ مطالب‌ پرارزشی‌ است،‌ چنین‌ است:

«بسم‌ الله الرحمن‌ الرحیم‌ . این‌ نامه‌ای‌ است‌ از حسین‌ بن علی‌ به‌ گروه‌ انبوه‌ مسلمانان‌ مومن‌. آخرین‌ نمایندگان ‌شما -هانی‌ و سعید- با نامه‌های‌ شما نزد من‌ آمدند. از محتوای‌ نامه‌های‌ شما آن‌چه‌ را که‌ بیان‌ کرده‌اید، دریافتم‌ و دانستم‌ که‌ شما از من‌ می‌خواهید که‌ به‌ سوی‌ شما بیایم‌ تا به‌ لطف‌ خداوندی‌، همگان‌ بر محور حق‌ گرد آیید. اینک ‌من‌ برادر و پسر عمو و شخصیت‌ مورد اطمنیان‌ خود مسلم بن عقیل، را به‌ جانب‌ شما می‌فرستم‌ تا درباره‌ امور شما به‌ من‌ گزارش‌ کند. اگر او در گزارش‌ خود برای‌ من‌ بنویسد که‌ خردمندان‌ و صاحب‌نظران‌ و عموم‌ مردم‌ بر آن‌چه‌ در نامه‌ها نوشته‌ شده،‌ اتفاق‌ نظر دارند، من‌ به‌ زودی‌ به‌ شما خواهم‌ پیوست‌. ان‌شاءالله. به‌ جان‌ خودم‌ سوگند، امام‌ نیست‌ مگر آن‌ کسی‌ که‌ در میان‌ مردم‌ بر اساس‌ کتاب‌ خدا داوری‌ کند. دادگر باشد. از راه‌ مستقیم‌ دیانت‌ منحرف‌ نگردد و خود را وقف‌ خدمت‌ در راه‌ خدا نماید. و السلام.» [۳۵]

برنامه امام حسین(ع)

امام حسین(ع)، برنامه‌ مسلم‌ را براساس‌ سه‌ مطلب‌: «امرَه‌ُ بِالتَّقْوی‌ وَ کتْمان‌ِ امرِه‌ِ وَ اللُطف‌ِ» تقوا، پنهان‌ داشتن‌ هدف‌، لطف‌ و محبت، تنظیم‌ نمود. سه‌ اصل ‌انسانی‌ و عقل‌‌پسند‌. همچنین به‌ مسلم‌ گفت: «اگر همه‌ سیاست‌مداران‌ خردمند، متفق‌ هستند که‌ نیروهای‌ کوفه‌ آماده‌ حمایت‌ از من‌ هستند و مردم‌ را یک‌ رای‌ و هماهنگ ‌یافتی‌، به‌ سرعت‌ گزارش‌ کن‌ تا به‌ کوفه‌ بیایم‌ و اگر آنان به‌ گونه‌ دیگری‌ بودند، شتابان‌ برگرد.»[۳۶] آن‌گاه‌ فرمود: «خداوند آن‌گونه‌ که‌ دوست ‌دارد، کار و مأموریت‌ تو را مقدر نماید.»

حرکت از مکه

مسلم بن عقیل،‌ به‌ همراه‌ قیس ‌بن‌ مسهر صیداوی‌‌ از مکه‌ خارج شد.[۳۷] او ابتدا به مدینه‌ رفت و پس از زیارت مرقد پیامبر(ص)[۳۸] و وداع با خاندانش،[۳۹] به همراه دو راهنما از قبیله قیس‌ بن مسهر صیداوی‌ به سمت کوفه حرکت کرد[۴۰] و چون شبانه راه افتادند، راه را گم کردند. چنان‌که‌ مورخان‌ نوشته‌اند فشار تشنگی و گرسنگی باعث شد تا‌ دو راهنمای‌ او فوت کنند.[۴۱] اما مسلم توانست خود را به تنگه دره خبیت[۴۲] یا مضیق برساند[۴۳] و نجات پیدا کند.[۴۴] او این‌ پیشامد را به‌ فال‌ بد گرفت‌ و از آنجا نامه‌ای‌ برای‌ امام حسین(ع) نوشت و اخبار را به ایشان اطلاع داد و کسب تکلیف نمود.[۴۵]

متن نامه مسلم چنین است:

«بعد از حمد و درود! من‌ از مدینه‌ با دو راهنما حرکت‌ کردم‌. این‌ دو راهنما راه‌ را گم‌ کردند و تشنگی‌ ما شدید شد و طولی‌ نکشید که‌ آن‌ دو نفر فوت‌ شدند. ما به‌ حرکت‌ خود ادامه‌ دادیم‌ تا به‌ آب‌ رسیدیم‌ و توانستیم‌ خود را نجات‌ دهیم‌ و این‌ آب‌ در مکانی‌ است‌ که‌ «مضیق‌ نامیده‌» می‌شود که‌ در تنگه‌ دره‌ خبیت‌ واقع‌ شده‌ است‌ و من‌ از این‌ پیشامد فال‌ بد زدم‌. اکنون‌ اگر موافقت‌ فرمایید، مرا معاف‌ دارید و دیگری‌ را به‌ جای‌ من‌ بفرستید. والسلام.»

امام بار دیگر تاکید کرد که به سمت کوفه حرکت نماید و در اجرای دستور کوتاهی نکند و نوشت‌:

«ما اهل‌ بیت‌ به‌ فال‌ اعتقادی‌ نداریم‌.»[۴۶]

ورود به کوفه

مسلم بن عقیل، در پنجم شوال سال 60 وارد کوفه‌ شد[۴۷] و در خانه‌ مختار بن ابی ‌عبیده‌ ثقفی‌ اقامت گزید.[۴۸] بنا به نقلی امام‌ حسین‌(ع) از او خواسته ‌بود تا بر هانی‌ بن عروه‌ وارد شود.[۴۹] براساس‌ برخی‌ اخبار ابتدا نزد هانی‌ آمد. اما اخبار دیگری‌ اشاره‌ دارد که‌ بر مختار وارد شد.[۵۰] خبر دیگر حکایت‌ دارد که‌ بر مسلم بن عوسجه‌ وارد گردید.[۵۱] قاعدتا برای‌ این‌که‌ محل‌ وی‌ چندان‌ مشخص‌ نباشد، ممکن‌ است‌ چندین‌ خانه‌ را به‌ عنوان‌ محل‌ استقرار خود معین‌ کرده‌ باشد. به‌ محض ورود مسلم‌، جلسه‌ای‌ در منزل‌ سلیمان‌ بن صرد خزاعی‌ برگزار شد که‌ به‌ خاطر سری‌ بودن‌ مذاکرات‌ در این‌ مرحله‌، تنها رهبران‌ نهضت‌ در آن‌ حضور یافتند و در پاسخ‌ به‌ نامه‌ امام‌ حسین(ع) که‌ در برابر حاضرین‌ قرائت‌ شد، رهبران‌ شیعیان ‌چون‌ عابس بن ابی شبیب‌ شاکری‌، حبیب‌ بن مظاهر اسدی‌ و سعید بن عبدالله، سخنان‌ شورانگیزی‌ ایراد کردند و از صمیم‌ قلب‌، حمایت‌ خود را تا آخرین‌ نفس،‌ نسبت‌ به‌ امام حسین(ع) اعلام‌ داشتند.[۵۲]

بیعت مردم کوفه

پس‌ از آن‌ شیعیان‌ در خانه‌ مختار با او دیدار می‌کردند و هر بار که اجتماعی‌ در آن‌جا فراهم‌ می‌شد، مسلم بن عقیل، نامه ‌امام‌ را برای‌ آنان‌ قرائت‌ می‌کرد و پس از خواندن نامه، مردم‌ با او به‌ عنوان‌ نماینده‌ امام‌ حسین (ع) بیعت‌ می‌کردند.[۵۳] تاریخ‌ نویسان نص بیعت مسلم بن عقیل را با مردم کوفه ثبت نکرده‌اند، اما گفته شده مسلم بن عقیل، هدف خود را از بستن پیمان با مردم بیان داشت و مبنای‌ بیعت را‌، عمل‌ به‌ کتاب‌ خدا، سنت‌ رسول‌ خدا، مبارزه‌ با ستمگران‌، دفاع‌ از مستضعفان‌ و تقسیم‌ غنایم‌ به‌طور عادلانه‌ قرار داد.

نعمان بن بشیر حاکم کوفه که دوستدار عافیت بود، مزاحمتی برای او ایجاد نکرد و مسلم بن عقیل، توانست از هجده‌ هزار نفر از اهالی کوفه بیعت بگیرد.[۵۴] نهضت‌ به‌ سرعت‌ همه‌گیر گردید و مسلم بن عقیل، قادر شد تا ریاست‌ جلسات‌ عمومی‌ را از منبر مسجد کوفه‌ نیز بر‌ عهده‌ گیرد.

نامه‌ به امام‌ حسین‌ (ع)

مسلم بن عقیل، گمان‌ نمی‌کرد که‌ مسلمانی‌ پیمان ‌ببندد و‌ وفا نکند. به‌ همین‌ سبب‌ وقتی‌ استقبال‌ مردم‌ شهر را دید، طی نامه‌ای که توسط‌ یکی‌ از رهبران‌ مورد اعتماد شیعیان‌ کوفه‌ یعنی‌ عابس ‌بن ابی شبیب‌ شاکری به‌ امام‌ حسین(ع) فرستاد، امام را به کوفه فراخواند[۵۵] و از هماهنگی آنان برای ورود امام حسین(ع) نوشت.[۵۶] متن نامه مسلم بن عقیل چنین است:

«هیچ‌گاه‌ نماینده‌ یک‌ گروه‌ به ‌همراهان‌ خودش‌ دروغ‌ نمی‌گوید. تمام‌ مردم‌ کوفه‌ با شمایند و تاکنون‌ هجده‌ هزار نفر از آنان‌ با من‌ دست‌ بیعت ‌فشرده‌اند. به‌ محض‌ این‌که‌ نامه‌ من‌ را دریافت‌ داشتید، با شتاب‌ تمام‌ به‌ سوی‌ کوفه‌ حرکت‌ کنید.»[۵۷]

مسلم‌ روز پانزدهم‌ ماه رمضان‌ عازم‌ کوفه‌ شد و روز پنجم‌ شوال‌ وارد کوفه‌ گشت‌ و یک‌ ماه‌ و هفت‌ روز وقت ‌صرف‌ کرد و پس‌ از بررسی‌های‌ طولانی‌ و همه‌ جانبه‌ در دوازدهم‌ ذی‌القعده‌ یعنی‌ 27 روز قبل‌ از شهادتش‌ به ‌امام‌ حسین(ع) نامه‌ نوشت‌. نامه‌ در روز هشتم‌ ذی‌حجه‌ به‌ دست‌ آن حضرت رسید و امام که‌ از احساسات‌ عمیق‌ کوفیان‌ مطمئن ‌شده‌ بود، تصمیم‌ به‌ حرکت‌ به‌ سوی‌ عراق‌ گرفت‌. طبیعی‌ است‌ که‌ امام به گزارش‌ مامور مورد اعتمادش‌ اطمینان‌ کند.

نامه یزید به عبیدالله بن زیاد

نعمان‌ بن بشیر حاکم‌ کوفه‌ گفت‌:

«من‌ جز با کسی‌ که‌ با من‌ پیکار کند، جنگ‌ نخواهم‌ کرد و جز بر کسی‌ که‌ بر من ‌حمله‌ کند، حمله‌ نخواهم‌ کرد و کسی‌ را به‌ تهمت‌ و سوءظنی‌ نمی‌گیرم‌، ولی‌ هر کس‌ بیعت‌ خود را بشکند و آشکارا رویاروی‌ من‌ قرار گیرد، تا هنگامی‌ که‌ دسته‌ شمشیرم‌ در دستم‌ باشد، با او جنگ‌ خواهم‌ کرد، هر چند تنها باشم‌. او همچنین مردم‌ را از آشوب‌ و فتنه‌ برحذر داشت‌.»[۵۸]

طرفداران‌ بنی ‌امیه‌ مانند عمر بن سعد، محمد بن اشعث‌، عبدالله بن ‌مسلم‌ بن سعید حضرمی طی‌ نامه‌ای اوضاع کوفه را به اطلاع‌ یزید رساندند و اقدامات مسلم و ناتوانی نعمان بن بشیر‌ را خبر دادند.[۵۹] ‌یزید نیز در پی درخواست طرفداران بنی ‌امیه و شامیان[۶۰] و نیز صلاحدید مشاور رومی خود سرجون، نعمان بن بشیر را عزل و عبیدالله بن زیاد را که‌ والی‌ بصره‌ بود، هم‌زمان به‌ حکومت کوفه‌ منصوب‌ و او را مامور ساخت تا مسلم را از کوفه بیرون راند یا بکشد.[۶۱] متن نامه یزید چنین است‌:

«طرفداران‌ من‌ در کوفه‌، به‌ من‌ گزارش‌ داده‌اند که‌ مسلم بن عقیل، در کوفه‌ مردم‌ را گرد آورده‌ و می‌خواهد پیوند وحدت‌ مسلمین‌ را برهم‌ زند. بنابراین‌ پس‌ از قرائت‌ این‌ نامه‌ به‌ سوی‌ کوفه‌ رهسپار شو و مسلم‌ را به‌ هر حیله‌ که‌ مقدور باشد دستگیر کرده‌، سپس‌ وی‌ را به‌ بند افکن‌ یا به‌ قتل‌ برسان‌ و یا از کوفه‌ اخراج‌ نما. والسلام.»[۶۲]

ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه

عبیدالله بن زیاد در حالی‌که چهره خود را پوشانده بود، به‌طور ناشناس وارد کوفه شد و مردم که چشم انتظار ورود امام حسین(ع)‌ بودند، او را امام حسین(ع) پنداشتند و به او خوش‌آمد گفتند و بدین‌گونه توانست بدون مزاحمتی وارد دارالاماره شود.[۶۳]

عبیدالله بن زیاد با ورود به کوفه مردم را مرعوب نمود و از همان روزهای نخست با سخنان تهدید و تطمیع ابتدا مردم سرشناس کوفه را با خود همراه کرد و بدین‌ وسیله دیگران را سر جای خود نشاند. او معتقد بود صراحت لهجه از تهدیدها بهتر می‌تواند مردم را به وظیفه‌شان آشنا سازد.[۶۴]

رفتن به خانه هانی بن عروه

مسلم بن عقیل، پس‌ از آگاهی‌ از آمدن‌ عبیدالله بن زیاد و سخنان‌ تهدید آمیز وی‌، خانه‌ مختار را ترک‌ گفت‌ و به‌ منزل ‌هانی ‌بن عروه‌ مرادی‌ که‌ از بزرگان و چهره‌های سرشناس‌ کوفه‌ بود، رفت[۶۵] و به‌طور پنهانی با شیعیانش دیدار کرد.[۶۶] و خانه او را مرکز فعالیت‌های سیاسی و نظامی خویش قرار داد.[۶۷] دوستان‌ و یاران‌ وی‌ با هوشیاری‌ تمام‌ تلاششان‌ این‌ بود که‌ عبیدالله به‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ پی‌ نبرد. انتخاب خانه هانی شاید به این دلیل بود که او از نظر نفوذ و قدرت اجتماعی توانمندتر از مختار بود.

عیادت عبیدالله بن زیاد از شریک ‌بن اعور

در همان زمان شریک ‌بن اعور که از بزرگان شیعیان بصره بود و همراه عبیدالله بن زیاد از بصره به کوفه آمده بود، بیمار شد و در‌ خانه‌ هانی بن عروه که از دوستانش بود، اقامت گزید. [۶۸] هنگامی که عبیدالله بن زیاد برای عیادت ‌شریک‌ به‌ خانه‌ هانی‌ رفت، فرصت‌ مناسبی برای مسلم پیش آمد تا به پیشنهاد شریک بن اعور، عبیدالله را به طور غافلگیرانه بکشد.‌ اما مسلم‌ از انجام‌ چنین‌ عملی‌ امتناع‌ ورزید و آن‌ را با اصول‌ اسلام‌ ناسازگار خواند و بعد از این‌که‌ عبیدالله بن زیاد از خانه‌ هانی‌ رفت‌، مسلم‌ در جواب‌ شریک‌ که‌ پرسید: «چرا این‌ فرصت‌ را از دست‌ دادی‌؟» پاسخ ‌داد:

«به‌ دو علت: نخست‌ این‌که‌ هانی‌ مایل نبود مهمانش در خانه‌اش‌ کشته‌ شود و دیگر یادآوری حدیثی‌ از پیامبر (ص) که‌: اَلایمان‌ُ قَیدُ الفَتْک،‌ مومن کسی را غافلگیرانه نمی‌کشد.»[۶۹]

به‌ این‌ ترتیب‌ بزرگ‌ترین‌ دشمن‌ مسلم بن عقیل،‌ و امام حسین(ع) از چنان‌ مهلکه‌ای‌ که‌ به‌ پای‌ خود به‌ آن‌جا آمده‌ بود، بیرون‌ جست‌. تنها به‌ خاطر این‌که‌ مسلمانی‌ پاک‌ دین‌ و پاک‌ اعتقاد که‌ جز به‌ اجرای‌ درست‌ احکام‌ دین‌ به‌ چیزی‌ دیگر نمی‌اندیشید، نخواست‌ به‌ خاطر سلامت‌ خود و پیروزی‌ در مأموریتی‌ که‌ به‌ عهده‌ داشت‌، حکمی‌ از احکام‌ دین‌ را نقض‌ کند، هر چند با رعایت‌ این‌ حکم‌، آینده‌ او و کسی‌ که‌ او را فرستاده‌ است‌ به‌ خطر افتد. امام‌ و نماینده‌اش‌ مسلم بن عقیل، به ‌قدرت‌ و پیروزی‌ به‌ هر قیمت‌ و از هر راهی‌ اعتقاد نداشتند.

افشای مخفی‌گاه

عبیدالله بن زیاد که اکنون مردم کوفه را مرعوب نموده بود، به جست‌وجوی مسلم پرداخت و توسط یکی از بردگان شامی خود‌ به‌ نام‌ مَعقِل‌ با ترفندی خاص به مخفیگاه او پی برد. او سه‌ هزار درهم‌ به‌ معقل داد و گفت‌:

«کوشش‌ کن‌ تا با پیروان‌ مسلم‌ آشنا شوی‌ و چون‌ چنین‌ کسی‌ را یافتی‌، به‌ او بگو که‌ مردی‌ از شیعیان هستم‌ و می‌دانم‌ مسلم‌ در چنین‌ روزها به‌ کمک‌ مالی‌ محتاج‌ است‌. می‌خواهم‌ این‌ پول‌ را به‌ او بدهم‌ تا آن‌ را در جنگ‌ با دشمن‌ خود مصرف‌ کند.»

این‌ ماموریت‌ برای ‌چنان‌ جاسوسی‌ چندان‌ دشوار نبود. چند تن‌ از بزرگان‌ شیعه‌ در کوفه‌ مشهور بودند و او برای‌ انجام‌ ماموریت‌ خود، مسلم ‌بن عوسجه‌ را که‌ مردی‌ زاهد و پارسا بود، انتخاب‌ کرد و بدین‌ وسیله‌ توانست‌ مخفی‌گاه‌ مسلم بن عقیل، را بداند و درخانه‌ هانی ‌بن عروه‌ با مسلم‌ دیدار کند و هر روز پیش‌ از دیگران‌ وارد خانه‌ هانی‌ می‌شد و پس‌ از همه‌ از آن‌جا خارج‌ می‌گشت‌. بدین‌ ترتیب‌ از کار مسلم بن عقیل، و شیعیان‌ و تعداد آنان و تصمیماتی‌ که‌ می‌گرفتند، اطلاع‌ کامل‌ پیدا می‌کرد و این‌ خبرها را به‌ عبیدالله بن زیاد می‌داد.[۷۰]

جاسوسی‌ او ضربه‌ بسیار سختی‌ به‌ نهضت‌ مسلم بن عقیل، در کوفه‌ زد. عبیدالله بن زیاد با دانستن‌ مخفی‌گاه‌ مسلم بن عقیل، و اطلاع‌ از سران‌ و یاران‌ و هواداران‌ او به‌ کار پرداخت‌. هانی بن عروه را که به مسلم بن عقیل، پناه داده بود، دستگیر و شکنجه نمود.[۷۱]

آغاز نبرد

مسلم که به وفاداری و حُسن نیت مردم شک نداشت،[۷۲] همین‌که‌ خبر دستگیری‌ و زندانی‌ شدن‌ هانی را شنید،‌ دانست‌ که‌ دیگر درنگ‌ جایز نیست‌ و باید از نهان‌گاه‌ خود بیرون‌ آید و جنگ‌ را آغاز کند. پس‌ جارچیان‌ خود را فرستاد تا مردم‌ را آگاه‌ سازند. نوشته‌اند از هجده‌ هزار نفری‌ که‌ با او بیعت‌ کرده‌ بودند، تنها چهار هزار تن‌ در اطراف‌ خانه‌ هانی‌ و خانه‌های‌ نزدیک‌ گرد آمدند و در روز هشتم یا نهم و به قولی سوم ذی‌حجه با شعار «یا مَنْصورُ امت»[۷۳] قیام کرد.[۷۴] روز هشتم از اعتبار بیشتری برخوردار است.

مسلم‌ ابتدا آنان‌ را به‌ دسته‌هایی‌ تقسیم‌ کرده‌ و برای هر قبیله فرماندهی تعیین نمود[۷۵] و آن‌گاه همگی‌ به‌ سمت‌ قصر ابن زیاد حرکت کرده و عبیدالله بن زیاد و یارانش را که حدود 200 نفر از اشراف کوفه و نگهبانان بودند، در دارالاماره به محاصره درآوردند. اگر این‌ مردمی‌ که‌ قصر را محاصره‌ کرده‌ بودند، مردان‌ جنگ‌ و مطیع‌ مسلم بن عقیل، بودند یا اگر از عاقبت‌اندیشی‌ و تدبیر بهره‌ای‌ داشتند، همان‌ موقع‌ قصر را می‌گرفتند و پسر زیاد را از پای‌ در می‌آوردند.

پیمان‌شکنی مردم کوفه

پسر زیاد چون‌ خود را گرفتار دید، از بیست‌ تن‌ بزرگان‌ کوفه‌ که‌ گرد او را گرفته‌ بودند، چند نفر را میان‌ مردم‌ فرستاد تا به ‌وسیله‌ زر و زور و تزویر جمعیت‌ را پراکنده‌ سازند. آنان‌ که‌ مردانی‌ کار آزموده‌ بودند، می‌دانستند مردم‌ بی‌تدبیر و آشوبگر را چگونه‌ می‌توان‌ از هیجان‌ باز داشت‌.

پنج‌ نفر از افراد سرشناس‌ کوفه‌ از قبیل‌ کثیر بن شهاب‌، قعقاع‌ بن شور، حجار بن ابجر، محمد بن اشعث و شمر بن ذی الجوشن‌ از قصر خارج‌ شدند و هر یک‌ عده‌ای‌ از مردم‌ را که‌ مطیع‌ آنان‌ بودند، گرد آوردند و هر کدام ‌از آنان‌ در یک‌ نقطه‌ از شهر متمرکز شدند و در پناه‌ قدرت‌ جمعیت‌، پرچم‌های‌ امان‌ را برافراشتند و ضمن‌ سخنرانی‌های‌ خود به‌ مردم‌ گوشزد کردند که‌ هر کس‌ می‌خواهد از مجازات‌ حکومت‌ در امان‌ باشد، زیر یکی‌ از این‌ پرچم‌ها وارد شود.

بدین‌گونه‌ مردم‌ برای‌ نجات‌ از انتقام‌ حکومت‌ به‌ این‌ پرچم‌ها ملحق‌ شدند.[۷۶] شمر بن ذی‌الجوشن در سخنانش، مسلم را فتنه‌گر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند.[۷۷]

کثیر بن شهاب‌ که‌ از سران‌ قبیله مذحج بود، به‌ داخل‌ شهر کوفه‌ رفت‌ و از طایفه‌ مذحج عده‌ای‌ را که‌ مطیع‌ او بودند، گرد آورد و در پناه‌ نیروی‌ جمعیت‌ خویش‌ در کوچه‌ها و خیابان‌های‌ کوفه‌ گردش‌ کرد و با سخنرانی‌ و تبلیغات‌ زبانی‌ مردم‌ را از کمک‌ کردن‌ به‌ مسلم بن عقیل، بر حذر داشت‌ و از مخالفت‌ با حکومت‌ و جنگ‌ با نیروهای‌ دولتی‌ ترساند.[۷۸] به این ترتیب در طی یک روز هجده‌ هزار نفر مردمی‌ که‌ بر سر جان‌ خود با مسلم بن عقیل، پیمان‌ بسته‌ بودند، از گرد او پراکنده شدند و‌ هنوز تاریکی شب فرا نرسیده بود که فقط سی‌ نفر با او ماندند و چون‌ نماز شام‌ را خواند یک‌ تن‌ از یاران‌ خود را همراه‌ نداشت‌.[۷۹]

همان شب عبیدالله به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران و دشنام به مسلم بن عقیل، از اینکه کسی به مسلم پناه دهد، آنان را ترساند و از آنان خواست ملتزم اطاعت و بیعت خویش باشند.[۸۰]

مسلم بن عقیل، دیگر یاوری نداشت‌. وارد محله قبیله کنده شد و در کنار خانه‌ پیر زنی‌ بنام‌ طَوْعَه[۸۱] از موالی اشعث بن قیس کندی نشست‌.[۸۲] پیر زن‌ پسری‌ به‌ نام‌ بلال‌ داشت‌ و اکنون ‌در آن‌ لحظات‌ چشم‌ به‌ راه‌ آمدن‌ او بود. مسلم بن عقیل، بر وی‌ سلام‌ کرد و از او آب‌ خواست‌. پیر زن‌ فورا به‌ او آب‌ داد. اما دید که‌ این‌ مرد هم‌چنان‌ نشسته‌ و گویی‌ قصد رفتن‌ ندارد. به‌ او گفت‌: چرا به‌ سوی‌ خانواده‌ات‌ نمی‌روی‌؟ مسلم ‌سکوت‌ کرد و پس‌ از دو بار پرسیدن‌، جواب‌ داد: ای‌ بانو! من‌ در این‌ شهر سرپناهی‌ ندارم‌ و راه‌ به‌ جایی‌ نمی‌برم‌. آیا ممکن‌ است‌ به‌ من‌ پناهی‌ بدهی؟ زن‌ از او پرسید: تو مسلم‌ هستی‌؟ گفت‌: آری‌! زن‌، مسلم‌ را به‌ درون‌ خانه ‌برد و اطاقی‌ در اختیار او گذاشت و به مسلم پناه داد.[۸۳] بلال‌ که‌ به‌ خانه‌ آمد، متوجه‌ شد مادرش‌ به‌ اطاق‌ دیگر رفت‌ و آمد دارد. بر خاطرش‌ گذشت‌ که‌ مطلب‌ تازه‌ای‌ است‌ و بالاخره‌ مادرش‌ به‌ وی‌ آمدن‌ مسلم‌ را اطلاع‌ داد. او پس از با خبر شدن از پنهان شدن مسلم در خانه‌شان جریان را به عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث‌ ‌بن قیس‌ کندی خبر داد.‌ بلال‌ با ‌خانواده‌ اشعث ارتباط‌ نزدیک‌ داشت‌. عبدالرحمن‌ نیز به‌ پدرش اطلاع‌ داد و به این ترتیب عبیدالله به مخفیگاه مسلم پی برد.[۸۴]

دستگیری

بامداد آن‌ شب‌ هفتاد نفر از گماشتگان‌ خود را به همراهی محمد بن اشعث برای‌ دستگیری‌ مسلم بن عقیل، به‌ طرف ‌خانه‌ طوعه فرستاد.[۸۵] مسلم بن عقیل، در خانه‌ طوعه‌ بود که ‌صدای‌ سُم‌ اسبان‌‌ را شنید و دانست‌ برای‌ دستگیری‌ او آمده‌اند. در چنان‌ موقعیت‌ وظیفه‌ داشت‌ که ‌نخست‌ صاحب‌خانه‌ را از گزند هجوم‌آوران‌ برکنار دارد. به‌ این‌ دلیل‌ فوری‌ برخاست‌ و با شمشیر کشیده‌ بر آنان ‌تاخت‌ و آنان‌ را از خانه‌ طوعه‌ بیرون‌ ریخت‌. سربازان‌ پسر زیاد، به‌ بام‌ها رفتند و با سنگ‌پرانی‌ و آتش‌ریزی‌ وی‌ را خسته‌ کردند. با این‌ همه‌ مسلم بن عقیل، تسلیم‌ نشد.[۸۶] مسلم بن عقیل، در آن‌ نبرد سخت‌ تعدادی‌ را کشت. در این‌ لحظه‌ بین‌ او و بَکر بن حُمران‌ نبردی‌ سخت‌ درگرفت‌. بکر زخمی‌ شدید بر مسلم‌ وارد آورد و لب‌ بالایی‌ او را شکافت‌. مسلم بن عقیل، نیز بر سر وی‌ ضربه‌ای‌ زد و فریاد برآورد:

«آیا این‌ هنگامه ‌عظیم‌ برای‌ کشتن‌ فرزند عقیل‌ است‌؟ پس‌ ای‌ نفس‌ به‌ سوی‌ مرگ‌ بشتاب‌ که‌ از وی‌ گریزی‌ نیست‌!»

سپس مسلم‌ از خانه‌ خارج‌ شد و بر سکوی‌ خانه‌ ایستاد. پسر اشعث‌ که‌ فرمانده ‌سپاه‌ عبیدالله بن ‌زیاد بود، گفت‌:

«مسلم‌ خودت‌ را به‌ کشتن‌ مده‌! تو در امانی‌ و کسی‌ با تو کاری‌ ندارد.»

مسلم‌ در حالی‌ که ‌رجز می‌خواند، می‌جنگید:[۸۷]

اَقْسَمْت‌ُ لا اُقْتَل‌ُ اِلاّ حُرّا اَکرَه‌ُ اَن‌ْ اُخْدَع‌َ اَوْ اُغَرّا
اَضرِبُکم‌ْ وَ لا' اَخاف‌ُ ضُرّا وَ اِن‌ْ رَاَیت‌ُ الْمَوْت‌َ شَیئاً نُکرا
کل‌ُّ امرِی‌ءٍ یوْماً یلاقی‌ شَرّا ضَرْب‌َ غُلام‌ٍ قَط‌ُّ لَم‌ْ یفِرّا
اَقْسَمْت‌ُ لا اُقْتَل‌ُ اِلاّ حُرّا اَکرَه‌ُ اَن‌ْ اُخْدَع‌َ اَوْ اُغَرّا
اَضرِبُکم‌ْ وَ لا' اَخاف‌ُ ضُرّا وَ اِن‌ْ رَاَیت‌ُ الْمَوْت‌َ شَیئاً نُکرا
کل‌ُّ امرِی‌ءٍ یوْماً یلاقی‌ شَرّا ضَرْب‌َ غُلام‌ٍ قَط‌ُّ لَم‌ْ یفِرّا

من‌ سوگند یاد کرده‌ام‌ که‌ جز آزادانه و شرافتمندانه کشته‌ نشوم‌، گرچه‌ مرگ‌ را بسیار ناگوار می‌دانم‌.


من‌ بیم‌ دارم‌ که‌ شما به‌ من‌ دروغ‌ بگویید و مرا فریب‌ دهید. هر انسانی‌ روزی ناگزیر، ناگواری‌های زندگی را خواهد چشید.

شمشیر می‌زنم‌ و با شما می‌ستیزم‌ و از هیچ‌ زیانی‌ باک‌ ندارم‌. منم‌ آن‌ شمشیرزنی‌ که‌ هرگز فرار نکند.

و در رجز دیگری‌ چنین‌ خواند:

هُوَ الْمَوْت‌ُ فَاصْنَع‌ْ وَیک‌َ ما اَنْتَ صانِع فَصَبْراً لامرِاللهِ جَل‌َّ جَلالُه‌ُ
فَاَنْت‌َ بِکاس‌ِ الْمَوْت‌ِ لاشَک‌َّ جارِع‌ُ فَحُکم‌ُ قَضاءِ اللهِ فِی‌ الْخَلْق‌ِ ذایع‌ُ
هُوَ الْمَوْت‌ُ فَاصْنَع‌ْ وَیک‌َ ما اَنْتَ صانِع فَصَبْراً لامرِاللهِ جَل‌َّ جَلالُه‌ُ
فَاَنْت‌َ بِکاس‌ِ الْمَوْت‌ِ لاشَک‌َّ جارِع‌ُ فَحُکم‌ُ قَضاءِ اللهِ فِی‌ الْخَلْق‌ِ ذایع‌ُ

مرگ فرا می‌رسد. وای بر تو! پس هر آنچه می‌خواهی انجام بده، زیرا که‌ جام‌ مرگ‌ را بدون‌ تردید خواهی‌ نوشید.


ولی‌ در برابر مشیت‌ الهی و سرنوشتی که خداوند رقم می‌زند،‌ شکیبا باش‌ که‌ حکم‌ خداوندی‌ در میان‌ خلق‌ ساری‌ و جاری‌ است.

یاران‌ محمد بن اشعث‌ که‌ یارای‌ مقابله‌ رویاروی‌ با مسلم‌ را نداشتند، بر بالای‌ بام‌ رفته‌ و از آن‌جا سنگ‌ و آتش ‌بر سر و روی‌ مسلم‌ ریختند. چون‌ مسلم‌ این‌ حال‌ را مشاهده‌ کرد، گفت‌: چرا همانند کفار مرا سنگ‌ باران‌ می‌کنید، در صورتی‌ که‌ من‌ از اهل‌ بیت‌ پیامبرم‌؟! اگر شما از مسلمانی‌ بهره‌ای‌ داشتید، چنین ‌نمی‌کردید.[۸۸]

تاریخ‌‌‌نگاران نوشته‌اند که‌ دشمن‌ آن‌قدر به‌ مسلم‌ جراحت‌ وارد کرده‌ بود که‌ توان‌ حرکت‌ نداشت‌. در این ‌هنگام‌ نامردی‌ از پشت‌ سر تیری‌ به‌ سوی‌ او پرتاب‌ کرد و مسلم‌ بر زمین‌ افتاد. آن‌گاه‌ او را دستگیر کرده‌ و بر استری ‌سوار نمودند و ابن ‌اشعث‌ شمشیر از دست‌ وی‌ گرفت‌ و گفت‌ تو در امانی‌![۸۹] مسلم‌ فرمود: «لعنت‌ بر تو و امان‌ تو باد ای‌ گروه‌ فاسق‌.» محمد بن اشعث‌ گفت‌: «خودت‌ را به‌ کشتن‌ مده‌. به‌ خدا تو در امانی‌. آنان‌ دروغ‌ نمی‌گویند و فریبت‌ نمی‌دهند. این‌ قوم‌ پسر عموهای‌ تو هستند و تو را نمی‌کشند.»[۹۰] سرانجام مزدوران عبیدالله بن زیاد بر او دست یافتند.

درخواست مسلم از محمد بن اشعث‌

مسلم‌ که‌ پس‌ از جنگی‌ قهرمانانه‌ دستگیر شد، دیگر امیدی‌ به‌ حیات‌ خود نداشت‌، اشک‌ دیدگانش‌ را پرکرد و گریست‌. برخی‌ می‌پنداشتند که‌ او به‌ خاطر خود می‌گرید. به‌ او‌ گفتند:

«مسلم‌! کسی‌ که‌ به‌ طلب‌ حکومت‌ برمی‌خیزد، اگر با چنین‌ پایانی‌ روبه‌رو شود، نباید گریه‌ کند.» مسلم‌ گفت‌: «به‌ خدا سوگند گریه‌ من‌ برای‌ خودم ‌نیست‌. برای‌ آنان می‌گریم‌ که‌ با خواندن‌ نامه‌ من‌ به‌ وعده‌ یاری‌ این‌ مردم‌ دلگرم‌ شده‌اند و هم‌ اکنون‌ در راه‌ عراق‌ هستند.»[۹۱]

سپس‌ به‌ محمد بن اشعث‌ گفت‌: «بنده خدا می‌دانم‌ که‌ تو از عهده‌ امانی‌ که‌ به‌ من‌ داده‌ای‌ بر نخواهی ‌آمد، ولی‌ از تو می‌خواهم‌ نامه‌ای‌ به‌ امام حسین(ع)‌ بنویسی‌ و او را از آن‌چه‌ بر سر من‌ آمده‌، آگاه‌ سازی‌! به‌ او بنویس ‌فریب‌ مردم‌ عراق‌ را مخور! اینان همان‌ مردمند که‌ پدرت‌ را چندان‌ آزردند که‌ از دست‌ آنان‌ آرزوی‌ مرگ‌ می‌کرد.» پس‌ از همان‌جا که‌ نامه‌ را می‌گیری‌ برگرد و خودت‌ را به‌ خطر میفکن‌![۹۲] اما محمد بن اشعث‌ چنین‌ نامه‌ای‌ را ننوشت‌، چرا که‌ او با خانواده علی(ع) میانه‌ خوبی‌ نداشت‌. داستان‌ نفاق‌ پدر وی‌ را با امام علی(ع) در جنگ‌ صفین‌ می‌دانیم‌ و به‌ احتمال‌ قوی‌ در توطئه‌ قتل‌ امام دخالت داشت. خود محمد بن اشعث‌ نیز بدون‌ کسب‌ اجازه‌ از پسر زیاد نامه‌ای‌ نمی‌نوشت‌.

گفت‌وگوی مسلم بن عقیل و عبیدالله بن زیاد

مسلم‌ هنگام‌ ورود بر عبیدالله سلام‌ نکرد. یکی‌ از ملازمان‌ ابن ‌زیاد بانگ‌ بر زد که‌ به‌ امیر سلام‌ کن‌. مسلم ‌خروش‌ برآورد که‌: «ساکت‌ باش‌! او امیر من‌ نیست‌.»

عبیدالله گفت‌: «چه‌ سلام‌ کنی‌ و چه‌ از سلام‌ کردن‌ اِبا نمایی‌، بالاخره‌ کشته‌ خواهی‌ شد.»

مسلم‌ گفت‌: اگر مرا بکشی‌، مسأله‌ مهمی‌ نیست‌. افراد پلیدتر از تو، انسان‌های ‌ارجمندتر از مرا کشته‌اند.»

ابن ‌زیاد به‌ خشم‌ آمد و گفت‌: «خدا مرا بکشد اگر تو را به‌ قتل‌ نرسانم‌! هر آینه‌ تو را به ‌شیوه‌ای‌ می‌کشم‌ که‌ تا کنون‌ در اسلام‌ سابقه‌ نداشته‌ است‌.»

مسلم‌ گفت‌: «تو شایسته‌ترین‌ فرد برای‌ بدعت‌گذاری‌ در اسلام‌ هستی‌. تو زشتی‌ مثله‌ کردن‌، پلیدی‌ کشتن‌ به‌ ناحق‌، ناپاکی‌ نسل‌ و ناروایی‌ چیرگی‌ ظالمانه‌ را بر کسی‌ که‌ از تو سزاوارتر باشد، باقی‌ نخواهی‌ گذاشت‌ و تو بهترین‌ فرد برای‌ انجام‌ این‌گونه‌ امور هستی‌.»

ابن ‌زیاد گفت‌: «ای‌ مرد نفرین‌ شده‌! ای‌ مرد جدایی‌ افکن‌! تو پیوند مسلمانان‌ را از هم‌ گسستی‌ و آشوب‌ بر پا کردی‌! اما مسلم‌ پاسخ‌ داد: دروغ‌ می‌گویی‌. پیوند امت‌ اسلامی‌ را معاویه‌ و فرزندش‌ یزید از هم‌ گسستند و آشوب‌ را تو و پدرت‌ زیاد بن ابیه‌ بر پا کردی‌.»

ابن ‌زیاد گفت‌: «آرام‌ باش‌ ای‌ مسلم‌! تو به‌ سوی‌ مردم‌ کوفه‌ آمدی‌ و آنان‌ را که‌ با یکدیگر پیوند داشتند و کارهایشان‌ هماهنگ‌ بود، از یکدیگر دور ساختی‌ و افکارشان‌ را متفرق‌ کردی‌! مسلم‌ فرمود: چنین‌ نیست‌ و من‌ بدین‌ منظور به‌ کوفه‌ نیامده‌ام‌. شما حکمرانان‌ اموی‌ کارهای‌ نادرست‌ را رواج‌ دادید. امر دین‌ را محو کردید. بر مردم‌ بدون‌ رضایتشان‌ حکومت‌ نمودید و به‌ شیوه‌ قیصر و کسری‌ زیستید. ولی‌ ما به‌ میان‌ ایشان‌ آمدیم‌ تا امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر نماییم‌ و این‌ مردم‌ را به‌ سوی‌ کتاب‌ خدا وسنت‌ پیامبر(ص) فراخوانیم‌. آمدیم‌ تا مردم‌ را امر به‌ عدالت‌ و به‌ حکم‌ قرآن‌ دعوت‌ کنیم‌. آری‌ ما برای‌ چنین‌کاری‌ شایستگی‌ داریم‌! از سخن‌ مسلم‌ چنین‌ برمی‌آید که‌ او مأموریت‌ داشته‌ تا در صورت‌ امکان‌ نیرویی‌ آماده‌ کند که‌ در پرتو آن‌ قدرت‌ِ خلافت‌ اسلامی،‌ به‌ امام‌ برگردد تا براساس‌ عدالت‌ِ در زمین‌ بین‌ مردم‌ حکم‌ شود و احکام‌ قرآن‌ زنده‌ گردد.»

عبیدالله شروع به‌ دشنام‌، ناسزا و تهمت به‌ مسلم، امام علی(ع)، امام‌ حسن‌(ع) و امام حسین(ع)‌ کرد. اما مسلم‌ جواب‌ داد: «تو و پدرت‌ برای‌ دشنام‌ سزاوارترید. هر کار که‌ می‌خواهی‌ انجام‌ بده‌ ای‌ دشمن‌ خدا!»

ابن ‌زیاد گفت‌: «مسلم‌! مگر تو نبودی‌ که‌ در مدینه‌ شراب‌ می‌خوردی‌؟»

مسلم‌ گفت‌: «پسر زیاد! من‌ شراب‌ بخورم‌؟! سزاوارتر از من‌ به ‌شراب‌خواری‌ کسی‌ است‌ که‌ از نوشیدن‌ خون‌ مسلمانان‌ و کشتن‌ بی‌گناهان‌ و دستگیری‌ و شکنجه‌ آزادمردان‌ به ‌صرف‌ تهمت‌ و گمان‌ باکی‌ ندارد و نه‌ تنها چنین‌ گناهان‌ بزرگ‌ را مرتکب‌ می‌شود و پشیمان‌ نمی‌گردد، بلکه‌ چنان ‌می‌نمایاند که‌ ابداً کار زشتی‌ نکرده‌ است‌.»

وصیت

پسر زیاد صحبت‌های بی‌نتیجه با مسلم، دستور قتل‌ وی را داد و گفت‌: «او را بر بام‌ قصر برند، سر از بدنش‌ جدا کنند و جسد او را از بالا به‌ پایین‌ بیفکنند.»[۹۳]

مسلم بن عقیل، که مرگ خود را نزدیک دید تصمیم به وصیت‌ گرفت، ولی‌ از میان‌ آن‌ جمع، حتی‌ یک‌ نفر هم، حاضر به پذیرفتن مسلم نبود. بنابراین مسلم، به ناچار خود در حاضران‌ نگریست‌ تا یکی‌ را برگزیند. اما کسی را معتمد پیدا نکرد.

در این هنگام، مسلم، عمر بن سعد را مخاطب‌ ساخت‌ و گفت‌ ما و تو خویشاوندیم‌. بیا و وصیت‌ مرا بشنو! عمر نپذیرفت‌ و برای‌ خوش‌ خدمتی‌ به‌ پسر زیاد درخواست‌ او را نشنیده‌ گرفت‌. تا این‌که‌ عبیدالله بن ‌زیاد به‌ او رخصت‌ داد.

مسلم‌ او را به‌ گوشه‌ای‌ برد و نخست‌ درباره‌ وام‌ خود وصیت‌ کرد که ‌هفتصد درهم‌ در کوفه‌ مقروضم‌. آن‌چه‌ دارم‌ بفروش‌ و این‌ وام‌ را بپرداز! دوم‌ این‌که‌ تن‌ مرا در گوشه‌ای‌ به‌ خاک‌ بسپار! سوم‌ این‌که‌ قاصدی به‌ سوی امام حسین(ع) بفرستد و چگونگی سرانجام او را به اطلاع امام برساند.[۹۴]

این‌ سه‌ مطلب‌ موضوع‌ سیاسی‌ نبود اما عمر سعد‌ تا از نزد مسلم‌ برگشت‌، همه‌ را به‌ عبیدالله بن ‌زیاد گفت‌.[۹۵] عبیدالله بن زیاد پاسخ‌ داد: گاهی‌ مردم ‌خیانت‌کاری‌ را امین‌ می‌پندارند و او را وصی‌ خود می‌سازند![۹۶] با این‌ گفته،‌ عبیدالله بن زیاد می‌خواست‌ عمر بن سعد را در آن‌ مجلس‌ و در پیش‌ روی‌ حاضران،‌ رسوا سازد و درهم‌ کوبد.[۹۷]

به شهادت رسیدن

به دستور ابن ‌زیاد، مسلم بن عقیل، را به بالای‌ کاخ دارالاماره‌ بردند. او به هنگام شهادت بر پیامبر(ص) درود می‌فرستاد و می‌گفت: خداوندا! بین ما و قوم گمراه و فریب‌خورده داور باش. مسلم بن عقیل، را مشرف به «خدائین»[۹۸] گردن زدند. به‌ گونه‌ای‌ که‌ سرش‌ در میدان‌ افتاد و پس‌ از آن‌ پیکرش‌ را از بام‌، پایین‌ افکندند.[۹۹]

بُکیر بن حُمران احمری[۱۰۰]، از طرف عبیدالله بن ‌زیاد مامور قتل مسلم بن عقیل شد. او سر مسلم را از تن‌ جدا کرد و به نزد عبیدالله بن زیاد برد.

پس‌ از شهادت‌ مسلم بن عقیل، هانی‌ بن عروه را هم به‌ قتل‌ رساند و دستور داد ریسمان‌ به‌ پای‌ هر دو نعش‌ ببندند و در بازارهای‌ کوفه‌ بگردانند.[۱۰۱] آن‌گاه‌ جسد مطهر این‌ دو شهید را در محله‌ کناسِه به‌ دار بیاویزند و او نخستین هاشمی بود که به دار آویخته شد.[۱۰۲] و نخستین شهید از خاندان امام حسین(ع) در نهضت کربلا بود.[۱۰۳]

سپس‌ سر این‌ دو شهید را توسط هانی بن ابی حیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی به نزد‌ یزید فرستاد[۱۰۴] و گزارش‌ کار را چنین‌ ارائه‌ نمود:

«اما بعد، ستایش‌ خدای‌ را که‌ حق‌ امیوالمومنین را گرفت‌ و او را از دشمن،‌ آسوده‌ خاطر ساخت‌. به ‌امیرالمومنین خبر می‌دهم‌ که‌ مسلم بن عقیل، به‌ خانه‌ هانی‌ بن عروه‌ رفت‌ و من‌ با قراردادن‌ ماموران‌ مخفی‌ و خدعه ‌و فریب‌ توانستم‌ آن‌ دو را از خانه‌ بیرون‌ آورده‌ و گردن‌ بزنم‌ و سرهای‌ آنان را به وسیله‌ هانی‌ بن ابی ‌حیه‌ و زبیر بن ‌اروج‌ تمیمی‌ که‌ از سرسپردگان‌ وفادارند، برای‌ تو فرستادم‌. از این‌ دو نفر درباره‌ مسلم بن عقیل و هانی‌ بن عروه هرچه‌ می‌خواهی ‌سوال‌ کن‌ که‌ هر دو بصیر و راست‌گو و اهل‌ ورع‌ هستند. والسلام»[۱۰۵]

یزید سر این‌ دو شهید را بر دروازه‌ دمشق‌ آویخت[۱۰۶] ‌و از قهر و غلبه‌ عبیدالله، خرسند شد و در نامه‌ای‌ از او سپاسگزاری‌ نمود.[۱۰۷]

کشته شدن مسلم بن عقیل، در روز سه‌ شنبه‌ سوم ذی‌حجه[۱۰۸] یا هشتم‌ ذی‌الحجه‌[۱۰۹] یا روز نهم ذی‌الحجه[۱۱۰] اتفاق افتاد و امام حسین(ع)‌ در همان روز از مکه بیرون آمد. به نظر می‌رسد تاریخ دقیق شهادت، روز چهارشنبه‌ نهم ‌ذی‌الحجه ‌باشد.

پس از شهادت مسلم بن عقیل و هانی‌ بن عروه مشخص‌ شد همه‌ کسانی‌ که‌ امام حسین(ع)‌ را به‌ کوفه‌ دعوت‌ کردند و سپس‌ آن‌ هجده‌ هزار نفری‌ که‌ با فرستاده‌اش‌ مسلم بن عقیل، بیعت‌ نمودند، احساس‌ مذهبی‌ نداشتند، بلکه‌ به‌ دلایل‌ سیاسی‌، هوادار خاندان‌ پیامبر(ص) بودند.

مهم‌ترین‌ خبر منفی‌ و ناگوار از وضعیت‌ کوفه‌

خبر شهادت‌ مسلم بن عقیل و هانی‌ بن عروه، مهم‌ترین‌ خبر منفی‌ و ناگوار از وضعیت‌ کوفه‌ بود. این‌ خبر تلخ‌ و تکان‌دهنده‌ می‌توانست‌ سرنوشت‌ سفر را عوض‌ کند. امام حسین(ع)‌ در میانه راه کوفه در منزلی به نام ثعلبیه،[۱۱۱] زباله‌،[۱۱۲] قادسیه[۱۱۳] یا قطقطانه[۱۱۴] ‌از شهادت آنان و وضعیت کوفه باخبر شد. گویند مردی از بنی ‌اسد[۱۱۵] و یا حُرّ بن یزید ریاحی[۱۱۶] به او خبر داد.

آگاه شدن امام حسین(ع) از خبر شهادت

امام‌ حسین (ع) سخت‌ ناراحت‌ و غمگین‌ شد. به‌ قدری‌ از این ‌خبر شکننده‌ ناراحت‌ شد که‌ استرجاع‌ کرد و چندین‌ بار فرمود: «اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیه‌ِ راجِعوُن‌َ وَ رَحْمَة‌ُ اللهِ عَلَیهِما؛ ما از خدا هستیم‌ و به‌ سوی‌ او باز می‌گردیم‌. خداوند آن‌ دو را رحمت‌ کند.» امام مرگش را فجیع خواند و ذکر کرد که زندگی بعد از او ارزشی ندارد.[۱۱۷] امام‌ حسین(ع) در شهادت‌ مسلم بن عقیل، به‌ فضایل ‌و جایگاه‌ او و تکالیف‌ خود و دیگر اصحاب‌ در پیشگاه‌ الهی‌ اشاره‌ کرده‌ و فرمود: آن‌چه‌ بر او بود، به‌ عمل‌ آورد و آن‌چه‌ بر ماست‌، مانده‌ است[۱۱۸].

امام حسین (ع)‌ آن‌ شب‌ را در آنجا ماندند و به‌ یاد مسلم‌ اشک‌ ریختند و این‌ اشعار را زمزمه‌ می‌کردند:[۱۱۹]

وَ اِن‌ْ یکن‌ اْلاَبدان‌ُ لِلْمَوْت‌ِ اُنْشِأَت‌ فَقَتْل‌ُ امرِی‌ءٍ بِالسَّیف‌ِ فِی‌ اللهِ اَفْضَل
وَ اِن‌ْ یکن‌ اْلاَبدان‌ُ لِلْمَوْت‌ِ اُنْشِأَت‌ فَقَتْل‌ُ امرِی‌ءٍ بِالسَّیف‌ِ فِی‌ اللهِ اَفْضَل

اگر پیکر انسان‌ها، برای‌ مرگ‌ آفریده‌ شده‌ است‌، پس‌ کشته‌ شدن‌ در راه‌ خدا به‌ وسیله‌ شمشیر ترجیح‌ دارد.


شیخ طوسی، او را از اصحاب امام ‌حسن(ع) و امام حسین(ع)‌ می‌داند.[۱۲۰]

مدفن

او را در کنار دارالاماره کوفه به خاک سپردند.[۱۲۱] اکنون مزارش به مسجد معروف کوفه متصل است و در زاویه شرقی آن قرار دارد. آستانه مسلم بن عقیل، هم اکنون یکی از مراکز مهم و زیارتگاه‌های شیعیان جهان است.

زیارت‌نامه

برای مسلم بن عقیل، زیارت‌نامه‌ای است که این‌گونه آغاز می‌شود:

«اَلحَمدُلِلّهِ المَلِکِ الحَقِّ المُبینِ المُتَصاغِرِ لِعَظَمَتِهِ جَبابِرَةُ الطّاغینَ المُعتَرِفِ بِرُبُوبِیتِهِ جَمیعُ اَهلِ السَّمواتِ وَ الاَرَضینَ المُقِرِّ بِتَوحیدِهِ سائِرُ الخَلقِ اَجمَعینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیدِ الاَنام وَ اَهلِ بَیتِهِ الکِرام صَلوةً تَقَرُّ بِها اَعینُهُم وَ یرغَمُ بِها اَنفُ شانِئِهِم مِنَ الجِنِّ وَ الاِنسِ اَجمَعینَ...

ستایش مخصوص خدایی است که فرمانروای برحق و آشکاراست. همان که در برابر بزرگی‌اش، گردنکشان و متجاوزان، کوچک شوند و همه اهل آسمان‌ها و زمین به مقام پروردگاری‌اش اعتراف کنند و دیگر آفریده‌ها، همگی به یگانگی‌اش اقرار کنند. درود خدا بر سرور همه مردم و خاندان گرامی‌اش باد. درودی که با آن دیده‌هایشان روشن گردد و بینی تمام بدخواهانشان به خاک مالیده شود.

ای مسلم بن عقیل، مقرم بن ابی ‌طالب درود و رحمت و برکات خداوند والای بزرگ و درود فرشتگان مقرب او و پیامبران رهایی‌بخش او و امامان برگزیده او و بندگان شایسته او و تمام شهیدان و صدیقان در هر بامداد و عصر بر تو باد.

گواهی می‌دهم به اینکه تو نماز را برپا داشتی و زکات را ادا کردی و امر به معروف و نهی از منکر را به پا داشتی و در راه خدا آن‌گونه که حق اوست، تلاش کردی و به شیوه تلاشگران در راهش کشته شدی تا اینکه خدای عزیز و بزرگ را در حالی که از تو خشنود بود، ملاقات کردی و گواهی می‌دهم به این‌که تو به پیمان خدا وفا کردی و جانت را در راه یاری حجت خدا و فرزند حجت او تقدیم کردی تا این‌که به مرتبه یقین رسیدی.

گواهی می‌دهم که تو در برابر جانشین پیامبر رهایی‌بخش و نواده برگزیده و راهنمای دانا و وصی پیام‌رسان و ستمدیده سختی کشیده، تسلیم بودی و به او وفادار ماندی و برایش خیرخواهی کردی. پس خدا از جانب رسولش و امام علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع)‌ بهترین پاداش‌ها را به تو عطا کند و به خاطر آن‌که صبر کردی و درد کشیدی و فقط خدا را برای خود کافی دانستی؛ و چه خوب و نیکوست جایگاه ابدی تو.

خداوند آن‌که تو را کشت و آن‌که به کشتن تو فرمان داد و آن‌که به تو ستم روا داشت و آن‌که به تو دروغ بست و آن‌که حق تو را نشناخت و حرمت تو را سبک شمرد و آن‌که با تو بیعت کرد و بعد خیانت کرد و یاری‌ات نکرد و تو را تسلیم دشمن کرد و آن‌که مردم را علیه تو آماده ساخت و یاری‌ات نکرد، لعنت کند؛ و سپاس خدایی را که آتش را جایگاه آنان قرار داد و چه بد جایگاهی است برای واردشوندگان در آن.

گواهی می‌دهم که تو مظلومانه کشته شدی و همانا خداوند به آنچه به شما وعده داده است، وفا کند. من در حالی که حقتان را شناخته‌ام و تسلیمتان گشته‌ام و پیرو آیین شمایم و آماده یاری‌تان هستم، به زیارت شما آمده‌ام تا خداوند که بهترین داوران است، در گفته‌های من داوری کند. پس من همراه شما هستم نه با دشمنان شما؛ و درودهای خدا بر شما و روان‌هایتان و پیکرهایتان و شاهدتان و غایبتان باد.

درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد. خداوند امتی که شما را با دست‌ها و زبان‌ها کشتند، بکشد. درود بر تو ای بنده شایسته که از خدا و رسولش و امام علی (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین(ع) فرمان بردی. ستایش مخصوص خداست و درود بر بندگان برگزیده‌اش –پیامبر(ص) و خاندانش– و درود و رحمت و برکات و آمرزش خدا بر شما و بر روح و بدن تو باد. گواهی می‌دهم به این‌که تو بر همان راهی رفتی که اصحاب بدر، همان مجاهدان در راه خدا و تلاشگران در نبرد با دشمنان او و یاری دوستانش، در آن راه قدم نهادند. پس خدا بهترین و زیادترین پاداش و وافرترین جزا را که به بندگان متعهدش و کسانی که دستورات اولیای حق را اطاعت کردند، عطا کرد، به تو عطا کند.

گواهی می‌دهم که تو در خیرخواهی کوشیدی و نهایت تلاش را مصروف داشتی تا آن‌که خداوند تو را در زمره شهیدان برانگیخت و روح تو را با ارواح سعادتمندان قرار داد و به تو از وسیع‌ترین منازل بهشت و بهترین غرفه‌های آن عطا کرد و یادت را در جایگاه‌های رفیع بالا برد و تو را با پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین محشور گردانید و آنان چه یاران نیکو و خوبی هستند و

گواهی می‌دهم به این‌که تو سستی نکردی و رو برنتافتی و همانا تو با آگاهی از کار خود و با پیروی از صالحین و پیامبران قدم در این راه نهادی. پس خداوند ما و تو و رسولش و اولیایش را در منازل دلدادگانِ به حق دور هم گرد آورد که او ارحم الراحمین است.[۱۲۲]

جستارهای وابسته

جعفر بن عقیل بن‌ ابی‌ طالب(ع‌)

طفلان مسلم

ابراهیم بن مسلم بن عقیل

عبدالله بن‌ مسلم بن عقیل

عبیدالله بن عبدالله بن جعفر طیار

هانی بن عروه

منبع

پی نوشت

  1. انساب الاشراف، ج2، ص327.
  2. شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج11، ص250.
  3. المحبّر، ص402؛ المنمق، ص505-506.
  4. المعارف، ص204.
  5. کتاب نسب قریش، ص84، مقاتل الطالبیین، ص86.
  6. کتاب نسب قریش، ص84.
  7. انساب الاشراف، ج2، ص327؛ مقاتل الطالبیین، ص86.
  8. تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145.
  9. الطبقات الکبری، ج4، ص42.
  10. انساب الاشراف، ج2، ص327.
  11. مقاتل الطالبیین، ص86.
  12. فتوح الشام، ج2، ص284-295.
  13. الفتوح، ج2، ص24.
  14. کتاب نسب قریش، ص84؛ مقاتل الطالبین، ص86؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج11، ص251-252.
  15. لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، بیهقی، ج1، ص402.
  16. تنقیح المقال فی احوال الرجال، ج3، ص187.
  17. ر.ک: مسلم بن عقیل، ص342-344.
  18. انساب الاشراف، ج2، ص334؛ المعارف، ص204؛ الاعلام، ج7، ص227.
  19. الاعلام، ج7، ص227.
  20. الکامل فی التاریخ، ج4، ص43.
  21. تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ تاریخ الاسلام، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273.
  22. المعارف، ص204؛ انساب الاشراف، ج2، ص328.
  23. تاریخ طبری، ج5، ص469.
  24. مقتل الحسین المقرم، ص511.
  25. ر.ک: الطبقات الکبری، ج5، ص392؛ تاریخ الطبری، ج5، ص469؛ مقتل الحسین المقرم، همان.
  26. تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ المعارف، ص204؛ تاریخ الطبری، ج5، ص469؛ تاریخ الاسلام، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273؛ مقاتل الطالبیین، ص97.
  27. المعارف، ص204؛ انساب الاشراف، ج2، ص328.
  28. مقاتل الطالبیین، ص97.
  29. تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ تاریخ اسلام، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273.
  30. ر.ک: بخش چهارم، شهدای بنی ‌هاشم، دو فرزند مسلم بن عقیل، مقرم، سید عبدالرزاق: محمد و عبدالله.
  31. الفتوح، ج5، ص22.
  32. ر.ک: انساب الاشراف، ج2، ص462-463؛ تاریخ الطبری، ج5، ص347؛ الفتوح، ج5، ص27-30.
  33. ر.ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج2، ص463؛ الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ الطبری، ج5، ص347؛ الفتوح، ج5، ص30-31.
  34. الاخبار الطوال، ص230؛ مقاتل الطالبیین، ص99.
  35. الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ الطبری، ج5، ص353؛ ارشاد القلوب، ج2، ص380؛ الفتوح، ج5، ص31؛ مقاتل الطالبیین، ص99.
  36. ر.ک: الاخبار الطوال، ص230.
  37. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص248.
  38. تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الفتوح، ج5، ص32؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج4، ص21.
  39. الاخبار الطوال، ص230؛تاریخ الطبری، ج5، ص353؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص2.
  40. الاخبار الطوال، ص230.
  41. الاخبار الطوال، ص230.؛ تاریخ الطبری، ج5، ص353.
  42. تاریخ طبری، ج5، ص353.
  43. الفتوح، ج5، ص31.
  44. تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الفتوح، ج5، ص31.
  45. الاخبار الطوال، ص230.
  46. الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ الطبری، ج5، ص353؛ ارشاد القلوب، ج2، ص380.
  47. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص248.
  48. الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ الطبری، ج5، ص355؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص22.
  49. ترجمة الامام الحسین (ع)، ص64.
  50. الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ الطبری، ج5، ص355؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص22.
  51. انساب الاشراف، ج2، ص463؛ ارشاد القلوب، ج2، ص382؛ الفتوح، ج5، ص34.
  52. تاریخ طبری، ج5، ص355؛ الفتوح، ج5، ص35؛ البدایه و النهایه، ج8، ص152.
  53. انساب الاشراف، بلاذری، ج2، ص344؛ الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ الطبری، ج5، ص355؛ الفتوح، ج5، ص34.
  54. انساب الاشراف، ج2، ص338؛ الاخبار الطوال، ص235؛ تاریخ الطبری، ج5، ص368؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30؛ امتاع الاسماع، ج5، ص363؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29؛ قس المنتظم فی التاریخ الملوک و الامم، ج5، ص326؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ج2، ص69؛ دوازده هزار نفر. الامامه و السیاسه، ج2، ص4، سی هزار نفر.
  55. تاریخ طبری، ج5، ص375؛ ابصار العین فی انصار الحسین، ج1، ص80؛ شهداء اهل البیت(ع)، ص15.
  56. انساب الاشراف، ج2، ص342؛ تاریخ الطبری، ج5، ص347-348؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، 248.
  57. تاریخ طبری، ج5، ص375.
  58. تاریخ طبری، ج5، ص356؛ الفتوح، ج5، ص35.
  59. الاخبار الطوال، ص231؛ الفتوح، ج5، ص35.
  60. الامامه و السیاسه، ج2، ص4.
  61. الاخبار الطوال، ص231-232؛ تاریخ الطبری، ج5، ص356-357؛ الفتوح، ج5، ص36-37.
  62. الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ الطبری، ج5، ص3567-357، 348؛ الفتوح، ج5، ص36-37؛ ارشاد القلوب، ج2، ص42-43.
  63. انساب الاشراف، ج2، ص335-336؛ الاخبار الطوال، ص232؛ تاریخ الطبری، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ج5، ص36-37؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص251؛ ارشاد القلوب، ج2، ص42-43؛ مقاتل الطالبیین، ص96.
  64. ر.ک: مقاتل الطالبیین، ص96-97.
  65. انساب الاشراف، ج2، ص336؛ الاخبار الطوال، ص233؛ تاریخ الطبری، ج5، ص362؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص252؛ الفتوح، ج5، ص40.
  66. انساب الاشراف، ج2، ص336؛ الاخبار الطوال، ص233؛ الفخری، ص117.
  67. مقاتل الطالبیین، ص96-97.
  68. انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص233-234؛ تاریخ الطبری، ج5، ص360.
  69. ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص234-235؛ تاریخ الطبری، ج5، ص363؛ ج5، ص42-43. قس الامامه و السیاسه، ج2، ص4؛ تاریخ الیعقوبی، ج2، ص243 معتقدند هانی بن عروه بیمار بود و عبیدالله بن زیاد به عیادت او آمده بود.
  70. ر.ک: انساب الاشراف، ج2، ص336-337؛ الاخبار الطوال، ص235-236؛ تاریخ الطبری، ج5، ص363؛ الفتوح، ج5، ص42-43؛ ارشاد القلوب، ج2، ص45-46.
  71. انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص237-238؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص252؛ الفتوح، ج5، ص46؛ مقاتل الطالبیین، ص102.
  72. تاریخ الیعقوبی، ج2، ص243.
  73. شعار هواداران مسلم بن عقیل، در کوفه که شعار مسلمانان در جنگ بدر بود. معنایش این است: «ای یاری شده بمیران! این نوعی پیشگویی و فال نیک به مرگ دشمن است. ر.ک: مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص58.
  74. ر.ک: الاخبار الطوال، ص242؛ تاریخ الطبری، ج5، ص38؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص252؛ ارشاد القلوب، ج2، ص66،52؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30؛ البدایه و النهایه، ج8، ص158؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.
  75. الاخبار الطوال، ص238؛ ارشاد القلوب، ج2، ص66؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30.
  76. الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص348-350؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص252.
  77. ر.ک: وقعة الطف، ص123-124؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ الطبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج4، ص30-31؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص245.
  78. تاریخ طبری، ج5، ص348؛ ارشاد القلوب، ج2، ص52-55.
  79. ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص336-338؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛تاریخ الطبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50.
  80. تاریخ طبری، ج5، ص372؛ ارشاد القلوب، ج2، ص56؛ الفتوح، ج5، ص51-52.
  81. الفتوح، ج5، ص50؛ مقاتل الطالبیین، ص104.
  82. الفتوح، ج5، ص50؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.
  83. الاخبار الطوال، ص240.
  84. همان.
  85. تاریخ طبری، ج5، ص372-373؛ الفتوح، ج5، ص53.
  86. تاریخ طبری، ج5، ص372-373؛ الفتوح، ج5، ص53.
  87. تاریخ طبری، ج5، ص374؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص253-254؛ مناقب آل ابی ‌طالب، ج4، ص93.
  88. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص253-254، الفتوح، ج5، ص55.
  89. انساب الاشراف، ج2، ص239؛تاریخ الطبری، ج5، ص374؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص253-254.
  90. تاریخ طبری، ج5، ص374.
  91. تاریخ طبری، ج5، ص254.
  92. تاریخ طبری، ج5، ص375؛ ارشاد القلوب، ج2، ص60.
  93. ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-340؛تاریخ الطبری، ج5، ص376-377؛ الفتوح، ج5، ص55-57؛ ارشاد القلوب، ج2، ص61-63؛ مقاتل الطالبیین، ص108-109؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص34-36.
  94. ر.ک: انساب الاشراف، ج2، ص339؛ الاخبار الطوال، ص241؛ تاریخ الطبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص56.
  95. لاخبار الطوال، ص241.
  96. تاریخ طبری، ج5، ص377.
  97. قیام امام حسین (ع)، شهیدی، سیدجعفر، ص142.
  98. ارشاد القلوب، ج2، ص62؛ تاریخ کوفه، ص301.
  99. الاخبار الطوال، ص241؛ ارشاد القلوب، ج2، ص62.
  100. انساب الاشراف، ج2، ص340؛تاریخ الطبری، ج5، ص377؛ مقاتل الطالبیین، ص109؛ البدایه و النهایه، ج8، ص157.
  101. البدایه و النهایه، ج8، ص157.
  102. تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.
  103. مقاتل الطالبیین، ص86.
  104. انساب الاشراف، ج2، ص341-342؛تاریخ الطبری، ج5، ص380.
  105. ر.ک: انساب الاشراف، ج2، ص339؛ الاخبار الطوال، ص241؛تاریخ الطبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص56.
  106. انساب الاشراف، ج2، ص339.
  107. ر.ک: انساب الاشراف، ج2، ص339-342؛ الاخبار الطوال، ص241-242؛تاریخ الطبری، ج5، ص376-381؛ مقاتل الطالبیین، ص103-108.
  108. الاخبار الطوال، ص242؛ اللهوف، ص32.
  109. تذکره الخواص فی خصائص الائمه، ص139.
  110. تاریخ طبری، ج5، ص381؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص256.
  111. الکامل فی التاریخ، ج4، ص42.
  112. تاریخ طبری، ج5، ص395.
  113. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص256.
  114. تاریخ الیعقوبی، ج2، ص243.
  115. تاریخ طبری، ج5، ص398.
  116. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج4، ص256.
  117. تاریخ طبری، ج5، ص398.
  118. منتهی الآمال، ص382 با اشاره به آیه 156 سوره بقره.
  119. الفتوح، ج5، ص72.
  120. رجال ابن داوود، ص345.
  121. تاریخ الکوفه، ص302.
  122. ر.ک: کلیات مفاتیح الجنان، زیارت نامه مسلم بن عقیل.