سروش اصفهانى: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۳۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
'''زندگینامه'''
'''سروش اصفهانی''' (۱۲۲۸ ه.ق- ۱۲۸۵ ه. ق) شاعر قرن سیزدهم بود.{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
| نام                    = سروش اصفهانی
| تصویر                  =
| توضیح تصویر            =
| نام اصلی              =  میرزا محمدعلی خان بن قنبرعلی اصفهانی سدهی
| زمینه فعالیت          =شعر و ادبیات
| ملیت                  =ایرانی
| تاریخ تولد            =۱۲۲۸ ه. ق
| محل تولد                =سده (در حوالی اصفهان)
| والدین                =  قنبرعلی اصفهانی سدهی
| تاریخ مرگ              =۱۲۸۵ ه. ق
| محل مرگ                = تهران
| علت مرگ                =
| محل زندگی              =تبریز، تهران
| مختصات محل زندگی        =
| مدفن                  =قم
|در زمان حکومت          =ناصرالدین‌شاه قاجار
|اتفاقات مهم            =
| نام دیگر              =
|لقب                    = شمس‌الشعرا
|بنیانگذار              =
| پیشه                  =
| سال‌های نویسندگی        =
|سبک نوشتاری            =خراسانى
|کتاب‌ها                =
|مقاله‌ها                =
|نمایشنامه‌ها            =
|فیلم‌نامه‌ها              =
|دیوان اشعار            =
|تخلص                    =سروش
|فیلم(های) ساخته بر اساس اثر(ها)=
| همسر                    =
| شریک زندگی            =
| فرزندان                =
|تحصیلات                  =
|دانشگاه                =
|حوزه                  =
|شاگرد                  =
|استاد                  =
|علت شهرت              =شصت‌بند عاشورایى
| تأثیرگذاشته بر        =
| تأثیرپذیرفته از        =
| وب‌گاه                  =
|گفتاورد                =
|امضا                  =
}}
==زندگینامه==


میرزا محمد على(سروش)اصفهانى ملقب به شمس الشعراء به سال 1228 ه.ق در سده از حوالى اصفهان-به دنیا آمد و در اصفهان به تحصیل علوم متداول زمانه خود پرداخت و از محضر حاج سید محمد باقر بید آبادى استفاده‌ها برد و با تشویق و حمایت او بود که در فاصله زمانى کوتاهى به شهرت رسید و بعد پس از مرگ قاآنى سالها به عنوان بزرگ‌ترین قصیده سراى عصر ناصرى شناخته مى‌شد.
میرزا محمدعلى سدهی اصفهانى ملقب به «شمس‌الشعراء» و متخلص به «سروش» در سال 1228 ه. ق در سِده ( خمینی شهر اصفهان) به دنیا آمد. او پس از مرگ قاآنى سال‌ها به عنوان قصیده سراى برجسته عصر ناصرى شناخته مى‌شد.


از آثار مشهور سروش اصفهانى:مثنوى روضة الاسرار در وقایع کربلا که یک سال پس از درگذشتش در شهر تبریز به چاپ رسید؛مثنوى اردیبهشت‌نامه در شرح جنگهاى حضرت على(ع)حاوى 9200 بیت که اخیرا چاپ شده؛ساقى‌نامه،الهى‌نامه،شمس المناقب در مدیحت آل اللّه و در قالب چندین قصیده حاوى 2000 بیت؛شصت‌بند عاشورایى و دیوان او که به سال 1340 در دو جلد منتشر شده است.
وی سرانجام در سال 1285 ه. ق در تهران درگذشت.


وى سرانجام به سال 1285 ه.ق در سن 57 سالگى در تهران بدرود حیات گفت و در قم به خاک سپرده شد. <ref>الذریعه،ج 11،ص 288؛دویست سخنور،ص 141 و 142.در مجمع الفصحا،ج 4،گنج شایگان،تاریخ ادبیات براون،ج 4،تاریخ ادبیات،دکتر رضازاده شفق،ریحانة الادب،ج 2 و دیگر تذکره‌هاى عصر قاجار شرح احوال و آثار او آمده است.</ref>
==آثار==
سروش اصفهانى از ادامه‌دهندگان [[بازگشت ادبی|نهضت بازگشت ادبى]] در عصر ناصرى است و قصاید او در شمار آثار منظوم در دوره قاجاریه به شمار مى‌رود که به شیوه فرخى و [[امیر معزی‌|امیر معزى]] در سبک خراسانى سروده شده‌است.


'''سبک شعرى'''
*مثنوى روضةالاسرار<ref>در وقایع کربلا که یک سال پس از درگذشتش در شهر تبریز به چاپ رسید</ref>
*مثنوى اردیبهشت‌ نامه<ref>در شرح جنگ‌هاى حضرت على (ع) حاوى ۹۲۰۰ بیت که اخیرا چاپ شده‌است.</ref>
*ساقى‌نامه
*الهى‌نامه
*شمس‌المناقب<ref>در مدیحت آل اللّه و در قالب چندین قصیده حاوى ۲۰۰۰ بیت</ref>
*شصت‌بند عاشورایى<ref>بیشتر در سبک عراقى بوده و گاه به گاه از شگردهاى سبک خراسانى نیز استفاده شده‌است.</ref>
*دیوان<ref>به سال  ۱۳۴۰ در دو جلد منتشر شده‌است.</ref>


سروش اصفهانى از ادامه‌دهندگان نهضت بازگشت ادبى در عصر ناصرى است و قصاید او از بهترین آثار منظوم در دوره قاجاریه به شمار مى‌رود که به شیوه فرخى(متوفاى 429 ه.ق) امیر معزى(متوفاى 542 ه.ق)در سبک خراسانى ساخته و پرداخته شده است.
==اشعار==


سروش اصفهانى ترکیب شصت‌بند عاشورایى خود را بیشتر در سبک عراقى سامان داده و گاه به گاه از شگردهاى سبک خراسانى نیز در سرودن آن سود جسته است.
===شصت‌بند عاشورایى===


'''دامنه تاثیر آثار عاشورایى'''
از ویژگى ترکیب‌بند عاشورایى سروش اصفهانى جامعیت موضوعى این اثر ماتمى است. ترکیب بند اصفهانی شامل عناوین زیر است:


اشعار آیینى سروش اصفهانى خصوصا شصت‌بند عاشورایى و مثنوى روضة الاسرار او در وقایع کربلا بازتاب گسترده‌اى در محافل ادبى عصر ناصرى داشته و بر روى شاعران هم‌عصرش تأثیر گذار بوده و چون سراینده آنها از ممتازترین چهره‌هاى شعر آیینى در دوره قاجاریه است اهل ادب به این‌گونه آثار او از دیرباز عنایت داشته و دارند.
*دعوت اهل کوفه


'''برگزیده آثار عاشورایى'''
*وداع [[حسین بن على (ع)|امام حسین (ع)]] با رسول خدا، حضرت زهرا (س)، امام حسن مجتبى (ع)


از ویژگى ترکیب‌بند عاشورایى سروش اصفهانى جامعیت موضوعى این اثر ماتمى است:از دعوت اهل کوفه گرفته تا وداع حضرت سید الشهداء با تربت پاک رسول خدا،فاطمه زهرا و امام حسن مجتبى-علیهم السلام-منع محمد حنفیه عزیمت به مکه و از آنجا به کربلا اظهار یاورى فرشتگان،ماجراى شهادت حر بن یزید ریاحى،احتجاج امام با لشکریان دشمن، روایت شهادت:مسلم بن عوسجه،عابس،وهب،غلام سیاه،حمید،هاشم،غلام حضرت سجاد،حضرت عباس،حضرت قاسم،فرزندان حضرت زینب،حضرت على اکبر و حضرت على اصغر،یارى زعفر،شهادت امام حسین،غارت خیمه‌ها،وداع اهل بیت با شهداى کربلا،ماجراى اسارت اهل بیت،ورود آنان به کوفه و شام،ماجراى مجلس یزید، شهادت حضرت رقیه،بازگشت اهل بیت به کربلا از شام،عزیمت اهل بیت به مدینه از کربلا، ماجراى بشیر،عزادارى اهل مدینه،شکایت حضرت زینب به رسول خدا و حضرت زهرا آمده است.در آخرین بند سروش اصفهانى خداوند را به ائمه اطهار-علیه السلام-سوگند مى‌دهد که از گناه وى و پدر و مادرش درگذرد.و براى نابودى دشمنان ملک و دین به شمشیر ناصرى اثر ذو الفقار ببخشد و او را پناه خلق و خود را پناه وى قرار دهد.
*منع [[محمد حنفیه|محمد حنفیه]]


چون نقل این ترکیب شصت‌بندى از حوصله این مقال افزون است فقط برخى از بندهاى آن را به عنوان نمونه مرور مى‌کنیم:
*عزیمت به مکه و از آنجا به [[کربلا|کربلا]]


آمد محمد حنفیه به اضطراب ... گفت:اى برادر از سفر کوفه رخ بتات
*اظهار یاورى فرشتگان
مرکب خداى را به سوى کوفه زین مکن ... خلق مدینه را ز فراقت حزین مکن
بر عهد کوفیان نتوان داشت اعتماد ... دورى ز بارگاه رسول امین مکن
در شهر دین به جز تو کنون شهریار نیست ... بى‌شهریار بهر خدا شهر دین مکن
باللّه که اهل کوفه به خون تو تشنه‌اند ... آهنگ زینهار بدان سرزمین مکن
در بر مخواه فاطمه را کسوت عزا ... ماتمسراى خویش بهشت برین مکن
ناچار اگر روى به سوى اهل کین سفر ... با زینب و سکینه سوى اهل کین مکن
فرمود سوى مرگ همى خواندم قضا ... رو پنجه با قضاى جهان آفرین مکن
اهل مرا اسیر و مرا کشته خواسته است ... ما را به ما گذار و جزع بیش ازین مکن
رفت از پى وداع سوى خانه خداى ... برخاست از مدینه خروشى ز هر سراى


*احتجاج امام با لشکریان دشمن


آمد بر امام مبین حُرّ خوش‌سرشت ... بگشاده حور بهروى آغوش در بهشت
* روایت شهادت افراد حاضر در واقعه کربلا:
از کرده توبه کرد و درآمد به حربگاه ... با اهل کوفه گفت که:اى قوم بدکنشت
آخر به سوى شاه نوشتید نامه‌ها ... بى‌آن‌که شاه نامه به سوى شما نوشت
او را گذاشتید و شدید از پى یزید ... کردید پشت بر حرم روى در کنشت
شنعت،بر آن گروه بسى کرد و برکشید ... شمشیر از نیام و زمین را به خون سرشت
آهنگ شاه کرد پس از قتل بیشمار ... یک ذره از خلوص و ارادت فرو نهشت
کامد ندا بدو که برو کشته شو بیا ... سوى جهان خرم و خوش زین جهان زشت
از دور کرد با شه دین آخرین وداع ... راه نبرد گاه دگر باره در نوشت
برگشت سوى دشمن و کوشید و کشته شد ... کس تخم دوستى و ارادت چو او نکشت
شه در رسید و گفت رسیدى به کام خویش ... آزاد باش در دو جهان همچو نام خویش


***
{|
|[[حر بن یزید ریاحی|ماجراى شهادت حر بن یزید ریاحى]]
|شکایت [[زینب (ع)|حضرت زینب  (س)]] به رسول خدا (ص) و حضرت زهرا (س)
|-
|[[مسلم بن عوسجه]]
|عزادارى اهل مدینه
|-
|[[عابس بن ابى شبیب شاکرى|عابس]]
|[[بشیر بن عمرو حضرمی‌|ماجراى بشیر]]
|-
|[[وهب‌ بن‌ عبدالله کلبی‌|وهب]]
|عزیمت اهل بیت (ع) به مدینه از کربلا
|-
|[[جون بن حوی|غلام سیاه]]
|بازگشت اهل بیت (ع) به کربلا از شام
|-
|[[حبیب بن مظاهر|حبیب بن مظاهر]]
|[[رقیه بنت حسین|شهادت حضرت رقیه (س)]]
|-
|هاشم
|ماجراى مجلس [[یزید|یزید]]
|-
|[[اسلم‌ بن عمرو ترکی|غلام حضرت سجاد (ع)]]
|ورود اهل بیت (ع) به [[کوفه|کوفه]] و [[شام|شام]]
|-
|[[عباس فرزند علی (ع)|حضرت عباس (ع)]]
|ماجراى [[اسارت|اسارت]] [[اهل بیت (ع)|اهل بیت (ع)]]
|-
|[[قاسم بن حسن (ع)|حضرت قاسم (ع)]]
|وداع اهل بیت (ع) با شهداى کربلا
|-
|[[عون بن عبد الله بن جعفر|عون فرزند زینب (س)]]
|[[غارت خیمه‌ها]]
|-
|[[محمد بن عبد الله جعفر|محمد پسر زینب (س)]]
|شهادت امام حسین (ع)
|-
|[[علی اکبر (ع)|حضرت على اکبر (ع)]]
|یارى زعفر
|-
|[[علی اصغر (ع)|حضرت على اصغر (ع)]]
|
|}
<br />


آمد به سوى شاه حمید خمیده‌پشت ... گفت اى کلید دوزخ و جنت تو را به مشت
=== آغاز ماه محرم ===
پیرانه سر به معرکه جولانم آرزوست ... دشت مصاف و عرصه میدانم آرزوست
{{شعر}}
سر باختن چو گوى به میدان عشق شاه ... با قامتى چو خم شده چوگانم آرزوست
یک دشت پر ز دیو و سلیمان ستاده فرد ... جان باختن به راه سلیمانم آرزوست
باز سپیدم آمده از آشیان قدس ... مَنعم مکن که ساعد سلطانم آرزوست
شد سیر از مصاحبتِ جسم،جان من ... دیدار حور و صحبت رضوانم آرزوست
پشتم خمیده گشت ز پیرى بنفشه‌وار ... از دست حور،دسته ریحانم آرزوست
دادش اجازه شاه سوى خصم رفت و گفت ... در راه شاه،باختنِ جانم آرزوست
موى سپید کرده به خون سرخ،کاین چنین ... رفتن سوى پیمبر و یزدانم آرزوست
شاه آمد و نهاد سرش در کنار خویش ... فرمود:باد مُزد تو با کردگار خویش


***
{{ب| ای دیده خون ببار که ماه محرّم است‌|نزد خدای، دیده‌ی گریان مکرّم است }}


عباس نامدار چو از پشت زین فتاد ... گفتى قیامت است که مه بر زمین فتاد
{{ب| بی‌دیده‌ی پر آب و نفس‌های آتشین‌|گر لاف مهر شاه زنی، نامسلّم است }}
آه از دمى که بهر سکینه به دوش مشک ... لابد به راه از پى ماء معین فتاد
اندر فرات راند و پر از آب کرد کف ... بر یاد حلق تشنه سلطان دین فتاد
از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک ... ز آن پس میان دایره اهل کین فتاد
افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را ... چون هردو دست او ز یسار و یمین فتاد
فریاد از آن عمود که دشمن زدش به سر ... و آن گاه مغفرش ز سر نازنین فتاد
چشمش ز حلقه چون به در افتاد از عمود ... بر ابروان حیدر کرار چین فتاد
آمد امیر تشنه‌لبانش به سر دوان ... او را چو کار با نفس واپسین فتاد
بر روى شاه خنده‌زنان جان سپرد و گفت ... خرم کسى که عاقبتش این چنین فتاد
قاسم از شاه خواست اجازت پى نبرد ... بگذشته سیزده ز سرش چرخ لاجورد


***
{{ب| بر یاد نور چشم پیمبر ز آب چشم‌|باللّه اگر جهان همه دریا کنی کم است }}


فرمود شاه دین که:بنه از سر این خیال ... لشکر:گران و کار بزرگ و تو خردسال
{{ب| بشناس در مصیبت سلطان کربلا|قدر سرشک خویش که اکسیر اعظم است }}
ماه نُوِى بوَد گه تابیدنت،بتاب! ... سرو نوى بود گه بالیدنت،ببال!
از صد تبر درخت کهن را گزند نیست ... وز یک تبر ز پاى درآرند صد نهال
چندان که لابه کرد نپذیرفت شاه دین ... آمد به گوشه‌اى دل نازک پر از ملال
تعویذ و گفته پدر آمد به خاطرش ... برخواند و گشت خاطرش آسوده از کلال <ref>درماندگى و خستگى.</ref>
دید اندر او نوشته به هر جا که بنگرى ... بگرفته گِرد عَمّ تو را لشکر ظلال
باید که جان خویش ندارى ازو دریغ ... گر منع مى‌کند به برش ناله کن بنال
آمد به نزد شاه و نوشته بدو نمود ... کاین حکم را چه چاره کنم غیر امتثال
بگریست شاه دین که مرا هم وصیتى‌ست ... در حق تو از آن شه خوش‌خوىِ خوش‌خصال
بربست عقد فاطمه را از براى تو ... عباس و عون شاهد عقد و گواه حال
مَهر عروس،در ره امت فدا شدن ... آرى چنین رجال خرامند در حجال <ref>حجله‌ها.</ref>
در خیمه با عروس برآسود ساعتى ... کآمد ز دشت معرکه آواز القتال
از جاى جست و گریه‌کنان با عروس گفت ... ما و تو را به روز قیامت بود وصال
گردون چه گفت؟گفت:دریغا ازین خرام! ... اختر چه گفت؟گفت:فسوسا برین جمال!
در بر گرفت بهر وداعش امام ناس ... پوشاند بر مثال کفن در برش لباس


***
{{ب| بی‌شرم دیده‌ای که نگرید در این عزا|خالی جهان از آنکه دلش خالی از غم است }}


زینب گرفت دست دو فرزند نازنین ... مى‌سود روى خویش به پاى امام دین
{{ب| جایی که سر و قامت اکبر فتد ز پای‌|شرمنده باد سرو که سرسبز و خرّم است }}
گفت اى فداى اکبر تو جان صد چو آن ... گفت اى فداى اصغر تو جان صد چو این
عون و محمد آمده از بهر عون تو ... فرماى تا روند به میدان اهل کین
فرمود:کودکند و ندارند حرب را ... طاقت على الخصوص که بالشکرى چنین
طفلان ز بیم جان نسپردن به راه شاه ... گه سر به آسمان و گهى چشم بر زمین
گشت التماس مادرشان عاقبت قبول ... پوشیدشان سلاح و نشانیدشان به زین
این یک پى قتال دوانید از یسار ... آن یک پى جدال برانگیخت از یمین
بر این یکى ز حیدر کرار مرحبا ... بر آن دگر ز جعفر طیار آفرین!
گشتند کشته هردو برادر به زیر تیغ ... شه را نماند جز على اکبر کسى معین
نوبت رسید چون به على اکبر جوان ... گوش فلک درید ز فریاد بانوان


***
{{ب| بر صورت هلال درین ماه پر ملال‌|کاهیده جسم حیدر و پشت نبی خم است }}


از خیمه شاهزاده چو آهنگ راه کرد ... شاه از قفاى او به تحیر نگاه کرد
{{ب| موسی شکسته خاطر و عیسی فسرده دم‌|یوسف ز تخت سیر و سلیمان ز خاتم است }}
اندر میان خویش و گروه مخالفان ... سلطان دین خداى جهان را گواه کرد
گفتا بدین گروه فرستادم این غلام <ref>پسر جوان.</ref> ... کِش هر که دید یاد رسول اله کرد
شهزاده تاخت با رخ تابان به پیش صف ... دشت مصاف مطلع خورشید و ماه کرد
شمشیر برکشید و میان سپاه شد ... مانند شیر حق متفرق سپاه کرد
بیتاب شد زِ تشنگى و تفِ <ref>حرارت و گرما.</ref> آفتاب ... برتافت رخ ز لشکر و آهنگ شاه کرد
شاهش به برکشید و زبان در دهان نهاد ... تفسیده <ref>خشک و پرالتهاب از اثر تشنگى.</ref> نیز کام پدر دید و آه کرد
با حلق تشنه باز به فرمان شاه دین ... بهر وداع روى سوى خیمه‌گاه کرد
برگشت سوى لشکر و روز سپید را ... بار دگر به چشم لعینان سیاه کرد
کآمد سپاه در حرکت از چهار سوى ... کوشید و جان فداى شه بى‌پناه کرد
جوشان ز حلقه‌هاى زره چشمه‌هاى خون ... سرو قدش ز خانه زین گشت سرنگون


***
{{ب| آمیخته به اشک خلیل و سرشک خضر|امروز آب چشمه‌ی حیوان و زمزم است  }}


بودش به گاهواره یکى دُرّ شاهوار ... درّى به چشم خرد و به قیمت بزرگوار
{{ب| پیش از شهادت شه لب تشنگان، رُسُل‌|بگریستند بر وی و مظلومیش به کل  }}
چون شمع صبح دیده‌اش از گریه بى‌فروغ ... جسمش چو ماه یکشبه از تشنگى نزار
{{پایان شعر}}
بى‌شیر مانده مادر و کودک لبش کبود ... پژمرده گشته شاخ گل و خشک چشمه‌سار
شد سوى خیمه طفل گرانمایه برگرفت ... و آمد به دشت و گفت بدان قوم نابکار
رحمى به تشنه‌کامى من،گر نمى‌کنید ... بارى کنید رحم بر این طفل شیرخوار
گفتند بهر آل على نیست بهره‌اى ... گردد اگر زمین همه پر آب خوشگوار
تیرى زدند بر گلوى اصغر اى دریغ ... نوشید آب از دم پیکان آبدار
بگذشت تیر از گلوى نازکش چنانک ... سوزن ز پرنیان و ز گلبرگ تازه خار
ز آن پس فرو نشست به بازوى شاه دین ... مجروح کرد بازوى آن شاه تاجدار
خون مى‌سترد از گلوى طفل نازنین ... مى‌کرد عاشقانه سوى آسمان نثار
یک قطره خون به سوى زمین باز پس نگشت ... شهزاده در کنار پدر جان سپرد زار
بردن به خیمه‌اش نتوانست از آن‌که بود ... از روى شهربانوى بیچاره شرمسار
شد سوى خیمه‌گه،قدمى چند و بازگشت ... برکند خاک بادیه با نوک ذو الفقار
کردش دفین و باز برآمد به پشت زین ... ز آن پس میان به کشته شدن بیست استوار
آمد به سوى معرکه تیغ پدر به مشت ... یک بهره ز آن گروه به یک تاختن بکشت


***
=== نامه کوفیان به امام حسین (ع) ===
{{شعر}}
{{ب| چون رایت ستم به یزید لعین رسید|از کوفه نامه‌ها به امام مبین رسید }}


روزى چنان به یاد زمین و زمان نداشت ... جورى ستاره کرد که خود در گمان نداشت
{{ب| کای گشته انس و جان به سلیمانیت مقرّ|در دست دیو سفله به ناحق نگین رسید }}
دانى دراز بود چرا روز قتل شاه؟ ... زیرا که قوّت حرکت،آسمان نداشت
گشتند یاوران همه مقتول و یاورى ... کش آورد سمند و بگیرد عنان نداشت
فریاد از آن زمان که گرفتند گرد وى ... راه برون شتافتن از آن میان نداشت
جسمش هزار پاره و بر جسم خویشتن ... دلسوز جز جراحت تیر و سنان نداشت
افتاد بر زمین و ز بس زخم بر تنش ... چندان که بر زمین بنشیند توان نداشت
مى‌رفت خون ز حلقش و با حق جز این سخن ... کز جرم شیعیان بگذر،بر زبان نداشت
گفتم که از جسارت قاتل کنم حدیث ... لیکن(سروش)ناطقه یاراى آن نداشت
بگرفت آفتاب و بلرزید کوه و دشت ... بارید خون تازه ازین باژگونه طشت


{{ب| آدم صفت بیا و زمین را خلیفه باش‌|کابلیس را خلافت روی زمین رسید }}


{{ب| هستی تو مستحقّ خلافت پس از حسن‌|ما را به اتّفاق، روایت چنین رسید }}


محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 306-313.
{{ب| باز آی سوی کوفه و برکش لوای دین‌|ورنه لوای کفر به چرخ برین رسید }}
 
{{ب| بهر هدایت ار نخرامی بدین دیار|خواهد خلل ز خصم به بنیان دین رسید }}
 
{{ب| گر دستگیر ما نشوی روز بازخواست‌|گوییم دست ما نه به حبل المتین رسید }}
 
{{ب| چون نامه را بخواند، بدانست شاه دین‌|کاو را گه شدن به دم تیغ کین رسید }}
 
{{ب| نزدیک شد که دختر زهرا شود اسیر|وقت شهادت پسر نازنین رسید }}
 
{{ب| با خویش گفت: «وقتی ادای امانت است‌|بیع بهشت را سرِ ما در ضمانت است» }}
{{پایان شعر}}
 
=== حرکت کاروان از مدینه به کربلا ===
{{شعر}}
{{ب| بگرفت راه بادیه سالار کربلا|مشتاق کشته گشتن و آماده‌ی بلا }}
 
{{ب| درهای آسمان همه شد باز و آمدند|در خدمتش ملایکه از عالم عُلا }}
 
{{ب| آمد نخست حُرّ به سر راه شاه دین‌|هر سنگ می‌زدش سوی خلد برین صلا }}
 
{{ب| اول امیر لشکر کین بود و ای عجب‌|شد اولین شهید به شمشیر ابتلا }}
 
{{ب| شه در زمین بادیه آمد فرود و گفت:|زین خاک یافت دیده‌ی امید من جلا }}
 
{{ب| بنمود مقتل شهدا را یکان یکان‌|فرمود آمدیم به سوی وطن، ملا }}
 
{{ب| ما والی ولایت رنج و مصیبتیم‌|با ما نیاید آنکه ندارد سرِ ولا }}
 
{{ب| در تیره شب روانه به سوی وطن شوید|کز انفعال رفت نیارید بر ملا }}
 
{{ب| افراشتند خیمه در آن عرصه‌ی الم‌|کامد برون ز کوفه علم از پی علم  }}
{{پایان شعر}}
 
=== بیعت امام با یاران ===
{{شعر}}
{{ب| چون شب فرو گرفت جهان را، شه شهید|اصحاب را بخواند پی بیعت جدید }}
 
{{ب| فرمود: یافتم همه اصحاب خویش را|اندر وفا یگانه و اندر صفا فرید }}
 
{{ب| برداشتم ز گردشان عهد خویش را|جنت دهد جزای شما خالق مجید }}
 
{{ب| لیکن برون روید از این ورطه‌ی خطر|شب تیره و به خواب گران لشکر عنید }}
 
{{ب| فردا قتیل تیغ مخواهید خویش را|مقتول خواسته است به تنها مرا یزید }}
 
{{ب| گفتند کز تو باز نخواهیم داشت دست‌|گیریم ما چگونه سر خویش و تو وحید؟ }}
 
{{ب| چون دید شاه دین که نخواهند بازگشت‌|هستند پایدار در آن محنت شدید  }}
 
{{ب| فرمود بنگرید به فردوس جایتان‌|دیدند و شد شب شهدا همچو روز عید }}
 
{{ب| آمدند اسحر<ref> اسحر: جادوتر.</ref> بر آن قوم نیک‌بخت‌|کای جیش حق به کوی شهادت کشید رخت }}
{{پایان شعر}}
 
=== محمد بن حنفیه ===
{{شعر}}
 
{{ب|آمد محمد حنفیه به اضطراب | گفت: اى برادر از سفر کوفه رخ بتات}}
 
{{ب|مرکب خداى را به سوى کوفه زین مکن | خلق مدینه را ز فراقت حزین مکن}}
 
{{ب|بر عهد کوفیان نتوان داشت اعتماد | دورى ز بارگاه رسول امین مکن}}
 
{{ب|در شهر دین به جز تو کنون شهریار نیست | بى‌شهریار بهر خدا شهر دین مکن }}
 
{{ب|باللّه که اهل کوفه به خون تو تشنه‌اند | آهنگ زینهار بدان سرزمین مکن}}
 
{{ب|در بر مخواه فاطمه را کسوت عزا |ماتمسراى خویش بهشت برین مکن}}
 
{{ب|ناچار اگر روى به سوى اهل کین سفر |با زینب و سکینه سوى اهل کین مکن }}
 
{{ب|فرمود سوى مرگ همى خواندم قضا | رو پنجه با قضاى جهان آفرین مکن }}
 
{{ب|اهل مرا اسیر و مرا کشته خواسته است | ما را به ما گذار و جزع بیش ازین مکن }}
 
{{ب|رفت از پى وداع سوى خانه خداى | برخاست از مدینه خروشى ز هر سراى}}
{{پایان شعر}}
 
=== حر بن یزید ریاحی ===
{{شعر}}
{{ب|آمد بر امام مبین حُرّ خوش‌سرشت | بگشاده حور بهروى آغوش در بهشت }}
 
{{ب|از کرده توبه کرد و درآمد به حربگاه |با اهل کوفه گفت که: اى قوم بدکنشت}}
 
{{ب|آخر به سوى شاه نوشتید نامه‌ها |بى‌ آنکه شاه نامه به سوى شما نوشت }}
 
{{ب|او را گذاشتید و شدید از پى یزید | کردید پشت بر حرم روى در کنشت }}
 
{{ب|شنعت، بر آن گروه بسى کرد و برکشید | شمشیر از نیام و زمین را به خون سرشت }}
 
{{ب|آهنگ شاه کرد پس از قتل بیشمار |یک ذره از خلوص و ارادت فرو نهشت }}
 
{{ب|کامد ندا بدو که برو کشته شو بیا | سوى جهان خرم و خوش زین جهان زشت }}
 
{{ب|از دور کرد با شه دین آخرین وداع | راه نبرد گاه دگر باره در نوشت }}
 
{{ب|برگشت سوى دشمن و کوشید و کشته شد |کس تخم دوستى و ارادت چو او نکشت }}
 
{{ب|شه در رسید و گفت رسیدى به کام خویش | آزاد باش در دو جهان همچو نام خویش }}
{{پایان شعر}}
 
=== جون بن حوی ===
{{شعر}}
{{ب| آمد یکی غلام سیه روی دل سپید|دل در برش ز شوق شهادت همی تپید }}
 
{{ب| آزاد کرده بودش اندر ره خدا|چرخ سپید چشم، سیاهی چو او ندید }}
 
{{ب| با روی او چو داشت شب قدر نسبتی‌|حق بر هزار ماهش از آن روی برگزید }}
 
{{ب| با شاه گفت: «ای که ولای تو کرده فرض‌|ایزد به هر سیاه و سپیدی که آفرید }}
 
{{ب| فرمای تا به راه تو جان را کنم فدا|ای در کف تو جنّت فردوس را کلید }}
 
{{ب| صد چشمه از محبّت تو در دلم گشود|چون آب زندگی که ز ظلمات شد پدید» }}
 
{{ب| فرمود شاه دین که سر خویش پاس دار!|بر شب ستاره ریخت چو از شاه این شنید }}
 
{{ب| گفتا: چه می‌شوی که من تیره روی را|با خود بری به خلد و گشایی در امید }}
 
{{ب| منگر سیاهیم که به سوی خلیل حق‌|ذبح فدا سیاه ز سوی خدا رسید }}
 
{{ب| پذیرفت شاه و گفت که رویت سپید باد|جان را کنون به نعمت فردوس ده نوید }}
 
{{ب| آمد به سوی معرکه با تیغ هندوی‌|در دشت زنگیانه یکی نعره برکشید }}
 
{{ب| تیغ برهنه در کف زنگی غلام تافت‌|ز ابر سیاه، برق تو گفتی همی جهید }}
 
{{ب| خونش به راه شاه شهیدان بریختند|جنّت، درم خریده به یک مشت خون خرید }}
 
{{ب| همرنگ زاغ بود و به یمن قبول شاه‌|طاووس خُلد گشت و به خُلد برین چمید }}
 
{{ب| آمد به سوی شاه حبیب خمیده پشت‌|گفت ای کلید دوزخ و جنّت ترا به مشت  }}
{{پایان شعر}}
 
=== حبیب بن مظاهر ===
{{شعر}}
 
{{ب|پیرانه سر به معرکه جولانم آرزوست | دشت مصاف و عرصه میدانم آرزوست }}
 
{{ب|سر باختن چو گوى به میدان عشق شاه | با قامتى چو خم شده چوگانم آرزوست }}
 
{{ب|یک دشت پر ز دیو و سلیمان ستاده فرد | جان باختن به راه سلیمانم آرزوست}}
 
{{ب|باز سپیدم آمده از آشیان قدس | مَنعم مکن که ساعد سلطانم آرزوست}}
 
{{ب|شد سیر از مصاحبتِ جسم، جان من | دیدار حور و صحبت رضوانم آرزوست }}
 
{{ب|پشتم خمیده گشت ز پیرى بنفشه‌وار | از دست حور، دسته ریحانم آرزوست}}
 
{{ب|دادش اجازه شاه سوى خصم رفت و گفت | در راه شاه، باختنِ جانم آرزوست }}
 
{{ب|موى سپید کرده به خون سرخ، کاین چنین | رفتن سوى پیمبر و یزدانم آرزوست }}
 
{{ب|شاه آمد و نهاد سرش در کنار خویش | فرمود: باد مُزد تو با کردگار خویش}}
{{پایان شعر}}
 
=== عباس بن علی ===
{{شعر}}
{{ب|عباس نامدار چو از پشت زین فتاد | گفتى قیامت است که مه بر زمین فتاد }}
 
{{ب|آه از دمى که بهر سکینه به دوش مشک | لابد به راه از پى ماء معین فتاد}}
 
{{ب|اندر فرات راند و پر از آب کرد کف| بر یاد حلق تشنه سلطان دین فتاد}}
 
{{ب|از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک | ز آن پس میان دایره اهل کین فتاد}}
{{ب|افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را | چون هردو دست او ز یسار و یمین فتاد}}
 
{{ب|فریاد از آن عمود که دشمن زدش به سر | و آن گاه مغفرش ز سر نازنین فتاد }}
 
{{ب|چشمش ز حلقه چون به در افتاد از عمود | بر ابروان حیدر کرار چین فتاد }}
 
{{ب|آمد امیر تشنه‌لبانش به سر دوان | او را چو کار با نفس واپسین فتاد }}
 
{{ب|بر روى شاه خنده‌زنان جان سپرد و گفت | خرم کسى که عاقبتش این چنین فتاد }}
 
{{ب|قاسم از شاه خواست اجازت پى نبرد |بگذشته سیزده ز سرش چرخ لاجورد }}
{{پایان شعر}}
 
=== قاسم بن الحسن ===
{{شعر}}
{{ب|فرمود شاه دین که: بنه از سر این خیال| لشکر: گران و کار بزرگ و تو خردسال }}
 
{{ب|ماه نُوِى بوَد گه تابیدنت، بتاب! |سرو نوى بود گه بالیدنت، ببال! }}
 
{{ب|از صد تبر درخت کهن را گزند نیست| وز یک تبر ز پاى درآرند صد نهال }}
 
{{ب|چندان که لابه کرد نپذیرفت شاه دین | آمد به گوشه‌اى دل نازک پر از ملال }}
 
{{ب|تعویذ و گفته پدر آمد به خاطرش | برخواند و گشت خاطرش آسوده از کلال<ref>''درماندگى و خستگى.''</ref>}}
 
{{ب|دید اندر او نوشته به هر جا که بنگرى| بگرفته گِرد عَمّ تو را لشکر ظلال }}
 
{{ب|باید که جان خویش ندارى ازو دریغ | گر منع مى‌کند به برش ناله کن بنال }}
 
{{ب|آمد به نزد شاه و نوشته بدو نمود | کاین حکم را چه چاره کنم غیر امتثال }}
 
{{ب|بگریست شاه دین که مرا هم وصیتى‌ست | در حق تو از آن شه خوش‌خوىِ خوش‌خصال }}
 
{{ب|بربست عقد فاطمه را از براى تو| عباس و عون شاهد عقد و گواه حال }}
 
{{ب|مَهر عروس، در ره امت فدا شدن | آرى چنین رجال خرامند در حجال<ref>''حجله‌ها.''</ref>}}
 
{{ب|در خیمه با عروس برآسود ساعتى | کآمد ز دشت معرکه آواز القتال }}
 
{{ب|از جاى جست و گریه‌کنان با عروس گفت | ما و تو را به روز قیامت بود وصال }}
 
{{ب|گردون چه گفت؟ گفت: دریغا ازین خرام! |اختر چه گفت؟ گفت: فسوسا برین جمال!}}
 
{{ب|در بر گرفت بهر وداعش امام ناس | پوشاند بر مثال کفن در برش لباس}}
{{پایان شعر}}
 
 
=== فرزندان زینب(س) ===
{{شعر}}
{{ب|زینب گرفت دست دو فرزند نازنین | مى‌سود روى خویش به پاى امام دین }}
 
{{ب|گفت اى فداى اکبر تو جان صد چو آن | گفت اى فداى اصغر تو جان صد چو این }}
 
{{ب|عون و محمد آمده از بهر عون تو |فرماى تا روند به میدان اهل کین }}
 
{{ب|فرمود: کودکند و ندارند حرب را | طاقت على الخصوص که بالشکرى چنین }}
 
{{ب|طفلان ز بیم جان نسپردن به راه شاه | گه سر به آسمان و گهى چشم بر زمین }}
 
{{ب|گشت التماس مادرشان عاقبت قبول | پوشیدشان سلاح و نشانیدشان به زین }}
 
{{ب|این یک پى قتال دوانید از یسار | آن یک پى جدال برانگیخت از یمین }}
 
{{ب|بر این یکى ز حیدر کرار مرحبا | بر آن دگر ز جعفر طیار آفرین! }}
 
{{ب|گشتند کشته هردو برادر به زیر تیغ | شه را نماند جز على اکبر کسى معین }}
 
{{ب|نوبت رسید چون به على اکبر جوان | گوش فلک درید ز فریاد بانوان}}
{{پایان شعر}}
 
 
=== علی اکبر ===
{{شعر}}
{{ب|از خیمه شاهزاده چو آهنگ راه کرد | شاه از قفاى او به تحیر نگاه کرد }}
 
{{ب|اندر میان خویش و گروه مخالفان | سلطان دین خداى جهان را گواه کرد }}
 
{{ب|گفتا بدین گروه فرستادم این غلام<ref>''پسر جوان.''</ref> | کِش هر که دید یاد رسول اله کرد }}
 
{{ب|شهزاده تاخت با رخ تابان به پیش صف |دشت مصاف مطلع خورشید و ماه کرد }}
 
{{ب|شمشیر برکشید و میان سپاه شد | مانند شیر حق متفرق سپاه کرد }}
 
{{ب|بیتاب شد زِ تشنگى و تفِ<ref>''حرارت و گرما.''</ref> آفتاب | برتافت رخ ز لشکر و آهنگ شاه کرد }}
 
{{ب|شاهش به برکشید و زبان در دهان نهاد |تفسیده<ref>خشک و پرالتهاب از اثر تشنگى.</ref> نیز کام پدر دید و آه کرد}}
 
{{ب|با حلق تشنه باز به فرمان شاه دین| بهر وداع روى سوى خیمه‌گاه کرد }}
 
{{ب|برگشت سوى لشکر و روز سپید را | بار دگر به چشم لعینان سیاه کرد }}
 
{{ب|کآمد سپاه در حرکت از چهار سوى | کوشید و جان فداى شه بى‌پناه کرد }}
 
{{ب|جوشان ز حلقه‌هاى زره چشمه‌هاى خون | سرو قدش ز خانه زین گشت سرنگون}}
{{پایان شعر}}
 
 
=== علی اصغر ===
{{شعر}}
{{ب|بودش به گاهواره یکى دُرّ شاهوار | درّى به چشم خرد و به قیمت بزرگوار }}
 
{{ب|چون شمع صبح دیده‌اش از گریه بى‌فروغ | جسمش چو ماه یکشبه از تشنگى نزار }}
 
{{ب|بى‌شیر مانده مادر و کودک لبش کبود | پژمرده گشته شاخ گل و خشک چشمه‌سار }}
 
{{ب|شد سوى خیمه طفل گرانمایه برگرفت | و آمد به دشت و گفت بدان قوم نابکار }}
 
{{ب|رحمى به تشنه‌کامى من، گر نمى‌کنید | بارى کنید رحم بر این طفل شیرخوار }}
 
{{ب|گفتند بهر آل على نیست بهره‌اى | گردد اگر زمین همه پر آب خوشگوار }}
 
{{ب|تیرى زدند بر گلوى اصغر اى دریغ | نوشید آب از دم پیکان آبدار }}
 
{{ب|بگذشت تیر از گلوى نازکش چنانک |سوزن ز پرنیان و ز گلبرگ تازه خار }}
 
{{ب|ز آن پس فرو نشست به بازوى شاه دین | مجروح کرد بازوى آن شاه تاجدار }}
 
{{ب|خون مى‌سترد از گلوى طفل نازنین |مى‌کرد عاشقانه سوى آسمان نثار }}
 
{{ب|یک قطره خون به سوى زمین باز پس نگشت |شهزاده در کنار پدر جان سپرد زار }}
 
{{ب|بردن به خیمه‌اش نتوانست از آن‌که بود | از روى شهربانوى بیچاره شرمسار }}
 
{{ب|شد سوى خیمه‌گه، قدمى چند و بازگشت |برکند خاک بادیه با نوک ذو الفقار}}
 
{{ب|کردش دفین و باز برآمد به پشت زین | ز آن پس میان به کشته شدن بیست استوار }}
 
{{ب|آمد به سوى معرکه تیغ پدر به مشت |یک بهره ز آن گروه به یک تاختن بکشت}}
{{پایان شعر}}
 
=== شهادت امام حسین(ع) ===
{{شعر}}
{{ب|روزى چنان به یاد زمین و زمان نداشت |جورى ستاره کرد که خود در گمان نداشت }}
 
{{ب|دانى دراز بود چرا روز قتل شاه؟ | زیرا که قوّت حرکت، آسمان نداشت }}
 
{{ب|گشتند یاوران همه مقتول و یاورى | کش آورد سمند و بگیرد عنان نداشت }}
 
{{ب|فریاد از آن زمان که گرفتند گرد وى | راه برون شتافتن از آن میان نداشت }}
 
{{ب|جسمش هزار پاره و بر جسم خویشتن | دلسوز جز جراحت تیر و سنان نداشت }}
 
{{ب|افتاد بر زمین و ز بس زخم بر تنش | چندان که بر زمین بنشیند توان نداشت }}
 
{{ب|مى‌رفت خون ز حلقش و با حق جز این سخن | کز جرم شیعیان بگذر، بر زبان نداشت }}
 
{{ب|گفتم که از جسارت قاتل کنم حدیث| لیکن «سروش» ناطقه یاراى آن نداشت }}
 
{{ب|بگرفت آفتاب و بلرزید کوه و دشت | بارید خون تازه ازین باژگونه طشت}}
{{پایان شعر}}
 
===دیگر اشعار===
 
 
{{شعر}}
{{ب| دارم اندر دست خونین خامه‌ای‌|تا که بنویسم مصیبت نامه‌ای }}
 
{{ب| لیک می‌ترسم که سوزد خامه‌ام‌|همچنان ننوشته ماند نامه‌ام }}
 
{{ب| بشنو از معصوم این معنیّ نغز|پوست را بدورد کن، بر گیر مغز }}
 
{{ب| بود روزی در مقام خود خلیل‌|غرق تسبیح خداوند جلیل }}
 
{{ب| گفت حق برگو بدو جبریل را|که ببر حلقوم اسمعیل را }}
 
{{ب| در یکی دل نیست گنجای دو دوست‌|زین دو یک، یا حبّ ما یا حبّ اوست }}
 
{{ب| کش نماید ذبح اسمعیل سهل‌|چون ببینند حال شاه و حال اهل }}
 
{{ب| گفت بنگر عاشق خاصّ مرا|خوش به خون خویش غوّاص مرا }}
 
{{ب| آن برادر دادنش در راه ما|و آن سپردن جان به قربانگاه ما }}
 
{{ب| و آن برادرزادگان مقبلش‌|خاصّه اکبر، میوه‌ی باغ دلش }}
 
{{ب| چونکه ابراهیم او را بنگریست‌|بر شه لب تشنه بسیاری گریست }}
 
{{ب| گفت حق بر گریه‌ات احسنت و زه!|که بود از ذبح اسمعیل به }}
 
{{ب| چون گرستی بر خدیو کربلا|کردم از فرزند تو دور این بلا  }}
 
{{ب| گریه‌ی تو بهر آن شاه کریم‌|گشت اندر راه ما ذبح عظیم }}
 
{{ب| گریه‌ی تو بهر قربانی تست‌|شو ببر، فرزند خود را تند رست }}
 
{{ب| ای خوش آن چشمی که گریان بهر اوست‌|و آن دلی کاو گشته بریان بهر اوست <ref> مثنوی روضةالاسرار.</ref> }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
{{ب| آمد آن عباس، میر عاشقان‌|آن علمدار سپاه عاشقان }}
 
{{ب| تفّ خورشید و تفّ عشق و عطش‌|هر سه طاقت برده از آن ماهوش }}
 
{{ب| چشم از جان و جهان بردوخته‌|از برادر عاشقی آموخته }}
 
{{ب| می‌زد از عشق برادر یک تنه‌|خویش را از میسره بر میمنه }}
 
{{ب| بدسرشتی ناگهان، از تن جدا|کرد دست زاده‌ی دست خدا }}
 
{{ب| گفت: ای دست، ار فتادی خوش بیفت‌|تیغ در دست دگر بگرفت و گفت: }}
 
{{ب| آمدم تا جان ببازم، دست چیست؟|مست کز سیلی گریزد مست نیست }}
 
{{ب| خود مکافات دو دست فرشی‌ام‌|حق برویاند دو بال عرشی‌ام }}
 
{{ب| تا بدان پر، جعفر طیّاروار|خوش بپرّم در بهشتستان یار }}
 
{{ب| این بگفت و بی‌فسوس و بی‌دریغ‌|اندر آن دست دگر بگرفت تیغ }}
 
{{ب| برکشید ذو الفقار تیز را|آشکار کرد، رستاخیز را }}
 
{{ب| کافری دیگر در آمد از قفا|کرد دست دیگرش از تن جدا }}
 
{{ب| گفت گر شد منقطع دست از تنم‌|دست جان در دامن وصلش زنم }}
 
{{ب| دست من پر خون به دشت افکنده به‌|مرغ عاشق، پرّ و بالش کنده به }}
 
{{ب| کیستم من، سرو باغ عشق حی‌|سرو بالد چون ببرّی شاخ وی  }}
{{پایان شعر}}
 
==منابع==
 
*[[دانشنامه‌ شعر عاشورایی‌ انقلاب‌ حسینی‌ در شعر شاعران‌ عرب‌ و عجم‌|دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ ۲، ص: ۹۰۳-۹۰۷.]]
 
*[[کاروان شعر عاشورا|محمدعلی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج ۱، ص ۳۰۶-۳۱۳.]]
 
==پی نوشت==
[[رده:شاعران]]
<references />{{شاعران}}
[[رده:شاعران قرن سیزدهم]]
[[رده:شاعران فارسی زبان]]
[[رده:شاعران ایرانی]]
[[رده:شاعران عاشورایی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۰۷

سروش اصفهانی (۱۲۲۸ ه.ق- ۱۲۸۵ ه. ق) شاعر قرن سیزدهم بود.

سروش اصفهانی
نام اصلی میرزا محمدعلی خان بن قنبرعلی اصفهانی سدهی
زمینهٔ کاری شعر و ادبیات
زادروز ۱۲۲۸ ه. ق
سده (در حوالی اصفهان)
پدر و مادر قنبرعلی اصفهانی سدهی
مرگ ۱۲۸۵ ه. ق
تهران
ملیت ایرانی
محل زندگی تبریز، تهران
جایگاه خاکسپاری قم
در زمان حکومت ناصرالدین‌شاه قاجار
لقب شمس‌الشعرا
سبک نوشتاری خراسانى
تخلص سروش
دلیل سرشناسی شصت‌بند عاشورایى

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

میرزا محمدعلى سدهی اصفهانى ملقب به «شمس‌الشعراء» و متخلص به «سروش» در سال 1228 ه. ق در سِده ( خمینی شهر اصفهان) به دنیا آمد. او پس از مرگ قاآنى سال‌ها به عنوان قصیده سراى برجسته عصر ناصرى شناخته مى‌شد.

وی سرانجام در سال 1285 ه. ق در تهران درگذشت.

آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

سروش اصفهانى از ادامه‌دهندگان نهضت بازگشت ادبى در عصر ناصرى است و قصاید او در شمار آثار منظوم در دوره قاجاریه به شمار مى‌رود که به شیوه فرخى و امیر معزى در سبک خراسانى سروده شده‌است.

  • مثنوى روضةالاسرار[۱]
  • مثنوى اردیبهشت‌ نامه[۲]
  • ساقى‌نامه
  • الهى‌نامه
  • شمس‌المناقب[۳]
  • شصت‌بند عاشورایى[۴]
  • دیوان[۵]

اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

شصت‌بند عاشورایى[ویرایش | ویرایش مبدأ]

از ویژگى ترکیب‌بند عاشورایى سروش اصفهانى جامعیت موضوعى این اثر ماتمى است. ترکیب بند اصفهانی شامل عناوین زیر است:

  • دعوت اهل کوفه
  • وداع امام حسین (ع) با رسول خدا، حضرت زهرا (س)، امام حسن مجتبى (ع)
  • عزیمت به مکه و از آنجا به کربلا
  • اظهار یاورى فرشتگان
  • احتجاج امام با لشکریان دشمن
  • روایت شهادت افراد حاضر در واقعه کربلا:
ماجراى شهادت حر بن یزید ریاحى شکایت حضرت زینب (س) به رسول خدا (ص) و حضرت زهرا (س)
مسلم بن عوسجه عزادارى اهل مدینه
عابس ماجراى بشیر
وهب عزیمت اهل بیت (ع) به مدینه از کربلا
غلام سیاه بازگشت اهل بیت (ع) به کربلا از شام
حبیب بن مظاهر شهادت حضرت رقیه (س)
هاشم ماجراى مجلس یزید
غلام حضرت سجاد (ع) ورود اهل بیت (ع) به کوفه و شام
حضرت عباس (ع) ماجراى اسارت اهل بیت (ع)
حضرت قاسم (ع) وداع اهل بیت (ع) با شهداى کربلا
عون فرزند زینب (س) غارت خیمه‌ها
محمد پسر زینب (س) شهادت امام حسین (ع)
حضرت على اکبر (ع) یارى زعفر
حضرت على اصغر (ع)


آغاز ماه محرم[ویرایش | ویرایش مبدأ]

ای دیده خون ببار که ماه محرّم است‌ نزد خدای، دیده‌ی گریان مکرّم است
بی‌دیده‌ی پر آب و نفس‌های آتشین‌ گر لاف مهر شاه زنی، نامسلّم است
بر یاد نور چشم پیمبر ز آب چشم‌ باللّه اگر جهان همه دریا کنی کم است
بشناس در مصیبت سلطان کربلا قدر سرشک خویش که اکسیر اعظم است
بی‌شرم دیده‌ای که نگرید در این عزا خالی جهان از آنکه دلش خالی از غم است
جایی که سر و قامت اکبر فتد ز پای‌ شرمنده باد سرو که سرسبز و خرّم است
بر صورت هلال درین ماه پر ملال‌ کاهیده جسم حیدر و پشت نبی خم است
موسی شکسته خاطر و عیسی فسرده دم‌ یوسف ز تخت سیر و سلیمان ز خاتم است
آمیخته به اشک خلیل و سرشک خضر امروز آب چشمه‌ی حیوان و زمزم است
پیش از شهادت شه لب تشنگان، رُسُل‌ بگریستند بر وی و مظلومیش به کل

نامه کوفیان به امام حسین (ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

چون رایت ستم به یزید لعین رسید از کوفه نامه‌ها به امام مبین رسید
کای گشته انس و جان به سلیمانیت مقرّ در دست دیو سفله به ناحق نگین رسید
آدم صفت بیا و زمین را خلیفه باش‌ کابلیس را خلافت روی زمین رسید
هستی تو مستحقّ خلافت پس از حسن‌ ما را به اتّفاق، روایت چنین رسید
باز آی سوی کوفه و برکش لوای دین‌ ورنه لوای کفر به چرخ برین رسید
بهر هدایت ار نخرامی بدین دیار خواهد خلل ز خصم به بنیان دین رسید
گر دستگیر ما نشوی روز بازخواست‌ گوییم دست ما نه به حبل المتین رسید
چون نامه را بخواند، بدانست شاه دین‌ کاو را گه شدن به دم تیغ کین رسید
نزدیک شد که دختر زهرا شود اسیر وقت شهادت پسر نازنین رسید
با خویش گفت: «وقتی ادای امانت است‌ بیع بهشت را سرِ ما در ضمانت است»

حرکت کاروان از مدینه به کربلا[ویرایش | ویرایش مبدأ]

بگرفت راه بادیه سالار کربلا مشتاق کشته گشتن و آماده‌ی بلا
درهای آسمان همه شد باز و آمدند در خدمتش ملایکه از عالم عُلا
آمد نخست حُرّ به سر راه شاه دین‌ هر سنگ می‌زدش سوی خلد برین صلا
اول امیر لشکر کین بود و ای عجب‌ شد اولین شهید به شمشیر ابتلا
شه در زمین بادیه آمد فرود و گفت: زین خاک یافت دیده‌ی امید من جلا
بنمود مقتل شهدا را یکان یکان‌ فرمود آمدیم به سوی وطن، ملا
ما والی ولایت رنج و مصیبتیم‌ با ما نیاید آنکه ندارد سرِ ولا
در تیره شب روانه به سوی وطن شوید کز انفعال رفت نیارید بر ملا
افراشتند خیمه در آن عرصه‌ی الم‌ کامد برون ز کوفه علم از پی علم

بیعت امام با یاران[ویرایش | ویرایش مبدأ]

چون شب فرو گرفت جهان را، شه شهید اصحاب را بخواند پی بیعت جدید
فرمود: یافتم همه اصحاب خویش را اندر وفا یگانه و اندر صفا فرید
برداشتم ز گردشان عهد خویش را جنت دهد جزای شما خالق مجید
لیکن برون روید از این ورطه‌ی خطر شب تیره و به خواب گران لشکر عنید
فردا قتیل تیغ مخواهید خویش را مقتول خواسته است به تنها مرا یزید
گفتند کز تو باز نخواهیم داشت دست‌ گیریم ما چگونه سر خویش و تو وحید؟
چون دید شاه دین که نخواهند بازگشت‌ هستند پایدار در آن محنت شدید
فرمود بنگرید به فردوس جایتان‌ دیدند و شد شب شهدا همچو روز عید
آمدند اسحر[۶] بر آن قوم نیک‌بخت‌ کای جیش حق به کوی شهادت کشید رخت

محمد بن حنفیه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

آمد محمد حنفیه به اضطراب گفت: اى برادر از سفر کوفه رخ بتات
مرکب خداى را به سوى کوفه زین مکن خلق مدینه را ز فراقت حزین مکن
بر عهد کوفیان نتوان داشت اعتماد دورى ز بارگاه رسول امین مکن
در شهر دین به جز تو کنون شهریار نیست بى‌شهریار بهر خدا شهر دین مکن
باللّه که اهل کوفه به خون تو تشنه‌اند آهنگ زینهار بدان سرزمین مکن
در بر مخواه فاطمه را کسوت عزا ماتمسراى خویش بهشت برین مکن
ناچار اگر روى به سوى اهل کین سفر با زینب و سکینه سوى اهل کین مکن
فرمود سوى مرگ همى خواندم قضا رو پنجه با قضاى جهان آفرین مکن
اهل مرا اسیر و مرا کشته خواسته است ما را به ما گذار و جزع بیش ازین مکن
رفت از پى وداع سوى خانه خداى برخاست از مدینه خروشى ز هر سراى

حر بن یزید ریاحی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

آمد بر امام مبین حُرّ خوش‌سرشت بگشاده حور بهروى آغوش در بهشت
از کرده توبه کرد و درآمد به حربگاه با اهل کوفه گفت که: اى قوم بدکنشت
آخر به سوى شاه نوشتید نامه‌ها بى‌ آنکه شاه نامه به سوى شما نوشت
او را گذاشتید و شدید از پى یزید کردید پشت بر حرم روى در کنشت
شنعت، بر آن گروه بسى کرد و برکشید شمشیر از نیام و زمین را به خون سرشت
آهنگ شاه کرد پس از قتل بیشمار یک ذره از خلوص و ارادت فرو نهشت
کامد ندا بدو که برو کشته شو بیا سوى جهان خرم و خوش زین جهان زشت
از دور کرد با شه دین آخرین وداع راه نبرد گاه دگر باره در نوشت
برگشت سوى دشمن و کوشید و کشته شد کس تخم دوستى و ارادت چو او نکشت
شه در رسید و گفت رسیدى به کام خویش آزاد باش در دو جهان همچو نام خویش

جون بن حوی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

آمد یکی غلام سیه روی دل سپید دل در برش ز شوق شهادت همی تپید
آزاد کرده بودش اندر ره خدا چرخ سپید چشم، سیاهی چو او ندید
با روی او چو داشت شب قدر نسبتی‌ حق بر هزار ماهش از آن روی برگزید
با شاه گفت: «ای که ولای تو کرده فرض‌ ایزد به هر سیاه و سپیدی که آفرید
فرمای تا به راه تو جان را کنم فدا ای در کف تو جنّت فردوس را کلید
صد چشمه از محبّت تو در دلم گشود چون آب زندگی که ز ظلمات شد پدید»
فرمود شاه دین که سر خویش پاس دار! بر شب ستاره ریخت چو از شاه این شنید
گفتا: چه می‌شوی که من تیره روی را با خود بری به خلد و گشایی در امید
منگر سیاهیم که به سوی خلیل حق‌ ذبح فدا سیاه ز سوی خدا رسید
پذیرفت شاه و گفت که رویت سپید باد جان را کنون به نعمت فردوس ده نوید
آمد به سوی معرکه با تیغ هندوی‌ در دشت زنگیانه یکی نعره برکشید
تیغ برهنه در کف زنگی غلام تافت‌ ز ابر سیاه، برق تو گفتی همی جهید
خونش به راه شاه شهیدان بریختند جنّت، درم خریده به یک مشت خون خرید
همرنگ زاغ بود و به یمن قبول شاه‌ طاووس خُلد گشت و به خُلد برین چمید
آمد به سوی شاه حبیب خمیده پشت‌ گفت ای کلید دوزخ و جنّت ترا به مشت

حبیب بن مظاهر[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پیرانه سر به معرکه جولانم آرزوست دشت مصاف و عرصه میدانم آرزوست
سر باختن چو گوى به میدان عشق شاه با قامتى چو خم شده چوگانم آرزوست
یک دشت پر ز دیو و سلیمان ستاده فرد جان باختن به راه سلیمانم آرزوست
باز سپیدم آمده از آشیان قدس مَنعم مکن که ساعد سلطانم آرزوست
شد سیر از مصاحبتِ جسم، جان من دیدار حور و صحبت رضوانم آرزوست
پشتم خمیده گشت ز پیرى بنفشه‌وار از دست حور، دسته ریحانم آرزوست
دادش اجازه شاه سوى خصم رفت و گفت در راه شاه، باختنِ جانم آرزوست
موى سپید کرده به خون سرخ، کاین چنین رفتن سوى پیمبر و یزدانم آرزوست
شاه آمد و نهاد سرش در کنار خویش فرمود: باد مُزد تو با کردگار خویش

عباس بن علی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

عباس نامدار چو از پشت زین فتاد گفتى قیامت است که مه بر زمین فتاد
آه از دمى که بهر سکینه به دوش مشک لابد به راه از پى ماء معین فتاد
اندر فرات راند و پر از آب کرد کف بر یاد حلق تشنه سلطان دین فتاد
از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک ز آن پس میان دایره اهل کین فتاد
افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را چون هردو دست او ز یسار و یمین فتاد
فریاد از آن عمود که دشمن زدش به سر و آن گاه مغفرش ز سر نازنین فتاد
چشمش ز حلقه چون به در افتاد از عمود بر ابروان حیدر کرار چین فتاد
آمد امیر تشنه‌لبانش به سر دوان او را چو کار با نفس واپسین فتاد
بر روى شاه خنده‌زنان جان سپرد و گفت خرم کسى که عاقبتش این چنین فتاد
قاسم از شاه خواست اجازت پى نبرد بگذشته سیزده ز سرش چرخ لاجورد

قاسم بن الحسن[ویرایش | ویرایش مبدأ]

فرمود شاه دین که: بنه از سر این خیال لشکر: گران و کار بزرگ و تو خردسال
ماه نُوِى بوَد گه تابیدنت، بتاب! سرو نوى بود گه بالیدنت، ببال!
از صد تبر درخت کهن را گزند نیست وز یک تبر ز پاى درآرند صد نهال
چندان که لابه کرد نپذیرفت شاه دین آمد به گوشه‌اى دل نازک پر از ملال
تعویذ و گفته پدر آمد به خاطرش برخواند و گشت خاطرش آسوده از کلال[۷]
دید اندر او نوشته به هر جا که بنگرى بگرفته گِرد عَمّ تو را لشکر ظلال
باید که جان خویش ندارى ازو دریغ گر منع مى‌کند به برش ناله کن بنال
آمد به نزد شاه و نوشته بدو نمود کاین حکم را چه چاره کنم غیر امتثال
بگریست شاه دین که مرا هم وصیتى‌ست در حق تو از آن شه خوش‌خوىِ خوش‌خصال
بربست عقد فاطمه را از براى تو عباس و عون شاهد عقد و گواه حال
مَهر عروس، در ره امت فدا شدن آرى چنین رجال خرامند در حجال[۸]
در خیمه با عروس برآسود ساعتى کآمد ز دشت معرکه آواز القتال
از جاى جست و گریه‌کنان با عروس گفت ما و تو را به روز قیامت بود وصال
گردون چه گفت؟ گفت: دریغا ازین خرام! اختر چه گفت؟ گفت: فسوسا برین جمال!
در بر گرفت بهر وداعش امام ناس پوشاند بر مثال کفن در برش لباس


فرزندان زینب(س)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

زینب گرفت دست دو فرزند نازنین مى‌سود روى خویش به پاى امام دین
گفت اى فداى اکبر تو جان صد چو آن گفت اى فداى اصغر تو جان صد چو این
عون و محمد آمده از بهر عون تو فرماى تا روند به میدان اهل کین
فرمود: کودکند و ندارند حرب را طاقت على الخصوص که بالشکرى چنین
طفلان ز بیم جان نسپردن به راه شاه گه سر به آسمان و گهى چشم بر زمین
گشت التماس مادرشان عاقبت قبول پوشیدشان سلاح و نشانیدشان به زین
این یک پى قتال دوانید از یسار آن یک پى جدال برانگیخت از یمین
بر این یکى ز حیدر کرار مرحبا بر آن دگر ز جعفر طیار آفرین!
گشتند کشته هردو برادر به زیر تیغ شه را نماند جز على اکبر کسى معین
نوبت رسید چون به على اکبر جوان گوش فلک درید ز فریاد بانوان


علی اکبر[ویرایش | ویرایش مبدأ]

از خیمه شاهزاده چو آهنگ راه کرد شاه از قفاى او به تحیر نگاه کرد
اندر میان خویش و گروه مخالفان سلطان دین خداى جهان را گواه کرد
گفتا بدین گروه فرستادم این غلام[۹] کِش هر که دید یاد رسول اله کرد
شهزاده تاخت با رخ تابان به پیش صف دشت مصاف مطلع خورشید و ماه کرد
شمشیر برکشید و میان سپاه شد مانند شیر حق متفرق سپاه کرد
بیتاب شد زِ تشنگى و تفِ[۱۰] آفتاب برتافت رخ ز لشکر و آهنگ شاه کرد
شاهش به برکشید و زبان در دهان نهاد تفسیده[۱۱] نیز کام پدر دید و آه کرد
با حلق تشنه باز به فرمان شاه دین بهر وداع روى سوى خیمه‌گاه کرد
برگشت سوى لشکر و روز سپید را بار دگر به چشم لعینان سیاه کرد
کآمد سپاه در حرکت از چهار سوى کوشید و جان فداى شه بى‌پناه کرد
جوشان ز حلقه‌هاى زره چشمه‌هاى خون سرو قدش ز خانه زین گشت سرنگون


علی اصغر[ویرایش | ویرایش مبدأ]

بودش به گاهواره یکى دُرّ شاهوار درّى به چشم خرد و به قیمت بزرگوار
چون شمع صبح دیده‌اش از گریه بى‌فروغ جسمش چو ماه یکشبه از تشنگى نزار
بى‌شیر مانده مادر و کودک لبش کبود پژمرده گشته شاخ گل و خشک چشمه‌سار
شد سوى خیمه طفل گرانمایه برگرفت و آمد به دشت و گفت بدان قوم نابکار
رحمى به تشنه‌کامى من، گر نمى‌کنید بارى کنید رحم بر این طفل شیرخوار
گفتند بهر آل على نیست بهره‌اى گردد اگر زمین همه پر آب خوشگوار
تیرى زدند بر گلوى اصغر اى دریغ نوشید آب از دم پیکان آبدار
بگذشت تیر از گلوى نازکش چنانک سوزن ز پرنیان و ز گلبرگ تازه خار
ز آن پس فرو نشست به بازوى شاه دین مجروح کرد بازوى آن شاه تاجدار
خون مى‌سترد از گلوى طفل نازنین مى‌کرد عاشقانه سوى آسمان نثار
یک قطره خون به سوى زمین باز پس نگشت شهزاده در کنار پدر جان سپرد زار
بردن به خیمه‌اش نتوانست از آن‌که بود از روى شهربانوى بیچاره شرمسار
شد سوى خیمه‌گه، قدمى چند و بازگشت برکند خاک بادیه با نوک ذو الفقار
کردش دفین و باز برآمد به پشت زین ز آن پس میان به کشته شدن بیست استوار
آمد به سوى معرکه تیغ پدر به مشت یک بهره ز آن گروه به یک تاختن بکشت

شهادت امام حسین(ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

روزى چنان به یاد زمین و زمان نداشت جورى ستاره کرد که خود در گمان نداشت
دانى دراز بود چرا روز قتل شاه؟ زیرا که قوّت حرکت، آسمان نداشت
گشتند یاوران همه مقتول و یاورى کش آورد سمند و بگیرد عنان نداشت
فریاد از آن زمان که گرفتند گرد وى راه برون شتافتن از آن میان نداشت
جسمش هزار پاره و بر جسم خویشتن دلسوز جز جراحت تیر و سنان نداشت
افتاد بر زمین و ز بس زخم بر تنش چندان که بر زمین بنشیند توان نداشت
مى‌رفت خون ز حلقش و با حق جز این سخن کز جرم شیعیان بگذر، بر زبان نداشت
گفتم که از جسارت قاتل کنم حدیث لیکن «سروش» ناطقه یاراى آن نداشت
بگرفت آفتاب و بلرزید کوه و دشت بارید خون تازه ازین باژگونه طشت

دیگر اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

دارم اندر دست خونین خامه‌ای‌ تا که بنویسم مصیبت نامه‌ای
لیک می‌ترسم که سوزد خامه‌ام‌ همچنان ننوشته ماند نامه‌ام
بشنو از معصوم این معنیّ نغز پوست را بدورد کن، بر گیر مغز
بود روزی در مقام خود خلیل‌ غرق تسبیح خداوند جلیل
گفت حق برگو بدو جبریل را که ببر حلقوم اسمعیل را
در یکی دل نیست گنجای دو دوست‌ زین دو یک، یا حبّ ما یا حبّ اوست
کش نماید ذبح اسمعیل سهل‌ چون ببینند حال شاه و حال اهل
گفت بنگر عاشق خاصّ مرا خوش به خون خویش غوّاص مرا
آن برادر دادنش در راه ما و آن سپردن جان به قربانگاه ما
و آن برادرزادگان مقبلش‌ خاصّه اکبر، میوه‌ی باغ دلش
چونکه ابراهیم او را بنگریست‌ بر شه لب تشنه بسیاری گریست
گفت حق بر گریه‌ات احسنت و زه! که بود از ذبح اسمعیل به
چون گرستی بر خدیو کربلا کردم از فرزند تو دور این بلا
گریه‌ی تو بهر آن شاه کریم‌ گشت اندر راه ما ذبح عظیم
گریه‌ی تو بهر قربانی تست‌ شو ببر، فرزند خود را تند رست
ای خوش آن چشمی که گریان بهر اوست‌ و آن دلی کاو گشته بریان بهر اوست [۱۲]


آمد آن عباس، میر عاشقان‌ آن علمدار سپاه عاشقان
تفّ خورشید و تفّ عشق و عطش‌ هر سه طاقت برده از آن ماهوش
چشم از جان و جهان بردوخته‌ از برادر عاشقی آموخته
می‌زد از عشق برادر یک تنه‌ خویش را از میسره بر میمنه
بدسرشتی ناگهان، از تن جدا کرد دست زاده‌ی دست خدا
گفت: ای دست، ار فتادی خوش بیفت‌ تیغ در دست دگر بگرفت و گفت:
آمدم تا جان ببازم، دست چیست؟ مست کز سیلی گریزد مست نیست
خود مکافات دو دست فرشی‌ام‌ حق برویاند دو بال عرشی‌ام
تا بدان پر، جعفر طیّاروار خوش بپرّم در بهشتستان یار
این بگفت و بی‌فسوس و بی‌دریغ‌ اندر آن دست دگر بگرفت تیغ
برکشید ذو الفقار تیز را آشکار کرد، رستاخیز را
کافری دیگر در آمد از قفا کرد دست دیگرش از تن جدا
گفت گر شد منقطع دست از تنم‌ دست جان در دامن وصلش زنم
دست من پر خون به دشت افکنده به‌ مرغ عاشق، پرّ و بالش کنده به
کیستم من، سرو باغ عشق حی‌ سرو بالد چون ببرّی شاخ وی

منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. در وقایع کربلا که یک سال پس از درگذشتش در شهر تبریز به چاپ رسید
  2. در شرح جنگ‌هاى حضرت على (ع) حاوى ۹۲۰۰ بیت که اخیرا چاپ شده‌است.
  3. در مدیحت آل اللّه و در قالب چندین قصیده حاوى ۲۰۰۰ بیت
  4. بیشتر در سبک عراقى بوده و گاه به گاه از شگردهاى سبک خراسانى نیز استفاده شده‌است.
  5. به سال ۱۳۴۰ در دو جلد منتشر شده‌است.
  6. اسحر: جادوتر.
  7. درماندگى و خستگى.
  8. حجله‌ها.
  9. پسر جوان.
  10. حرارت و گرما.
  11. خشک و پرالتهاب از اثر تشنگى.
  12. مثنوی روضةالاسرار.