۶٬۰۷۷
ویرایش
جز (←شهادت مسلم) |
جز (←شهادت مسلم) |
||
خط ۹۷: | خط ۹۷: | ||
==شهادت مسلم== | ==شهادت مسلم== | ||
سرانجام مزدوران عبیدالله بن زیاد با حمله به مخفیگاه مسلم، بر او دست یافتند و پس از درگیری شدید، او را دستگیر کردند و بر خلاف امانی که داده بودند، تصمیم به قتل او گرفتند. | سرانجام مزدوران عبیدالله بن زیاد با حمله به مخفیگاه مسلم، بر او دست یافتند و پس از درگیری شدید، او را دستگیر کردند و بر خلاف امانی که داده بودند، تصمیم به قتل او گرفتند. | ||
مسلم را که پس از جنگی قهرمانانه دستگیر شده بود، با تنی مجروح و لبی تشنه به قصر عبیدالله بن زیاد آوردند.<ref>- الاخبار الطوال، ص240؛ تاریخ طبری، ج5، ص375-376؛ الفتوح، ج5، ص54-55.</ref> پسر اشعث به | مسلم را که پس از جنگی قهرمانانه دستگیر شده بود، با تنی مجروح و لبی تشنه به قصر عبیدالله بن زیاد آوردند.<ref>- الاخبار الطوال، ص240؛ تاریخ طبری، ج5، ص375-376؛ الفتوح، ج5، ص54-55.</ref> پسر اشعث به عبیدالله بن زیاد گفت: من او را امان دادهام. عبیدالله بن زیاد گفت: تو چه حق داری که به کسی امان بدهی یا ندهی! ما تو را برای دستگیری او فرستاده بودیم، نه امان دادن به وی.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص376.</ref> | ||
گفتوگوهایی که در آن لحظات و در چنان اجتماع شوم و غیرانسانی بین این مظلوم شرافتمند و آن ستمکار بیشرم رفته است، از یک سو تأثرآور و از سوی دیگر حیرتانگیز است. مسلم هنگام ورود بر عبیدالله سلام نکرد. یکی از ملازمان | گفتوگوهایی که در آن لحظات و در چنان اجتماع شوم و غیرانسانی بین این مظلوم شرافتمند و آن ستمکار بیشرم رفته است، از یک سو تأثرآور و از سوی دیگر حیرتانگیز است. مسلم هنگام ورود بر عبیدالله سلام نکرد. یکی از ملازمان عبیدالله بن زیاد بانگ بر زد که به امیر سلام کن. مسلم خروش برآورد که: ساکت باش! او امیر من نیست. | ||
- چه سلام کنی و چه از سلام کردن اِبا نمایی، بالاخره کشته خواهی شد. | - چه سلام کنی و چه از سلام کردن اِبا نمایی، بالاخره کشته خواهی شد. | ||
خط ۱۱۵: | خط ۱۱۵: | ||
- چنین نیست و من بدین منظور به کوفه نیامدهام. شما حکمرانان اموی کارهای نادرست را رواج دادید. امر دین را محو کردید. بر مردم بدون رضایتشان حکومت نمودید و به شیوه قیصر و کسری زیستید. ولی ما به میان ایشان آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر نماییم و این مردم را به سوی کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) فرا خوانیم. آمدیم تا مردم را امر به عدالت و به حکم قرآن دعوت کنیم. آری ما برای چنینکاری شایستگی داریم. | - چنین نیست و من بدین منظور به کوفه نیامدهام. شما حکمرانان اموی کارهای نادرست را رواج دادید. امر دین را محو کردید. بر مردم بدون رضایتشان حکومت نمودید و به شیوه قیصر و کسری زیستید. ولی ما به میان ایشان آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر نماییم و این مردم را به سوی کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) فرا خوانیم. آمدیم تا مردم را امر به عدالت و به حکم قرآن دعوت کنیم. آری ما برای چنینکاری شایستگی داریم. | ||
عبیدالله که از عهده جواب به سخنان درست و به حق مسلم برنیامد، | عبیدالله که از عهده جواب به سخنان درست و به حق مسلم برنیامد، بنای دشنام، ناسزا و تهمت را به عقیل، امام علی (ع)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) گذاشت. اما مسلم جواب داد: تو و پدرت برای دشنام سزاوارترید. هر کار که میخواهی انجام بده ای دشمن خدا! | ||
عبیدالله بن زیاد که شکست سختی از مسلم خورده بود، به شیوه مردمان پست رو نهاد که چون به منطق در میمانند، به تهمت توسل میجویند. پس گفت: مسلم! مگر تو نبودی که در مدینه شراب میخوردی؟ مسلم به جای اینکه در خشم شود، از این همه بیشرمی در شگفت ماند و گفت: پسر زیاد! من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخواری کسی است که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بیگناهان و دستگیری و شکنجه آزادمردان به صرف تهمت و گمان باکی ندارد و نه تنها چنین گناهان بزرگ را مرتکب میشود و پشیمان نمیگردد، بلکه چنان مینمایاند که ابداً کار زشتی نکرده است. پسر زیاد که دید تیر تهمت وی کارگر نیفتاد، دستور قتل مسلم را داد و گفت: او را بر بام قصر برند، سر از بدنش جدا کنند و جسد او را از بالا به پایین بیفکنند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-340؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-377؛ الفتوح، ج5، ص55-57؛ ارشاد، ج2، ص61-63؛ مقاتل الطالبیین، ص108-109؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص34-36.</ref> | |||
پس از شهادت مسلم، عبیدالله، هانی را هم به قتل رساند و دستور داد ریسمان به پای هر دو نعش | پس از شهادت مسلم، عبیدالله، هانی را هم به قتل رساند و دستور داد ریسمان به پای هر دو نعش ببندند و در بازارهای کوفه بگردانند.<ref>- البدایه و النهایه، ج8، ص157.</ref> آنگاه جسد مطهر این دو شهید را در محله ”کناسِه“<ref>- نام محلی در کوفه که قبلاً حالت بازاری و تجاری داشته و موقعیت آن بین مسجد سهله و مسجد کوفه بوده است. افراد اعدامی را در این مکان بر دار میکشیدند. امام علی (ع) در این محله لشکر خود را سامان داد و به جنگ صفین شتافت. امام حسن (ع) نیز پس از شهادت پدر، سپاه خود را در آنجا آماده کرد. عبیدالله بن زیاد هم کوفیان را در همین محل بسیج کرد و به جنگ امام حسین (ع) فرستاد. بدن مسلم و هانی را در این میدان به دار کشیدند. پیکر شهید زید بن علی بن الحسین (ع) را نیز در همین مکان چهار سال به دار آویختند.</ref> به دار بیاویزند<ref>-مقاتل الطالبیین، ص86.</ref> سپس سر این دو شهید را توسط هانی بن ابیحیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی به نزد یزید فرستاد<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص341-342؛ تاریخ طبری، ج5، ص380.</ref> و گزارش کار را چنین ارائه نمود: ” اما بعد، ستایش خدای را که حق امیرالمؤمنین را گرفت و او را از دشمن، آسوده خاطر ساخت. به امیرالمؤمنین خبر میدهم که مسلم بن عقیل به خانه هانی بن عروه رفت و من با قراردادن مأموران مخفی و خدعه و فریب توانستم آن دو را از خانه بیرون آورده و گردن بزنم و سرهای آنان را بوسیله هانی بن ابیحیه و زبیر بن اروج تمیمی که از سرسپردگان وفادارند، برای تو فرستادم. از این دو نفر درباره مسلم و هانی هرچه میخواهی سؤال کن که هر دو بصیر و راستگو و اهل ورع هستند. والسلام“<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339؛ الاخبار الطوال، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص56.</ref> | ||
==نامه یزید به عبیدالله== | ==نامه یزید به عبیدالله== |