۱۰٬۰۷۲
ویرایش
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۱: | خط ۷۱: | ||
==ورود به کربلا== | ==ورود به کربلا== | ||
عمربن سعد یک روز پس از ورود امام حسین (ع) به کربلا، یعنی روز سوم محرم 61 با چهار هزار سپاهی از کوفه وارد کربلا شد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص477-478؛ تاریخ طبری، ج5، ص409-410؛ ارشاد، ج2، ص84؛ اعلام الوری، ج1، ص451؛ تجارب الامم، ج2، ص69. </ref> آنگاه عُروةبن قَیس حَنظلی را نزد امام فرستاد تا علت آمدنش را بپرسد. سپس در نامهای به عبیداللهبن زیاد دلیل آمدن امام حسین (ع) را که به جهت دعوت کوفیان بود، نوشت.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص411؛ الفتوح، ج5، ص87؛ ارشاد، ج2، ص85-86. </ref> | عمربن سعد یک روز پس از ورود امام حسین (ع) به کربلا، یعنی روز سوم محرم 61 با چهار هزار سپاهی از کوفه وارد کربلا شد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص477-478؛ تاریخ طبری، ج5، ص409-410؛ ارشاد، ج2، ص84؛ اعلام الوری، ج1، ص451؛ تجارب الامم، ج2، ص69. </ref> آنگاه عُروةبن قَیس حَنظلی را نزد امام فرستاد تا علت آمدنش را بپرسد. سپس در نامهای به عبیداللهبن زیاد دلیل آمدن امام حسین (ع) را که به جهت دعوت کوفیان بود، نوشت.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص411؛ الفتوح، ج5، ص87؛ ارشاد، ج2، ص85-86. </ref> | ||
==تعداد سپاهیان== | |||
عبیداللهبن زیاد که قصدش گرفتن بیعت از امام یا جنگ با وی بود، کسانی را مأمور کرد تا در کوفه بگردند و مردم را به اطاعت فراخوانند و از عواقب شورش بترسانند و آنان را از یاری امام باز دارند. او لشکریان را پیدرپی به کربلا به یاری عمربن سعد فرستاد و تحت فرماندهی او قرار داد، بهگونهای که سپاه عمر در روز ششم محرم به بیست و دو هزار و در روز نهم محرم به سی هزار نفر رسید.<ref>- الفتوح، ج5، ص89-90؛ ارشاد، ج2، ص202.</ref> | عبیداللهبن زیاد که قصدش گرفتن بیعت از امام یا جنگ با وی بود، کسانی را مأمور کرد تا در کوفه بگردند و مردم را به اطاعت فراخوانند و از عواقب شورش بترسانند و آنان را از یاری امام باز دارند. او لشکریان را پیدرپی به کربلا به یاری عمربن سعد فرستاد و تحت فرماندهی او قرار داد، بهگونهای که سپاه عمر در روز ششم محرم به بیست و دو هزار و در روز نهم محرم به سی هزار نفر رسید.<ref>- الفتوح، ج5، ص89-90؛ ارشاد، ج2، ص202.</ref> | ||
==پیشنهاد امام به عمربن سعد== | |||
گفته شده امام به عمربن سعد پیشنهاد کرد تا به مدینه باز گردد. ابنسعد که مایل بود کار به صلح بیانجامد، با امام در اینباره توافق کرد، اما عبیداللهبن زیاد به تحریک شمربن ذیالجوشن پیشنهاد امام را نپذیرفت.<ref>- ر.ک : وقعة الطف، ص187-188؛ انساب الاشراف، ج2، ص480، 482-483؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص6؛ الاخبار الطوال، ص253-255؛ تاریخ طبری، ج5، ص413-414؛ العقد الفرید، ج4، ص355.</ref> | گفته شده امام به عمربن سعد پیشنهاد کرد تا به مدینه باز گردد. ابنسعد که مایل بود کار به صلح بیانجامد، با امام در اینباره توافق کرد، اما عبیداللهبن زیاد به تحریک شمربن ذیالجوشن پیشنهاد امام را نپذیرفت.<ref>- ر.ک : وقعة الطف، ص187-188؛ انساب الاشراف، ج2، ص480، 482-483؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص6؛ الاخبار الطوال، ص253-255؛ تاریخ طبری، ج5، ص413-414؛ العقد الفرید، ج4، ص355.</ref> | ||
==مذاکرات محرمانه امام و عمربن سعد== | |||
امام حسین (ع) که میدید پیدرپی برای عمربن سعد کمک میآید و آنان آماده کارزار هستند، عمروبن قَرَظَه انصاری را برای تعیین وقت مذاکره با پیامی بدین مضمون نزد عمربن سعد فرستاد که میخواهم چند کلمهای با تو گفتگو نمایم. بنابراین شبانگاه در محلی بین دو لشکر منتظر تو هستم. عمربن سعد پذیرفت و شبانه با بیست نفر از همراهان خود حرکت کرد. امام نیز با بیست نفر از یارانش از اردوی خود بیرون آمد. مذاکرات محرمانه بود. لذا امام از یاران خود خواست که دورتر بایستند و فقط عباسبن علی و علیاکبر در کنار ایشان بودند. ابنسعد نیز به غیر از پسر خود حفص و یکی از خدمتگزارانش به نام لاحق، دیگران را دور کرد. هر دو، تا پاسی از شب سخن گفتند. | امام حسین (ع) که میدید پیدرپی برای عمربن سعد کمک میآید و آنان آماده کارزار هستند، عمروبن قَرَظَه انصاری را برای تعیین وقت مذاکره با پیامی بدین مضمون نزد عمربن سعد فرستاد که میخواهم چند کلمهای با تو گفتگو نمایم. بنابراین شبانگاه در محلی بین دو لشکر منتظر تو هستم. عمربن سعد پذیرفت و شبانه با بیست نفر از همراهان خود حرکت کرد. امام نیز با بیست نفر از یارانش از اردوی خود بیرون آمد. مذاکرات محرمانه بود. لذا امام از یاران خود خواست که دورتر بایستند و فقط عباسبن علی و علیاکبر در کنار ایشان بودند. ابنسعد نیز به غیر از پسر خود حفص و یکی از خدمتگزارانش به نام لاحق، دیگران را دور کرد. هر دو، تا پاسی از شب سخن گفتند. | ||
امام فرمودند: وای بر تو ای پسر سعد! آیا از خدایی که سرانجام به دیدارش خواهی شتافت، نمیترسی؟ آیا با من میجنگی در حالی که میدانی من کیستم؟ بیا با من همراه شو تا بر یزید بشوریم و او راسرنگون کنیم. یا اینکه بیا و این لشکر انبوه را واگذار و با من همراهی کن که در این صورت به خدا نزدیکتر خواهی بود. | |||
امام فرمودند: وای بر تو ای | |||
- میترسم خانهام را ویران کنند. | - میترسم خانهام را ویران کنند. | ||
خط ۱۰۵: | خط ۹۰: | ||
- سلامتی و ایمنی آنان را تضمین میکنم. | - سلامتی و ایمنی آنان را تضمین میکنم. | ||
اما او نمیپذیرد و امام چون دانست که او در ضلالت افتاده است، بینتیجه از او جدا شد و در حالی که میفرمود: پسر سعد! چه میپنداری؟ دیری نخواهد گذشت که بر بستر خود کشته میشوی و در روز حشر نیز خدا تو را نخواهد آمرزید. من امیدوارم که گندم ری را جز مدت اندکی نخوری! ابن سعد مسخرهکنان پاسخ میدهد: اگر گندم بهرهام نشود، از جو استفاده میکنم.<ref>- ر.ک : الفتوح، ج5، ص92-93؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص245؛ مقتل الحسین مقرم، ص205؛ نفس المهموم، ص270-271. </ref> | اما او نمیپذیرد و امام چون دانست که او در ضلالت افتاده است، بینتیجه از او جدا شد و در حالی که میفرمود: پسر سعد! چه میپنداری؟ دیری نخواهد گذشت که بر بستر خود کشته میشوی و در روز حشر نیز خدا تو را نخواهد آمرزید. من امیدوارم که گندم ری را جز مدت اندکی نخوری! ابن سعد مسخرهکنان پاسخ میدهد: اگر گندم بهرهام نشود، از جو استفاده میکنم.<ref>- ر.ک : الفتوح، ج5، ص92-93؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص245؛ مقتل الحسین مقرم، ص205؛ نفس المهموم، ص270-271. </ref> | ||
==دعوت از قبیله بنیاسد== | |||
در کربلا حبیببن مُظاهر، زمانی که کمی یاران امام را دید، عرض کرد که در این منطقه تیرهای از بنیاسد زندگی میکنند. اگر اجازه میدهی با آنان صحبت کنم که برای یاری شما به کربلا بیایند. امام حسین (ع) موافقت کرد. حبیب نیمه شب به سوی آنان رفت. آنان با او به احترام برخورد کردند. حبیب گفت: شما را به شرافت و بزرگی که در روز بازپسین خواهید داشت، میخوانم. پسر دختر پیامبر شما تنها و مظلوم در بیابان کربلا محاصره شده است. مردم کوفه او را دعوت کردند تا یاریاش کنند، در حالی که بهسوی آنان آمده است، او را رها کردهاند و آماده شدهاند با او بجنگند و او را به قتل برسانند. به خداوند سوگند یاد میکنم هر یک از شما در کنار امام حسین (ع) به قتل رسد، در برترین جایگاهها در بهشت، دوست و همنشین پیامبر (ص) خواهد بود. عبدالله بن بشر از میان جمع برخاست و گفت: من این درخواست را میپذیرم. دیگران نیز اعلام کردند که آمادهاند از امام حسین (ع) حمایت کنند. در میان آنان یکی از جاسوسان عبیداللهبن زیاد بود که خبر را به عمربن سعد رساند. عمربن سعد، ارزقبن حرث صیداوی را در رأس یک گروه چهار صد نفره مسلح فرستاد تا جلوی آنان را بگیرد. در نزدیکی فرات درگیری پیش آمد و قبیله بنیاسد مجبور به بازگشت شدند.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص480؛ الفتوح، ج5، ص90-91؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص345-346.</ref> | |||
در کربلا حبیببن مُظاهر، زمانی که کمی یاران امام را دید، عرض کرد که در این منطقه تیرهای از بنیاسد زندگی میکنند. اگر اجازه میدهی با آنان صحبت کنم که برای یاری شما به کربلا بیایند. امام حسین (ع) | ==جلوگیری از دسترسی امام به آب== | ||
روز هفتم محرم عمربن سعد به دستور عبیداللهبن زیاد از دسترسی امام به آب و شریعه فرات جلوگیری کرد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص481؛ الاخبار الطوال، ص255؛ تاریخ طبری، ج5، ص414-415. </ref> | روز هفتم محرم عمربن سعد به دستور عبیداللهبن زیاد از دسترسی امام به آب و شریعه فرات جلوگیری کرد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص481؛ الاخبار الطوال، ص255؛ تاریخ طبری، ج5، ص414-415. </ref> | ||
زمانی که عمربن سعد فرمان بستن آب را بر روی کاروان امام حسین (ع) صادر کرد، یزیدبن حُصَین همدانی مشرفی با اجازه امام با ابنسعد گفتگو کرد تا بلکه او را از این کار زشت بازدارد ولی تأثیری نکرد. امام حسین (ع) به او فرمود: شیطان بر آنان چیره گشته و حزب شیطان زیانکارانند. | زمانی که عمربن سعد فرمان بستن آب را بر روی کاروان امام حسین (ع) صادر کرد، یزیدبن حُصَین همدانی مشرفی با اجازه امام با ابنسعد گفتگو کرد تا بلکه او را از این کار زشت بازدارد ولی تأثیری نکرد. امام حسین (ع) به او فرمود: شیطان بر آنان چیره گشته و حزب شیطان زیانکارانند. | ||
==فرستادن پیک امام== | |||
با آشکارتر شدن سیاست خشونت حاکم کوفه، امام حسین (ع) که شاید تلاش میکرد تا نهایت سبعیت یزیدبن معاویه و عبیداللهبن زیاد را به آیندگان نشان دهد، یکبار دیگر پیکی نزد عمربن سعد فرستاد و سخن خود را تکرار کرد که حاضر است حومه کوفه را به سوی حجاز ترک کند و مانع از درگیری گردد؛ و بنا به نقل حمیدبن مسلم از قول عقبةبن سمعان: بگذارید تا در زمین پهناور روانه شوم تا ببینم عاقبت چه میشود. پسر سعد که در عین تسلیم به پلیدی، در اعماق قلب خویش به امام احترام میگذاشت و به رفعت و علو مقام و شخصیت فرزند پیامبر (ص) واقف بود، از این پیشنهاد مجدد امام استقبال کرد و بار دیگر به عبیداللهبن زیاد نوشت که در باب پیشنهاد امام بیندیشد و فرصت را برای پرهیز از قتل فرزند پیامبر (ص) مغتنم شمارد. اما عبیدالله بنا به پیشنهاد شمر نپذیرفت. | |||
با آشکارتر شدن سیاست خشونت حاکم کوفه، امام حسین (ع) که شاید تلاش میکرد تا نهایت سبعیت یزیدبن معاویه و عبیداللهبن زیاد را به آیندگان نشان دهد، یکبار دیگر پیکی نزد عمربن سعد فرستاد و سخن خود را تکرار کرد که حاضر است حومه کوفه را به سوی حجاز ترک کند و مانع از درگیری گردد؛ و بنا به نقل حمیدبن مسلم از قول عقبةبن سمعان: بگذارید تا در زمین پهناور روانه شوم تا ببینم عاقبت چه میشود. پسر سعد که در عین تسلیم به پلیدی، در اعماق قلب خویش به امام احترام میگذاشت و به رفعت و علو مقام و شخصیت فرزند پیامبر (ص) واقف بود، از این پیشنهاد مجدد امام استقبال کرد و بار دیگر به عبیداللهبن زیاد نوشت که در باب پیشنهاد امام بیندیشد و فرصت را برای پرهیز از قتل فرزند پیامبر (ص) | ==ورود شمر به کربلا== | ||
عصر روز نهم محرم شمر با چهار هزار سپاهی و نامه تهدیدآمیزی از سوی عبیدالله برای عمربن سعد وارد کربلا شد تا امام حسین (ع) را به پذیرش فرمان او وادار کند و تهدید کرد در غیر این صورت فرماندهی را به شمر واگذار کند، عمربن سعد این بار با دستور اکید و صریح امیر کوفه و فرستاده او شمر روبهروبه شد، در حالیکه دیگر یقین داشت که تعلل وی تمام دنیایش را از چنگ وی بهدر خواهد آورد، اطاعت نمود تا خود فرماندهی را عهدهدار باشد و امارت ری را برای خویش به بهای قتل فرزند پیامبر (ص) تثبیت نماید.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص414-416؛ الفتوح، ج5، ص89. </ref> | عصر روز نهم محرم شمر با چهار هزار سپاهی و نامه تهدیدآمیزی از سوی عبیدالله برای عمربن سعد وارد کربلا شد تا امام حسین (ع) را به پذیرش فرمان او وادار کند و تهدید کرد در غیر این صورت فرماندهی را به شمر واگذار کند، عمربن سعد این بار با دستور اکید و صریح امیر کوفه و فرستاده او شمر روبهروبه شد، در حالیکه دیگر یقین داشت که تعلل وی تمام دنیایش را از چنگ وی بهدر خواهد آورد، اطاعت نمود تا خود فرماندهی را عهدهدار باشد و امارت ری را برای خویش به بهای قتل فرزند پیامبر (ص) تثبیت نماید.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص414-416؛ الفتوح، ج5، ص89. </ref> | ||
==مهلت خواستن امام== | |||
عمربن سعد شب جمعه نهم محرم 61 با یارانش به سوی امام پیش رفت. امام برای تأخیر جنگ تا صبح مهلت خواست و آنان پذیرفتند.<ref>- الاخبار الطوال، ص257. </ref> | عمربن سعد شب جمعه نهم محرم 61 با یارانش به سوی امام پیش رفت. امام برای تأخیر جنگ تا صبح مهلت خواست و آنان پذیرفتند.<ref>- الاخبار الطوال، ص257. </ref> | ||
==صبح عاشورا== | |||
صبح عاشورا عمربن سعد فرماندهان سپاه خود را مشخص نمود و پرچم را به دست غلام خود دُرَید (ذُوَید) داد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص487؛ تاریخ طبری، ج5، ص429؛ ارشاد، ج2، ص95-96. </ref> | صبح عاشورا عمربن سعد فرماندهان سپاه خود را مشخص نمود و پرچم را به دست غلام خود دُرَید (ذُوَید) داد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص487؛ تاریخ طبری، ج5، ص429؛ ارشاد، ج2، ص95-96. </ref> | ||
==خطبه امام== | |||
امام حسین (ع) پس از خواندن خطبه و در پایان سخنانش رو به عمربن سعد کرد و فرمود: تو مرا میکشی، اما گمان کردهای آن انسان بیریشه حکومت ری را به تو میدهد؟ به خداوند سوگند بدان آرزو نخواهی رسید و این عهدی است یقینی. پس مرتکب هر چه خواهی شو که تو پس از من در دنیا و آخرت، شادمان نخواهی بود و آرام نمیگیری. سرت را میبینم که در کوفه نصب کرده و کودکان آن را هدف قرار دادهاند و بر آن سنگ میزنند. عمربن سعد خشمگین به یارانش گفت: منتظر چه هستید؟ همگی یورش برید. او یک لقمه شما بیشتر نیست.<ref>- فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، ص476.</ref> | |||
امام حسین (ع) پس از خواندن خطبه و در پایان سخنانش رو به عمربن سعد کرد و فرمود: تو مرا میکشی، اما گمان کردهای | ==پیوستن حُرّبن یزید ریاحی به امام== | ||
حُرّبن یزید ریاحی که دید سربازان عزیمت جدال با آن حضرت را دارند، پس از پرسش از عمربن سعد که با این مرد خواهی جنگید؟ و پاسخ عمربن سعد که آری! به خدا سوگند نبرد سختی کنم که کمترین اثرش جداشدن سرها از بدنها و قطع گردیدن دستها خواهد بود، از سپاه کوفه جدا شد و به امام پیوست.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص489؛ ارشاد، ج2، ص99؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص12؛ نهایة الارب، ج7. ص185.</ref> | حُرّبن یزید ریاحی که دید سربازان عزیمت جدال با آن حضرت را دارند، پس از پرسش از عمربن سعد که با این مرد خواهی جنگید؟ و پاسخ عمربن سعد که آری! به خدا سوگند نبرد سختی کنم که کمترین اثرش جداشدن سرها از بدنها و قطع گردیدن دستها خواهد بود، از سپاه کوفه جدا شد و به امام پیوست.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص489؛ ارشاد، ج2، ص99؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص12؛ نهایة الارب، ج7. ص185.</ref> | ||
==شروع جنگ== | |||
اگر چه امام بسیار کوشید تا از جنگ جلوگیری نماید، اما عمربن سعد برای اینکه نشان دهد در عزم خود در جنگ با امام راسخ است، نخستین تیر را به سوی امام و سپاهش پرتاب کرد و از یاران خود خواست تا نزد عبیداللهبن زیاد بر این مطلب گواهی دهند و بدین سان ابنسعد آغازکننده جنگ بود.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص492-494؛ تاریخ طبری، ج5، ص437.؛ الفتوح، ج5، ص100-101؛ ارشاد، ج2، ص95-96. </ref> به قول عقاد مصری گویا اینتیر در سینه او فرو رفته و ناراحتش کرده بود و خواست خود را از این ناراحتی خلاص کند.<ref>- الحسین ابوالشهداء، ص179. </ref> با پرتاب این تیر جنگ رسماً شروع شد. | اگر چه امام بسیار کوشید تا از جنگ جلوگیری نماید، اما عمربن سعد برای اینکه نشان دهد در عزم خود در جنگ با امام راسخ است، نخستین تیر را به سوی امام و سپاهش پرتاب کرد و از یاران خود خواست تا نزد عبیداللهبن زیاد بر این مطلب گواهی دهند و بدین سان ابنسعد آغازکننده جنگ بود.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص492-494؛ تاریخ طبری، ج5، ص437.؛ الفتوح، ج5، ص100-101؛ ارشاد، ج2، ص95-96. </ref> به قول عقاد مصری گویا اینتیر در سینه او فرو رفته و ناراحتش کرده بود و خواست خود را از این ناراحتی خلاص کند.<ref>- الحسین ابوالشهداء، ص179. </ref> با پرتاب این تیر جنگ رسماً شروع شد. | ||
===نخستین تیر=== | |||
پدرش سعدبن ابیوقّاص در سریه عبیدةبن حارث که در هشتمین ماه هجرت در محل رابغ به وقوع پیوست، نخستین تیر را به سوی مشرکان پرتاب کرد<ref>- مغازی واقدی، ج1، ص10؛ السیرة النبویه ابنهشام، ج2، ص241. </ref> و 60 سال بعد او خود نخستین تیر را به سوی اهل بیت رسالت پرتاب کرد. | پدرش سعدبن ابیوقّاص در سریه عبیدةبن حارث که در هشتمین ماه هجرت در محل رابغ به وقوع پیوست، نخستین تیر را به سوی مشرکان پرتاب کرد<ref>- مغازی واقدی، ج1، ص10؛ السیرة النبویه ابنهشام، ج2، ص241. </ref> و 60 سال بعد او خود نخستین تیر را به سوی اهل بیت رسالت پرتاب کرد. | ||
==حمله همه جانبه== | |||
عمربن سعد در تمام طول نبرد لشکر را فرماندهی کرد و از آنان خواست تا از میمنه و میسره سپاه بر امام حمله آرند و لشکر امام را آماج تیر قرار دهند.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص492-494؛ تاریخ طبری، ج5، ص437. </ref> او افرادی را از ناحیه راست و چپ به خیمهگاه امام فرستاد تا آنها را نابود کنند. چون تنها از جلو میتوانستند به سپاه امام نزدیک شوند، یاران امام در بین خیمهها رفته و با نیروی فوقالعادهای به دفاع پرداختند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص230؛ نهایة الارب، ج7، ص186.</ref> | عمربن سعد در تمام طول نبرد لشکر را فرماندهی کرد و از آنان خواست تا از میمنه و میسره سپاه بر امام حمله آرند و لشکر امام را آماج تیر قرار دهند.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص492-494؛ تاریخ طبری، ج5، ص437. </ref> او افرادی را از ناحیه راست و چپ به خیمهگاه امام فرستاد تا آنها را نابود کنند. چون تنها از جلو میتوانستند به سپاه امام نزدیک شوند، یاران امام در بین خیمهها رفته و با نیروی فوقالعادهای به دفاع پرداختند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص230؛ نهایة الارب، ج7، ص186.</ref> | ||
==سنگباران یاران و اصحاب== | |||
به دستور عمربن سعد، چندین نوبت اصحاب و یاران امام حسین (ع) را سنگباران کردند. از شیوههای سپاه کوفه در مقابله با یاران شجاع امام، استفاده از سنگباران بود. در روز عاشورا عمربن سعد به لشکریان خود میگفت: ”والله لو لم ترموهم الا بالحجارة لقتلتموهم ...“ | |||
به دستور عمربن سعد، چندین نوبت اصحاب و یاران امام حسین (ع) را سنگباران کردند. از شیوههای سپاه کوفه در مقابله با یاران شجاع امام، استفاده از سنگباران بود. در روز عاشورا عمربن سعد به لشکریان خود میگفت: | ==نبرد مالک بن انس== | ||
مالک بن انس باهلی (کاهلی) چون با اذن امام عازم میدان شد، رو به عمربن سعد کرد و گفت: اگر پدرت سعدبن ابیوقّاص بدانستی که روزی از تو این حرکت صادر خواهد شد و با امام حسین (ع) خواهی جنگید، به دست خویش سر از تنت جدا میکرد تا عالم از ننگ وجود ناپاکت پاک گردد. ابنسعد خشمگینانه دستور داد تا کوفیان به جنگ او بروند. مالک پس از نبردی شدید به شهادت رسید.<ref>- رک : الفتوح، ج5، ص121؛ بحار الانوار، ج44، ص320، ج45، ص24؛ منتهی الآمال، ص418؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص21-22؛ معجم رجال الحدیث، ج14، ص160؛ نفس المهموم، ص132؛ جلاء العیون، ص396.</ref> | مالک بن انس باهلی (کاهلی) چون با اذن امام عازم میدان شد، رو به عمربن سعد کرد و گفت: اگر پدرت سعدبن ابیوقّاص بدانستی که روزی از تو این حرکت صادر خواهد شد و با امام حسین (ع) خواهی جنگید، به دست خویش سر از تنت جدا میکرد تا عالم از ننگ وجود ناپاکت پاک گردد. ابنسعد خشمگینانه دستور داد تا کوفیان به جنگ او بروند. مالک پس از نبردی شدید به شهادت رسید.<ref>- رک : الفتوح، ج5، ص121؛ بحار الانوار، ج44، ص320، ج45، ص24؛ منتهی الآمال، ص418؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص21-22؛ معجم رجال الحدیث، ج14، ص160؛ نفس المهموم، ص132؛ جلاء العیون، ص396.</ref> | ||
== | |||
به دستور عمربن سعد، کوفیان از هر سوی عابسبن ابیشبیب را سنگباران کرده و با ازدحام و یورش او را کشتند و سرش را از بدن جدا کردند. جمعی از آنان ادعای قتل او را کردند. عمربن سعد که دلاوری و رشادت او را میدانست، گفت: او را یک سرنیزه نکشته است.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص444؛ ارشاد، ج2، ص106؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص73؛ البدایه و النهایه، ج8، ص200؛ الکنی و الالقاب، ج1، ص196.</ref> | به دستور عمربن سعد، کوفیان از هر سوی عابسبن ابیشبیب را سنگباران کرده و با ازدحام و یورش او را کشتند و سرش را از بدن جدا کردند. جمعی از آنان ادعای قتل او را کردند. عمربن سعد که دلاوری و رشادت او را میدانست، گفت: او را یک سرنیزه نکشته است.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص444؛ ارشاد، ج2، ص106؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص73؛ البدایه و النهایه، ج8، ص200؛ الکنی و الالقاب، ج1، ص196.</ref> | ||
ویرایش