وفا

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

وفا از الفباى فرهنگ عاشورا است و در قاموس شهداى کربلا جایگاه بلندى دارد.

معنا و مفهوم[ویرایش | ویرایش مبدأ]

وفا به معناى عمل به پیمان و ایستادگى بر سر قول و عهد و عمل به وظایف انسانى و اسلامى در قبال دیگرى،بخصوص امام و از برترین خصلتها و نشانۀ جوانمردى، خدا باورى، شرافت نفس و صدق و راستى است. به فرمودۀ على(ع):«اشرف الخلایق الوفاء». [۱]

وفاداری اصحاب به سیدالشهدا(ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

عاشورا،صحنۀ وفا از یک سو و بى‌وفایى از سوى دیگر بود.سیدالشهدا(ع) در مسیر کوفه،پس از شنیدن خبر شهادت نماینده‌اش قیس بن مسهر، با خواندن آیۀ «رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً» (احزاب-۲۳) مقام وفاى او را بر شمرد.شب عاشورا نیز، یاران خویش را صادقترین و باوفاترین یاران معرفى کرد(لا اعلم اصحابا اوفى و لا خیرا من اصحابى...).آنان نیز در چند نبوت،وقتى امام بیعت خویش را برداشت و از آنان خواست که بروند، یک صدا اعلام وفادارى کردند و امام خویش را تنها نگذاشتند. عباس بن على(ع) امان نامۀ دشمن را ردّ کرد و برادر را تنها نگذاشت. روز عاشورا نیز با لب تشنه به فرات رفت، امّا با یاد عطش سیدالشهدا و اطفال، آب ننوشید.

بر خلاف جمعى از کوفیان که بى‌وفایى کردند و پس از نامه نوشتن و دعوت کردن، به جنگ آن حضرت آمدند، عدّه‌اى هم جان بر سر پیمان باختند و فداى حسین(ع) شدند:

و على الارواح التى حلّت بفنائک...» [۲]

امام حسین(ع) در خطبه‌هاى طول راه و روز عاشورا به«غدر»،«خذلان»،«نقض عهد»«خلع بیعت»،«نکث»«غرور»،و...کوفیان اشاره کرده، آنان را بر نقض بیعت و پیمان‌شکنى نکوهش کرده‌است.

سیدالشهدا(ع)، خود بر پیمان خویش با خدا وفا کرد.در زیارتنامۀ او به تعبیراتى همچون«اشهد انک قد بلّغت و نصحت و وفیت و اوفیت»[۳] بر مى‌خوریم. از زیارتنامۀ حضرت عباس(ع) نیز مى‌خوانیم: «و اشهد انّک...ممّن و فى ببیعته و استجاب له دعوته و اطاع ولاة امره...»[۴] و عاشورائیان میثاق با خون شهدا مى‌بندند که راه و پیامشان را فراموش نکنند.


مبادا عهد خود را واگذاریم امام خویش را تنها گذاریم

منبع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی‌نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. غرر الحکم.
  2. زیارت عاشورا،مفاتیح الجنان،ص ۴۵۸.
  3. زیارت مطلقۀ امام حسین،مفاتیح الجنان،ص ۴۲۳.
  4. مفاتیح الجنان،ص ۴۳۵.