شرر بیگدلى آذرى قمى

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

شرر بن بیگدلی آذری قمی از شعرای ایرانی است.

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

حسینعلى بیگ بیگدلى آذرى قمى متخلص به «شرر» از شعراى زمانه فتحعلى شاه قاجار (ف 1250 ه.ق) و فرزند حاج لطفعلى بیگ (آذر) بیگدلى شاملو مؤلف آتشکده آذر (ف 1195 ه.ق) است.

فرزند وى:حاج محمد رشید خان بیگدلى،متخلص به «اخگر» از شعراى عهد ناصرى است و از اساتید بنام خط شکسته در این دوره به شمار مى‌رود و سال وفات او را به اختلاف در سنه 1297 و 1290 ه.ق ذکر کرده‌اند و نوشته‌اند فرزندى داشته که همانند نیاى خود از تخلّص (آذر) استفاده مى‌کرده ولى نگارنده حتى به بیتى از آثار او دست نیافته است.

از تاریخ تولد و وفات شرر بیگدلى اطلاع دقیقى در دست نیست.امّا با قراینى که در نوشته‌هاى تذکره‌نویسان وجود دارد مى‌توان تاریخ تولد او را به سال 1184 ه.ق و سال درگذشت وى را به سال 1254 ه.ق تخمین زد.[۱]

دیوان شرر بیگدلى با عنوان «فغان‌دل» با تصحیح و تعلیق و مقابلۀ نگارندۀ این سطور، حاوى 3032 بیت به سال 1349 توسط موسسه مطبوعاتى دار العلم (قم) با 86 صفحه مقدمه و 410 صفحه متن اشعار به انضمام فهرست‌هاى پایانى براى اولین بار منتشر شد و در اختیار علاقمندان ادب پارسى قرار گرفت.

شرر بیگدلى پس از حدود هفتاد سال عمر و اشتغال به امور کشاورزى در شهر قم درگذشت و در ایوان طلاى صحن حضرت فاطمه معصومه-علیها سلام-به خاک سپرده شد.

سبک شعرى[ویرایش | ویرایش مبدأ]

با اینکه لطفعلى بیک (آذر) بیگدلى از پیشگامان نهضت بازگشت ادبى به شمار مى‌رفت و با سبک اصفهانى در شعر فارسى هیچ میانه‌اى نداشت و پیروان این سبک شعرى را به ابتذال غزل فارسى متهم مى‌کرد،ولى فرزند وى شرر بیگدلى بر خلاف پدر،در غزل از سبک اصفهانى پیروى مى‌کرد و در دیگر انواع شعر نیز با سبکى نسبتا متمایز که آمیزه‌اى از سبک عراقى و سبک اصفهانى بود-به سرودن شعر مى‌پرداخت. با این همه در ترکیب نوزده بند عاشورایى خود به استثناى چند مورد معدود از سبک عراقى پیروى کرده است.

دامنه تاثیر مرثیه‌هاى عاشورایى[ویرایش | ویرایش مبدأ]

مسلما ترکیب‌بند عاشورایى شرر بیگدلى در زمانه خود او معروف نبوده و تذکره‌نویسان از آن یادى نکرده‌اند،ولى پس از چاپ دیوان اشعار او-به شرحى که گذشت-ترکیب‌بند عاشورایى وى که مبتنى بر قرائت ماتمى و عاطفى از فرهنگ عاشورا است نظر پژوهشگران ادب شیعى را به خود معطوف کرد و همان‌گونه که در کتاب شکوه شعر عاشورا در زبان فارسى یاد کرده‌ایم،این اثر عاشورایى نیز در زمره ترکیب‌بندهایى قرار گرفته است که با تاثیرپذیرى از ترکیب‌بند ماندگار عاشورایى محتشم کاشانى سروده شده و از آثار نسبتا موفق عاشورایى در زبان فارسى به شمار مى‌رود.[۲]

در مراجعه‌اى که اخیرا به لغت‌نامۀ دهخدا و دایرة المعارف فارسى مرحوم غلامحسین مصاحب داشتم،نام شرر بیگدلى را حسنعلى نگاشته و او را از غزلسرایان عصر محمد شاه قاجار برشمرده بودند که اشتباه است.

برگزیده آثار عاشورایى[ویرایش | ویرایش مبدأ]

در حال حاضر جز ترکیب نوزده‌بندى،اثر عاشورایى دیگرى از شرر بیگدلى سراغ نداریم و لذا به نقل آن بسنده مى‌کنیم:

زال فلک چو مِعجر کُحلى به سر کشید..............آشفته گیسوان سفید آمدش پدید

برجیس را،عمامه مشکین شب فتاد..............از فرق و همچو ماتمیان زهره مو برید

بومى سپید بر لب بامى کهن نشست.............. زاغى سیاه از سر نخلى قوى پرید

از گوش دهر عقد جواهر فرو گسست..............از چشم چرخ اشک کواکب فرو چکید

از دیده صبح خون شفق ریخت برکنار..............چندان کافق ز موجه اشکش به خون تپید

در اضطراب من که سراسیمه آفتاب..............دیدم ز شرق با رخ افروخته دمید

گفتم:چه روى داده؟به خون شست روى و گفت: ..............رازى که شرح آن نتوان گفت و نى شنید

کاینک صباح روز محرم بود که گشت..............در دشت کربلا شه لب‌تشنگان شهید

عین ضیاء و مطلع نور و فروغ عین

تابنده شمعِ دودۀ عزّ و علا،حسین

با این عزا به دست شقایق خضاب چیست؟..............در گوش گل ز ناى عنادل[۳] رباب چیست؟

آشفته موى دختر زهرا به حیرتم..............زلف بنفشه طرّۀ سنبل به تاب چیست؟

آگاه اگر نه از عطش کودکان وى..............این قطره‌هاى اشک به چشم سحاب چیست؟

نادیده چرخ پیراگرش جامه لاله‌گونبا.............. قامت خمیده به نیلى ثیاب[۴] چیست؟

اى ماه!ماه رایت[۵] او گرنه سرنگون..............خرگاه آسمان ز تو زرین طناب چیست؟

اى آسمان!به پرسش این ماجرا تو را..............در حیرتم که در صف محشر جواب چیست؟

اى دهر!دختران وى‌اند از تو بى‌حجاب..............این خصمى[۶] تو با پسر بو تراب چیست؟

صف‌ها کشیده شد چو به میدان کربلا

از جنس دیو شام و سلیمان کربلا

پشْت نبىّ و آل نبى در جنان شکست..............تا در جهان سپاه شه انس و جان شکست

در سینه‌شان ز شست و ز دست مخالفان..............از هرطرف خدنگ خلید و سنان شکست

پس تا برید خنجر دشمن،گلو برید..............پس تا شکست تیر عدو،استخوان شکست

زهر ملال،در قدح شیخ و شاب ریخت..............جام نشاط،در کف پیر و جوان شکست

در باغ دین،ز صَرصَر[۷] بیداد اهل کین..............آمد به شاخ سرو و گل و ارغوان شکست

تا برگ لاله از نفس گرم برق سوخت..............تا شخ سرو از دم سرد خزان شکست

آمد ز سنگ کین سپهر ستم قرین..............بر بال طایران بلند آشیان شکست

تا آن شکست بر پر آن طایران رسید..............بال و پر ملایک هفت آسمان شکست

آمد پىِ وداع حرم پس به خیمه‌گاه

گفت آن پناه دین به تنى چند بیگناه

کاى بى‌کسان!چو جناب یثرب گذر کنید..............اول گذر به تربت خیر البشر کنید

گر آب چشمتان بگذارد به جاى من..............از خاک پاک او همه کُحل[۸] بصر کنید

این تب که سوخت جان جگر گوشه مرا..............عنّاب اگر نه چاره به لخت جگر کنید

خارى به هر زمین شکند گر به پاى‌تان..............تدبیر آن ز آه دل یکدگر کنید

نامحرمان،ز رخ چو گشایند پرده‌تانبى..............‌پرده شکوه از فلک پرده‌در کنید

خواهند پایمال ستورم چو این سگان..............از پیکِ آه شیر خدا را خبر کنید

در شام چون مقام به ویرانه‌تان دهند..............چون جغد بر شهادت من نوحه سر کنید

زینب به دستش اصغر لب‌تشنه پیش شاه

شاهش گرفت و گفت به آن قوم روسیاه

کاى کوفیان!به آل پیمبر رعایتى..............بر کودکى ز جرعه آبى عنایتى

اى گمرهان!نظاره به طفلان اشک من..............این طفل را به قطرۀ آبى هدایتى

هرگز نبودى از عطشش گرنه آب چشم..............مى‌کرد اگر ز دیده به کامش سرایتى

ناکرده تر ز قطره آبى گلو که کرد..............پیکان آبدار خدنگش سقایتى!

سیرابیش چو دید ز پیکان آبدار..............بى‌اختیار بر لبش آمد شکایتى

کاى قوم نابکار!نه آخر به روزگار..............دارد جفا نهایتى و جور غایتى؟

این طفل تیر خورده ناخورده شیر من..............جرمش کدام بود و کدامش جنایتى؟

بر خاک هر خطى که گلویش به خون نگاشت..............باشد به بیگناهى این کودک آیتى

با اشک و آه برد تنش پس به قتلگاه

آمد سُها[۹] به جلوه‌گه آفتاب و ماه

چون نوبت شهادت سالار دین رسید..............هنگام سوگوارى روح الامین رسید

پس ناوکى ز شست یکى تیره روزگار..............بر سجده‌گاه قبله اهل یقین رسید

زان یک خدنگ ناصیه‌فرساى جانگزا..............چندین هزار رخنه به بنیان دین رسید

آمد ز زین سپهر سعادت زمین گزین..............چون نوبت شقاوت شمر لعین رسید

پس خنجرش-که آه زبانم بریده باد!- ..............بر حنجر شریف امام مبین رسید

سیلاب خون چشم جهان ز آسمان گذشت..............تا خون ناحقش ز گلو بر زمین رسید

از چشمه‌ساز خنجرش آمد چو تر گلو..............نوبت به آب کوثر و ماء معین[۱۰] رسید

تن از پى زیارت امت به خاک ماند..............جان در جوار رحمت جان‌آفرین رسید

سر بر سر سنانِ سنان[۱۱] رفت و تن بماند

هم بى‌لباس آن تن و هم بى‌کفن بماند

چون بیگناه کشته شد آن شاه دین‌پناه..............آمد ز دود آه اسیران فلک سیاه

چندان که اشکشان به رخ از شامیان جنود! ..............چندان که آهشان به لب از کوفیان سپاه!

هر سو ز تشنگان،چو بر آن کشتگان نظر..............هر سو ز خستگان چو بر آن تشنگان نگاه

چندان که سیل موسم باران به دیده اشک..............چندان که برق فصل بهاران به سینه آه

دستى که بسته بود به سالار خیمه عهد..............هر سو گشاده گشت به تاراج خیمه‌گاه!

در نیزه‌ها به جلوه سر سروران دین..............گفتى شهاب مطلع خورشید گشت و ماه

نه بر لب سکینه به جز:واى جَدَّتى! ..............نه بر زبان فاطمه جز:وامحمّداه!

هر دم سکینه گشته ز زینب پناه‌جو..............از بى‌پناه اگرچه نجوید کسى پناه

دستى که تیغ کین به نژاد خلیل زد

بندى گران به پاى امام علیل[۱۲] زد

چون راهشان به مقتل شاه ز من[۱۳] فتاد..............گردون ز بانگ نوحه توانش ز تن فتاد

مرغان بال بسته صیاد دیده را..............نظاره بر صنوبر و سرو و سمن فتاد

هر جا ز نغمۀ بلبل دستانسرا خموش..............هر جا ز نطق طوطى شکّرشکن فتاد

کلثوم بر جراحت عباس موفشان..............یا در یمن گذار غزال ختن فتاد؟

با آه و ناله عترت آل رسول را..............بر گرد کشتگان ستم انجمن فتاد

ز آن انجم چو مونس یعقوب اهل بیت[۱۴] ..............چشمش به چشم یوسف گلپیرهن فتاد

آهى ز دل کشید جگرسوز کآتشى..............بر خرمن سکون زمین و ز من فتاد

کاى آسمان!هنوز ز اطلس قبا؟مگر..............آگه نیى که کشته من بى‌کفن فتاد؟

آورد رو به یثرب و چشمى پرآب کرد

با ناله پس به سید بطحا خطاب کرد

کاین شهریار کشته به خنجر حسین توست..............این پادشاه بى‌سر و افسر حسین توست

این لاله‌گون قبا که به جنت ز ماتمش..............از سر کشیده فاطمه معجر حسین توست

این عنبرین کلاله که بهرش بریده حور..............در خلد گیسوان مُعَنْبر حسین توست

این بسملى که هست به سوگش ز اشک شور..............زمزم دلیل گریه هاجر حسین توست

این کشته‌اى که جبرئیل امین بسته سایبان..............بر جسم پاره پاره‌اش از پر حسین توست

این تشنه‌لب که شست ز آب فرات دست..............سیراب شده ز چشمه خنجر حسین توست

این پاکدین که بى‌کفنش مانده در زمین..............بر روى خاک جسم مطهر حسین توست

این ناخداى کشتى دین کز سفینه‌اش..............در بحر خون گسیخته لنگر حسین توست

این تشنه‌اى که حقّه لعلش ز زخم تیر..............آمد تهى ز رشته گوهر حسین توست

با آه پرسوز و تَف[۱۵] آن ماهِ بى‌کلَف[۱۶]

پس کرد رو به تربت شاهنشه نجف

کاین دست ما و دامنت اى دست کردگار! ..............دستى به دادخواهى ما ز آستین برآر

در انتقام خون شهیدان تشنه‌کام..............چشم امید ما نبود جز به ذو الفقار

از موخ خون تشنه‌لبان فوج کوفیان..............نعل ستورشان همه شد لعل آبدار

جز موى دختران تو بر نعش کشتگان..............بر ریو لاله‌زار که دیده بنفشه‌زار؟

با آب دیده از رخ عابد[۱۷] بشوى گرد..............درِّ یتیم و آن گهى آلوده در غبار؟!

آنان که بهر محملِ‌شان زیبد،ار دهد..............تن زیر بار ناقه صالح به افتخار

اینک سوار ناقه عریان به حیرتم..............کز بختیان[۱۸] چرخ چرا نگسلد مهار؟

دل را تهى ز شکوه چو با بوتراب کرد

با جده‌اش-خدیجه کبرى-خطاب کرد

کز پا فتاد سرو خرمان فاطمه..............پژمرده گشت غنچه خندان فاطمه

هر قطره خون شد از غم و از دیده‌اش چکید..............شیرى که خورده بود ز پستان فاطمه

از تن جدا ز خنجر و بر نیزه جلوه‌گر..............آن سر که بود زینت دامان فاطمه

جمعى ز زادگان تو مقتول و شاهدم[۱۹] : ..............اینک به خلد موى پریشان فاطمه

هر دم به ماتمى زندش چاک تا فتاد..............در دست روزگار گریبان فاطمه

ترسم گشاده رو به جهان آید از جنان! ..............در این عزا تو باش نگهبان فاطمه

این کشتگان خنجر بیداد را بود..............عطر کفن ز غالیه مویان فاطمه

خاموش شد ز صَرصَر بیداد کوفیان..............شمع فروغ بخش شبستان فاطمه

از جدّه[۲۰]، لب ز شکوه قتل برادرش

بست و گشود پس ز شکایت به مادرش

کاى مام مهربان!غم ما بیکرانه بین..............ناکام و ناامید به کام زمانه بین

ما را-که آفتاب بود فرش آستان-..............چون آفتاب فرش به هر آستانه بین!

آن دیده‌اى که خواب ز چشم غزال برد..............در خواب ناز تا ابدش بى‌فسانه بین

آن طرّه‌اى که تاب به جعد[۲۱] بنفشه داد..............صد عقده‌اش به دل ز تمنّاى شانه بین

آن سینه‌اى که مهبط[۲۲] الهام غیب بود..............چندین هزار تیر بلا را نشانه بین

این بیکسان-که بلبل باغ رسالت‌اند-..............سر زیر پر کشیده خموش از ترانه بین

طاق رواقم از خم گردون دون نگر..............شمع وثاقم از تف آه شبانه بین

از جور بسته گردنم از ریسمان نگر..............از کین شکسته پیکرم از تازیانه بین

با مادرش چو طّى سخن در بقیع کرد

پس رو به سوى کشته سمّ نقیع[۲۳] کرد

کاى کشته به زهر اعادى[۲۴] برادرم! ..............در خاک و خون تپیده برادر،برابرم

سوز دلم ز سوده الماس بس نبود..............کاینک فلک شراره به خون زد ز خنجرم؟

نامحرمان ز روى گشودند بُرقَعم[۲۵] ..............بیگانگان ز فرق ربودند معجرم

طىّ زمان نمى‌کند از کینه آسمان..............داند فتاده وعده وصلش به محشرم[۲۶]

سیراب کرده خار بیابان ز خون خود..............لب تشنه شد شهید به خوارى برادرم

بر چهره خال هاشمى آلوده‌اش به خون..............نادیده دیده همچو سپندى بر آذرم

فارغ ز شکوه شد چو ز مسموم مبتلا[۲۷]

با گریه گفتن با تن مظلوم کربلا:

بى‌روى تابناک تو خور[۲۸] در ظلام[۲۹] باد! ..............بى‌لعل تو به غنچه تبسم حرام باد!

در خاک تیره روى تو!تا روز رستخیز..............رخسار صبح تیره‌تر از زلف شام باد!

افکند طشت آل نبى چون ز بام چرخ..............این طشت زر فتاده‌اش از طرفِ بام باد!

بالش شکسته باد!نیارد چو بعد ازین..............بویى ز گیسوان توام بر شمام باد

محراب مصطفى چو تهى از تو مقتدا..............زین پس قعود چرخ بدل بر قیام باد!

از پشت ذو الجناح چو شد واژگونه زین..............این خنگ تیزگام کشیده لگام باد!

بادا ز خون همچو تویى شرمسارى‌ام..............گویم اگر فلک ز پىِ انتقام باد!

زینب به روى نعش برادر چو شد ز هوش

کلثوم آمدش ز قفا نوبت خروش

کاى خسروى که رفته به نوک سنان سرت..............از تاب آفتاب به سر اینک افسرت!

اى طایر خجسته بام حرم!کشید..............سنگ کدام سنگدل آیا به خون پرت؟

در حیرتم که شیر خدا بیخبر چرا است..............کز تیر و نیزه آمده چون بیشه پیکرت[۳۰] ؟

بودى سرت به خاک-که خاکم بود به سر!- ..............چون کرد چاک،خنجرِ کین پاک حنجرت؟

معذور دار!شمر شریرم امان نداد..............تا زیر تیغ بر سر زانو نهم سرت

در حیرتم چگونه گشایم به روز حشر..............زین انفعال دیده به دیدار مادرت؟

عباس را درین سفر آیا چه داد دست؟..............کز دست داد یارى غمدیده خواهرت ![۳۱]

دستى پى وداع به گردن نیاردم..............جان برادر!آه ز دست برادرت!

کردند آن ستیزه شعاران نابکار

بار دگر به ناقه عریانِ‌شان سوار

گشتند چون گروه سواران شترسوار..............از یکدگر گسست قطار فلک مهار

هر سو بنات[۳۲] فاطمه گریان ز هودجى..............مانند کوکبى شده از برجى آشکار

تنها به خاک مانده تپان آسمان!شگفت..............سرها به نیزه گشته عیان آفتاب‌وار

آه از دمى که خیل اسیران کربلا..............افتادشان به قتلگه سروران گذار

جز طفل اشک پاک در آن رهگذر نکرد..............از مرحمت ز روى یتیمان کسى غبار

برخاست شورشى ز ستمدیدگان که رفت..............از خاکیان سکون و ز افلاکیان قرار

هم سیل اشک کرد به هفتم زمین گذر..............هم تیره آه برد به نه آسمان گذار

نزدیک شد که خیمه زنگارى سپهر..............از تندباد غم شورش پاره پود و تار

زینب که جسم پاک برادر نظاره کرد

کرد این خطاب و پیرهن صبر پاره کرد

کاى تشنه‌لب!به که بعد از تو رو کنم؟..............جویم کرا؟که درد دل خود به او کنم

گر پرسد از تو دختر زارت چه گویمش؟..............روزى که در مدینۀ جدّ تو رو کنم

غسلت نداد که به نعشت کند نماز..............بر من کز آب دیده دمادم وضو کنم[۳۳]

چاکى گرفته زخم دل من که تا ابد..............او را به تار جان نتوانم رفو کنم

دردا حدیث درد و غمت کم نمى‌شود..............تا روز رستخیز اگر گفتگو کنم

خاکم به سر!که مى‌برم این آرزو به خاک..............روزى که خاک پاى تو را آرزو کنم

یعقوب جست گمشده خویش را و من

در حیرتم تو را به کجا جستجو کنم؟![۳۴]

روزى که اهل بیت رسالت به شام شد..............یکباره صبح شام مبدّل به شام شد

ز آن بوم شوم از پى نظّاره مرد و زن..............آن یک به برزن آمد و این یک به بام شد

از یکدگر به جست و خبر دیده بازشان..............تا بر سُلالگان رسول انام شد

کاین آهو از چه دشت اسیرِ سمند گشت؟..............وین بلبل از چه باغ گرفتار دام شد؟

بستند بالشان ز چه در شرع مصطفى؟..............صید کبوتران حرم گر حرام شد

تا باخبر که شاه شهیدش-به نیزه سر-..............مشهود خاص آمد و منظور عام شد

در خنده آن‌که سکه به اسم یزید گشت! ..............در طعنه این که خطبه به نام امام شد!

با هم به مژده کز اسراى سپاه ما..............کاخ امیر پر ز کنیز و غلام شد!

مانند جغد نوحه‌گرى‌شان به صبح و شام

در شام تا مقیم به ویرانه‌شان مقام[۳۵]

بر این قتیل نوحه‌سرا جبرئیل باد! ..............خونخواهى‌اش به عهده ربّ جلیل باد!

زین کج خرام ناقه چو بطحا در انهدام..............گو منهدم حریم حرم هم ز پیل باد!

در تاب[۳۶] آفتاب جگر گوشه رسولش..............رمندگى ز سایه باغَش خلیل باد!

در بحر خون عزیز پیمبر چو غوطه‌ور..............گو یوسفى فتاده به دریاى نیل باد!

هجرت گزین ز کشور هستى چو شاه دین..............خضرش هم از زمانه زمان رحیل باد!

با جان دردناک چو خیزد(شرر)ز خاکبر.............. لب شفاعتش ز امام علیل باد[۳۷]

در عین اضطراب چو خواهند ازو حساب..............روز جزا رسول امینش وکیل باد!

خلقى چو تشنه‌کام در آن رستخیز عام..............از کوثرش تمتع و از سلسبیل باد!

آرایشى ز حُلّۀ جنّت چو بر تنش

طوبى و سدره نیّر بر سر سایه افکنش[۳۸]

منبع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. جهت اطلاع بیشتر از زندگینامه و اشعار شرر بیگدلى آذرى،ر.ک:دیوان اشعار موسوم به (فغان‌دل) و تذکره خطى شعراى قم،مجمع الفصحاء،نتایج الافکار،مکارم الاثار،سفینة المحمود،انجمن خاقان و الذرّیعه.
  2. جهت اطلاع بیشتر از زندگینامه و اشعار شرر بیگدلى آذرى،ر.ک:دیوان اشعار موسوم به (فغان‌دل) و تذکره خطى شعراى قم،مجمع الفصحاء،نتایج الافکار،مکارم الاثار،سفینة المحمود،انجمن خاقان و الذرّیعه.
  3. جمع عندلیب به معناى بلبل و هزاردستان.
  4. جمع ثوب،به معناى جامه و لباس.
  5. پرچم.
  6. دشمنى.
  7. باد شدید و سرد.
  8. توتیا.
  9. نام ستاره‌اى است در دُبِّ اصغر.
  10. آب پاک و روان.
  11. سنان بن انس از سرکردگان سپاه کفر در روز عاشورا.
  12. تعبیر بسیار نارسا و ناروایى است.
  13. مخفّف زمان.
  14. مراد از(یعقوب اهل بیت)وجود نازنین امام زین العابدین و مقصود از مونس یعقوب اهل بیت وجود مقدس حضرت زینب کبرى-سلام اللّه علیهما-است.
  15. حرارت.
  16. حرارت.
  17. مراد وجود نازین امام زین العابدین-علیه السلام-است.
  18. جمع بُختى/شتر قوى هیکل و دو کوهانه و در اینجا کنایه از سیارگان آسمانى است
  19. شاهد من گواه من.
  20. مراد وجود گرامى حضرت خدیجه کبرى-سلام اللّه علیها-است.
  21. موى پرشکن،میو پیچیده و مسلسل.
  22. محل فرود و هبوط.
  23. زهرى که از عصاره مویز به دست مى‌آید و نیز به معناى زهرى که در آب سرد و گوارا حل شده باشد.
  24. جمع اعداد و جمع الجمع عدو،دشمن.
  25. روبند و نقاب زنان.
  26. یعنى:آسمان از حرکت باز ایستاده و مى‌داند که مرا وصال برادر در روز محشر دست خواهد بود.
  27. مراد وجود نازنین امام حسن مجتبى-علیه السلام-است.
  28. مخفف خورشید.
  29. تاریک شب و مطلق ظلمت.
  30. این‌گونه سخن در مورد امیر مومنان على-علیه السلام-هم نشانه نقصان معرفت است و هم دلیل ترک ادب.
  31. یعنى در سفر کربلا براى حضرت عباس چه حادثه‌اى روى داده که از یارى خواهر تو دست کشیده است؟
  32. جمع بنت،دختر.
  33. یعنى:بر من لازم است که دمادم از اشک چشم خویش وضو کنم در حسرت اینکه دشمن تو را غسل نداد تا بر بدن مطهر تو نماز بخواند در اینجا این سوال مى‌تواند از شاعر پرسیده شود که آیا از دشمنى که امام را خارجى مى‌خواند انتظار غسل و نماز انتظار به جایى است؟!
  34. این بند از ترکیب‌بند شرر فاقد بیت رابط است.
  35. تشبیه نوحه‌گرى‌هاى اسراء-علیه السلام به آواى شوم جغد نهایت بى‌ذوقى و ترک نزاکت است.
  36. حرارت و گرمى.
  37. در جاى دیگر از این ترکیب‌بند نیز از امام سجاد(ع)بدین گونه یاد شده که دور از مقام شامخ امامت است.
  38. ر.ک:فغان‌دل،مجموعه اشعار حسینعلى بیک شرر بیگدلى آذرى قمى به کوشش شمس الدین محمد على مجاهدى(پروانه)،قم،موسسه مطبوعاتى دار العلم،اردیبهشت ماه 1349.