یزید

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۵:۵۴ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «یزید مکنی به ابوخالد،<ref>- انساب الاشراف، ج5، ص299؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ ت...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

یزید مکنی به ابوخالد،[۱] دومین خلیفه از سلسله خلفای اموی فرزند معاویةبن ابی‌سفیان است. مادرش میسون دختر بجدل‌بن انیف‌بن دلجةبن نغاثةبن عدی‌بن زهیربن حارثه کلبیّه بود[۲] و خانواده‌ مادری‌اش‌ از اعراب‌ مسیحی‌ بودند، اگر چه‌ مسلمان‌ شده‌، لیکن‌ هیچ‌گاه‌ آداب‌ و ارزش‌ها و فرهنگ‌ مسیحی‌ را ترک‌ نکرده‌ بودند.


یزید به سال 25، 26 و یا 27 هجری در ماطرون دمشق متولد شد.[۳]


به گفته نسابه کلبی، میسون زنی بدکاره و یزید فرزند نامشروع سفّاح غلام بجدل بود و معاویه پس از ازدواج با میسون یزید را از خود پنداشت. بنا به نقل ابن‌کثیر درحالی‌که میسون بر یزید باردار بود، معاویه او را طلاق داد.[۴] بنا به نقلی دیگر او به همراه فرزندش یزید به کاخ آمد اما به معاویه گفت که پوشیدن عبا و زندگی در خیمه را بیشتر از ماندن در کاخ و جامه حریر بر تن کردن دوست می‌دارم، او را با فرزند وی به قبیله‌اش فرستاد. یزید در آنجا تربیتی بیابانی یافت و چون میان صحرانشینان پرورش یافته بود، گفتاری روان داشت و شعر نیک می‌سرود و شاعری نغز گفتار بود. اشعاری که به او منسوب است دارای بیت‌های روانی است.


خطبه‌ای را هم که به او نسبت داده و گفته‌اند پس از زمامداری در مسجد دمشق خواند، کوتاه اما محکم و فصیح است.


یزید اساساً تربیت‌ اسلامی‌ نداشت‌ و از جوانی‌ همواره‌ گرم‌ عشرت‌ و مجلس‌ شراب‌ بود. آماده بودن وسایل زندگانی آرام، شکار، زن، شراب و سگبازی از او موجودی عیاش، هوسباز و بی‌بند و بار ساخته بود و به حکم زندگی چادرنشینی، اسب‌سواری و شمشیرزنی را نیز می‌دانست. او از پرشورترین مردم نسبت به شکار بود و پیوسته با شکار سروکار داشت و دست‌برنجن‌های طلا به دست و پای سگ‌های شکاری می‌آویخت و جل‌های زربافت به آنها می‌پوشانید و برای هر سگی یک غلام گماشته بود که او را خدمت کند.[۵] ابن‌طباطبا داستانی را در این زمینه نقل می‌کند که نشان‌دهنده سقوط حاکم حکومت اسلامی است.[۶] یزید عشرت‌طلبی‌ و شراب‌خوارگی‌ را عیب‌ نمی‌دانست‌ که‌ نیازی‌ به‌ پرده‌پوشی‌ داشته‌ باشد و تفاوتش‌ با پدرش‌ معاویه‌ این‌ بود که‌ معاویه‌ تمامی‌ لذت‌جویی‌ و عشرت‌طلبی‌ را شبانه‌ و دور از چشم‌ دیگران ‌انجام‌ می‌داد.


یزید نماز نمی‌خواند و نسبت به احکام دین و کتاب قرآن تعدی داشت.[۷] او از آیین مسلمانی و فقه اسلامی چیزی نمی‌دانست و از تقوی که لازمه شغل زمامداری است، بی‌بهره بود.


در سال 50 معاویه،‌ یزید را به‌ فرماندهی‌ نبرد قسطنطنیه‌ و مقابله‌ با روم‌ شرقی‌ فرستاد و همراه او ابوایوب انصاری، عبدالله‌بن عباس، عبدالله‌بن زبیر و عبدالله‌بن عمر را فرستاد،[۸] اما یزید در باغ‌های‌ خرم‌ دیرمرّان‌ به‌ همراه‌ اُمّ‌کلثوم‌ دختر عبدالله‌بن‌ عامر که‌ به‌ تازگی‌ به‌ همسری‌ او درآمده‌ بود، ماند و سپاه‌ را به‌ جنگ‌ رومیان‌ فرستاد. آنان‌ شکست‌ خورده‌ و دچار تب‌ و بیماری‌ آبله‌ برگشتند.[۹] گویا آنچه‌ بر سر سپاه‌ آمد، هیچ‌ نگرانی‌ برای‌ او نداشت‌.


معاویه همچنین‌ کوشید تا مسئولیت‌ حج‌ را به‌ یزید بسپارد تا چهره‌ای‌ دینی‌ برای‌ او بسازد، اما کارنامه حج‌ او نیز همانند کارنامه جهادش بود. در مدینه نیز مجلس شراب ترتیب داد.[۱۰]


یزید نماینده‌ واقعی‌ شیوه‌ زندگی‌ معمول‌ جوانان‌ در پیش‌ از اسلام‌ را تداعی‌ می‌کرد. رفتار ضد اسلامی‌ و فسق‌ علنی‌اش‌ در سراسر جهان‌ اسلام‌ مشهور بود و انزجار و نفرت ‌مردم‌ به‌ خصوص‌ مؤمنین‌ را نسبت‌ به‌ او به‌وجود آورده‌ بود. حتی‌ نویسندگان‌ معدودی‌ که‌ کوشش‌ به‌ اختفای ‌بعضی‌ از اطلاعات‌ نامطلوب‌ راجع‌ به‌ خاندان‌ اموی‌ داشتند، نمی‌توانستند در برابر انحرافات‌ فاحش‌ یزید از اسلام پرده‌پوشی‌ کنند. آنان‌ نقل‌ می‌کنند که‌ یزید اولین‌ خلیفه‌ای‌ در اسلام‌ بود که‌ در ملأعام‌ شراب‌ می‌خورد و اکثر اوقات‌ خود را به‌ خوش‌گذرانی‌ با ساز و چنگ‌ و آوازخوانی‌ و سرگرم‌ کردن‌ خود با میمون‌ها و سگ‌های‌ شکاری می‌گذراند. یزید خود بهره‌ای‌ از اسلام‌ نداشت‌ و هیچ‌گونه‌ احترامی‌ را هم‌ برای‌ عواطف‌ مذهبی‌ دیگران‌ قائل‌ نبود. او در معرض‌ انواع‌ فسق‌ و فجور قرار داشت. او به‌ اشراف‌زادگان‌ عرب‌ عهد جاهلی‌ بیشتر شباهت‌ داشت‌ تا به‌ خلیفه‌ مسلمانان‌.[۱۱]‌ علاوه‌ بر همه‌ این‌ها، مخالفت‌های‌ مستمر و آشکار او نسبت‌ به‌ معیارهای‌ اسلامی‌ و دوری‌ از سیره پیامبراکرم(ص) و خلفای‌ راشدین‌، برای‌ جامعه‌ هولناک‌تر بود. هیچ‌یک‌ از نویسندگان‌ مسلمان‌ در هیچ‌ دوره‌ای‌ چهره‌ای‌ مطلوب‌ از وی ‌ترسیم‌ نکرده‌اند.[۱۲]‌‌ عبدالرحمن‌بن‌ خلدون‌ می‌نویسد: ” اما درباره‌ حسین چه‌ بگویم‌؟ وقتی‌ که‌ فسق‌ و انحراف ‌یزید بر همه‌ مردم‌ دورانش‌ آشکار شد، پیروان‌ اهل‌ بیت‌ پیامبر در کوفه‌، از حسین‌بن‌ علی(ع) درخواست کردند که‌ به‌ کوفه‌ برود و آنان‌ در قیام‌ علیه‌ یزید یاری‌اش‌ کنند“.[۱۳]‌ تا فساد و تبه‌کاری‌ و انحراف‌ یک ‌شخص‌ به‌ حدّ نهایی خود نرسد، مورخین‌ به‌ آسانی‌ در مورد او این‌گونه‌ قضاوت نمی‌کنند. همین‌ مختصر می‌تواند هویت‌ یزید را به‌ تمام‌ معنی‌ آشکار کند.


یزید ادعای جانشینی‌ خلفا‌ را داشت‌ و عنوان‌ خود را از جایگاه ایشان‌ به‌دست‌ آورده‌ بود و با برنامه‌ریزی‌ دقیق‌ معاویه‌ که‌ با فشارهای‌ نظامی‌ و بخشش‌ از بیت‌المال‌ همراه‌ بود، پیش‌ از مردن‌ خود، راه‌ را برای‌ جانشینی‌ او هموار نموده‌ بود. از این‌ روی‌ پس‌ از مرگ‌ معاویه‌، یزید به‌ عنوان امیرالمؤمنین‌ مورد خوشامدگویی‌ و تهنیت‌ همه ولایات و‌ قبایل‌ قرار گرفت‌. همینکه یزید از حوارین به دمشق بازگشت خود را میان مردمی متملق، بی‌اراده، بی‌دین و از همه بدتر نادان، محصور دید و چون ولیعهدی‌ او زیر برق‌ سرنیزه‌ و درخشش‌ درهم‌ و دینار به‌ ملت‌ مسلمان‌ تحمیل‌ شده بود، بدون‌ تردید، افکار عمومی‌ متوجه‌ شخصیت‌های‌ بزرگی‌ شد که ‌لیاقت‌ خلافت‌ را داشتند و در میان‌ همه‌ آنان و در درجه‌ اول‌ حسین‌بن‌ علی(ع) قرار داشت‌ که‌ علاوه‌ بر این‌ که‌ بزرگ‌ترین‌ شخصیت‌ از حیث‌ نَسَبی‌ با پیامبراسلام(ص) بود؛ از نظر کفایت‌، درایت‌، بزرگواری‌، وسعت‌ نظر، بلندی‌ همت‌ و سایر صفاتی‌ که‌ برای‌ یک‌ زمامدارِ لایق‌ لازم‌ است‌، سرآمد دیگران بود و دوست‌ و دشمن‌ به‌ عظمت‌ شخصیت‌ بی‌نظیر او اعتراف‌ داشتند. به‌ همین‌ دلیل‌ بود که‌ یزید می‌خواست‌ برای‌ تثبیت‌ سلطنت‌ خود موافقت‌ اجباری‌ آن‌ حضرت را جلب‌ نماید. اما می‌دانست که حسین‌بن علی(ع) حاکمیتش‌ را تحت‌ هیچ‌ شرایطی‌ به‌ رسمیت‌ نمی‌شناسد. از این‌ رو تصمیم‌ گرفت‌ او را که‌ شاخص‌ترین‌ چهره‌ مخالف‌ حکومتش‌ بود، از میان‌ بردارد. اگر گِرد او را مشاورانی فهمیده گرفته بودند، مسلماً در روزهای نخستین حکومت چنان نامه تندی به حاکم مدینه نمی‌نوشت تا در پی آن چنان ماجراهای غم‌انگیزی اتفاق افتد.


امام حسین(ع) در مقابل‌ حکومت‌ ضد اسلام‌ یزید قیام‌ کرده‌ بود و تصمیم‌ داشت‌ خلافت‌ را به‌ مرکز اصلی‌ خود برگرداند، پس‌ علاوه‌ بر قدرت‌ نظامی‌ احتیاج‌ به‌ قدرت‌ اقتصادی‌ هم‌داشت‌ و لازم‌ بود از طریق‌ تصرف‌ اموال‌ کاروان،‌ بنیه ‌مالی‌ خود را تقویت‌ کند به همین جهت هنگام خروج از مکه و در منزلگاه‌ تنعیم‌، شترانی‌ را که‌ استاندار یمن، بُحَیْربن‌ رَیْسان‌ حِمْیَری برای‌ یزید فرستاده‌ و شامل‌ پارچه‌های‌ رنگین‌ و زیورهای‌ گران‌ قیمت بود،‌ را مصادره‌ کرد و کرایه حمل کالاها را به شتربانان داد.‌[۱۴]


یزید در اوایل حکومت خود به بهانه گرفتن بیعت از امام حسین(ع) به دست عامل خود در عراق، عبیدالله‌بن زیاد و به همراهی کسانی چون عمربن سعد و شمربن ذی‌الجوشن، فاجعه کربلا و شهادت آن حضرت و اسارت خاندان رسول‌الله را پدید آورد.[۱۵]‌‌ اگر چه پس از آن کوشید خود را از گناه آن فاجعه بزرگ مبّرا یا دست‌کم پشیمان جلوه دهد،[۱۶]‌‌ اما اشاره تلویحی او به گرفتن انتقام شکست مشرکان قریش در غزوه بدر، خشنودی او را از انجام واقعه کربلا نشان می‌دهد. او بعد از واقعه عاشورا و به شهادت رسیدن امام حسین(ع) و شماری از یاران و فرزندان و خویشان آن حضرت، در شعری که حاکی از خرسندی و پیروزی بود، صریحاً وحی و پیامبری را انکار کرد و اسلام را حاصل بازیگری‌های سیاسی بنی‌هاشم در برابر بنی‌امیه‌، خواند. همچنین در این اشعار آنچه می‌بینیم تجدید خاطره خون‌های جاهلی است که خون را باید با خون شست و خون امویان که در جنگ بدر به دست محمد(ص) از تیره هاشم ریخته شد، اکنون به خون شسته شد. [۱۷]‌‌


لَیْتَ اَشْیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا
فَاَهَلَُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً
قَدْ قَتَلْنَا الْقَرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا
لَسْتُ مِنْ خُنْدُفٍ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ
جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ اْلاَسَلْ
ثُمَّ قالوُا یا یَزیدُ وَ لاتَشَلْ
وَ عَدَّلْناهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلْ
خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْیٌ تَزَلْ
مِنْ بَنی اَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ


ای‌ کاش پیران قبیله من که‌ در جنگ‌ بدر کشته‌ شدند، می‌دیدند که‌ چگونه قبیله‌ خزرج‌ در برابر نیزه‌ها به زاری افتاده‌اند.

از شادمانی هلهله‌ می‌کردند و می‌گفتند ای‌ یزید دستت درد نکند.

به تلافی جنگ بدر، بزرگان آنان را کشتیم‌ و حساب‌مان‌ با آنان تسویه‌ شد.

خاندان هاشم با سلطنت‌ بازی‌ کردند و گرنه، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی‌ای‌ نازل‌ شد.

من از دودمان خندف‌ نباشم اگر کینه‌ای را که از محمد در دل‌ دارم‌، از فرزندان‌ او نگیرم.


جدّش ابوسفیان نیز پس از رسیدن عثمان به خلافت، معتقد بود که خلافت در جایگاه خود قرار گرفته است. این دیدگاه در زمان معاویه و جانشینان او شدت یافت و برای ایجاد منازعات قومی و انکار یا نادیده گرفتن نقش دیدگاهها و انگیزه‌های اعتقادی در حوادث تاریخی صدر اسلام و حتی ظهور اسلام، کوششی جدی صورت گرفت.


پس از شهادت امام حسین(ع)، عبدالله‌بن زبیر برای پیشبرد اهداف سیاسی‌اش از شهادت امام بهره گرفت و در مکه به‌پا خاست و یزید را از خلافت عزل نمود و قدرت خود را گسترش داد. او مردم مدینه را نیز به خلع یزید و جهاد با او فرا خواند. مردم مدینه دعوت او را پذیرفتند و با عبدالله‌بن مطیع، نماینده وی بیعت و بدین‌گونه یزید را از خلافت عزل کردند.


در سال 62 هجری یزید از والی خود در مدینه، عثمان‌بن محمدبن ابی‌سفیان نوه ابوسفیان که فردی بی‌تجربه بود، خواست تا جمعی از بزرگان شهر را نزد او به شام بفرستد تا سخن ایشان را بشنود و از آنان دلجویی کند.[۱۸] او نیز چنین کرد و عبدالله‌بن حنظله، عبدالله‌بن ابی‌عمروبن حفص مخزومی، منذربن زبیر و گروهی از اشراف مدینه که بیشتر فرزندان مهاجران و انصار بودند را برای آشنایی با یزید و شاید برخورداری از عطایای او، به نزد وی فرستاد.[۱۹] اما این آشنایی به سبب بی‌پروایی یزید کاملاً به زیان او تمام شد. آنان از فساد دستگاه اموی مطلع شدند و پس از بازگشت به مدینه، عیاشی‌های خلیفه را برای مردم شرح دادند و گفتند آنچه در یزید نیست، نشانه مسلمانی است. اعضای این هیئت، مردم مدینه را به قیام بر ضد یزید برانگیختند. عبدالله‌بن حنظله گفت: من از پیش مردی برمی‌گردم که اگر هیچ یاوری غیر از این پسران خود نداشته باشم، با او جهاد خواهم کرد. منذر نیز گفت: به خدا سوگند او شراب می‌آشامد و چندان مست می‌شود که نماز نمی‌گزارد.[۲۰]


با شنیدن این اخبار مردم شوریدند و عبدالله‌بن حنظله را به سرکردگی برگزیدند.[۲۱] او در سخنرانی‌ای در میان مردم ناراضی، علت قیام خود را ترس از نزول عذاب الهی به سبب معاصی یزید ذکر کرد.[۲۲] از این‌رو مردم یزید را خلع و با عبدالله‌بن زبیر بیعت نمودند.[۲۳]


یزید در نخستین نامه‌اش به مردم مدینه چنین نوشت: ” سوگند به خدا که من مقام و جایگاه شما را سر خویش قرار داده بودم، اما از آن هنگام که شما از بیعت من تن زدید، شما را از سر خویش به زیر آوردم و بر زیر پایم نهادم. از این پس با شما چنان رفتاری خواهم کرد که همچون قوم عاد منسوخ شوید. به خدا سوگند که عذاب دردناکی بر شما نازل خواهد شد که پس از آن پشیمانی شما سودی نخواهد بخشید.“[۲۴] اما مردم مدینه والی شهر را اخراج کردند و شمار چشمگیری از بنی‌امیه‌ را که در مدینه سکنا داشتند، به محاصره درآوردند.[۲۵] عبدالله‌بن زبیر با استفاده از شهادت امام حسین(ع) و در واقع برای کسب مقام خلافت، مردم مکه را نیز بر ضد یزید و به نفع خود همراه کرده بود.[۲۶] به گفته مسعودی قیام مردم مدینه و بیرون راندن امویان و کارگزار یزید از مدینه نیز با اجازه ابن‌زبیر بوده است.[۲۷]


یزید برای مقابله با این آشفتگی‌ها، مسلم‌بن عُقبه مُرّی را با لشکری گران روانه حجاز کرد.[۲۸] مسلم‌بن عقبه تیغ بر مردم مدینه کشید و چندان جنایت کرد که به مُجرم و مُسرف معروف شد.[۲۹] رهبران نهضت و گروهی بسیار از مردم مدینه کشته شدند و شهر پیامبر قتل‌عام شد. مسلم‌بن عقبه به دستور یزید سه روز جان و مال مردم را بر سپاهیانش حلال کرد.[۳۰] غارت و جنایات سپاهیان شام را مصیبتی سهمگین و وصف ناپذیر خوانده‌اند.[۳۱] مسعودی آن را فجیع‌ترین حادثه پس از شهادت امام حسین(ع) دانسته است.[۳۲] سپاهیان مسلم شهر را دستخوش غارت و قتل و تجاوز قرار دادند و در آن سه روز از ارتکاب هیچ عمل شنیعی، همچون تجاوز به نوامیس، بیرون کشیدن جنین از شکم زنان و کشتن نوزادان[۳۳] و توهین به صحابه بزرگ پیامبر از جمله جابربن عبدالله انصاری نابینا و ابوسعید خُدری فروگذار نکردند.[۳۴] شمار کشتگان واقعه حرّه را بیش از چهار هزار[۳۵]، یا به قولی 11700 و یا 10700 تن برآورد کرده‌اند.[۳۶] از این میان هفت‌صد تن از حاملان قرآن[۳۷] و هشتاد صحابی رسول الله (ص) به قتل رسیدند به نحوی که کسی از اهل بدر باقی نماند.[۳۸]


در بیشتر منابع، تاریخ واقعه ”حرّه واقم “ روز 27 ماه ذی‌الحجه سال 63 هجری نوشته شده که تا نیمه محرم سال 64 ادامه داشت.[۳۹]


یزید در این واقعه نشان داد که نه تنها برای جان و مال مردم، کمترین احترامی قائل نیست، بلکه از نظر او وقتی جمعی از مسلمانان منکر حکومت و ولایت وی شوند، استحقاق دارند تا به نوامیس آنان تجاوز شود. مسلم پس از این جنایت، مردم شهر را جمع کرد و از آنان برای یزید بیعت گرفت مبنی بر اینکه آنان و پدرانشان بنده یزید بوده اند؛[۴۰] و به تعبیر دیگر فیء(غنیمت جنگی)یزید هستند[۴۱] و هرکسی را که از این فرمان سر باز می‌زد، گردن می‌زدند.[۴۲] از آن بیعت فقط علی‌بن عبدالله‌بن عباس با وساطت خویشاوندانش از جمله حُصَین‌بن نُمَیر که در سپاه یزید بودند و امام سجاد(ع) معاف شدند.[۴۳]


عوامل اموی پس از کشتار و جنایات گسترده در مدینه ‌‌به مکه رفتند تا کار عبدالله‌بن زبیربن عوّام را که مردم مکه را به بیعت خود فرا خوانده بود، یکسره کنند.


عبدالله‌بن زبیر در زمان حکومت معاویه اگر چه با او بیعت کرد، اما جزء کسانی بود که از بیعت با یزید خودداری کرده بود.[۴۴] او پس از مرگ معاویه با یزید بیعت نکرد و شبانه مدینه را به قصد مکه ترک کرد و به کعبه پناه برد و مردمان را به شورا دعوت کرد.[۴۵] اما با ورود امام حسین(ع) به مکه، اگرچه عبدالله سودای خلافت در سر داشت، اما از نظر نسب و روش اجتماعی به پای امام نمی‌رسید. مردم نیز او را رها کرده و به امام پیوستند. این موضوع برای وی ناخوشایند بود.[۴۶] عبدالله تمایل شدید به خروج امام از مکه به سمت عراق داشت.[۴۷] پس از شهادت امام حسین(ع)، ابن‌زبیر از این فرصت استفاده کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند و در خطبه‌ای فاجعه کربلا را دستاویزی برای نکوهش حکومت یزید، پیمان شکنی و خیانت‌کاری عراقیان ساخت و در مورد فضیلت امام حسین(ع) سخن گفت و از مردم خواست تا با او بیعت کنند. مردم نیز با او بیعت کردند،[۴۸] اما محمدبن حنفیه، عبدالله‌بن عباس و دیگر هاشمیان با او بیعت نکردند.[۴۹]


یزید طی نامه‌ای از عبدالله‌بن عباس تشکر و تمجید کرد. او نوشت: خبر یافته‌ام که عبدالله‌بن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده و به تو پیشنهاد کرده است تا به اطاعت او درآیی و آنگاه پشتیبان باطل و شریک گناه باشی، لیکن تو زیر بار او نرفته و از بیعت ما دست نکشیده‌ای و با ما وفادار مانده و در آنچه خداوند از حق ما به تو شناسانده است، او را فرمان برده‌ای، پس خداوند توِ خویشاوند را پاداش نیک دهد، بهترین پاداشی که به خویشان حقشناس می‌دهد. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که با تو نیکی کنم و به نیکی پاداشت دهم و در پیوند با تو تا آنجا که از مثل من شایسته بزرگواری و فرمانبری و نزدیکی‌ات به رسول‌الله(ص) باشد، شتاب ورزم. پس خدایت رحمت کند. خویشان خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف و اکناف می‌رسند و این ملحد، با زبان و گفتارِ فریبنده خود آنان را می‌فریبد، مراقب باش و ایشان را از حُسنِ عقیده خود در اطاعت رها نکردن بیعت من آگاه ساز؛ چه ایشان فرمان تو را بهتر می‌برند و از تو شنوایی بیشتری دارند تا این بی‌بند و بار ملحد.


عبدالله‌بن عباس به نامه او پاسخ شدیداللحنی داد و حتی نام خود را قبل از او نوشت. در این نامه، کشتار کربلا و اسارت خاندان رسول‌الله(ص) را بیان کرد و یزید را کم‌خرد و بی‌فکر خواند و نابودی حکومت و مرگ او را خواستار شد. او نوشت: از عبدالله‌بن عباس به یزیدبن معاویه، نامه‌ات درباره فراخواندن پسر زبیر مرا به خویشتن و رد کردن من پیشنهاد او را که با وی بیعت کنم، به من رسید. اگر آنچه شنیده‌ای درست باشد، نه ستودنت را در نظر داشته‌ام و نه دوستی با تو را، لیکن خداوند نیت مرا می‌داند. گمان کرده‌ای که دوستی مرا فراموش نخواهی کرد؟ به جانم سوگند از حق ما که در دست داری، جز اندکی به ما نمی‌رسانی و بیشتر آن را از ما دریغ می‌داری. از من خواسته‌ای که مردم را به یاریت وادار نمایم و از همراهی با عبدالله‌بن زبیر بازدارم. هرگز! شادمانی و خوشحالی تو را مباد، با اینکه حسین‌بن علی(ع) را تو کشته‌ای. خاک بر دهانت ای خاک بر سر! راستی از کم‌خردی و بی‌فکری تو است اگر نفست به تو چنین نویدی می‌دهد و در خور سرزنشی و هلاک سزای تو است.


ای بی پدر! گمان مبر کشتن حسین(ع) و جوانان بنی‌عبدالمطلب، چراغ‌های تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد برده‌ام. لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنه‌تن و بی‌کفن در میان بیابان روی زمین انداختند. بادها بر ایشان می‌وزید تا خداوند برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در خون ایشان شرکت نداشتند و آن بدن‌ها را کفن کردند. ای یزید! به خداوند قسم به واسطه آنان و من عزت یافته‌ای و در مقامی که داری جایگزین شده‌ای. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که بی‌پدر بدکار زاده بیگانه پست پدر و پست مادر را بر ایشان مسلط کردی، همان‌که پدرت از بستن او به خود جز ننگ و رسوایی و خواری دنیا و آخرت چیزی به دست نیاورد. . . پدرت به نادانی سنت را از میان برد و بدعت‌ها و تازه‌های گمراه‌کننده را عمداً زنده کرد.


من هر چه را از یاد ببرم فراموش نخواهم کرد که حسین‌بن علی(ع) را از حرم رسول‌الله(ص) به حرم خدا طرد کردی، آن‌گاه مردانی را پنهانی بر سرش فرستادی تا غافلگیر او را بکشند. پس او را از حرم خدا به کوفه راندی. او ترسان و نگران از مکه بیرون رفت، با اینکه در گذشته و حال عزیزترین مردم بطحاء بود و اگر در مکه اقامت می‌گزید و جنگ در آنرا روا می‌شمرد، از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیشتر فرمان برده می‌شد، لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و حرمت رسول‌الله(ص) را حلال شمرد، او بزرگ شمرد آنچه را تو بزرگ نشمردی، هنگامی که در نهان، مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند و آنچه را که پسر زبیر نیز بزرگ نشمرد، هنگامی که حرمت کعبه را از میان برد و آن را در معرض سنگ و تیر قرار داد و چنان گمان می‌برم که تو خود حلال شمارنده‌ای، بلکه مرا شکی نیست که تو سوزاننده کعبه و ضامن آنی. تویی که پیوسته با زنان خواننده و نوازنده می‌گذرانی. پس چون حسین‌بن علی(ع) بدعقیدگی تو را دید رهسپار عراق شد، بی‌آنکه بخواهد با تو نبرد کند و امر خداوند فرمانی انجام یافته بود. سپس تو به پسر مرجانه نوشتی تا با سپاهیان سر راه بر حسین‌بن علی(ع) بگیرد و او را دستور دادی تا در کار وی شتاب ورزد و امروز و فردا نکند و اصرار ورزیدی تا او و همراهانش از بنی‌عبدالمطلب، اهل‌بیتی را که خداوند پلیدی را از ایشان به‌دور داشته و آنان را بسی پاکیزه کرده است، بکشد. مائیم آن اهل‌بیت؛ نه مانند پدران بدخوی جفاکار سختگیر نامهربانت. سپس حسین‌بن علی(ع) به او پیشنهاد سازش کرد و خواستار بازگشتن شد، پس کمی یاران و برانداختن خاندان او را غنیمت شمردید و بر ایشان تاختید و آنان را کشتید، چنان‌که خانواده‌ای از ترکان یا کافران را می‌کشند. چیزی نزد من عجیب‌تر از آن نیست که خواستار دوستی و یاری منی و تو خود پسران پدرم را کشته‌ای و خون من است که از شمشیر تو می‌چکد و خون تو یکی از خواسته‌های من است. . . اما آنچه از وفاداری و حق‌شناسیِ من گفتی، به خدا قسم با پدرت بیعت کردم با اینکه می‌دانستم که پسر عموهای من و همه پسران پدرم برای این امر از او شایسته‌ترند، لیکن شما گروه قریش بر ما فزونی و برتری جستید و خلافت را از ما ربوده و به خود اختصاص دادید و دست ما را از حقمان کوتاه کردید و هلاک بر کسی که در ستم کردن بر ما قدم پیش نهاد و نابخردان را علیه ما برانگیخت و کار را بدون ما به‌دست گرفت. . . و عجب‌تر از همه عجیب‌ها و تا زنده باشی روزگار تو را به شگفت آورد، آن است که دختران عبدالمطلب و پسران صغیری از نسل او را چون اسیران جلب شده نزد خود به شام بردی، تا به مردم نشان دهی که ما را مغلوب ساخته و بر ما فرمانروا گشته‌ای. به جانم سوگند که اگر هم در صبح و شام از زخم دست من آسوده بوده‌ای، اما امیدوارم که زخم زبانم بر تو گران آید.


این شادمانی تو را نپاید پس از آنکه عترت رسول‌الله(ص) را کشتی، خداوند جز اندکی تو را مهلت ندهد تا تو را دردناک بگیرد و نکوهیده و گنه‌کار از دنیا بیرون برد. پس ای بی‌پدر زندگی کن. به خدا سوگند آنچه کرده‌ای تو را نزد خداوند هلاک ساخت. و سلام بر کسی که فرمان خداوند را برد.[۵۰]


عبدالله بن زبیر توانست مردم مکه را بر ضدّ یزید و به نفع خود همراه کند.[۵۱] او هم‌چنین عامل یزید را از مکه بیرون کرد.[۵۲]


مسلم‌بن عقبه پس از واقعه حرّه واقم به قصد جنگ با ابن‌زبیر روانه مکه شد، اما در گردنه مُشَلَّل مُرد[۵۳] و حُصَین‌بن نُمَیر در آخر محرم سال 64 هجری و بنا به سفارش یزید، فرماندهی سپاه را برعهده گرفت.[۵۴] او در 25 یا 26 محرم وارد مکه شد و ابن‌زبیر را محاصره کرد. ابن‌زبیر و همراهانش به مسجدالحرام پناه بردند. در سوم ربیع‌الاول سال 64، حصین‌بن نمیر و سپاهیان شام در کوههای اطراف کعبه، منجنیق‌هایی به کار انداختند و با سنگ و آتش به کعبه و شهر مکه حمله کردند که کعبه ویران شد و جامه و چوب‌های آن سوخت.[۵۵]


عمال یزید با آتش زدن کعبه و دریدن حرمت حرم خدا، نشان دادند رفتاری که در کربلا انجام گرفت، افراط جمعی قلیل در منطقه‌ای خاص نبود، بلکه چنین رفتاری از ماهیت نطام اموی نشأت می‌گرفت و عوامل حکومت یزیدی در آنجا و اینجا تفاوتی با هم نداشتند. آنچه در کربلا رخ داد و آنچه در مدینه پدید آمد و سرانجام آنچه در مکه اتفاق افتاد، با فریادهای پیاپی اطاعت از یزید همراه بود و این ماهیت نظام اموی است. حال به راحتی درمی‌یابیم که چرا امام حسین(ع) مرگ را برای مؤمن سزاوارتر از تحمل نظام یزیدی می‌شمرد.


در اوج جنگ بین شامیان و مکیّان، زمانی که شهر مکه هنوز در محاصره بود، خبر مرگ یزید در ربیع‌الاول سال 64 هجری رسید.[۵۶]‌‌ او یازده روز پس از آتش‌زدن کعبه مُرد.[۵۷]‌‌ این خبر باعث تضعیف سپاهیان شام شد.[۵۸] حصین‌بن نمیر با لشکر خود سوی شام بازگشت.[۵۹] مردم حجاز(مکه و مدینه)نیز با ابن‌زبیر به خلافت بیعت کردند.[۶۰]


یزید در حوارین از سرزمین‌های حمص شام مُرد. هنگام مرگ 36 و یا 38 سال سن داشت[۶۱] و مدت حکومتش سه سال و هشت ماه بود.[۶۲] او را در همانجا به خاک سپردند. شاعری در مورد او گفت: ای گوری که در حوارین هستی، بدترینِ همه مردمان را در خویش نهفته داری.[۶۳]


بدین‌گونه سراسر حکومت یزید در واقع تسویه حساب کاملی با غالب مظاهر اسلامی- از خاندان رسول‌الله(ص) گرفته تا شهرهای مکه و مدینه- بود.


یزید مردی قد بلند، فربه و پرمو بود.[۶۴] همسران: فاخته ملقب به حبّه دختر ابوهاشم‌بن عتبه، اُمّ‌کلثوم‌ دختر عبدالله‌بن‌ عامر و چندین کنیز.[۶۵]


فرزندان: معاویه، خالد، عبدالله‌اکبر، ابوسفیان، عبدالله‌اصغر، عمر، عبدالرحمن، یزید، عثمان، عتبةالاعور، ابوبکر، محمد، عاتکه، اُمّ‌عثمان، اُمّ‌عبدالرحمن، اُمّ‌محمد، اُمّ‌یزید و رمله.[۶۶] دامادها: عبدالملک بن مروان‌بن حکم همسر عاتکه، اصبغ بن عمربن عبدالعزیر همسر اُمّ‌یزید، عمروبن عتبةبن ابی‌سفیان همسر اُمّ‌محمد، عبّادبن زیادبن ابیه همسر اُمّ‌عبدالرحمن، عثمان‌بن محمدبن ابی‌سفیان همسر اُمّ‌عثمان و عتبةبن عتبةبن ابی‌سفیان همسر رمله.[۶۷]


یزید با وجود فرزندان زیادی که داشت، از او نسلی باقی نماند.[۶۸]


منبع

مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 65-79.

پی نوشت

  1. - انساب الاشراف، ج5، ص299؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام، ج5، ص270.
  2. - ر.ک : المحبر، ص21؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص499،329؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص125؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 تا 80 هجری، ج5، ص270.
  3. - ر.ک : المحبر، ص21؛ تاریخ طبری، ج4، ص160؛ البدء و التاریخ، ج6، ص14؛ مروج الذهب، ج3، ص207-208؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ج5، ص271؛ الاعلام، ج8، ص189.
  4. - ر.ک : البدایه و النهایه، ج8، ص227؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ج5، ص271.
  5. - ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص299؛ الفخری، ص59؛ البدایه و النهایه، ج8، ص232.
  6. - ر.ک : الفخری، ص59؛
  7. - تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61- 80 هجری، ج5، ص274.
  8. - ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص129؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص240؛ البدایه و النهایه، ج8، ص229؛ المحبر، ص21؛ تاریخ طبری، ج4، ص160؛ مروج الذهب، ج3، ص207-208؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ج5، ص271.
  9. - ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص300؛ تاریخ طبری، ج5، ص232.
  10. - الکامل فی التاریخ، ج4، ص127؛ البدایه و النهایه، ج8، ص229.
  11. - ر.ک : جمل من انساب الاشراف، ج5، ص299؛ تاریخ طبری، ج5، ص480.
  12. - سیر اعلام النبلاء، ج3، ص162.
  13. - مقدمه ابن خلدون، ص216.
  14. - ر.ک : اخبار الدولة العباسیه، ص245؛ انساب الاشراف، ج3، ص376.
  15. - ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص400-477.
  16. - ر.ک : همان ص459-460.
  17. - تاریخ طبری، ج5، ص623؛ الفتوح، ج5، ص129؛ مقاتل الطالبیین، ص119؛ شذرات الذهب، ج1، ص69؛ تذکرة الخواص، ص261؛ لواعج الاشجان، ص433. این اشعار از عبدالله‌بن زبعری است. ابن زبعری این شعر را به مناسبت انتقامی که در احد از مسلمانان گرفته شد، سروده بود. همین تمثیل سبب شد تا کسانی بر کفر یزید حکم برانند و دو بیت آخر را هم یزید بر آن افزود و کفر خود را هم آشکار کرد.
  18. - ر.ک : انساب الاشراف، ج4، ص30-31؛ تاریخ طبری، ج5، ص479؛ مقاتل الطالبیین، ج1، ص23.
  19. - ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص479-480.
  20. - نهایة الارب، ج7، ص216.
  21. - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص289؛ انساب الاشراف، ج4، ص31؛ تاریخ طبری، ج5، ص480.
  22. - الطبقات الکبری، ج5، ص66.
  23. - اسد الغابه، ج3، ص219.
  24. - الامامه و السیاسه، ج1، ص207.
  25. - ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص289-292؛ الطبقات الکبری، ج5، ص66؛ تاریخ طبری، ج5، ص482-486.
  26. - ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص474-475.
  27. - مروج الذهب، ج3، ص267.
  28. - ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص474-475؛ اسد الغابه، ج4، ص111-112.
  29. - المنمق، ص390؛ مروج الذهب، ج3، ص267؛ اسد الغابه، ج4، ص111-112.
  30. - الامامه و السیاسه، ج1، ص179؛ انساب الاشراف، ج4، ص37؛ تاریخ طبری، ج5، ص484.
  31. - تاریخ الخلفاء، ص209؛ البدایه و النهایه، ج4، ص220.
  32. - التنبیه و الاشراف، ص306.
  33. - الامامه و السیاسه، ج1، ص184؛ المنتظم، ج6، ص15؛ البدء و التاریخ، ج6، ص14.
  34. - الروض الانف، ج6، ص253-254.
  35. - البدء و التاریخ، ج6، ص14.
  36. - ر.ک : الامامه و السیاسه، ج1، ص184-185؛ انساب الاشراف، ج4، ص42؛ التنبیه و الاشراف، ص305.
  37. - تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 تا 80 هجری، ص30؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج1، ص126.
  38. - الامامه و السیاسه، ج1، ص185. برای اسامی کشته شدگان مهاجرین و انصار ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص293-314.
  39. - ر.ک : الامامه و السیاسه، ج1، ص185؛ انساب الاشراف، ج4، ص41؛ تاریخ طبری، ج5، ص494؛ نهایة الارب، ج7، ص222.
  40. - المنمق، ص391؛ انساب الاشراف، ج4، ص38-39؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص250-251؛ مروج الذهب، ج3، ص237.
  41. - الاخبار الطوال، ص265.
  42. - تاریخ طبری، ج5، ص491-493؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج1، ص126.
  43. - المنمق، ص391؛ مروج الذهب، ج3، ص268.
  44. - الامامه و السیاسه، ج1، ص153، 163؛ الاخبار الطوال، ص226.
  45. - تاریخ یعقوبی، ج2، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص340؛ البدء و التاریخ، ج6، ص8-9.
  46. - الاخبار الطوال، ص229.
  47. - همان، ص224؛ مروج الذهب، ج3، ص250.
  48. - ر.ک : انساب الاشراف، ج4، ص338؛ تاریخ طبری، ج5، ص474-475.
  49. - الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ انساب الاشراف، ج3، ص391،340؛ الاخبار الطوال، ص 264؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص247.
  50. - ر.ک : اخبار الدولة العباسیه، ص85-88؛ انساب الاشراف، ج5، ص321-322؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص247-250.
  51. - تاریخ طبری، ، ج5، ص474-475.
  52. - تاریخ یعقوبی، ج2، ص247.
  53. - همان، ص251.
  54. - الاخبار الطوال، ص246؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص251؛ تاریخ طبری، ج5، ص488، 490، 496، 497.
  55. - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص158؛ تاریخ طبری، ج5، ص497-499؛ الفتوح، ج5، ص164؛ مروج الذهب، ج3، ص270.
  56. - تاریخ خلیفة بن خیاط، ج1، ص320؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص20؛ تاریخ طبری، ج5، ص499؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص125؛ البدایه و النهایه، ج8، ص236؛ قس تاریخ یعقوبی، ج2، ص252، ماه صفر؛ مروج الذهب، ج3، ص281؛ 17 صفر؛ المحبر، ص21، 19 صفر.
  57. - الامامه و السیاسه، ج2، ص20.
  58. - تاریخ طبری، ج5، ص499؛ مروج الذهب، ج3، ص281.
  59. - الاخبار الطوال، ص268؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص252؛ تاریخ طبری، ج5، ص499، 501-502؛ مروج الذهب، ج3، ص281.
  60. - انساب الاشراف، ج6، ص5؛ مروج الذهب، ج3، ص267.
  61. - المحبر، ص21.
  62. - المحبر، ص21؛ البدء و التاریخ، ج6، ص16.
  63. - البدء و التاریخ، ج6، ص16.
  64. - المحبر، ص21؛ البدء و التاریخ، ج6، ص16؛ البدایه و النهایه، ج8، ص227؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 -80 هجری، ص271.
  65. - ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص377؛ البدایه و النهایه، ج8، ص236-237؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 -80 هجری، ص271.
  66. - ر.ک : المحبر، ص21؛ انساب الاشراف، ج5، ص377؛ البدایه و النهایه، ج8، ص236-237؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ص270؛ جمهرة انساب العرب، ص113؛ مروج الذهب، ج3، ص298.
  67. - ر.ک : المحبر، ص57-58.
  68. - ر.ک : المحبر، ص21؛ البدایه و النهایه، ج8، ص237؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 -80 هجری، ص270؛ جمهرة انساب العرب، ص113.