محمدعلی مجاهدی

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ مهٔ ۲۰۱۶، ساعت ۱۶:۴۴ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «عنوان کتاب : کاروان شعر عاشورا نام مولف : مجاهدی، محمد علی نام ناشر : زمزم هدای...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

عنوان کتاب : کاروان شعر عاشورا نام مولف : مجاهدی، محمد علی نام ناشر : زمزم هدایت جلد : 1 نام و نام خانوادگی کاربر: articles karbobala نام سایت : www.noorlib.ir ( کتابخانه دیجیتالی نور ) تاریخ دانلود : 1395/02/25 تعداد صفحات دانلود شده: 61

از محنتش چه عامى و عارف چه نیک و بد ... در ماتمش چه پیر و چه برنا گریستند

گرگ اجل چو اکبر یوسف‌لقا درید ... آن دم عزیز مصر و زلیخا گریستند چون شد روانه شاه شهیدان سوى مصاف ... اندر قفاش عترت طاها گریستند

هم سوز ناله‌هاش دل چرخ پیر سوخت ... هم چشم زخم‌هاش بر اعضا گریستند چون ماند زیب دامن زهرا به روى خاک ... آن دم رسول و حیدر و زهرا گریستند

هم مهر منکسف شد و هم ماه منخسف ... هم فرقدین و زهره و جوزا گریستند...

در قتلگه ز دیدن تنهاى کشتگان ... سرها به روى نیزه اعدا گریستند از استماع نوحه زینب گریست نوح ... نوعى که هود و صالح و یحیى گریستند در گریه خیل ماتم و در خنده کوفیان ... اینها همى به خنده و آنها گریستند گر فاش مى‌گریست بر او چشم روزگار ... توفان تازه‌اى به جهان گشتى آشکار [۱]

بند بیست و دوم از نظام سوم بى‌چاکِ سینه جامه دریدن چه فایده؟ ... بى‌آب دیده آه کشیدن چه فایده؟ بى‌سوزسینه،سینه زدن را چه حاصلى است ... بى‌درددل به خاک تپیدن چه فایده؟

چون تیر از نشانه خطا کرد و درگذشت ... اندر پى غزال دویدن چه فایده؟...

گفتن که:شد بریده حسین را سر از ستم ... و آن گه طمع ز سر نبریدن چه فایده؟ گفتن که:راست گشته بر او از کمال خدنگ ... اما کمان صفت نخمیدن چه فایده؟ بى‌یاد چشم پرنَم او،خواب را چه سود؟ ... بى‌ذکرش آب سرد چشیدن چه فایده؟

اى لاله داغدار برون کن سر از زمین ... بى‌داغ او ز خاک دمیدن چه فایده؟ هر لحظه‌اى هزار!ز شاخ گلى به سرو ... بى‌عشق او به هرزه پریدن چه فایده؟ بر گل،گر اى هزار!تو را ناله آرزوست ... بر آن گلى بنال که گل سینه چاک اوست [۲] بند سى و ششم از نظام سوم

زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم ... خون گشت قلب لعل و دل سنگ خاره هم بر سر زدند از الم زاده بتول ... تنها همین نه مریم و هاجر که ساره هم بستند راه مهلت او از چهار سو ... تنها نه راه مهلت او راه چاره هم کردند قتل عام به نوعى که شد قتیل ... از کودکان آل نبى شیرخواره هم بر قتل شیرخواره نکردند اکتفا ... تاراج برده‌اند ز کین گاهواره هم از کینه،استخوان بر و سینه‌اش شکست ... تنها نه سنگ ظلم،که از سُمِّ باره هم بر خور نشست از اثر نعل میخ‌کوب ... تنها نه نقش ماه که نقش ستاره هم بگذاشتند پیکر مجروح او به خاک ... نگذاشته‌اند ز آن بدن پاره پاره هم آن پیکر شریف چو بر روى خاک ماند ... بر روى او پیاده گذشت و سواره هم شد پاره،گوشِ پردگىِ گوشواره عرش ... تاراج گشت زیور و خلخال و یاره هم زین نظم شد گشوده به رویم درِ الم[۳] ... بر قلب من نشست ز مَرْهَم هزار هم [۴]

بند سیزدهم از نظام چهارم

این بزم ماتم است و یا محشرست این؟ ... یا مجلس عزاى شه بى‌سرست این؟ این قطره خون دلى است که لوح سینه است ... یا این که عود سوخته در مجمرست این؟ اى دل!به سان شمع بسوز و به غم بساز ... بزم عزاى خسرو دین‌پرورست این گر باور تو نیست درین داورى مرا ... شاهد دو عادل‌اند:دو چشم ترست این دانى چه گفت آن شه لب‌تشنه زیر تیغ ... بشنو حدیث راست که در خاطرست این

دادم ز صدق گر به سرِ وعده تو سر ... در خجلتم که آه همین یک سرست این!

آمد نداى غیب که سر دادنت قبول ... از لطف ما به فرق سران افسرست این چون شد گذار قافله غم به مقتلش ... شد شورشى که گفت فلک محشرست این!


زینب در آن میانه،به نعش برادرش ... گفتا که اى اسیر ستم!خواهرست این زخم تنت چراست فزون از ستاره‌ها ... جانا!مگر سپهر پر از اخترست این؟ این پیکرست یا مهِ بنهفته در شفق ... یا مهر تابناک به خون اندرست این؟

سر نیست بر سنان ستم،گوییا کنون ... طالع به چرخ نیزه خور خاورست این!

و آن گه به ناله گفت که:یا ایها الرسول! ... غلتان به خاک نور دل حیدرست این بى‌تن به روى نیزه اعدا،سرست آن ... بى‌سر به روى خاک بلا،پیکرست این آن قاسم بریده سر و پاى در حناست ... وین اکبر شکسته بر و اصغرست،این! آن سرو سرنگون شده عباس باوفاست ... وین عون خون تپیده تن و جعفرست این!

گردیده پاره پاره ز چنگال روبهان ... فرزند شیر صف شکن صفدرست این

شد تشنه‌لب شهید حسین غریب تو ... اندر لب فرات،کرا باورست این؟!

پس دخت دختر نبى و،زاده ولى ... رو کرد جانب نجف و گفت یا على [۵]!

بند بیست و ششم از نظام چهارم احوال گل ز خار بپرس و ز من مپرس ... نالیدن از هَزار بپرس و ز من مپرس پرسى براى چیست که پیچیده‌اى به خویش ... ز آن زلف تابدار بپرس و ز من مپرس گویى خمار کیست که کردت خراب و مست ... ز آن چشم پرخمار بپرس و ز من مپرس

سوز درون تشنه‌لبان فرات را ... از قلب داغدار بپرس و ز من مپرس از زخم آن تنى که چو گلى گشت چاک چاک ... از تیغ و تیر و خار بپرس و ز من مپرس

خواهى اگر حکایتى از زخم کارى‌اش ... از دشت کارزار بپرس و ز من مپرس

حال سرى که شد به سر نیزه سربلند ... رو!رو!ز نیزه‌دار بپرس و ز من مپرس

گفتم به گل که:ناله بلبل براى چیست؟ ... گفتا که از هزار بپرس و ز من مپرس

یا رب!سزاى فعل بدم را به روز حشر ... از حُبّ هشت و چار بپرس و ز من مپرس از لطف حق گناه(فدایى)شود ثواب ... آرى شراب سرکه به آید به انقلاب [۶]

  1. همان،ص 146.
  2. همان،ص 174.
  3. همان،ص 176.
  4. همّ به معناى غم که بنا به ضرورت شعرى باید بدون تشدید تلفظ شود..
  5. همان،ص 193 و 194.
  6. همان،ص 206 و 207.