رقیه آزادنیا

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ مهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۱:۴۵ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «رقیه آزادنیا در سال 1358شمسی در شهرستان شفت استان گیلان متولد شد و تحصیلات خود...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

رقیه آزادنیا در سال 1358شمسی در شهرستان شفت استان گیلان متولد شد و تحصیلات خود را تا کارشناسی زبان وادبیات فارسی ادامه داد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.

زهرا نعمتی
زادروز 1356 ه.ش
شهرستان ارسنجان‏‌‏‏‏‏‏‏
پدر و مادر فرهاد نعمتی
ملیت ایرانی
آثار «یک پلک سکوت»
دانشگاه دیپلم


زندگینامه

ایشان فعالیت شعری خود را از سال 1380 آغاز کرده و برگزیده اشعارش در کتابی به نام «یک پلک سکوت» چاپ شده است. رقیه آزادنیا در چندین سوگواره شعری در مشهد، الیگودرز و جهرم برگزیده شده است. وی هم‌اکنون در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهرستان صومعه‌سرا شاغل است. ‏‌‏‏‏‏‏‏[۱]

اشعار

ای مقتدای باور سرخ قیام‌ها آن ‏سوی هر چه خاطره و یاد و نام‌ها!
ای جوشش همیشه خون در رگان آب! ای گریه‌ ای گریه چکیده ز چشم نیام‌ها!
از لحظه طلوع تو بر نی غریب من! سر بر نکرده‌اند، ازین کوچه شام‌ها
بوی نجیب عشق، تو را می‌وزد هنوز جاری‌تر از همیشه به سمت مشام‌ها
بگذار زمزم از تو بنوشد اگر چه با قصد نیابت از همه تشنه‌کام‌ها
از دور هم زیارت ما را قبول کن از دور هم به حرمت این السّلام‌ها...


خون در هوای چاره عریان نماندنت از سایه‌های زخم کفن دوخت بر تنت
بوسید تیغ، حلقِ تو را که تَر کُنَد جای لبان فاطمه را روی گردنت
زیر هجوم وحشی ِاسبان نمی‌رسید آن سوتر از غبار، صدای شکستنت
بی‌سایه تو باغ، تب‌آلوده شد، ببین! آتش گرفته دامن گل در نبودنت
قرآن به حرف آمد و اصلاً چه فرق داشت بالای فرق نیزه به منبر نشستنت؟
ای بغض شعرخیز! که هر قدر هم... دلم لج می‌کند دوباره برای سرودنت
بگذار تا شهید کند این غزل مرا حالا که سر گذاشته‌ام روی دامنت


فرمان رسید قافله اینجا بایستد این کاروان ِ رفته به فردا بایستد
فرمان رسید خیمه ما را علم کنید تا سایه‌ای بر این همه صحرا بایستد
این نوح آمده است که کشتی‌اش تا ابد روی نگاه تشنه دریا بایستد
فرمود راه، باز و شب و پیش رو خطر هرکس که خواست یا برود، یا بایستد
فرمود هرکه را که سَرِ سرفرازی است در برگ ریز معرکه با ما بایستد
تقدیم کرد آینه‌ها را یکی یکی تا یک تنه مقابل دنیا بایستد
آنگاه تکیه داد به شمشیر خسته‌اش بر زانوان خم شده‌اش... تا بایستد


حالا میان دسته سرها جلوتری از دیدن تو کیست که خود را بایستد؟
از کشته تو این همه دل زنده شدبه عشق زنده است دل به عشق تو حتّی بایستد
باید که پیش این همه اعجاز روشنت زانو زند کلیم و مسیحا بایستد


آری میان دسته سرها جلوتری تا عالمی تو را به تماشا بایستد
این نیزه‌دار، مرد اگر هست لحظه‌ای را روبروی حضرت زهرا بایستد


وقتی‌که عکس چشم تو افتاد توی آب تب کرد خیمه خیمه دلت پیش روی آب
یک قطره هم به لب نرساندی که تا هنوز درحسرت تو تشنه بماند گلوی آب
بارانِ ِزخم بود و تو بودی و می‌چکید از مشک دلشکسته تو آبروی آب
طفلان درون خیمه هنوزآه میکشند هنگامه نیامدنت را عموی آب!
ای گُُرگرفته ازنَفَسَت آتش و عطش! نوشیدن از زلال لبت آرزوی آب
ماهی که با اشاره توخَلق می‌شود هرلحظه روح تازه‌ای در خُلق و خوی آب
حتی غزل ز جذبه نام تو لال ماند دریا چگونه ساده شود درسبوی آب؟!

منابع

طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 1144-1146.

پی نوشت

  1. گفت‌وگوی مؤلف با شاعر.‏