نیر تبریزى
زندگینامه
میرزا محمد تقى(نیر)تبریزى معروف به حجة الاسلام از شعراى توانمند و پرآوازه آیینى در سده اخیر به شمار مىرود.در سال 1248 ه.ق در تبریز به دنیا آمده تحصیلات مقدماتى را در زادگاهش به پایان برد و سپس براى تکمیل آموختههاى خویش رهسپار نجف شد.
وى در شعر و ادب عربى و فارسى و نیز فقه و اصول و حکمت و نجوم از سرآمدان زمانۀ خود بود و به سه زبان فارسى،عربى و ترکى در قالبهاى مختلف شعر مىسرود.
در انواع خط،خصوصا خط شکسته نستعلیق استادى بنام بود و با دست چپ به مهارت و توانایى دست راست خط مىنوشت.
وى از علماى بزرگ تبریز به شمار مىرفت و در زمانۀ خود به اقامۀ نماز جمعه و جماعت مىپرداخت و از مقبولیت مردمى برخوردار بود و در محضر او ادبا و فضلا حاضر مىشدند.
آثار مکتوب او را«9»جلد نوشتهاند که معروفترین آنها:مجموعۀ اشعار مناقبى و ماتمى و غزلیات وى موسوم به آتشکده،منظومۀ الفیه به زبان عربى،و منظومۀ صحیفة الابرار است.
نامههاى دوستانه و إخوانیّات وى با ادیب الممالک فراهانى متخلص به(امیرى)(1277- 1336)معروف است.وى سرانجام به سال 1312 ه.ق در سن 64 سالگى در زادگاهش تبریز بدرود حیات گفت و در جوار امامزاده سید ابراهیم به خاک سپرده شد. [۱]
سبک شعرى
نیّر تبریزى اشراف کاملى به دواوین شعرى اساتید سخن داشت و احاطۀ او به متون منظوم فارسى از وى شاعرى توانا و سخنورى آگاه و بصیر ساخته بود.
وى در سبک عراقى طبعآزمایى مىکرد و به سعدى و حافظ عشق مىورزید و به استقبال غزلیات آنان مىرفت.
در غزلسرایى و مرثیهگویى استاد بود و آثار پرشورى که از او به یادگار مانده،شاهد صادقى بر اثبات این مدعا است.
دامنۀ تأثیر آثار عاشورایى
اشعار آیینى نیّر تبریزى در زمرۀ بهترین آثار مذهبى در یکصد سالۀ اخیر است و ترکیببند عاشورایى او از زمان خود شاعر تاکنون ورد زبانها است و از شور و حال خاصى برخورد است.در این که نیّر تبریزى از پرچمداران شعر عاشورا در سدۀ گذشته است،تردیدى وجود ندارد و اهتمام این شاعر تواناى روحانى را در بالندگى این نخل تناور بایستى پاس داشت.
برگزیدۀ آثار عاشورایى
هر چند نیر تبریزى داراى آثار ماتمى فراوانى است ولى ترکیب 17 بندى او در مراثى سالار شهیدان و رویداد کربلا از منزلت دیگرى برخوردار است به طورى که بعضى از بندهاى آن به خاطر استحکام لفظى،غناى محتوایى و فضاى تصویرى و روحانى براى همیشه در خاطر شیفتگان حسینى ثبت و ضبط شده است:
ترکیببند عاشورایى
1
چون کرد خور ز توسن زرین،تهى رکاب افتاد در ثوابت و سیاره،انقلاب غارتگران شام به یغما گشود دست بگسیخت از سرادق زر تار خود طناب کرد از مجرّه [۲] چاک،فلک پردۀ شکیب بارید از ستاره به رخسار خون خضاب کردند سر ز پرده برون دختران نعش [۳] با گیسوى بریده،سراسیمه،بىنقاب گفتى شکست مجمر گردون و،از شفق آتش گرفته دامن این نیلگون قباب از کِلّۀ [۴] شفق،به درآورد سر:هلال چون کودکى تپیده به خون در کنار آب یا گوشوارهاى که به یغما کشیده خصم بیرون،ز گوش پردهنشینى چو آفتاب یا گشته زین توسن شاهنشهى نگون برگشته با سوار سوى خیمه با شتاب گفتم:مگر قیامت موعود اعظم است؟ آمدند از عرش که:ماه محرم است!
2
گلگون سوار وادى خونخوار کربلا بىسر فتاده در صف پیکار کربلا چشم فلک،نشسته به،خون شفق هنوز از دود خیمههاى نگونسار کربلا فریاد بانوان سراپردۀ عفاف آید هنوز از در و دیوار کربلا بر چرخ مىرود ز فراز سنان هنوز صوت تلاوت سر سردار کربلا سیارگان دشت بلا،بسته بار شام در خواب رفته،قافله سالار کربلا شد یوسف عزیز به زندان غم اسیر درهم شکست رونق بازار کربلا بس گل که برد بهر خسى تحفه،سوى شام گلچین روزگار،ز گلزار کربلا فریاد از آن زمان که سپاه عدو چو سیل آورد و به خیمۀ سالار کربلا مهلت گرفت آن شب از آن قوم بىحجاب پس شد به برج سعد،درخشنده آفتاب
3
گفت:اى گروه هر که ندارد هواى ما سر گیرد و،برون رود از کربلاى ما ناداده تن به خوارى و،ناکرده ترک سر نتوان نهاد پاى به خلوتسراى ما تا دست و رو نشست به خون،مىنیافت کس راه طواف بر حرم کبریاى ما این عرصه نیست جلوهگه روبه و گراز شیرافکن است بادیۀ ابتلاى ما همراز بزم ما،نبود طالبان جاه بیگانه باید از دو جهان آشناى ما برگردد آنکه با هوس کشور آمده سر ناورد به افسر شاهى،گداى ما ما را هواى سلطنت ملک دیگرست کاین عرصه نیست درخور فرّ هماى ما یزدان ذو الجلال به خلوتسراى قدس آراستهست بزم ضیافت براى ما برگشت هر که طاقت تیر و سنان نداشت چون شاه تشنه،کار به شمر و سنان [۵] نداشت
4
چون زد سر از سرادق [۶] جلباب [۷] نیلگون صبح قیامتى،نتوان گفتنش که:چون؟ صبحى،ولى چو شام ستمدیدگان سیاه روزى،ولى چو روز دل افسردگان زبون ترک فلک ز جیش شب از بس برید سر لبریز شد ز خون شفق،طشت آبگون گفتى ز هم گسیخته،آشوب رستخیز شیرازۀ صحیفۀ اوراق کاف و نون آسیمه سر نمود رخ از پردۀ شفق خور،چون سر بریدۀ یحیى ز طشت خون لیلاى شب،دریده گریبان بریده مو بگرفت راه بادیه،زین خرگه نگون دست فلک نمود گریبان صبح،چاک بارید از ستاره به بر،اشک لالهگون افتاد شور و غلغله در طاق نه رواق چون آفتاب دین،قدم از خیمه زد برون گردون به کف ز پردۀ نیلى،علم گرفت روح الامین،رکاب شه جم خدم گرفت
5
شد آفتاب دین چو روان سوى رزمگاه از دود آه پردگیان،شد جهان سیاه در خون و خاک،خفته همه یاوران قوم وز خیل اشک و آه،ز پى:یک جهان سپاه! سرگشته بانوان سراپردۀ عفاف زد حلقه،گرد او همه چون هاله گرد ماه آن سر زنان به ناله که:شد حال ما زبون وین موکنان به گریه که:شد روز ما تباه پس با دل شکسته،جگر گوشۀ رسول از دل کشید ناله و افغان که:یا اخاه! لختى عنان بدار که گردم به دور تو وز پات،ز آب دیده نشانم غبار راه من:یک تن غریبم و،دشتى پر از هراس وین پرشکستگان ستمدیده،بىپناه گفتم:تو درد من به نگاهى رواکنى رفتى و،ماند در دلم آن حسرت نگاه چون شاه تشنه داد تسلى بر اهل بیت برتافت سوى لشکر عدوان سر کمیت [۸]
6
استاد در برابر آن لشکر عبوس چون شاه نیمروز [۹] ،بر آن اشهب [۱۰] شموس [۱۱] گفت:اى گروه!هین منم آن نور حق کزو تابیده بر سجنجل [۱۲] صبح ازل،عکوس [۱۳]
محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 396-400.