علیرضا اطلاقی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
علیرضا اطلاقی (١٣٤٧ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
زندگینامه
علیرضا اطلاقی فرزند علی اکبر در اسفند ماه ١٣٤٧ شمسی در تهران متولد شده است. وی مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران اخذ نمود و به شغل آزاد روی آورد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع) اشعاری را سروده است.
وی در جشنوارهها و کنگرههای مختلف از جمله همایش سراسری عاشورایی در قروه، شعر عاشورایی شیرا، غدیر و... برگزیده شده است.
آثار علیرضا اطلاقی
آثار علیرضا اطلاقی عبارتند از:
«نیزه و ترنج»، «نردِبام سوگواره»، «وقتی که پای عشق وسط باشه»، «شبحی در نمیدانم»، «بوی عود»، «قفس اگه طلا باشه» با همکاری همسر شاعرش خانم مهدیه امینی و «پنجره» با همکاری دوست شاعرش آقای علیرضا افشار متخلص به عارف به رشته تحریر در آورد.
اشعار
سر....
یک کاروان شعلهور آورده بود سر | آتشفشانی از سفر آورده بود سر | |
در آسمان واقعه از مشرق طلوع | هفتاد و دو ستاره برآورده بود سر | |
گل کرده بود بر سر معراج آهنی | سر را شکوفه ثمر آورده بود سر | |
طوری به روی نیزه شتابان دوید و رفت | انگار میکنی که سر آورده بود سر | |
ایوب را به سفرهای از جنس سرخ صبر | بر داغهای مستمر آورده بود سر | |
گفتی که نیزه خار مغیلان دشت بود | کان را ز پای خسته در آورده بود سر | |
آنجا که عشق جلوه کند تیغ دلبر است | با نیزه دست در کمر آورده بود سر | |
سی روز سرخ و سی شب تبدار را که نه | سی چلّه داغ را به سر آورده بود سر | |
بر عرش نیزه چشم تماشای دوست را | آئینه خانه نظر آورده بود سر | |
یک کوله داغ، یک بغل اشراق در عطش | یک کاروان شعلهور آورده بود سر |
آخرین منزل......
کربلا آخرینِ منزلهاست، طّی ِ این مرحله خطر دارد | عشق این بار سخت قهّار است، عشق در دستِ خود تبر دارد | |
تیر، شمشیر، تشنهکامی، مرگ- برزخی زودرس، معادی کال | نیزه: تندیسکی نهالینه، که سرِ ماه را ثمر دارد | |
سالکان ِطریق! عاشورا- یکی از شاخههای معراج است | چه کسی این مسیر را بلد است؟ چه کسی نیزه زیرِ سر دارد؟ | |
عشق یعنی تلو تلو خوردن، روی شمشیر- بر سرِ نیزه | از کدامین خم است این باده؟! چه مِیای اینقدر اثر دارد؟! | |
پای کوبید بر سر دنیا، دست افشاند رستگاری را | صوفیان رقص این چنین رقصی است، چه کسی اینقدر هنر دارد؟ | |
کربلا یک شهود عقلانی است، که سر نیزه اتفاق افتاد | کربلا یعنی اینکه برخیزد، هر که از خویشتن خبر دارد | |
حوری آن نیست که درون بهشت، مؤمن احتمالی واعظ | بر لبِ چشمههای شیر و عسل، با غمش دست در کمر دارد! | |
حور یک دیدگاه عرفانی است، که در آن چشم روشن سالک | در گلوی بریده نوزاد، خون به خون بر رُخش نظر دارد | |
سنج، زنجیر، طبل، دسته، عَلَم- جلوه خشک ِ نقلِ ابزاری است | راز آن سوی خیمه شببازی است، تا که از راز پرده بردارد؟! | |
کربلا آخرین منزلهاست، قاطعانِ طریق میدانند | سر در این راه تاولی برپاست، طّی ِ این مرحله خطر دارد |
آتش .....
اژدهای مهیب میآمد، خیمه را میگرفت در آتش | پسرک میدوید سمت رود، دخترک جیغ زد، خطر! آتش! | |
پسرک بود و مشک و رود و اشک- پسرک بود و دست و تیغ و زخم | پسرک بود و فکرهای تلخ ...، چه کنم من اگر...! اگر آتش ... | |
سالها بعد دخترک زن شد، شیر زن شد، وَ زینبش گفتند | با صدای که شعله میافکند توی دارالخلافه با آتش | |
پسرک قد کشید و مردی شد، که غرورش به ابرها میخورد | دستهایش نسیم شد پر زد، بعد باران گرفت و در آتش ... | |
شمع تمثیل با شکوهی بود، از خداوند ماجرا، یعنی | آنکه از شانه تا کمر اشک و ... آنکه از نیزه تا به سر آتش | |
آب یک حسرت فراوان بود، تا بخواهد دلت، بیایان بود | خسته بودند کاروان از بس، آنقدر شعله ... آنقدر آتش... | |
جنگ آغاز شد، صدائی ژرف، توی میدان کربلا پیچید | همه آمادهاید؟ یا مولا، بعد- هفتاد و دو نفر آتش | |
روز اول که چار عنصر را تار و پود حضورمان کردند | بیشتر خاک بود و کمتر باد، آب کم بود و بیشتر آتش | |
السلام علیک یاابن العشق، السلام علیک بنت الروح | یا مجیب الدعاء مضطرین، نور النور ِ نور هر آتش |