سپهر کاشانى

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سپهر کاشانى (۱۲۱۷ ه. ق- ۱۲۹۷ ه. ق) از نویسندگان، ادیبان و شاعران دوره فتحعلى‌شاه قاجار، محمدشاه قاجار و ناصرالدین‌شاه بود.

سپهر کاشانی
نام اصلی میرزا محمدتقى خان
زادروز ۱۲۱۷ ه. ق
کاشان
مرگ ۱۲۹۷ ه. ق
جایگاه خاکسپاری نجف اشرف
در زمان حکومت فتحعلى‌شاه قاجار، محمدشاه قاجار و ناصرالدین‌شاه
لقب لسان الملک
پیشه نویسنده،ادیب و شاعر
تخلص «سپهر»
فرزندان میرزا هدایت و عباس قلى خان

زندگینامه

میرزا محمدتقى خان، متخلص به «سپهر» و ملقب به «لسان‌الملک» است. وى داراى دو پسر بوده به نام‌هاى: میرزا هدایت و عباس قلى خان که پس از درگذشت وى لقب لسان‌الملکى او به میرزا هدایت و تخلص شعرى‌اش به عباس قلى خان رسیده‌است.[۱]

آثار

سپهر کاشانى به شیوه سخنوران سده‌هاى چهارم و پنجم (مانند منوچهرى و عنصرى) شعر مى‌سرود و در آثارش از اطلاعات تاریخى و ادبى خود استفاده می‌کرد. وی دارای آثاری در قالب مثنوى و به شیوۀ حماسى و سبک حکیم ابوالقاسم فردوسى است که براى نمونه مى‌توان از مثنوى موسوم به «اسرارالانوار» او نام برد. این مثنوی در مناقب ائمه‌اطهار(ع) سامان یافته که با اشاراتى به مراثى آنان همراه است.

تالیفات

  • تاریخ قاجاریه (4 جلد)
  • آیینه جهان[۳]
  • اسرارالانوار فى مناقب ائمةالاطهار و امثله عرب است.

آثاری دیگر که توسط عباس قلى خان (پسرش) پس از درگذشت پدرش تکمیل شد.:

  • خلاصه تاج‌المآثر مظفرى[۴]
  • سلوک‌المظفرى[۵]
  • التواریخ مظفرى[۶]
  • طرازالمذهب مظفرى[۷]
  • کتاب امام موسى بن جعفر(ع) در سه مجلد بزرگ، محمودالتواریخ[۸]
  • تحفه مظفرى (حاوى اشعار گوناگون). [۹]

اشعار

مرد کو تا تن دراندازد به میدان بلا هر زمان مردانه گردد در بلایى مبتلا
رنج را داند چو راحت مرگ را گوید پزشک زهر را خاید چو شکر درد را خواند دوا
تو به من آن سان نبینى کو به روى اهرمن تو به گنج آن سان نپایى کو به کام اژدها
دردمندِ دوست با راحت نگیرد دوستى آشناى عشق با شادى نگردد آشنا
ماه را ماند که در فانى شدن یابد فروغ شمع را ماند که در گردن زدن یابد بقا
طاعت یزدان کند نفکنده چشم اندر بهشت خدمت سلطان کند نابسته طَمْع[۱۰] اندر عطا
با کمند عشق بربندد همى بازوى عقل با سمند فقر بسپارد همى میدان لا
جان دهد بى‌ آن‌که بشناسد همى جان را ز جسم سر دهد بى‌آن‌که وابیند همى سر را ز پا
آب شمشیرش به کام اندر همى‌بخشد حیات برق پیکانش به چشم اندر همى‌باشد ضیا
در مصاف عشق خونخواره به فتواى خرد شاد و خندان اندر آید چون حسین کربلا
قرّة العین بتول و دُرّة التاج رسول چشم جان مجتبى و نور چشم مرتضى
علت هفت و چهار و مصدر هردو گهر سیّم هشت و چهار و پنجم آل عبا
آن‌که مهد او در ایوان بود پرّ جبریل آن‌که رخش او به میدان بود دوش مصطفى
ذره ذره این جهان عضو تو و جسم تو است نیست جز عضو تو جسم تو هرچ[۱۱] آن جز خدا
یا رب از عضو تو چون عضو تو را آمد گزند؟! یا رب از جسم تو چون جسم تو را آمد جفا؟
خاک خون شد چرخ خون بارید چون خون تو ریخت تن همانا در بلا افتد چو دل شد مبتلا
هم رضا و هم قضا گل‌هاى بستان تواند چند ایماء و کنایت؟ هم رضاى هم قضا
صد هزاران جلوه‌گه دارى تو هر دم ز آن یکى آن تن مردانه باشد کاندرآمد در غزا[۱۲]
گفتۀ تیرت شهاب است و بد اندیش تو دیو گفته تیغت شرار است و هم آوردت گیا
یک هزار و نهصد و پنجاه و شش زخم از عدو بهره بردى و ندیدى جز عنایت از خدا[۱۳]


در مناقب و مراثى حسنین (ع) از مثنوى اسرار الانوار

هرچه زاد از حسن، حسن باشد پسر ابو الحسن حسن باشد
آینه‌ى روى آفتاب مه است بچه شیر و شاه شیر و شه است
تابش روى شاهد ازلى جگر مصطفى و جان على
مرکب از دوش مصطفى کرده ره به میدان «لافتى» برده
مهد جنبان به کاخ جبریلش بادبیزن[۱۴]، پرِ سرافیلش[۱۵]
علم او نقش عقل کل بندد حلم او بر محیط[۱۶] پل بندد
ثقل اکبر خلاصه عِلمش عرش اعظم سلاله حلمش
عرش را گوش و گوشواره ازوست چرخ را نیز یار و یاره[۱۷] ازوست
خردش خرده بر فلک گیرد مگسِ مُلک او ملک گیرد
بهر امت به جاى فوز و فلاح صبر و صلح است در سداد و صلاح
صلح را چشم و چهره بر در اوست جنگ را شیر نر برادر اوست
جنگ را چون حسین شیر نبود هیچ شیرى چنو دلیر نبود
شیر کز پشت شیر حق راند بر همه شیرها سبق راند
دل و جان جز به سوى شاه نکرد جان پى شاه داد و آه نکرد
دوست را جمله در ترازو اوست شمر را نیز زور بازو اوست
تن او در غزا چو خسته شدى آفرینش همه شکسته شدى
آفرینش همه تن او بود زین ز هر شى[۱۸] رگى ز هم بگشود
خون چو از حلق او به خاک چکید خون گرست[۱۹] آن یزید و شمر پلید
گرچه در خون ز دشمن آغشته است هم نگهدار دشمن او گشته است
هیچ ازین سان کریم نامد[۲۰] مرد که دوا مى‌نهد به کیفر درد[۲۱]

در عظمت وجودى حضرت سجاد(ع)

ثقل اصغر ستوده ثقلین آن حسین را على، على را عین
شیمتش بود همچو جد و پدر چه شود شبل شیر؟ شرزه نر
بود او بعد باب و جد جلیل جبر را شکسته جبرائیل[۲۲]
مَلک از مُلک او خطر جستى فَلک از فُلک[۲۳] او گذر جستى
حکمتش حکم بر جهان مى‌کرد هرچه مى‌خواست جمله آن مى‌کرد
ورنه چون سگ بُدند شمر و یزید پسر سعد با عبید[۲۴] عنید
شاه بود و ز بنده غم مى‌داشت شیر بود و ز سگ ستم مى‌داشت
آب چشمش به ناودان گشتى ناو[۲۵] بر آب چشم بگذشتى
هم به گردن حدید غل مى‌کرد هم به گردون مجرّه[۲۶]پل مى‌کرد[۲۷]

منابع

پی نوشت

  1. حدیقة الشعراء، سید احمد دیوان بیگى شیرازى، با تصحیح و تکمیل و تحشیه دکتر عبد الحسین نوائى،ج اول،ص ۷۴۵ و ۷۴۶.
  2. تا پایان شرح حال حسین بن على(ع)
  3. در سرگذشت بزرگان سلاطین و امرا و حکما و قاضیان و خوشنویسان و شاعران
  4. تلخیصى است از تاج لمآثر تألیف صدرالدین حسن نظامى
  5. در گفتار پادشاهان و حکیمان و دانشمندان
  6. در تاریخ چنگیز و فرزندانش که به سال ۱۳۱۶ ه. ق پایان پذیرفته
  7. در شرح احوال زینب کبرى (س) معروف به زینبیه-از مجلدات ناسخ‌التواریخ
  8. پیرامون شرح حال سلطان محمود غزنوى
  9. همان،ص ۷۴۷.
  10. به خاطر رعایت وزن شعر باید حرف «میم» این کلمه را ساکن خواند.
  11. مخفف هرچه.
  12. جنگ.
  13. مجمع الفصحاء، رضا قلى خان هدایت، به کوشش مظاهر مصفا، ج ۴، ص ۳۵۲و ۳۵۳.
  14. بادبزن.
  15. مخفف اسرافیل.
  16. دریا.
  17. دست بند زیورى که زنان به مچ و دست مى‌بندند.
  18. مخفف شیئى.
  19. مخفف گریست.
  20. مخفف نیامد.
  21. همان، ص ۳۹۴.
  22. جبر؛ اینجا به معناى استخوان شکسته را بستن آمده و شاعر بر این باور است که آن حضرت فرشته وحى را مورد عنایت قرار مى‌داده‌است.
  23. کشتى.
  24. عبید اللّه والى کوفه.
  25. کشتى.
  26. کهکشان، و مراد آن‌که امام براى عبور از آسمان‌ها پلى از کهکشان فراهم مى‌آورد.
  27. همان، ص ۳۹۵.