طراز یزدی‌

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

میرزا عبد الوهاب طراز یزدی از مشاهیر شعرای دوره قاجاریه است.

طراز یزدی
نام اصلی میرزا عبدالوهاب طراز یزدی
زادروز سال 1187 ه. ق.
مرگ سال 1224 ه. ق.
علت مرگ شکنجه توسط صدر اعظم محمد شاه قاجار

زندگینامه

طراز یزدی به سال 1187 ه ق. متولد شد. او شاعری توانا و ادیبی فاضل بود و به فنون شعر و ادب تسلط داشت اما مدیحه‌گو و هجوسرا بود.وی در زمان حیاتش به شهرت رسید و شعرش مورد پسند ارباب شعر و ادب قرار گرفت. پدرش حاج عبد الکریم از معاریف شهر یزد و از معماران بنام عصر خود بود و در میان مردم از محبوبیت و شهرت برخوردار بود.

طراز علوم اولیه و عربیه را از اساتید فن فرا گرفت و چون دارای هوش و استعداد سرشار بود به سرعت رشد کرد و در میان مردم چهره‌ای آراسته به فضل و ادب شناخته شد و در شعر نیز منزلتی والا یافت و خط و خوشنویسی تعلیم گرفت و از خوشنویسان شهر خود گردید.

طراز پس از کسب معلومات متداوله چندی پیشه‌ پدر را دنبال کرد اما چون شاعری ظریف طبع و خوش ذوق بود شغل پدر مطابق سلیقه‌اش قرار نگرفت و از آن دست کشید و راهی تهران شد و به دربار محمد شاه قاجار راه یافت و مورد نوازش قرار گرفت، ولی صدر اعظم وقت (حاج میرزا آقاسی) بر اثر سعایت بدخواهان او را مورد بی‌مهری قرار داد و این رفتار، طراز را خوش نیامد و به هجوش پرداخت.

طراز چون احساس خطر کرد از تهران گریخت و به زادگاه خود رفت ولی در نایین به دستور صدر اعظم او را گرفته و تا سرحدّ مرگ شکنجه‌اش کردند و بعد به گوشه‌ای انداختند. تنی چند از مسافران او را شناختند و با خود به یزد بردند و به معالجه‌اش پرداختند. پس از آن واقعه دست از مدح و ذم کشید، جز به ستایش پیغمبر (ص) و دودمانش شعری نسرود و از گذشته‌اش اظهار تأسف کرد.

طراز بر اثر صدمات وارده‌ی جسمی و تألمات روحی در حالی که بیش از 37 سال نداشت در سال 1224 ه. ق. بدرود حیات گفت.


اشعار

آتش زد این بهار جگرهای تفته را ماند سحاب، خیمه‌ی برباد رفته را
بود آتشی نهفته به دلها و برفروخت‌ باد بهار، آتش در دل نهفته را
یاد آورم چو غنچه‌ی سیراب بنگرم‌ آن غنچه‌های تشنه‌ی در خون شکفته را
خیزد ز خاک سبزه و یاد آورد حسین‌ آن سبز خط سلاله‌ی در خاک خفته را
از کربلا شنفته‌ای، ای دل حکایتی‌ هرگز به دیده نیست شباهت شنفته را
هفت آسمان هنوز بگرید بر آن که دید در خون خضاب کاکل ماه دو هفته را
از هر طرف غبار مصیبت فرو گرفت‌ کاشانه‌های شهپر جبریل رفته را
آتش زد این بهار جگرهای تفته را ماند سحاب، خیمه‌ی برباد رفته را
بود آتشی نهفته به دلها و برفروخت‌ باد بهار، آتش در دل نهفته را
یاد آورم چو غنچه‌ی سیراب بنگرم‌ آن غنچه‌های تشنه‌ی در خون شکفته را
خیزد ز خاک سبزه و یاد آورد حسین‌ آن سبز خط سلاله‌ی در خاک خفته را
از کربلا شنفته‌ای، ای دل حکایتی‌ هرگز به دیده نیست شباهت شنفته را
هفت آسمان هنوز بگرید بر آن که دید در خون خضاب کاکل ماه دو هفته را
از هر طرف غبار مصیبت فرو گرفت‌ کاشانه‌های شهپر جبریل رفته را


منابع

پی نوشت