جلوه اصفهانى
میرزا ابو الحسن طباطبائى | |
---|---|
زادروز | احمد آباد از توابع گجرات واقع در هند |
پدر و مادر | میر سید محمد طباطبائى |
مرگ | ذیقعده سال 1314 ه.ق تهران |
سبک نوشتاری | خراسانى |
تخلص | جلوه |
جلوه اصفهانی (زاده در احمدآباد هند- درگذشته 1314 ه.ق در تهران) شاعر ایرانی و از چهرههاى ممتاز فلسفه و حکمت قرن سیزدهم بود.
زندگینامه
میرزا ابو الحسن طباطبائى متخلص به «جلوه» زادگاهش احمد آباد از توابع گجرات واقع در هند بوده ولى اصالتا نایینى بود. پدرش میر سید محمد طباطبائى متخلص به «مظهر» در اوان جوانى از راه قندهار و کابل به حیدرآباد هند مىرود و در همان جا ازدواج مىکند، اما بر اثر حوادثى که پیش مىآید، بعد از چند سال به ایران بازمىگردد و در اواخر عمر به زندگى در زواره قناعت مىکند و سرانجام در همان شهر بدرود حیات مىگوید و جلوه ناگزیر مىشود با تنگدستى در مدرسه کاسهگران شهر اصفهان به تحصیل بپردازد. وى پس از آموختن مقدمات به تحصیل علوم عقلى و الهیات مىپردازد و براى تکمیل معلومات خود به تهران عزیمت مىکند و به نگارش حواشى بر حکمت متعالیه -معروف به اسفار- و اشعار جلال الدین مولوى مىپردازد. جلوه اصفهانى به خاطر ابتلاى به درد چشم و رنج فراوانى که از بیمارى چشم خود کشیده و از مداوا بهرهاى نگرفته است، براى طلب شفا به سالار شهیدان توسل مىجوید و بهبود بیمارى چشم خود را از آن حضرت مىخواهد. او که از چهرههاى ممتاز فلسفه و حکمت زمانه خود به شمار مىرفت در تمام عمر همسرى برنگزید و سرانجام در ذیقعده سال 1314 ه.ق در تهران بدرود حیات گفت و در ابن بابویه به خاک سپرده شد.
آثار
جلوه اصفهانى بیشتر در قالب قصیده طبعآزمایى کرده و به شیوه متقدمین از سبک خراسانى بهره برده است. قصاید او، سخته، پخته و داراى ساختار محکم لفظى و غناى محتوایى است.
دیوان اشعار این حکیم بزرگ به اهتمام آقاى على عبد الرسولى و با مقدمه آقاى احمد سهیلى خوانسارى به چاپ رسیده است.[۱] وى در چندین قصیدۀ رسا و شیواى خود، به ابتلاى خود اشاره دارد و ضمن توسل به خامس آل عبا به مرثیه آن حضرت مىپردازد.
برگزیده اشعار
بر من آمد آن ماه وى به حال خراب | ز دیده داشت روان اشک چون مُطَرَّز سحاب | |
مگر تو گفتى چشمش رهى به دریا داشت | که نیست ممکن آید ز دیده این همه آب | |
برفت از برم آن آفتاب و از گریه | تن چو نقره خامش به لرزه چون سیماب | |
به حال زار همى رفت و خلقى از دنبال | همه به حسرت کاین حال را کجاست مآب ؟ [۲] | |
شنید آنکه چو زین جا برفت خانه نرفت | برفت مسجد و افکند خویش در محراب | |
میان گریه با صد هزار سوز بکرد | دعا و آمین گفتند جمعى از احباب | |
پى شفاى من آن ماه من توسل جست | به سید الشهدا آن شفیع روز حساب | |
چه گفت؟گفت:خدایا به حق این مظلوم | که دوستدار مرا وارهان ازین غرقاب | |
حسین آنکه عنایات بىحدود و حصرش | به کارخانه آمرزش آمده دولاب | |
شهى که ماند در آن دشت فرد تا گفتند | گه سوار شدن زینباش گرفت رکاب | |
سواره یک تنه زد خود به لشکرى انبوه | که دید ساز شفاعت به نغمه زین مضراب | |
ز کشته پشته همى کرد اندر آن صحرا | ز زخم تشنگىاش تا نماند طاقت و تاب | |
فرود آمد و با شوق کرد اجابت زود | هر آن چه در حق او کرده بود حق ایجاب | |
عیان چو دید که این عالمست تنگ بر او | از آن به سوى شهادت به شوق کرد شتاب | |
بسوختند همه خیمهها،و دخت و زنان | به حال زار بماندند بىحفاظ و نقاب | |
چه قُبّهها که شد افراشته به آمرزش | اگرچه سوخته شد خیمه و گسسته طناب | |
چو فارغ آمد زین کار رفت خانه و نیز | بدان امام توسل بجست با آداب | |
نرفت جز دو سه روزى که چشم من شد به | عجب مکن که نه اینجاست جاى استعجاب | |
از آنکه قدرت حق است و هرچه در امکان | رهین قدرت و نبود ز قدرت این اعجاب [۳] | |
چو دیدگان من نگرفتند اعتبار | در خونِشان کشیده از آن دست روزگار | |
چشم از براى عبرت و کسب سعادت است | این دو گرت نباشد از دیده خون ببار | |
چشم آفرین مگر کند و اولیاى او | دفع گزند دشمن ازین خسته نزار | |
من خسته و نزارم لیکن به گرد خویش | بینم به چشم غیب یکى آهنین حصار | |
آن آهنین حصار چه گریه است بر حسین | آن گوهرى که گشت به دوش نبى سوار | |
چونین سوار با شرف و عز و سرورى | آخر پیاده ماند در آن دشت کارزار | |
تنها و فرد ماند به غیر از خدا ندید | هرچ او نگاه سوى یمین کرد یا یسار | |
چون روى دوست دید عیان بىدرنگ و خوف | مشغول شد به رزم و فرو شد به گیرودار | |
با قدرتى که داشت همه عجز بود و بس | یعنى که:عجز نیکو در عین اقتدار | |
گویند:جفت غم شد و فرد از تبار و قوم | دل گوید:این سخن را باور همى مدار | |
او صرف عشق گشت و ندارد امیر عشق | غیر از بلا و رنج دگر طایفه تبار | |
زان نالهها ز زخم و عطش از چه رو نشد | این کارگاه گیتى گسسته پود و تار | |
گویى به چشم بنگرم آن زخمهاى تن | گویى به گوش بشنوم آن نالههاى زار | |
مىخواست حق که صبر مجسم کند پدید | کرد آن خجسته ذات همایونش آشکار | |
بر جورها نکردى اگر صبر پس نبود | والا وجود او را از صبر پود و تار | |
بودند منتظر همه قدسیان به شوق | تا زین دیار رختکشى سوى آن دیار | |
از رفتن تو شاها زین تیره تنگ جاى | با شوق نز [۴] کراهت از روى اختیار | |
از جنت مثالى تا بارگاه قدس | یکبارگى برستند از رنج انتظار | |
اى عاشق خداى سزاوار جاه توست | اى بیش ز آفرینش و کم ز آفریدگار | |
از تو شفا همى طلبم با حنین [۵] و آه | کاکنون نیم به جز تو من از کس امیدوار [۶] |
بر من آمد آن ماه وى به حال خراب | ز دیده داشت روان اشک چون مُطَرَّز سحاب | |
مگر تو گفتى چشمش رهى به دریا داشت | که نیست ممکن آید ز دیده این همه آب | |
برفت از برم آن آفتاب و از گریه | تن چو نقره خامش به لرزه چون سیماب | |
به حال زار همى رفت و خلقى از دنبال | همه به حسرت کاین حال را کجاست مآب ؟ [۷] | |
شنید آنکه چو زین جا برفت خانه نرفت | برفت مسجد و افکند خویش در محراب | |
میان گریه با صد هزار سوز بکرد | دعا و آمین گفتند جمعى از احباب | |
پى شفاى من آن ماه من توسل جست | به سید الشهدا آن شفیع روز حساب | |
چه گفت؟گفت:خدایا به حق این مظلوم | که دوستدار مرا وارهان ازین غرقاب | |
حسین آنکه عنایات بىحدود و حصرش | به کارخانه آمرزش آمده دولاب | |
شهى که ماند در آن دشت فرد تا گفتند | گه سوار شدن زینباش گرفت رکاب | |
سواره یک تنه زد خود به لشکرى انبوه | که دید ساز شفاعت به نغمه زین مضراب | |
ز کشته پشته همى کرد اندر آن صحرا | ز زخم تشنگىاش تا نماند طاقت و تاب | |
فرود آمد و با شوق کرد اجابت زود | هر آن چه در حق او کرده بود حق ایجاب | |
عیان چو دید که این عالمست تنگ بر او | از آن به سوى شهادت به شوق کرد شتاب | |
بسوختند همه خیمهها،و دخت و زنان | به حال زار بماندند بىحفاظ و نقاب | |
چه قُبّهها که شد افراشته به آمرزش | اگرچه سوخته شد خیمه و گسسته طناب | |
چو فارغ آمد زین کار رفت خانه و نیز | بدان امام توسل بجست با آداب | |
نرفت جز دو سه روزى که چشم من شد به | عجب مکن که نه اینجاست جاى استعجاب | |
از آنکه قدرت حق است و هرچه در امکان | رهین قدرت و نبود ز قدرت این اعجاب [۸] | |
چو دیدگان من نگرفتند اعتبار | در خونِشان کشیده از آن دست روزگار | |
چشم از براى عبرت و کسب سعادت است | این دو گرت نباشد از دیده خون ببار | |
چشم آفرین مگر کند و اولیاى او | دفع گزند دشمن ازین خسته نزار | |
من خسته و نزارم لیکن به گرد خویش | بینم به چشم غیب یکى آهنین حصار | |
آن آهنین حصار چه گریه است بر حسین | آن گوهرى که گشت به دوش نبى سوار | |
چونین سوار با شرف و عز و سرورى | آخر پیاده ماند در آن دشت کارزار | |
تنها و فرد ماند به غیر از خدا ندید | هرچ او نگاه سوى یمین کرد یا یسار | |
چون روى دوست دید عیان بىدرنگ و خوف | مشغول شد به رزم و فرو شد به گیرودار | |
با قدرتى که داشت همه عجز بود و بس | یعنى که:عجز نیکو در عین اقتدار | |
گویند:جفت غم شد و فرد از تبار و قوم | دل گوید:این سخن را باور همى مدار | |
او صرف عشق گشت و ندارد امیر عشق | غیر از بلا و رنج دگر طایفه تبار | |
زان نالهها ز زخم و عطش از چه رو نشد | این کارگاه گیتى گسسته پود و تار | |
گویى به چشم بنگرم آن زخمهاى تن | گویى به گوش بشنوم آن نالههاى زار | |
مىخواست حق که صبر مجسم کند پدید | کرد آن خجسته ذات همایونش آشکار | |
بر جورها نکردى اگر صبر پس نبود | والا وجود او را از صبر پود و تار | |
بودند منتظر همه قدسیان به شوق | تا زین دیار رختکشى سوى آن دیار | |
از رفتن تو شاها زین تیره تنگ جاى | با شوق نز [۹] کراهت از روى اختیار | |
از جنت مثالى تا بارگاه قدس | یکبارگى برستند از رنج انتظار | |
اى عاشق خداى سزاوار جاه توست | اى بیش ز آفرینش و کم ز آفریدگار | |
از تو شفا همى طلبم با حنین [۱۰] و آه | کاکنون نیم به جز تو من از کس امیدوار [۱۱] |
منابع
پینوشت
- ↑ تذکره مدینة الادب محمد على مصاحبى نائینى (عبرت)، تهران،کتابخانه و موزه و مرکز اسناد مجلس شوراى اسلامى،چاپ اول،سال 1376 ج 1،ص 600 تا 603،و سخنوران نمامى معاصر ایران،ج 2،ص 994.و تذکره انجمن خاقان،ص 619.
- ↑ مرجع و بازگشت.
- ↑ تذکره مدینة الادب،ج 1،ص 605 و 606.
- ↑ مخفف نه از.
- ↑ ناله و زارى.
- ↑ همان،ص 608 و 609.
- ↑ مرجع و بازگشت.
- ↑ تذکره مدینة الادب،ج 1،ص 605 و 606.
- ↑ مخفف نه از.
- ↑ ناله و زارى.
- ↑ همان،ص 608 و 609.