محیط قمى
زندگینامه
نامش میرزا محمد،تخلص شعرىاش(محیط)،زادگاهش قم و ملقب به شمس الفصحاء از شعراى پرآوازۀ آیینى در نیمه دوم سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم هجرى است.
در مقدمه دیوان چاپى او آمده است:
«...محیط دوران کودکى و ایام جوانى را در قم و اصفهان به تحصیل علوم عقلى و نقلى و کسب معارف ادبى گذرانید و آن گاه روانه تهران شد و پس از مدتى چند به جانشینى پدر و برادر خویش-که زندگى را بدرود گفته بودند-در دستگاه دوست على خان(معیر الممالک) که در شمار وزراء و مقربان حکومت بود به کار تعلیم دوست محمد خان-فرزند وى- گماشته شد.میرزا حیدر ثریا معروف به مجد الادباء-که پدر همسر(محیط)بود و پس از مرگ(محیط)به گردآورى و تدوین اشعار پراکنده او پرداخته است درباره(محیط)مىنویسد:
«...بقیت عمر در تهران شخص شریفش شعرا و ادبا را سرِ انجمن بود و شعر لطیفش فصحاء و بلغا را افسر سخن،دوست و دشمن به فصاحت و بلاغت او معترف بودند.شعر و شاعرى و صفات حمیده دیگرش را مىستودند.خیلى سلیم العقیده بود و درویش وضع و فقیردوست و بیچارهنواز و سخىّ الطّبع و بهیّى الرّاءى و ذکىّ الذهن.مسلکى خوش داشت و مشربى بىغش.
حالش همهجا محبوب بود و مقالش همه را مطلوب.هیچگاه بدگویى نداشت بدخویى هم.
همیشه حقگویى مىنمود حقجویى هم.»(محیط)در تاریخ سوم ماه صفر سال 1317 هجرى قمرى رخت از این جهان بربست.وى را در مزار شیخان قم به خاک سپردهاند...» [۱]
سبک شعرى
محیط قمى با پیروى از سبک شعرى و سیاق کلامى لسان الغیب حافظ شیرازى و سعدى،در شعر آیینى سده اخیر شیوه بدیعى را بنیاد نهاده و غالب غزلیات رسا و شیواى خود را به منقبت یکى از حضرات معصومین-علیهم السلام-زینت داده و ابیات پایانى آنها را به این مهم اختصاص داده است.شعر(محیط)ضمن رسایى و شیوایى کلام با شیوه بیانى متین و فخیم و آرایههاى لفظى و معنوى زینت یافته و برخى از غزلیات او در شمار بهترین غزلیات سده اخیر در زبان فارسى قرار گرفته است.
براى نمونه،غزل متین و محکمى از او را که با مدیحت حضرت جواد الائمه زینت یافته زیب این دفتر مىکنیم:
کجاست زندهدلى کاملى مسیحدمى که فیض صحبتش از دل برد غبار غمى؟ خلیل بت شکنى کو که نفس دون شکند؟ که نیست در حرم دل به غیر او صنمى ز کید چرخ،در آن دور گشت نوبت ما که نیست ساقى ایام را سر کرمى زمانه،خرمن دانش نمىخرد به جوِى بهاى گنج هنر را نمىدهد درمى مباد آنکه شود سفله خوى،کامروا که هر زمان کند آغاز فتنه و ستمى گذشت عمر و دریغا نداد ما را دست حضور نیمشبى و صفاى صبحدمى قسم به جان عزیزان به وصل دوست رسى اگر ازین تن خاکى برون نهى قدمى خلاف گوشهنشینانِ دلشکسته مجو که نیست جز دل این قوم دوست را جرمى غم زمانه مخور اى رفیق باده بنوش که دور چرخ نه جامى گذاشته نه جمى ز بینوایى و دولت غمین و شاد مباش که در زمانه نماند گدا و محتشمى ز اشتیاق بلند آستان شه هر شب فراز عرش فرازم ز آه خود علمى به خلق آن چه رسد فیض ز آشکار و نهان ز بحر جود شه دین-جواد-هست نمى محمد بن على تاسع الائمه تقى که بحر همت او هست بیکرانه یمى بدان خداى که باشد ز کلک قدرت او نقوش دفتر هستى ماسوا رقمى که:با ولاى شفیعان حشر،احمد و آل (محیط)را نبود از گناه خویش غمى شهان کشور نظمیم ما ثناگویان اساس سلطنت ماست دفتر و قلمى
دامنه تاثیر آثار عاشورایى
محیط قمى از پرآوازهترین شعراى آیینى در یک صد ساله اخیر است و آثار مناقبى و ماتمى او به خاطر رسایى و شیوایى کلام و نیز ساختار محکم لفظى و غناى محتوایى مورد عنایت اهل ادب و عرفان قرار داشته است.مسلما عنایت سخنوران بزرگى همانند محیط قمى به مقولههاى مذهبى و عرفانى و اخلاقى در روند تکاملى شعر آیینى در سده اخیر تاثیرگذار بوده است و آثار ماتمى او نیز از این امر مستثنى نمىباشند.
برگزیده آثار عاشورایى
در دیوان چاپى محیط قمى سه اثر منظوم عاشورایى وجود دارد که با نقل آنها اوراق این دفتر را زینت مىبخشیم:
در رثاى حضرت عباس(علیه السلام)
آن قوى پنجه که آزردن دلهاست فنش الفتى هست نهان با دل غمگین منش جان رسیده به لب از دورى جانبخش لبش دل به تنگ آمده از حسرت نوشین دهنش آنکه مىگفت بود حاصل ایام دمى گشت ز انفاس خوش دوست مبرهن سخنش هر که دارد چو تو زیبا رخ و نیکو قامت نیست حاجت به گل گلشن و سرو چمنش گر به فردوس برندش غم غربت دارد نیکبختى که سر کوى تو باشد وطنش دوش در طرف چمن بلبل شیدا مىگفت: نوبهار آمد و افزود غمم ز آمدنش باغ ماند به صف ماره و لاله و گل به شهیدان به خون غرقه گلگون کفنش ابر در ماتم سقاى شهیدان گرید که همه عمر بود دیده گریان چو منش نور حق ماه بنى هاشم عباس که هست مهر او:شمع و دل جمع محبان لگنش زور بازوى ید اللّه ابو الفضل که هست چنگ ضرغام قضا پنجه دشمن شکنش حامل رایت و میر سپه عشق که داشت قوت سیل اجل همت بنیادکنش دستش از تن که بریدند،به کف محکم بود رشته بندگى و مهر امام ز منش گفت در ماتم او شاه شهیدان گریان دید افتاده چو در معرکه پرخون بدنش شد کنون قطع امید من و پشتم بشکست بعد ازین،واى به حال دل و رنج و محنش از خیال تو بشد خواب ز چشم من و،خفت آنکه از بیم تو بیدارى شب بود فنش یادم آمد لب خشکیده و چشمان ترش جگر سوخته از غم دل خون از حزنش به فرات آمد تا آب برد سوى خیام بهر یاران جگرسوخته ممتحنش کرد کف ز آب پر و برد به نزدیک دهان بود خشکیده زبان چون ز عطش در دهنش جلوهگر گشت لب خشک برادر بر او تازه شد اندوه دیرینه و رنج کهنش ریخت آب از کف و لب تشنه برون شد سخنى گفت که آتش زده در جان سخنش گفت:این شرط وفا نیست که من آب خورم سوخته،زاده زهرا ز عطش جان و تنش ز آن نبردش شه دین سوى شهیدان دیگر که میسّر نشد از معرکه برداشتنش بر گرفتن نتوان پیکر آن کشته ز خاک که نه تن مانده به جا و نه به تن پیرهنش هر که در ماتم عباس بگرید چو(محیط) هست امید شفاعت ز حسین و حسنش [۲]
در منقبت و مرثیت حضرت على اکبر(ع)
اى لعبت فرخ رخِ فرخنده شمایل دلها به تو مشتاق و روانها به تو مایل افتادۀ تیر نگهت:عارف و عامى دلداده چشمِ سیهت عالم و جاهل بر پاى دل از سلسله موى تو زنجیر بر گردن جان از سر زلف تو سلاسل از جور غم هجر تو دست همه بر سر در خاک سر کوى تو پاى همه در گل در حلّ یکى عقده ز موى تو بماندیم با آنکه نمودیم بسى حل مشاکل بگشا لب جانبخش که ما سنگدلان را در نقطه موهوم شده مساله مشکل مجموعه خوبى شدهاى ز آنکه وجودت پرگشته ز مهر شه فرخنده خصایل مرآت جمال ازلى،شبه پیمبر مصباح هدى نور خدا شمس قبایل مقتول نخستین ز سلیل شه لولاک کآمد غم او ناسخ غمهاى اوایل فرزانه ذبیحى که به میدان محبت پیش از همه یاران شده در جستن قاتل محبوب خلیلى که نموده به ره حق یک مرتبه هفتاد و دو قربانى قابل از خویش تهى گشته و سرشار ز معشوق گردیده ز جان دور و به جانان شده واصل بودى على اکبر شاه شهدا را نور بصر و راحت جان و ثمر دل ز آن رو شه دین گفت پس از وى که نباشم اى راحت جان بىتو به جان راغب و مایل رفتى تو و فارغ شدى از اندوه عالم من ماندم و غم بىتو درین غمکده منزل در بحر جهان آل على کشتى توحید مستمسک این فُلک بَرد رخت به ساحل ز انوار على بن حسین بن على شد از عرصه دل ظلمت هر وسوسه زایل چون یار(محیط)است ولاى على و آل از زلزله حشر نگردد متزلزل [۳]
در رثاى حضرت على اصغر(علیه السلام)
ز زنگ هستى خود ساده ساز لوح ضمیر گرت هواست که گردد ز غیب نقشپذیر به راه پرخطر عشق پامنه،کآن جا گذار بر دم تیغ است و راه بر سر تیر به زندگانى عشّاق دل مرا سوزد که هست یاورشان درد و غم معین و ظهیر از آن به حال مجانین عشق رشگ برم که هست سلسله زلف یارشان زنجیر به عالمى نفروشم غمت که کس ندهد چنین نفیس متاعى بدین بهاى حقیر کرا که محنت و غم شد ز خوان غیب نصیب نشاط و عیش نگردد میّسر از تدبیر همان حکایت صعوه است و چنگل شهباز حدیث نیروى تدبیر و قوت تقدیر توان نمودن هر درد سخت را درمان به غیر درد جدایى که نیست چارهپذیر خطا سرودم،مرگ است چاره هجران گرت خلاصى نَدْهَد ز قید هجر،بمیر تو را ز سرّ حقیقت چو نیست آگاهى ز جهل نکته به شور دیدگان عشق مگیر دمى امید رهایى مدار در همه عمر براى آنکه شود در کمند عشق اسیر خداى هر دم تقصیر من زیاد کناد اگر محبت خاصان حق بود تقصیر گواه صدق مقال حق این که نیست مرا به جز محبت عشّاق کربلا به ضمیر حدیث محنت آن تشنگان غرقه به خون حکایتى است که نتوان نمودنش تقریر عجبتر از همه شرح غم على اصغر که گر جوان شنود،از ملال گردد پیر به دشت ماریه چون دود آه اخترسوز شد از درون جگر تشنگان به چرخ اثیر على اصغر خود را نهاد بر کف دست خدیو دین ملک العشق شاه عرش سریر میان معرکه آمد بر سپاه عدو ستاد و از دل پردرد برکشید نفیر سرود:هست گنه گر مرا به کیش شما به هیچ کیش ندارد گناه طفل صغیر دهید جرعه آبى بدین صغیر که سوخت درون سینه دل نازکش ز قحطى شیر جواب مقصد شیر را کمان گشود زبان رساند آب به حلقوم اصغرش با تیر برید حنجر او گوش تا به گوش و نشست به بازوى شه دین نوک تیر خصم شریر گلوى خشکش گردید تر ولى از خون به حلق تشنه او نى رسید آب و نه شیر تبسّمى به رخ شاه کرد و رفت ز دست به بزم قدس زدندش ز بام عرش صفیر کشید تیر ز حلقوم او شه شهداء ز دیده اشک فرو ریخت همچو ابر مطیر [۴] فشاند خون گلویش به سوى چرخ برین به گریه گفت که:اى ایزد سمیع و بصیر فصیل ناقه صالح به رتبه برتر نیست ازین صغیر که گردید کشته بىتقصیر (محیط)شرح غمى را چسان تواند گفت که از شگفتى نتوان نمودنش تقریر [۵]
محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 429-434.