فدایى مازندرانى

نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ سپتامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۳:۴۹ توسط Z.rashid (بحث | مشارکت‌ها)

فدایی مازندرانی (زاده 1200 ه.ق در ساری- درگذشته 1282 ه.ق) شاعر آئینی سده سیزدهم هجری بود.

میرزا محمود فدایی مازندرانی
زمینهٔ کاری شاعر
زادروز 1200 ه.ق
روستاى تلاوک
مرگ 1282 ه.ق
در زمان حکومت فتحعلی‌شاه و محمدشاه قاجار
لقب فدایى
تخلص فدایى
دلیل سرشناسی نگارنده نخستین مقتل منظوم در ادب پارسی‌
اثرپذیرفته از محتشم کاشانی و صباحی بیدگلی

زندگینامه

میرزا محمد (فدایى) مازندرانى، گمنام‌ترین و در عین حال از موفق‌ترین شاعران آیینى در سده سیزدهم هجرى بود. زادگاه او روستاى تلاوک از بخش دودانگه شهرستان سارى است. فدائى مازندرانى پس از تحصیل مقدماتى در زادگاه خود براى آموختن علوم دینى و دیگر علوم متداول زمانه خود عازم سفر مى‌گردد و چندى در سارى و مدتى در شهر قم اقامت مى‌کند و برخى از سفر او به نجف و هند نیز خبر داده‌اند.

فدایى مازندرانى در عالم رؤیا از ناحیه مولى الکونین ابى عبد اللّه الحسین -علیه السلام- به لقب «فدایى» مفتخر گردید و همان را تخلص شعرى خود قرار داد. وفایی این شعر را در وصف این رویا سروده است:

دیدم شبى به خواب که در دشت کربلا تنها ستاده بود شه ملک ابتلا
نه قاسمِ شهید و نه عباسِ صف‌شکن نه اکبر جوان و نه عثمان باوفا
از خون سرخ تازه جوانان سبز خط روییده بود لاله در آن دشت جا به جا...
ناگه سپاه ظلم به شه حمله‌ور شدند افتاد نونهال ریاض على ز پا
آن دم من و حبیب نهادیم از خلوص سرها به روى پاش که یعنى تو را فدا
ما را ز تن برید یکى ز آن سپاه سر بگذاشتش به سینه ما از سر جفا
بودند آن دو سر به تبسم گشوده لب چون غنچه‌اى که بشکفد از جنبش صبا
کردى اشاره شاه که اینم«فدایى»است بنمود این لقب به من آن شاه دین عطا
آمد ز بخت خفته چو بیداریم ز خواب گفتم به بخت خویش که احسنت!مرحبا[۱]...
دیدم شبى به خواب که در دشت کربلا تنها ستاده بود شه ملک ابتلا
نه قاسمِ شهید و نه عباسِ صف‌شکن نه اکبر جوان و نه عثمان باوفا
از خون سرخ تازه جوانان سبز خط روییده بود لاله در آن دشت جا به جا...
ناگه سپاه ظلم به شه حمله‌ور شدند افتاد نونهال ریاض على ز پا
آن دم من و حبیب نهادیم از خلوص سرها به روى پاش که یعنى تو را فدا
ما را ز تن برید یکى ز آن سپاه سر بگذاشتش به سینه ما از سر جفا
بودند آن دو سر به تبسم گشوده لب چون غنچه‌اى که بشکفد از جنبش صبا
کردى اشاره شاه که اینم«فدایى»است بنمود این لقب به من آن شاه دین عطا
آمد ز بخت خفته چو بیداریم ز خواب گفتم به بخت خویش که احسنت!مرحبا[۲]...


آثار

فدایى مازندرانى ضمن پیروى از سبک محتشم کاشانى در ترکیب‌بندهاى عاشورایى خود از شیوه‌هاى بیانى سبک خراسانى نیز در استحکام بیان ساختارى کلام خود در برخى از مراثى عاشورایى‌اش سود جسته است. مرثیه‌هاى عاشورایى فدایى مازندرانى پرشور، متین و مزین به انواع آرایه‌هاى لفظى و معنوى است و جاذبه‌هاى کلامى او حاکى از درون‌مایه‌هاى روحانى و اعتقاد پاک و ریشه‌دار این شاعر توانا به ساحت حسین بن على (ع) است.

مقتل منظوم

از فدایى مازندرانى مقتل منظومى به جاى مانده که در چهار «نظام» سامان یافته است:

  • نظام اول: داراى یک ترکیب 72 بندى با 1740 بیت،
  • نظام دوم: داراى یک ترکیب 43 بندى با 1301 بیت،
  • نظام سوم: داراى یک ترکیب 32 بندى با 523 بیت،
  • نظام چهارم: داراى یک ترکیب 27 بندى با 520 بیت.[۳]

و مجموعه چهار نظام او داراى 174 بند و 4084 بیت مى‌باشد.

فدایى مازندرانى درباره «مقتل منظوم» خود مى‌گوید:

این (مقتل منظوم) چو گردید تمام بر چار (نظام) نظم او یافت نظام
افکند خلل به چار ارکان وجود بى‌نظم شد آن چار از این چار (نظام)[۴]


وی ماده تاریخ پایان کار «مقتل منظوم» خود را در «مقتل شاه شهیدان» یافته است و نشان مى‌دهد که در ماده تاریخ‌ سرایى نیز دستى به تمام دارد:


زد قلم چندان پى تحریر این(مقتل)قدم کز نهادِ نى برآمد ناله:جفَّ القلم
کلک خون ریز (فدایى) در دم اتمام آن «مقتل شاه شهیدان» زد به تاریخش رقم[۵]


از این ماده تاریخ سال 1246 ه.ق استخراج مى‌شود که با عنایت به سال تقریبى تولد فدایى مازندرانى (1200 ه.ق) مى‌توان دریافت که وى این مقتل منظوم را در حدود سن 46 سالگى سروده است. و نتیجه دیگرى که مى‌توان گرفت این که مسلما وى در طول 34 سال بقیه عمر خود به آفرینش آثار منظوم دیگرى نیز پرداخته است که متاسفانه از آنها اثرى در دست نیست و بر پژوهشگران شعر آیینى و نیز خویشان و همشهریان این شاعر تواناى عاشورایى فرض است که دیگر آثار منظوم او را نیز شناسایى کرده و غبار فراموشى و غربت را که بر چهره آثار بلند و شیوا و ناشناخته او سنگینى مى‌کند بزدایند و خدمتى درخور به ادب شیعى ارایه دهند.

با عنایت به اینکه از چاپ مقتل (مقتل منظوم) این شاعر بزرگ و توانمند آیینى عصر قاجاریه فقط چهار سال مى‌گذرد و شرح احوال و آثار شاعر نیز به خاطر گمنامى و دور بودن محل اقامت وى از پایتخت در هیچ یک از تذکره‌هاى تالیف شده در طول دوره قاجاریه نیامده است نمى‌توان و نباید در مورد دامنه تاثیر آثار عاشورایى او سخنى به میان آورد ولى با چاپ (مقتل منظوم) وى مى‌توان امیدوار بود که با آشنایى تدریجى شیفتگان آثار عاشورایى با مرثیه‌هاى پرشور و شیواى او و تاثیرپذیرى از شیوه گیراى بیانى این شاعر توانمند و مخلص آل اللّه بالندگى نخل برومند شعر عاشورا را در گستره زبان فارسى بیش از پیش شاهد باشیم.

تردید نمى‌توان کرد که اگر این شاعر توانا و بااخلاص آیینى همانند بسیارى از شعراى دوره قاجاریه قصایدى در ستایش سلاطین قاجار مى‌سرود شرح احوال و آثار او نیز در تذکره‌هاى این دوره راه مى‌یافت! و شاعر نیز ترجیح داد و طبع خداداده خود را به مناقب سلطانى آلوده نکرد. عاش سعیدا و مات سعیدا.

آثار برگزیده عاشورایى

همان گونه که در بخش پیشین ذکر کردیم، از فدایى مازندرانى یک (مقتل منظوم)در چهار نظام حاوى 174 بند مرثیه و 4084 بیت به چاپ رسیده است که براى آشنایى شیفتگان شعر عاشورا با آثار این شاعر گمنام آیینى به نقل قسمت‌هایى از آن بسنده مى‌کنیم. ضمنا در مقدمه این مقتل که به قلم شاعر نگاشته شده است یک مثنوى عاشورایى در 133 بیت و نیز ابیات پراکنده‌اى آمده که در مقام مقایسه با ترکیب‌بندهاى فاخر عاشورایى او منزلت چندانى ندارد.

بند پایانى نظام اول

شاها فلک ز بار عزایت خمیده باد انجم به سان اشک ز چشمش چکیده باد
ماهى که به رخ تو درآید ز زیر ابر از ظلمت خسوف به دوران ندیده باد
سروى که بى‌قدِ تو بروید به جویبار در خاک غم چو نخل بلندت خمیده باد
گر گل به ماتمت نزند چاک پیرهن پیراهن صبوریش از تن دریده باد
گر بلبل از غم تو ننالد به شاخ گل چون سوسنش زبان به قفا درکشیده باد
گر سنبل از تپانچه نگردد کبود رنگ چون لاله عذار تو رنگش پریده باد
گر نرگس از غم تو نشد دیده‌اش سفید چون چشم ما ز هجر تو خوابش رمیده باد
گر از غم تو غنچه نه خون جگر خورد چون غنچه دهان تو او پژمریده باد
آن کس که او به سرو روانت خدنگ زد همچون کمان ابروى تو قد خمیده باد
آن کس که از نفاق ندادت دمى امان یا رب!به هردو کون امانش بریده باد
آن اهرمن که خاتم از انگشت تو کشید انگشت او همیشه به دندان گزیده باد
چون جان خود نکرد (فدائى) فداى تو مرغ حیاتش از قفس تن پریده باد
یا رب!مرا از آتش دوزخ عتیق[۶] ساز
این بنده را ز لطف به فطرس رفیق ساز[۷]

بند دهم از نظام دوم


تنها چو ماند زاده پیغمبر آه آه! آهى کشید از دل غمپرور آه آه!
از هرطرف بدید و علمدار خود ندید او را شکست بازوى زورآور آه آه
نورش ز دیده برد غم نور دیده‌اش یعنى شبیه ختم رسل:اکبر آه آه!
در خون تپیده دید تن قاسم اى دیغ وز پا فتاده یافت قد جعفر آه آه!
نه لشکر و سپاه نه یار و نه دادخواه نه مونس و نه غمخور و نى یاور آه آه!
از پشت سر خروش جگر تشنگان به گوش وز پیش روش طعنه زنان لشکر آه آه!
گاهى به ناله گفت که اى خواهر!اَلوداع گاهى به گریه دید رخ دختر آه آه!...
آمد به رزمگاه چو آن شاه بى‌سپاه تنها به کام خشک و دو چشم تر آه آه!
آن دم ز خیمه‌گاه خروش و فغان شنید آهى کشید از دل چون اخگر آه آه!
برگشت از مصاف و به نزدیک خیمه رفت گفتا زِ روى درد که اى خواهر آه آه!
برگو چه روى داده شما را درین زمانه؟ زینب به ناله گفت که اى سرور آه آه!
از بهر شیر اصغر شیرین لقاى تو بنموده تلخ زندگى مادر آه آه!
اى شیرزاده شیر به پستان مادرش گردیده خشک و مانده به چشم تر آه آه!
آبى بیار و آبروى مادرش بخواه دادش برس به داورى داور آه آه!
آن طفل را گرفت ز زینب شه شهید بردش به پیش روى صف لشکر آه آه!
گفتا که اى سپاه اگر باشدم گناه او را گناه چیست که درین برّ؟آه آه!
از تشنگى کشیده چو سوسن زبان به کام شد غنچه‌اش کبود چو نیلوفر آه آه!
یک جرعه‌اى ز آب به این بى‌زبان دهید یادآورید از عطش محشر آه آه!
ناگه ز شست ظلم خدنگى که ناوکش بوده‌ست تیز بر صف نشتر آه آه!
بر حلق خشک تشنه آن نازنین رسید جاگیر گشت بر گلویش تا پر آه آه!
از حلق او گذشت و به بازوى شه نشست یک تیر را نشانه دو آمد بر!آه آه!
خم شد ز بار درد قد شاه چون کمان کان تیر را کشید از آن حنجر آه آه!
از کف فشاند خون گلویش به سوى چرخ یک قطره برنگشت از آن دیگر،آه آه!...
زنگ شفق به دامن گردون نیلگون ز آن خون نشانه‌دان و نما باور آه آه!
آن دم کشید اصغر لب تشنه از جگر آهى که سوخت از تف آن،اختر آه آه!
لختى نظر گشود به آن باب مهربان رفت از کنار او به لب کوثر آه آه!
طفل حسین ز ناقه صالح به نزد حق نبوَد ز روى مرتبه خود کمتر آه آه!
از بهر کشتن شترى،کرد حق غضب بر قتل شیرخواره شیر نر،آه آه!
خواهد غضب نمود به خوانخواهى‌اش که هست خوانخواه شیر صف شکن صفدر آه آه!
آخر گر انتقام کشد اول است آن
سرِّ حدیث «یُمهِل و لا یمهل»[۸] است آن[۹]

بند نهم از نظام سوم

تا نیّر سپهر خلافت ز زین فتاد گفتى که آفتاب به روى زمین فتاد
گفتى طناب لنگر فُلک فَلک گسیخت گفتى ستون خیمه چرخ برین فتاد
گفتى:ز چرخ آمده روح الامین به خاک گفتى:ز دار عیسى گردون نشین فتاد
تا مهر چرخ جود به خاک بلا نشست تا ماه آسمان سخا بر زمین فتاد
برجیس مشتریش شد از منظر ششم کیوان به خاک از فلک هفتمین فتاد...
آیین کفر یافت ز اهریمنان رواج وز دست حق‌پرست سلیمان نگین فتاد
یأجوج فتنه،گشت عجب‌کاران به دهد ز آن رخنه‌اى که در سدِ دین مبین فتاد
از نو شکست گوهر دندان مصطفى وز سر شکاف بر سر یعسوب دین فتاد
هم پهلوى بتول ز آن صدمه درشکست هم بر حسن شراره الماس کین فتاد
بر تخت زر یزید پلید لعین نشست بر روى خاک پیکر سلطان دین فتاد...
هرگز به روى خاک نه شاهى چنان نشست هرگز ز بام چرخ نه ماهى چنین فتاد...
چون مرغ پرشکسته و چون صید زخمدار بر روى خاک آن بدن نازنین فتاد...
بى‌نور گشت چشمه خور تا که چشم بر چشم نور چشم رسول امین فتاد
بر سینه‌اش نشست که آن قرعه ازل بر نام آن ستمگر شوم لعین فتاد
خنجر کشید بر گلوى شاه تشنه‌لب
شرم و حیا نکرد از آن خسرو عرب

بند هفدهم از نظام سوم

در حیرتم که لاله دلش داغدارِ کیست؟ سنبل گشوده گیسوى و آشفتۀ تارِ کیست؟...
گل از براى چیست که بنموده جامه چاک؟ باد صبا به طرْف چمن بیقرارِ کیست؟
بگذر به دشت ماریه، اى باد صبحدم آنجا سؤال کن که در آنجا مزارِ کیست؟
افغان‌کنان به دیده خونین نظر نما کآن جا ز خون گل بدنان لاله‌زار کیست؟
از آهوان وحشى آن سرزمین بپرس (کاین صید دست‌وپا زده در خون)[۱۰] شکار کیست؟...
و آن مرقدى که تربت او راست بوى سیب در حیرتم که نفخه مشک تتار کیست؟
خاکش مگر گل است؟نه!گل سینه چاک اوست
گُل پاى در گِلى است به جایى که خاک اوست[۱۱]

بند سى و سوم از نظام دوم

در ماتمش کلیم و مسیحا گریستند افزون از آن چه آدم و حوا گریستند
تنها بر او نه جن و ملک نوحه‌گر شدند مرغ هوا و ماهى دریا گریستند
از اوج چرخ تا به حضیض زمین هفت وز سطح خاک تا به ثریا گریستند
زین غم به دیر و صومعه قسیّس و برهمن با رشته صلیب و چلیپا گریستند
از محنتش چه عامى و عارف چه نیک و بد در ماتمش چه پیر و چه برنا گریستند...
گرگ اجل چو اکبر یوسف‌ لقا درید آن دم عزیز مصر و زلیخا گریستند
چون شد روانه شاه شهیدان سوى مصاف اندر قفاش عترت طاها گریستند...
هم سوز ناله‌هاش دل چرخ پیر سوخت هم چشم زخم‌هاش بر اعضا گریستند
چون ماند زیب دامن زهرا به روى خاک آن دم رسول و حیدر و زهرا گریستند...
هم مهر منکسف شد و هم ماه منخسف هم فرقدین و زهره و جوزا گریستند...
در قتلگه ز دیدن تنهاى کشتگان سرها به روى نیزه اعدا گریستند
از استماع نوحه زینب گریست نوح نوعى که هود و صالح و یحیى گریستند
در گریه خیل ماتم و در خنده کوفیان اینها همى به خنده و آنها گریستند
گر فاش مى‌گریست بر او چشم روزگار
توفان تازه‌اى به جهان گشتى آشکار[۱۲]

بند بیست و دوم از نظام سوم

بى‌چاکِ سینه جامه دریدن چه فایده؟ بى‌آب دیده آه کشیدن چه فایده؟
بى‌سوزسینه، سینه زدن را چه حاصلى است بى‌درد دل به خاک تپیدن چه فایده؟...
چون تیر از نشانه خطا کرد و درگذشت اندر پى غزال دویدن چه فایده؟...
گفتن که: شد بریده حسین را سر از ستم و آن گه طمع ز سر نبریدن چه فایده؟
گفتن که:راست گشته بر او از کمال خدنگ اما کمان صفت نخمیدن چه فایده؟
بى‌یاد چشم پرنَم او،خواب را چه سود؟ بى‌ذکرش آب سرد چشیدن چه فایده؟...
اى لاله داغدار برون کن سر از زمین بى‌داغ او ز خاک دمیدن چه فایده؟
هر لحظه‌اى هزار!ز شاخ گلى به سرو بى‌عشق او به هرزه پریدن چه فایده؟
بر گل،گر اى هزار!تو را ناله آرزوست
بر آن گلى بنال که گل سینه چاک اوست[۱۳]

بند سى و ششم از نظام سوم

زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم خون گشت قلب لعل و دل سنگ خاره هم
بر سر زدند از الم زاده بتول تنها همین نه مریم و هاجر که ساره هم
بستند راه مهلت او از چهار سو تنها نه راه مهلت او راه چاره هم
کردند قتل عام به نوعى که شد قتیل از کودکان آل نبى شیرخواره هم
بر قتل شیرخواره نکردند اکتفا تاراج برده‌اند ز کین گاهواره هم
از کینه،استخوان بر و سینه‌اش شکست تنها نه سنگ ظلم،که از سُمِّ باره هم
بر خور نشست از اثر نعل میخ‌کوب تنها نه نقش ماه که نقش ستاره هم
بگذاشتند پیکر مجروح او به خاک نگذاشته‌اند ز آن بدن پاره پاره هم
آن پیکر شریف چو بر روى خاک ماند بر روى او پیاده گذشت و سواره هم
شد پاره، گوشِ پردگىِ گوشواره عرش تاراج گشت زیور و خلخال و یاره هم
زین نظم شد گشوده به رویم درِ الم[۱۴]
بر قلب من نشست ز مَرْهَم هزار هم[۱۵]

بند سیزدهم از نظام چهارم

این بزم ماتم است و یا محشرست این؟ یا مجلس عزاى شه بى‌سرست این؟
این قطره خون دلى است که لوح سینه است یا این که عود سوخته در مجمرست این؟
اى دل!به سان شمع بسوز و به غم بساز بزم عزاى خسرو دین‌پرورست این
گر باور تو نیست درین داورى مرا شاهد دو عادل‌اند:دو چشم ترست این
دانى چه گفت آن شه لب‌تشنه زیر تیغ بشنو حدیث راست که در خاطرست این...
دادم ز صدق گر به سرِ وعده تو سر در خجلتم که آه همین یک سرست این!...
آمد نداى غیب که سر دادنت قبول از لطف ما به فرق سران افسرست این
چون شد گذار قافله غم به مقتلش شد شورشى که گفت فلک محشرست این!
زینب در آن میانه، به نعش برادرش گفتا که اى اسیر ستم!خواهرست این
زخم تنت چراست فزون از ستاره‌ها جانا!مگر سپهر پر از اخترست این؟
این پیکرست یا مهِ بنهفته در شفق یا مهر تابناک به خون اندرست این؟...
سر نیست بر سنان ستم،گوییا کنون طالع به چرخ نیزه خور خاورست این!...
و آن گه به ناله گفت که:یا ایها الرسول! غلتان به خاک نور دل حیدرست این
بى‌تن به روى نیزه اعدا، سرست آن بى‌سر به روى خاک بلا،پیکرست این
آن قاسم بریده سر و پاى در حناست وین اکبر شکسته بر و اصغرست،این!
آن سرو سرنگون شده عباس باوفاست وین عون خون تپیده تن و جعفرست این!...
گردیده پاره پاره ز چنگال روبهان فرزند شیر صف شکن صفدرست این...
شد تشنه‌لب شهید حسین غریب تو اندر لب فرات، کرا باورست این؟!...
پس دخت دختر نبى و،زاده ولى
رو کرد جانب نجف و گفت یا على[۱۶]!

بند بیست و ششم از نظام چهارم

احوال گل ز خار بپرس و ز من مپرس نالیدن از هَزار بپرس و ز من مپرس
پرسى براى چیست که پیچیده‌اى به خویش ز آن زلف تابدار بپرس و ز من مپرس
گویى خمار کیست که کردت خراب و مست ز آن چشم پرخمار بپرس و ز من مپرس...
سوز درون تشنه‌لبان فرات را از قلب داغدار بپرس و ز من مپرس
از زخم آن تنى که چو گلى گشت چاک چاک از تیغ و تیر و خار بپرس و ز من مپرس...
خواهى اگر حکایتى از زخم کارى‌اش از دشت کارزار بپرس و ز من مپرس...
حال سرى که شد به سر نیزه سربلند رو!رو!ز نیزه‌دار بپرس و ز من مپرس...
گفتم به گل که: ناله بلبل براى چیست؟ گفتا که از هزار بپرس و ز من مپرس...
یا رب! سزاى فعل بدم را به روز حشر از حُبّ هشت و چار بپرس و ز من مپرس
از لطف حق گناه(فدایى)شود ثواب
آرى شراب سرکه به آید به انقلاب[۱۷]

منابع

پی نوشت

  1. دیوان فدایى مازندرانى،به تصحیح و تعلیق فریدون اکبرى شلدره‌اى(سازمان اوقاف و امور خیریه،تهران 1377) ص 178.
  2. دیوان فدایى مازندرانى،به تصحیح و تعلیق فریدون اکبرى شلدره‌اى(سازمان اوقاف و امور خیریه،تهران 1377) ص 178.
  3. همان،مقدمه،ص بیست و سه.
  4. همان،ص 208.
  5. همان.
  6. آزاد.
  7. همان،ص 104 و 105.
  8. صورت کامل این حدیث در روضة الشهدا هم آمده است:در ان اللّه یمهل و لا یهمل.ر.ک:به پاورقى،ص 120 دیوان فدایى مازندرانى.
  9. همان،ص 117 تا 120.
  10. وامى از محتشم کاشانى.
  11. همان،ص 170 و 171.
  12. همان،ص 146.
  13. همان،ص 174.
  14. همان،ص 176.
  15. همّ به معناى غم که بنا به ضرورت شعرى باید بدون تشدید تلفظ شود.
  16. همان،ص 193 و 194.
  17. همان،ص 206 و 207.