شبث‌ بن ربعی تمیمی یربوعی ریاحی

شبث‌بن ربعی، از اشراف و سرداران عرب و صاحب نقش‌های متضاد در حوادث مهم سده اول هجری است. وی دوران جاهلیت را درک کرد.[۱]


مشخصات فردی
نام کامل شبث‌بن ربعی
نقش در واقعه کربلا


نخستین یادکرد از او به سال 11 هجری باز می‌گردد که در خدمت سجاع دختر حارث‌بن سوید تمیمی، زنی که مدعی پیامبری بود، قرار گرفت.[۲] هنگامی که ابوبکر نبرد با مرتدین را آغاز کرد، وی به مسلمانان پیوست. سپس در زمان خلیفه دوم عمربن خطّاب در فتوحات اسلامی شرکت نمود و در جنگ بویب در سال 13 هجری رهبری بنی‌حنظله را بر عهده داشت.[۳] به گفته عِجلی، شبث نخستین کسی بود که در قتل عثمان کمک کرد[۴] و اما کمی بعد و در جنگ جمل از عایشه حمایت کرد.[۵] آن‌گاه در ذی‌الحجه سال 36 به عنوان نماینده امیرالمؤمنین‌ به همراه کسانی چون بشیربن عمرو انصاری و سعیدبن قیس هَمدانی به نزد معاویه رفت تا او را به سوی خدا و اطاعت و پیوستن به جماعت دعوت کند. پس از آنکه امام چاره‌ای جز جنگ در برابر خود ندید، او در صف امام علی (ع) قرار داشت و به جنگ با سپاه معاویه پرداخت. امیرالمؤمنین‌ در جنگ صفین سرداران خود از جمله شبث را با دسته‌ای از لشکریان برای نبرد با سپاه شام گسیل می‌داشت.[۶]


در ماه محرم سال 37 هجری هنگامی‌که در اثنای جنگ صفین، امام علی (ع) و معاویه متارکه جنگ کردند، دو طرف فرستادگانی را به امید صلح نزد یکدیگر فرستادند. امیرالمؤمنین‌، عدی‌بن حاتم، یزیدبن قیس، شبث‌بن ربعی و زیادبن خصفه را سوی معاویه فرستاد،[۷] اما با پایان محرم جنگ دوباره آغاز شد و شبث‌بن ربعی ریاست دو قبیله عمرو و حنظله از خاندان‌های کوفه را به دستور امیرالمؤمنین‌ برعهده داشت.[۸]


پس از پایان جنگ در سال 37 هجری و بازگشت سپاه امام به کوفه، شبث یکی از بنیان‌گذاران جریان خوارج بود که به عنوان اعتراض به قضیه حکمیت همراه دوازده هزار نفر به قریه حروراء در نیم فرسخی کوفه رفتند. در آنجا خوارج، شبث را به امارت برگزیدند. امیرالمؤمنین‌ با آنان گفت‌وگو و محاجّه کرد. پس از سخنان امام همگی به کوفه بازگشتند.[۹] در گفتاری که از شبث نقل شده وی خود را نخستین کسی دانسته که ”حَروریه“ را بنیان نهاد[۱۰] اما خود توبه کرد و در نهروان در سپاه امیرالمؤمنین‌ فرماندهی میسره را برعهده داشت و علیه خوارج جنگید.[۱۱]


بنا به روایت ثقفی کوفی، چون عبدالله حضرمی، یکی از سرداران معاویه بر بصره یورش برد، ازدیان از امیرالمؤمنین خواستند تا کسی از بنی‌تمیم را بر سر بصره فرستد نه فردی از ازد عمان را، مخنف‌بن سلیم جدّ ابومخنف که حاضر بود و نمی‌توانست کنایه‌های شبث علیه ازدیان را تحمل کند، در پاسخ شبث که به امام توصیه کرد تا از ارسال سرداری ازدی به بصره اجتناب ورزد، به دفاع از وفاداری قومِ خویش نسبت به امیرالمؤمنین پرداخت و در سرزنش شبث گفت: بیگانگان کینه‌توزی که بر خدا عصیان می‌ورزند و به مخالفت با امام می‌پردازند، قوم تواند؛ اما یاران نزدیک و آن کسانی که خدا را اطاعت می‌کنند، قوم من‌اند که یک نفر از آنان بهتر از ده تن از افراد قوم تو می‌باشند.[۱۲]


پس از شهادت امام حسن (ع) و مسلط شدن معاویه بر اوضاع، به او پیوست.


به روایت طبری هنگامی که معاویه زمام حکومت را به دست گرفت، او را به همراه سلیمان‌بن صُرَد خزاعی، حُجربن عَدی، ابن کَواء و عمروبن حَمِق در کوفه زیر نظر گرفت.[۱۳] زمانی که زیاد بر ضد حُجربن عَدی (مقتول 51) از سران قریش شهادت گرفت، شبث نیز در زمره شهادت‌دهندگان بود.[۱۴]


در دوران حکومت یزید، شبث جزء افراد فرصت‌طلب‌ و سودجویی‌ بود که‌ با سنجیدن‌ توازن‌ قوا موضع‌ خود را مشخص‌ می‌کردند وکفه‌ به‌ هر طرف‌ سنگین‌تر می‌شد به‌ آن‌ سمت‌ متمایل‌ می‌گردیدند. ‌چون‌ دید مسلم‌بن‌ عقیل‌ در کوفه‌ پیشرفت‌ خوبی‌ دارد و نیروهای‌ امام حسین (ع) هر روز بیشتر و متراکم‌تر می‌شوند، او و حجّاربن‌ ابجر عِجلی‌، یزیدبن‌ حارث‌بن‌ یزید شیبانی‌، عروة‌بن‌ قیس‌ احمسی‌، عمروبن‌ حجاج‌ زبیدی‌، محمدبن‌ عسیربن‌ عطاردبن‌ حاجب‌ تمیمی‌ و محمدبن عمیربن عبید از جمله بزرگان کوفه بودند که به امام حسین (ع) نامه نوشتند و از او دعوت کردند که به کوفه بیاید. مضمون‌ نامه‌ چنین‌ بود: ” اما بعد! صحراها سبز شده‌ و میوه‌ها رسیده‌اند. بنابراین‌ اگر مشیت‌ آن‌ پیشوای ‌گران‌قدر تعلق‌ گرفته‌ به‌ سوی‌ ما تشریف‌فرما شوید که‌ لشکری‌ آماده‌ و مجهز گوش‌ به‌ فرمان‌ شمایند. پس‌ هر چه ‌زودتر خود را به‌ کوفه‌ برسانید. درود و رحمت‌ خداوند بر تو و پدرت‌. والسلام‌. “[۱۵]


درباره نامه‌ نوشتن‌ این‌ قبیل‌ اشراف‌ باید گفت‌ هدف‌ آنان‌ این‌ بود که‌ او را وسیله‌ای‌ برای‌ بهره‌مند شدن‌ بیشتر از مال‌ دنیا قرار دهند و پس‌ از پیروزی‌ احتمالی‌ امام حسین (ع) و یا حتی‌ برای‌ جذب‌ شیعیان‌ کوفه‌، از او استفاده‌ کنند. به هر حال با تسلط عبیدالله‌بن زیاد بر کوفه و به هنگام قیام مسلم‌بن عقیل در ذی‌الحجه سال 60 هجری شبث جزء کسانی بود که به عبیدالله‌بن زیاد پیوست و مردم را از همراهی با مسلم بیم داد و به دستور عبیدالله به جنگ با مسلم پرداخت و در صف مخالفان امام حسین (ع) قرار گرفت.[۱۶] لیکن هنگام کشته شدن مسلم، خود و دیگران را به خاطر قتل مسلم مورد سرزنش قرار داد.


به گفته دینوری هنگامی که عبیدالله او را به همراه شمربن ذی‌الجوشن، حُصَین‌بن نُمَیر و حَجّاربن ابجر به یاری عمربن سعد فرستاد، با عذر بیماری خودداری نمود، اما با تأکید ابن‌زیاد به راه افتاد.[۱۷]


در روز عاشورا فرماندهی پیادگان سپاه عمربن سعد را بر عهده داشت؛[۱۸]


صبح روز عاشورا، امام حسین (ع) سران‌ سپاه‌ عمربن‌ سعد از جمله شبث‌بن‌ ربعی‌ را مورد خطاب‌ قرار داد که آیا شما برای‌ من‌ نامه‌ ننوشتید که‌: لشکری‌ آماده‌ و تجهیز شده‌ در اختیار توست، پس به سوی ما روانه شو‌؟ اینک‌ من‌ آمده‌ام‌! اگر آمدنم‌ را ناخوش‌ دارید، برمی‌گردم.[۱۹]


شبث که هرگز نتوانست بر دوگانگی شخصیت خویش غالب شود، اگر چه در شمار سپاه ابن‌سعد در کربلا حاضر شد و در قتل‌عام یاران امام حسین (ع) مددکار کوفیان شد، با وجود این گفته می‌شود که شبث تمایلی به جنگ با امام حسین (ع) نداشته و هنگامی که عمربن سعد از او خواست چون سواران عزرة‌بن‌ قیس از هر سو عقب می‌روند، با پیادگان و تیراندازان خود به جنگ سواران دلیر و سلحشور لشکر حسین برو، بهانه آورد و گفت: سبحان‌الله می‌خواهی پیر مضر و همه مردم شهر را با تیراندازان بفرستی، کسی را جز من نیافتی که برای اینکار بفرستی؟[۲۰] روایت کرده‌اند که بعدها از شرکت در جنگ با امام حسین (ع) نیز اظهار ندامت نموده بود. ابوزهیر اسدی گوید که شبث سال‌ها پس از واقعه کربلا، در زمان مصعب‌بن زبیر می‌گفت: خداوند هرگز به مردم این شهر خیری نخواهد داد و به راه هدایتشان نخواهد برد، در شگفت نمی‌شوید که ما در روزگار علی‌بن ابی‌طالب و پسرش به مدت پنج سال با آل‌ابوسفیان جنگیدیم، اما سرانجام همراه آل‌معاویه و پسر سمیه زانیه به پسر دیگرش که بهترین مردم روی زمین بود، حمله کردیم. این کار ما ضلالت بود و چه ضلالتی![۲۱]


شبث، کوفیان را به دلیل شادی و شعف پس از کشتن مسلم‌بن عوسجه سرزنش کرد و گفت: به خدا قسم او جایگاه رفیعی در میان مسلمانان داشت. در فتح آذربایجان دیدم که پیش از رسیدن سپاه اسلام، خود شش تن را کشته بود.[۲۲]


در روز عاشورا هنگامی که شمر به خیمه امام حسین (ع) رسید و قصد آتش زدن خیمه و کشتن زنان و کودکان را داشت، شبث مانع او شد و به او گفت: ترساننده زنان شده‌ای؟[۲۳]


پس از تسلط زبیریان بر کوفه، به آنان پیوست و از طرفدارن عبدالله‌بن زبیر گردید. سپس او به همراهی عمربن سعد و یزیدبن حارث‌بن رُوَیم، در تشویق عبدالله‌بن یزید خطمی انصاری حاکم زبیری کوفه، در دستگیری مختار ثقفی و زندانی شدن او نقش داشت.[۲۴]


در هنگام قیام توابین به رهبری سلیمان‌بن صرد خزاعی، شبث که جزء قاتلان شهدای کربلا و جیره‌خوار رژیم اموی بود بر این مهم اصرار داشت و تبلیغ می‌کرد و توده‌ها را به سوی سلیمان‌بن صرد دعوت می‌کرد.[۲۵]


به هنگام قیام مختار ثقفی در روز چهارشنبه 13 ربیع الاول سال 66 هجری به خونخواهی امام حسین (ع)، شبث جزو سرداران و مشاوران عبدالله‌بن مطیع والی کوفه بود و ابن‌مطیع او را با حدود سه هزار سپاهی به جنگ سپاهیان مختار به سوی سبخه (میدان بزرگ کوفه) فرستاد. او همچنین راشدبن ایاس‌بن مضارب را با چهار هزار نفر به منطقه مراد اعزام داشت. مختار هم نهصد نفر را به فرماندهی ابراهیم‌بن مالک اشتر برای مقابله با راشدبن ایاس و نعیم‌بن هبیره را با سیصدسوار و ششصد پیاده نظام علیه شبث فرستاد و یزیدبن انس اسدی را با نهصد نفر به عنوان مقدمةالجیش نعیم‌بن هبیره راهی عرصه نبرد کرد.


نیروهای شبث از مقابل نیروهای مختار می‌گریختند. شبث برای تحریک و پایداری سپاهش فریاد می‌زد: ای حامیان بد، ازغلامانتان می‌گریزید؟ اشاره شبث به موالیانی بود که در سپاه مختار بودند. همین کنایه باعث شد تا گروهی از سپاهیانش برگردند و به شدت بجنگند و هر کدام از موالی را که اسیر می‌کردند، بکشند. لذا سپاه مختار در موقعیت سختی قرار گرفت. عبدالله‌بن مطیع همچنین یزیدبن‌ حارث‌بن رویم را با دو هزار سپاهی به جنگ مختار فرستاد. مختار در این پیکار فرماندهی پیاده‌نظام را برعهده گرفت در حالی که یزیدبن انس اسدی را بر سواره‌نظام گمارده بود. در این هنگام ابراهیم‌بن مالک اشتر توانست نیروهای راشدبن ایاس را در هم شکند و خود وی را بکشد و به یاری مختار که در محاصره نیروهای شبث قرارگرفته بود، برود. هنگام حمله ابراهیم‌بن مالک اشتر، شبث و نیروهای تحت امرش عقب‌نشینی کردند و تا نزدیک خانه‌های کوفه متواری شدند. سپس ابن‌مطیع او را مسئول محافظت قصر نمود. هنگامی که محاصره ابن‌مطیع و یارانش در قصر شدت یافت، شبث از او خواست که از مختار امان بخواهد. اشراف کوفه نیز همین نظر را داشتند، اما ابن‌مطیع نپذیرفت و ناگزیر به پیشنهاد دیگر شبث، مخفیانه گریخت و بزرگان کوفه از جمله شبث با مختار بیعت کردند.[۲۶]


بنا به گفته طبری، هنگامی که مختار کرسی منسوب به امام علی (ع) را به دست آورد، مردم را در مسجد جمع کرد و طی سخنانی آن را به صندوق بنی‌اسرائیل تشبیه نمود و مؤیدی بر حرکت خود مطرح کرد. در این هنگام شبث به‌پا خاسته و مُضَریان را از پذیرش سخنان او بازداشت.[۲۷]


شبث جزء اشراف کوفه بود. اشراف کوفه عبارت بودند از سران قبایل، برده‌داران و زمین‌داران عرب که پاسدار فرهنگ و ارزش‌های جاهلیت و مدافع سرسخت نظام طبقاتی بودند. آنان اگر چه از آغاز بعثت به مقاومت علیه دستاوردهای آن پرداختند، اما به اقتضای شرایط با نقاب نفاق، تظاهر به اسلام نموده و سعی داشتند با پذیرش دینِ جدید موقعیت سیاسی – اجتماعی خویش را حفظ نمایند. لذا همیشه تابع قدرت حاکم بودند. مختار پیش از پیروزی می‌گفت: اشراف در شهادت انقلابیون شیعه و شخص مسلم‌بن عقیل و شهدای کربلا نقش داشته‌اند و از عوامل مهم حکومت اموی در عراق به‌شمار می‌روند. اما در پگاه پیروزی همین اشراف کوفه، رنگ عوض کردند و پیرامون مختار گرد آمدند. کسانی چون شبث‌بن ربعی، محمدبن اشعث، حسّان‌بن منذر و . . . مختار آنان را خوب می‌شناخت و می‌دانست که از سران برجسته اشراف هستند. اما رهبری نهضت به نرمشی محافظه‌کارانه روی آورد و با اشراف نه تنها گرم گرفت بلکه از میان آنان مشاورینی نیز انتخاب کرد. همین امر خشم محمدبن حنفیه را برانگیخت.


در دوران حکومت مختار، شبث و دیگر اشراف کوفه که به شدت از پیروزی شیعیان و قیام مختار دچار وحشت شده بود، به دنبال فرصت بودند، تا ضربه را بر انقلاب مختار وارد سازند. آنان این فرصت را زمانی به‌دست آوردند که لشکر مختار به فرماندهی یزیدبن انس اسدی برای جنگ با نیروهای شام به فرماندهی عبیدالله‌بن زیاد روانه شده بودند. با مرگ یزیدبن انس و بازگشت لشکر به کوفه، شایعه شکست انقلاب مختار توسط منافقین کوفه در شهر پیچید. اشراف که با مختار بیعت کرده بودند و عده‌ای از سرانشان مشاور مختار بودند، در شهرِ شایعه‌پذیر کوفه شایعه کردند که یزیدبن انس به فرمان مختار کشته شده است. این شایعه در شهر قوت گرفت.


در همان جوّ متشنج کوفه، مختار سپاهی عظیم به فرماندهی ابراهیم‌بن مالک اشتر به سوی جبهه شام اعزام داشت.


در اینجا شبث وارد معرکه دیگری شد و با کمک دیگر سران اشراف از جمله شمربن ذی‌الجوشن که در کوفه مخفی بود، توطئه علیه مختار را تدارک دید.


اشراف بلافاصله پس از خالی شدن کوفه از هوادارن مختار، از مخفیگاهها بیرون آمده و تشکیل جلسه دادند، تا هر چه زودتر کار مختار را تمام کنند. پس در منزل شبث که او را شیخ و بزرگ خود می‌شمردند، اجتماع کرده و از او خواستند تا با مختار صحبت کند و بگوید مختار بی‌رضایت اشراف افرادی را بر آنان امارت داده و از موالیان و غلامان حمایت می‌کند و آنان را بر ما ترجیح می‌دهد. این امر باعث شده تا زیردستان بر ما مسلط شوند و دیگر کسی از ما فرمان نبرد و زندگی ما متلاشی شود.


مختار در آن موقعیت حساس که درگیر جنگ با نیروهای شام بود، مایل نبود که جبهه‌ای دیگر در داخل گشوده شود، او اگر چه متوجه عمق توطئه شد، اما با ملایمت وعده داد ناراضیان را راضی خواهد کرد و به شبث گفت به آنان بگو اگر غلامان و اموالتان را پس دهم با من علیه بنی‌امیه و عبدالله‌بن زبیر وارد جنگ می‌شوید؟ اشراف این پیشنهاد را قبول نکردند.


پس از گفت‌وگوی بی‌نتیجه شبث با مختار، اشراف به سرکردگی شبث از این فرصت استثنایی استفاده کرده و به مخالفت با مختار پرداختند و تصمیم به جنگ با او گرفتند. ابراهیم‌بن مالک اشتر که برای جنگ با عبیدالله‌بن زیاد از کوفه خارج شده بود، با فرمان مختار برگشت. جنگ سختی درگرفت. اشراف سه گوشه مهم کوفه را اشغال کرده و نقاط استراتژیک آن را به دست گرفتند.[۲۸] ابراهیم با تدبیر خاص نظامی از دشت وسیع جلوی شهر کوفه (سبیع) که تحت اشغال عبدالرحمن‌بن قیس همدانی بود، حمله را آغاز کرد و خط مقدم مقاومت اشراف را در هم شکست و به مواضع قبیله مضر رسید. در این نبرد، شبث از سران مُضَریان بود که در میدان کناسه می‌جنگید. پس از شکست شورشیان در میدان سبیع، نیروهای تحت فرماندهی شبث که با ابراهیم‌بن مالک اشتر وارد جنگ شده بودند، نیز منهزم و شکست خوردند.[۲۹] ابراهیم همچنان فاتحانه پیش می‌رفت و توانست غائله اشراف را به شدت سرکوب سازد. در این نبرد عده زیادی اسیر شدند.


شبث فرزندی به نام عبدالمؤمن داشت که در سپاه مختار بود و با شجاعت و قلبی پر از کینه نسبت به اشراف کوفه از جمله پدرش می‌جنگید.[۳۰] پس از آنکه بزرگان کوفه از مختار شکست خوردند، به بصره گریختند و به مصعب‌بن زبیر که از طرف برادرش عبدالله‌ حکمران بصره بود، پیوستند و او را به جنگ با مختار برانگیختند. گویند شبث به طرز عجیبی وارد شهر بصره شد. او سوار بر قاطری که دُم و گوش آن را بریده و خون از آن جاری بود و با قبای چاک‌زده فریاد می‌زد: آی کمک! آی کمک! با همان وضع نزد مصعب رفت و به او گفت که مردم کوفه به دلیل اینکه مختار غلامان، بردگان و موالی را بر اشراف شهر مسلط کرده و بردگان را بر بزرگان کوفه شورانده و حتی عده‌ای از مردم کوفه را دربند کرده، به ستوه آمده‌اند. شبث همچنین به مصعب اطمینان داد که ستون پنجم شهر کوفه نیز با آنان همراهی خواهند کرد.[۳۱] به این ترتیب اشراف فراری کوفه زیر فرماندهی شبث‌بن ربعی و محمدبن اشعث کندی و زیر چتر حمایت کامل مصعب‌بن زبیر علیه مختار ثقفی بسیج شدند.


پس از مرگ مختار در سال 67 هجری، حارث‌بن عبدالله‌بن ابی‌ربیعه مخزومی ملقب به قُباع به دستور ابن‌زبیر والی کوفه گردید. شبث ریاست شرطه آن شهر را از طرف وی به عهده گرفت.[۳۲]


در دوران حکومت مصعب‌بن زبیر در عراق (67 هجری به بعد) شبث به جنگ با خوارج اَزارقه که در فارس و عراق شورش کرده بودند، رفت.[۳۳] به این ترتیب با سیاست‌پیشگی هر روز به رنگی در‌آمد.


بنا به نقلی شبث در ” یوم جبّانة السبیع “ هنگام نبرد با مختار در کوفه به سال 66 هجری کشته شد.[۳۴] لیکن بنا به نقلی دیگر او تا مدتی بعد می‌زیسته است و سپس با مرگ طبیعی و به علت بیماری مُرد.[۳۵]


ابن‌حجر مرگ وی را در حدود سال 70 هجری نوشته است[۳۶] که به نظر منطقی می‌نماید. اما پاره‌ای روایات دیگر آن را در حدود 80 یا 90 هجری نوشته‌اند.[۳۷] بنا به نقل ابن‌سعد گروههای متعددی بر سر جنازه او حاضر شدند و عزاداری کردند.[۳۸] شبث مسجدی در کوفه بنا کرده بود. امام علی (ع) مردم را از خواندن نماز در پنج مسجد در کوفه منع فرمود که از جمله آنها مسجد شبث بود. گفته شده پس از واقعه کربلا، او مسجدش را تجدید بنا کرد.[۳۹]


منبع

مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 130-139.

پی نوشت

  1. - تاریخ طبری، ج6، ص43.
  2. - ر.ک : المعارف، ص405؛ تاریخ طبری، ج3، ص274؛ التنبیه و الاشراف، ص285؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص15.
  3. - تاریخ طبری، ج3، ص464.
  4. - تاریخ الثقات، ص214.
  5. - تاریخ طبری، ج4، ص483؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص228.
  6. - وقعة صفین، ص195،187؛ تاریخ طبری، ج4، ص569؛ 573-574.
  7. - وقعة صفین، ص197؛ تاریخ طبری، ج5، ص5؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص173.
  8. - وقعة صفین، ص205؛ الاخبار الطوال، ص171-172.
  9. - ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص115؛ جمهرة النسب، ص217؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص191؛ تاریخ طبری، ج5، ص63-66؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص326-328.
  10. - ر.ک : تاریخ طبری، ج11، ص665.
  11. - ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص85؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص345؛ الوافی بالوفیات، ج16، ص102.
  12. - الغارات، ج2، ص395.
  13. - تاریخ طبری، ج5، ص179.
  14. - همان، ص269.
  15. - الاخبار الطوال، ص 229؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الفتوح، ج5، ص30؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص20-21.
  16. - الاخبار الطوال، ص 239؛ تاریخ طبری، ج5، ص369-370،381؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص36،31.
  17. - الاخبار الطوال، ص254.
  18. - الاخبار الطوال، ص302-303؛ تاریخ طبری، ج4، ص334؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص59-60.
  19. - ر.ک : الامامه و السیاسه، ج2، ص6؛ تذکرة الخواص، ص219.
  20. - تاریخ طبری، ج5، ص436.
  21. - تاریخ طبری، ج5، ص422،220، 436-437؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص60، 68-69.
  22. - الکامل فی التاریخ، ج4، ص36.
  23. - تاریخ طبری، ج5، ص438؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص69.
  24. - تاریخ طبری، ج5، ص580؛ الفتوح، ج3، ص241.
  25. - الکامل فی التاریخ، ج4، ص67.
  26. - ر.ک : تاریخ طبری، ج6، ص18-19، 22-32.
  27. - ر.ک : همان، ص82-84.
  28. - نحوه اشغال کوفه: میدان سبیع تحت اشغال عبدالرحمن‌بن قیس همدانی، میدان کناسه در دست شبث‌بن ربعی، میدان بشر تحت تسلط کعب‌بن ابی‌بشربن جریر، میدان مراد در دستان عمروبن حجاج زبیدی و حجاربن ابجر و یزیدبن حارث، میدان کنده تحت اشغال زحربن قیس جعفی و اسحاق‌بن محمدبن اشعث کندی، میدان مخنف تحت تصرف عبدالرحمن‌بن مخنف، میدان بنی‌سلوک تحت اشغال شمربن ذی‌الجوشن. ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص232-237؛ تاریخ طبری، ج6، ص43-49؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص231-234.
  29. - ر.ک : تاریخ طبری، ج6، ص43-49؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص231-234.
  30. - تاریخ طبری، ج2، ص667.
  31. - ر.ک : الاخبار الطوال، ص300-301؛ تاریخ طبری، ج6، ص94،92، 355-358.
  32. - ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص 274؛ تهذیب التهذیب، ج4، ص303-304.
  33. - ر.ک : تاریخ طبری، ج6، ص123-124؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص283.
  34. - ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص234-235، 251.
  35. - ر.ک : همان، ص235، 275-276.
  36. - الاصابه فی تمییز الصحابه، ج2، ص163.
  37. - الوافی بالوفیات، ج16، ص102.
  38. - الطبقات الکبری، ج6، ص216.
  39. - الکافی، ج3، ص101، کتاب الصلاة، باب مساجد کوفه.