محمود خان صباى کاشانى: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۹: خط ۵۹:


====چهارده‌بند عاشورایى====
====چهارده‌بند عاشورایى====
'''ترکیب‌بند:'''
{{شعر}}
'''1'''
{{ب| باز از افق هلال محرّم شد آشکار|وز غم نشست بر دل پیر و جوان غبار }}
{{ب| باز آتشی ز روی زمین گشت شعله‌ور|کافتاد از آن به خرمن هفت آسمان شرار }}
{{ب| برخاست از زمین و زمان شور رستخیز|وز هر طرف علامت محشر شد آشکار }}
{{ب| گفتی رسیده وقت که زیر و زبر شود|یکسر بنای محکم این نیلگون حصار }}
{{ب| چون کشتی شکسته به دریای موج زن‌|روی زمین ز غلغله شد باز بی‌قرار }}
{{ب| کردند خاکیان همه از آهِ آتشین‌|تیری که کرد از جگر نه فلک گذار }}
{{ب| از حربگاه، اسب شهنشاه دین مگر|برگشت سوی خیمه دگر باره بی‌سوار }}
{{ب| پیرایه بخش چهره‌ی صبر و رضا حسین‌|سرمایه‌ی شفاعت روز جزا حسین }}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
'''2'''
{{ب| روزی که دست خویش قضا بر قلم نهاد|بر آل مصطفی به شهادت رقم نهاد }}
{{ب| بر عترت رسول پس از رحلت رسول‌|کرد آنچه کرد، آن که بنای ستم نهاد }}
{{ب| بنیاد بارگاه سلیمان به باد داد|دیو پلید، پای چو بر تخت جم نهاد  }}
{{ب| پس آسمان ز واقعه‌ی سبط مصطفی‌|بر هردلی که بود، دو صد داغ غم نهاد }}
{{ب| بر قبه‌ی فلک غم و اندوه زد عَلَم‌|روزی که او به دست برادر عَلَم نهاد }}
{{ب| آتش ز سوز اهل حرم در جهان گرفت‌|چون رخ گه وداع به سوی حرم نهاد }}
{{ب| رفت از هجوم غم قدم آسمان ز جای‌|تنها چو او به عرصه‌ی میدان قدم نهاد }}
{{ب| ای کاش دل شدی ز غم او چو بحر خون‌|وز دیده قطره‌قطره به حسرت شدی برون }}
{{پایان شعر}}


{{شعر}}
{{شعر}}
'''3'''
{{ب| در کربلا چو وقت جهاد و غزا رسید|دور طرب سر آمد و روز عزا رسید }}
{{ب| از کوفه خیل فتنه گروه از پس گروه‌|بر قصد کینه‌ی خلف مرتضی رسید }}


{{ب| باز از افق، هلال محرم شد آشکار | وز غم نشست بر دل پیر و جوان غبار }}
{{ب| لبریز کرد ساقی دوران پیاله را|چون دور غم به خامس آل عبا رسید }}


{{ب| باز آتشى ز روى زمین گشت شعله‌ور | کافتاد از آن به خرمن هفت آسمان شرار }}
{{ب| از عاشقان نگفت کسی درگه الست‌|چون او بلی چو وقت قبول «بلا» رسید }}


{{ب| برخاست از زمین و زمان، شور رستخیز | وز هرطرف، علامت محشر شد آشکار }}
{{ب| در خیمه‌ی حرم ز جفا آتشی زدند|کز صحن ارض دود به سقف سما رسید }}


{{ب| گفتى رسیده وقت که زیر و زبر شود | یکسر بناى محکم این نیلگون حصار }}
{{ب| فریاد «الغیاث» حریمش ز خیمه‌گاه‌|تا پیش پرده‌ی حرم کبریا رسید }}


{{ب| چون کشتى شکسته به دریاى موج‌زن | روى زمین ز غلغله شد باز بیقرار }}
{{ب| از غم رسید ناله‌ی یثرب به کربلا|چون سوی یثرب این خبر از کربلا رسید }}
 
{{ب| آه از دمی که با غم دل شهریار دین‌|گفتا به خواهر از ره مهر و وفا چنین:  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''4'''


{{ب| کردند خاکیان همه از آه آتشین | تیرى، که ترد از نه فلک گذار }}
{{ب| «ای خواهر از برت چو به فردا جدا شوم‌|در خون خویش غرقه به دشت بلا شوم }}


{{ب| از حربگاه، اسب شهنشاه دین مگر | برگشت سوى خیمه دگر باره بى‌سوار؟! }}
{{ب| چون گل مکن ز دوری من چاک پیرهن‌|چون از برت روانه چو باد صبا شوم }}


{{ب| پیرایه بخش چهره صبر و رضا: حسین | سرمایه شفاعت روز جزا: حسین }}
{{ب| مخراش روی خویش و مکن موی خود که من‌|شرمنده پیش بارگه کبریا شوم }}


{{ب| روزى که دست خویش قضا بر قلم نهاد | بر آل مصطفى، ز شهادت رقم نهاد }}
{{ب| روشن شود دو چشم پیمبر به روز حشر|گر زیر سمّ اسب عدو توتیا شوم }}


{{ب| بر عترت رسول، پس از رحلت رسول | کرد آن چه کرد، آن‌که بناى ستم نهاد }}
{{ب| ترسم ز سوی عرش رسد آیت بدا <ref>بدا (بداء): ظاهر شدن، پیدا شدن رأی دیگری در امری، ایجاد رأیی برای خالق به جز آنچه که قبلًا اراده‌ی وی بر آن تعلّق گرفته بود. (آیت بدا) اشاره است به آیه‌ی 39 سوره رعد «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات می‌کند و امّ الکتاب نزد اوست.</ref> |بگذار تا به کام دل خود فدا شوم }}


{{ب| بنیاد بارگاه سلیمان به باد داد | دیو پلید، پاى چو بر تخت جم نهاد }}
{{ب| بردار کودکان مرا نزد خود چو من‌|فردا ز زین اسب به میدان جدا شوم }}


{{ب| بس آسمان ز واقعه سبط مصطفى | بر هر دلى که بود، دو صد داغ غم نهاد }}
{{ب| رفتند مادر و پدر و جدّ من ز پیش‌|من هم پی زیارتشان از قفا شوم» }}


{{ب| بر قبه فلک، غم و اندوه زد علم | روزى که او به دست برادر علم نهاد }}
{{ب| زینب چو این شنید به سر برفشاند خاک‌|زد دست و کرد بر تن خود جامه چاک‌چاک  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| آتش ز سوز اهل حرم در جهان گرفت | چون رخ گه وداع به سوى حرم نهاد }}


{{ب| رفت از هجوم غم، قدم آسمان ز جاى | تنها چو او به عرصه میدان قدم نهاد }}
{{شعر}}
'''5'''


{{ب| اى کاش دل شدى ز غم او چو بحر خون | وز دیده، قطره قطره به حسرت شدى برون }}
{{ب| چون شاه دین به عزم شهادت سوار شد|چشم ملک به عرش برین اشکبار شد }}


{{ب| در کربلا چو وقت جهاد و غزا رسید | دور طرب سرآمد و، روز عزا رسید }}
{{ب| خورشید همچو طشت پر از خون گریست‌|هول قیامت از همه سو آشکار شد  }}


{{ب| از کوفه، خیل فتنه گروه از پس گروه | بر قصد کینه خلف مرتضى رسید }}
{{ب| ابر بلا برآمد و بر خاک خون گریست‌|باد فنا وزید و هوا پرغبار شد }}


{{ب| لبریز کرد ساقى دوران پیاله را | چون دور غم به خامس آل عبا رسید }}
{{ب| حورا چو گل به خلد برین جامه بردرید|رضوان دلش چو لاله ز غم داغدار شد }}


{{ب| از عاشقان نگفت کسى درگه الست | چون او «بلى» چو وقت قبول بلا رسید }}
{{ب| از دود آه پردگیان چرخ شد سیاه‌|وز خون زمین ماریه چون لاله‌زار شد }}


{{ب| در خیمه حرم ز جفا آتشى زدند | کز صحن ارض، دود به سقف سما رسید }}
{{ب| گریان ز پرده دختر زهرا برون دوید|زهرا به خلد از غم دل بی‌قرار شد }}


{{ب| فریاد الغیاث حریمش ز خیمه‌گاه | تا پیش پردۀ حرم کبریا رسید }}
{{ب| اسبی که بود سبط پیمبر بر او سوار|ناگاه سوی خیمه روان بی‌سوار شد }}


{{ب| از غم رسید ناله یثرب به کربلا | چون سوى یثرب این خبر از کربلا رسید }}
{{ب| آمد به سوی خیمه چو با زین واژگون‌|از دیده‌ی سپهر ز اندُه چکید خون  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| آه از دمى که با غم دل، شهریار دین | گفتا به خواهر، ار ره مهر و وفا چنین }}


{{ب| اى خواهر! از برت چو به فردا جدا شوم | در خون خویش، غرقه به دشت بلا شوم }}
{{شعر}}
'''6'''


{{ب| چون گل مکن ز دورى من چاک، پیرهن | چون از برت روانه چو باد صبا شوم }}
{{ب| چون شاه دین به خاک درآمد ز پشت زین‌|بنهاد روی خویش به شکرانه بر زمین }}


{{ب| مخراش روى خویش و مکن موى خود، که من | شرمنده پیش بارگه کبریا شوم }}
{{ب| ابری ندید بر سر آن دشت، غیر تیغ‌|قصدی نیافت در دل آن قوم، غیر کین }}


{{ب| روشن شود دو چشم پیمبر به روز حشر | گر زیر سم اسب عدو، توتیا شوم }}
{{ب| هرجا فکنده دید گلی یاسمین عذار|هر سو فتاده یافت مهی مشتری جبین }}


{{ب| ترسم ز سوى عرش رسد آیت بدا | بگذار تا به کام دل خود فدا شوم }}
{{ب| بر صبر او ز جمله‌ی کروبیّان قدس‌|برخاست در صوامع افلاک آفرین }}


{{ب| گرد آر کودکان مرا نزد خود، چو من | فردا ز زین اسب به میدان جدا شوم }}
{{ب| خاکی که غرقه گشت به خون گلوی او|بردند بهر غالیه <ref>غالیه: بوی خوشی است مرکب از مشک و عنبر و جز آن به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند.</ref> موی حور عین
از داس کوفیان جفا پیشه شد تهی‌|باغ نبی ز لاله و شمشاد و یاسمین }}


{{ب| رفتند مادر و پدر و جد من ز پیش | من هم پى زیارتشان از قفا شوم }}
{{ب| بگریست وحش و طیر بر آن جسم کزو ربود|دیو پلید شوم هم انگشت و هم نگین }}


{{ب| زینب چو این شنید به سر برفشاند خاک | از دست و کرد بر تن خود جامه چاک چاک }}
{{ب| گفتی رسیده وقت که عالم شود خراب‌|وز باد قهر کشته شود شمع آفتاب  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| چون شاه دین به عزم شهادت سوار شد | چشم ملک به عرش برین اشکبار شد }}


{{ب| خورشید همچو طشت پر از خون طلوع کرد | هول قیامت از همه سو آشکار شد }}
{{شعر}}
'''7'''


{{ب| ابر بلا برآمد و، بر خاک خون گریست | باد فنا وزید و، هوا پرغبار شد }}
{{ب| چون اهل کوفه دامن کین بر میان زدند|دامن بر آتش غم خلق جهان زدند }}


{{ب| حورا چو گل به خلد برین، جامه بردرید | رضوان، دلش چو لاله ز غم داغدار شد }}
{{ب| چون هاله گرد ماه به یکباره اهل بیت‌|صف حلقه‌وار گرد امام زمان زدند }}


{{ب| از دود آه پردگیان، چرخ شد سیاه | وز خون، زمین ماریه چون لاله‌زار شد }}
{{ب| از کوفیان چو آب طلب کرد، در جواب‌|تیر سه شعبه‌اش ز جفا بر دهان زدند }}


{{ب| گویا ز پرده، دختر زهرا برون دوید | زهرا به خلد، از غم دل بیقرار شد }}
{{ب| کردند حلق کودک او را نشان تیر|تیر جفا چگونه ببین بر نشان زدند }}


{{ب| اسبى که بود سبط پیمبر بر او سوار | ناگاه سوى خیمه روان، بى‌سوار شد }}
{{ب| خستند بوسه‌گاه نبی را به تیغ تیز|وز کین سر مبارک او بر سنان زدند }}


{{ب| آمد به سوى خیمه چو با زین واژگون | از دیده سپهر ز اندُه چکید خون }}
{{ب| در خیمه‌اش به کینه زدند آتشی چنان‌|کز او شرر به خرمن هفت آسمان زدند }}


{{ب| چون شاه دین به خاک درآمد ز پشت زین | بنهاد روى خویش به شکرانه بر زمین }}
{{ب| آواز «الفراق» برآمد ز کشتگان‌|چون بانگ «الرحیل» بر آن کاروان زدند }}


{{ب| ابرى ندید بر سر آن دشت، غیر تیغ! | قصدى نیافت در دل آن قوم، غیر کین }}
{{ب| بود از نفاق چونکه سرشت و نهادشان‌|گفتی که نیست نام پیمبر به یادشان }}
{{پایان شعر}}


{{ب| هر جا فکنده دید، گلى یاسمین عذار | هر سو فتاده یافت، مهى مشترى جبین }}


{{ب| بر صبر او، ز جمله کرّوبیان قدس | برخاست در صوامع افلاک، آفرین }}
{{شعر}}
'''8'''


{{ب| خاکى که غرقه گشت به خون گلوى او | بردند بهر غالیه موى حور عین }}
{{ب| بگذشت سوی معرکه چون خواهر حسین‌|در برکشید غرقه به خون پیکر حسین }}


{{ب| از داس کوفیان جفاپیشه، شد تهى | باغ نبى ز لاله و شمشاد و یاسمین }}
{{ب| زد نعره‌ای کز او جگر آسمان شکافت‌|از مهر لب نهاد چو بر حنجر حسین  }}


{{ب| بگریست وحش و طیر بر آن جم، کزو ربود | دیو پلید شوم، هم انگشت و هم نگین }}
{{ب| پس گفت: کای گروه چه گویید در جواب‌|خواهد چو دادِ ما ز شما داور حسین؟ }}


{{ب| گفتى رسیده وقت که عالم شود خراب | وز باد قهر، کشته شود شمع آفتاب }}
{{ب| جنبان شود زمین قیامت ز اضطراب‌|گیرد چو ساق عرشِ علا مادر حسین }}


{{ب| چون اهل کوفه دامن کین بر میان زدند | دامن بر آتش غم خلق جهان، زدند }}
{{ب| گریان شود جن و ملک چون به روز حشر|گیرد به گریه دامن جد، دختر حسین }}


{{ب| چون هاله، گرد ماه به یکباره اهل بیت | صف حلقه‌وار گرد امام زمان زدند }}
{{ب| اجر نبی مودّت قُربی مگر نبود|گردید پس جدا ز چه از تن سر حسین }}


{{ب| از کوفیان چو آب طلب کرد، در جواب | تیر سه شعبه‌اش ز جفا بر دهان زدند }}
{{ب| داغی نباشد اینکه رود سوز او برون‌|تا روز حشر از جگر خواهر حسین }}


{{ب| کردند حلق کودک او را، نشان تیر | تیر جفا چگونه ببین بر نشان زدند! }}
{{ب| بگذشت آنچه بر دل زینب ز درد و غم‌|بگذشتی ار به کوه فرو ریختی ز هم }}
{{پایان شعر}}


{{ب| خستند بوسه‌گاه نبى را به تیغ تیز | وز کین، سر مبارک او بر سنان زدند }}


{{ب| در خیمه‌اش به کینه زدند آتشى چنان | کز او شرر به خرمن هفت آسمان زدند }}
{{شعر}}
'''9'''


{{ب| آواز الفراق برآمد ز کشتگان | چون بانگ الرحیل بر آن کاروان زدند }}
{{ب| در دشت کین سکینه چو بر شاه دین گریست‌|برخاست شورشی که زمان و زمین گریست }}


{{ب| بود از نفاق، چون که سرشت و نهادشان | گفتى که نیست نام پیمبر به یادشان! }}
{{ب| گریان شدند یکسره کروبیّان قدس‌|کرسی به لرزه آمد و عرش برین گریست }}


{{ب| بگذشت سوى معرکه چون خواهر حسین | در بر کشید غرقه به خون پیکر حسین }}
{{ب| ابلیس شد ز کرده پشیمان و شرمناک‌|جبریل ناله کرد و رسول امین گریست }}


{{ب| زد نعره‌اى، کزو جگر آسمان شکافت | از مهر لب نهاد بر حنجر حسین }}
{{ب| بر آسمان فرشته ز غم جامه چاک کرد|وز سوز دل به خلد برین حور عین گریست }}


{{ب| پس گفت: اى گروه! چه گویید در جواب | خواهد چو داد ما ز شما داور حسین؟! }}
{{ب| اسبان به زیر زین و ستوران به زیر بار|از درد هر که بود در آن دشت کین گریست }}


{{ب| جنبان شود زمین قیامت ز اضطراب | گیرد چو ساق عرش علا، مادر حسین }}
{{ب| از تاب خشم، آتش دوزخ زبانه زد|بر خود جهان ز بیم جهان آفرین گریست }}


{{ب| گریان شود ز جن و ملک چون به روز حشر | گیرد به گریه دامن جد، دختر حسین }}
{{ب| چون لاله رنگ روی زمین چون گه وداع‌|از سوز دل بر آن تن چون یاسمین گریست }}


{{ب| عهد نبى، مودت قربى مگر نبود؟ | گردید پس جدا ز چه از تن سر حسین؟ }}
{{ب| پس گفت: «ای پدر ز چه بر خاک خفته‌ای‌|بی‌سر به خاک با تن صد چاک خفته‌ای؟»  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| داغى بنا شد این که رود سوز او برون | تا روز حشر، از جگر خواهر حسین }}


{{ب| بگذشت آن چه بر دل زینب ز درد و غم | بگذشتى ار به کوه، فرو ریختى ز هم }}
{{شعر}}
'''10'''


{{ب| در دشت کین، سکینه چو بر شاه دین گریست | برخاست شورشى که زمان و زمین گریست }}
{{ب| آن تن که بود دامن زهراش جای خواب‌|عریان فتاده بود سه روز اندر آفتاب }}


{{ب| گریان شدند یکسره کروبیان قدس | کرسى به لرزه آمد و، عرش برین گریست }}
{{ب| زان لعل لب که آب حیات رسول بود|کردند کوفیان جفا پیشه منع آب }}


{{ب| ابلیس شد ز کرده پشیمان و شرمناک | جبریل ناله کرد و، رسول امین گریست }}
{{ب| چون آب بهر کودک بی‌شیر خویش خواست‌|از کینه جز به تیر ندادش کسی جواب }}


{{ب| بر آسمان، فرشته ز غم جامه چاک کرد | وز سوز دل به خلد برین حور عین گریست }}
{{ب| روزی که خلق جمله برآرند سر ز خاک‌|بر دستها گرفته ز اعمال خود کتاب }}


{{ب| اسبان به زیر زین و، ستوران به زیر بار | از درد هر که بود در آن دشت کین، گریست }}
{{ب| سیماب وار لرزه به عرش برین فتد|چون از پس سرادق عزّت رسد خطاب }}


{{ب| از تاب خشم، آتش دوزخ زبانه زد | بر خود، جهان ز بیم جهان‌آفرین گریست }}
{{ب| افکنده انبیا همه از بیم سر به زیر|در کوه و دشت لرزه از هیبت عتاب }}


{{ب| شد لاله‌رنگ، روى زمین چون گه وداع | از سوز دل بر آن تن چون یاسمین گریست }}
{{ب| با نامه‌ی سیه چه بود عذر آن گروه‌|آیند سرافکنده چو در موقف حساب }}


{{ب| پس گفت: اى پدر!ز چه در خاک خفته‌اى؟ | بى‌سر به خاک، با تن صد چاک خفته‌اى؟ }}
{{ب| ترسم که دست خویش چو زهرا بر سر زند|دوزخ به خشم آید و بر خشک و تر زند }}
{{پایان شعر}}


{{ب| آن تن که بود دامن زهراش، جایى خواب | عریان فتاده بود سه روز اندر آفتاب }}


{{ب| ز آن لعل لب، که آب حیات رسول بود | کردند کوفیان جفاپیشه، منع آب }}
{{شعر}}
'''11'''


{{ب| چون آب، بهر کودک بى‌شیر خویش خواست | از کینه جز به تیر ندادش کسى جواب }}
{{ب| چون سوی شام قافله‌ی کربلا شدند|گفتی ز شهر غم به دیار بلا شدند }}


{{ب| روزى که خلق، جمله برآرند سر ز خاک | بر دست‌ها گرفته ز اعمال خود، کتاب }}
{{ب| فریاد «الوداع» برآمد ز اهل بیت‌|در قتلگاه از شهدا چون جدا شدند }}


{{ب| سیماب‌وار، لرزه به عرش برین فتد | چون از پس سرادق عزت رسد خطاب }}
{{ب| سرها ز تن شدند به فرسنگها جدا|بر عزم ره روانه چو قوم دغا شدند  }}


{{ب| افکنده انبیا همه از بیم سر به زیر | در کوه و دشت، زلزله از هیبت عتاب }}
{{ب| سرها، مسافر سفر عسقلان <ref>عسقلان: شهری در شامات که به آن «عروس الشام» نیز می‌گفته‌اند.</ref> و شام‌|تن‌ها، مجاور حرم کربلا شدند }}


{{ب| با نامه سیه چه بود عذر آن گروه | آیند سرافکنده چو در موقف حساب؟ }}
{{ب| سرها ز پیش و پرده‌نشیان احمدی‌|بر ناقه‌ی برهنه روان از قفا شدند }}


{{ب| ترسم که دست خویش چو زهرا به سر زند | دوزخ به خشم آید و، بر خشک و تر زند }}
{{ب| طفلان که نازشان پدر از مهر می‌کشید|لرزان ز تازیانه‌ی اهل جفا شدند }}


{{ب| چون سوى شام، قافله کربلا شدند | گفتى ز شهر غم به دیار بلا شدند }}
{{ب| در کوچه‌های شام اسیران بسته دست‌|خونین جگر ز طعنه‌ی هر ناسزا شدند }}


{{ب| فریاد الوداع، برآمد ز اهل بیت | در قتلگاه از شهدا چون جدا شدند }}
{{ب| از جور شام خرمن ایمان به باد رفت‌|یکباره دین احمد مرسل ز یاد رفت  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| سرها ز تن شدند به فرسنگها جدا | بر عزم ره، روانه چو قوم دغا شدند }}


{{ب| سرها، مسافر سفر عسقلان و شام | تنها، مجاور حرم کربلا شدند }}
{{شعر}}
'''12'''


{{ب| سرها ز پیش و، پرده‌نشینان احمدى | بر ناقه برهنه، روان از قفا شدند }}
{{ب| چون زد سَموم <ref>سموم: باد گرم، باد زهرآگین.</ref> کین به گلستان مصطفی‌|بر خاک ریخت لاله و ریحان مصطفی }}


{{ب| طفلان، که نازشان پدر از مهر مى‌کشید | لرزان، ز تازیانه اهل جفا شدند }}
{{ب| تاریک ماند محفل ایمان چو کشته شد|از باد کینه شمع شبستان مصطفی }}


{{ب| در کوچه‌هاى شام، اسیران بسته دست | خونین جگر ز طعنه هر ناسزا شدند }}
{{ب| زینب درید جامه چو گل چون به چوب کین‌|کردند خسته غنچه‌ی خندان مصطفی }}


{{ب| از جور شام، خرمن ایمان به باد رفت | یکباره، دین احمد مرسل ز یاد رفت }}
{{ب| دادند اجر و مزد نبی را به تیغ و تیر|کردند خوش تلافی احسان مصطفی }}


{{ب| چون زد سموم کین به گلستان مصطفى | بر خاک ریخت، لاله و ریحان مصطفى }}
{{ب| داس عناد و تیشه‌ی بیداد ناکسان‌|نگذاشت سرو و گل به گلستان مصطفی }}


{{ب| تاریک ماند محفل ایمان، چو کشته شد | از باد کینه، شمع شبستان مصطفى }}
{{ب| کردند این معامله با عترت از چه روی‌|با امت این نبود چو پیمان مصطفی }}


{{ب| دادند اجر و مزد نبى را به تیغ تیز | کردند خوش تلافى احسان مصطفى! }}
{{ب| ترسم که دست خلق به یکباره زین گناه‌|گردد جدا ز گوشه‌ی دامان مصطفی }}


{{ب| داس عناد و، تیشه بیداد ناکسان | نگذاشت سرو و گل به گلستان مصطفى }}
{{ب| تا بوده این جهان به جهان این بلا نبود|درد و غمی چو درد و غم کربلا نبود  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| کردند این معامله با عترت از چه روى؟ | با امت این نبود چو پیمان مصطفى }}


{{ب| ترسم که دست خلق به یکباره زین گناه | گردد جدا ز گوشه دامان مصطفى }}
{{شعر}}
'''13'''


{{ب| تا بود این جهان، به جهان این بلا نبود | درد و غمى، چو درد و غم کربلا نبود }}
{{ب| در موقف حساب چو وقت جزا شود|در پیشگاه عدل ندانم چه‌ها شود }}


{{ب| در موقف حساب، چو وقت جزا شود | در پیشگاه عدل ندانم چه‌ها شود؟! }}
{{ب| آه از دمی که پیش ترازوی عدل و داد|روز نشور عرضِ صواب و خطا شود }}


{{ب| آه از دمى که پیش ترازوى عدل و داد | روز نشور، عرض صواب و خطا شود }}
{{ب| دوزخ شود ز آتش غیرت چو حمله‌ور|ترسم عنانش از کف مالک رها شود }}


{{ب| دوزخ شود ز آتش غیرت چو حمله‌ور | ترسم عنانش از کف مالک، <ref>نام فرشته موکل دوزخ.</ref> رها شود }}
{{ب| زهرا چو دادخواه شود تا به پای عرش‌|روی زمین چو لُجّه‌ی <ref>لجّه: میان دریا، عمیق‌ترین نقطه‌ی دریا.</ref> خون از بُکا <ref>بکا: بکاء: گریه، گریه کردن.</ref> شود }}


{{ب| زهرا چو دادخواه شود، تا به پاى عرش | روى زمین چو لجه خون از بکا شود }}
{{ب| خیزد ز خاک با تن بی‌سر چو شاه دین‌|بر پا دوباره واقعه‌ی کربلا شود }}


{{ب| خیزد ز خاک با تن بى‌سر چو شاه دین | بر پا دوباره، واقعه کربلا شود! }}
{{ب| ترسم که روز حشر به یکباره زین گناه‌|دست جهان ز دامن رحمت جدا شود }}


{{ب| ترسم که روز حشر به یکباره ز این گناه | دست جهان ز دامن رحمت جدا شود }}
{{ب| محشر به هم برآید و از هیبت عتاب‌|جبریل بهر چاره سوی مصطفی شود }}


{{ب| محشر به هم برآید، از هیبت عتاب | جبریل، بهر چاره سوى مصطفى شود }}
{{ب| آیا جواب چیست در آن روز پربلا|پرسند چون ز خون شهیدان کربلا؟  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| آیا جواب چیست در آن روز پربلا؟ | پرسند چون ز خون شهیدان کربلا }}


{{ب| گر در زمانه، واقعه کربلا نبود | معلوم، عیار رضا نبود }}
{{شعر}}
'''14'''


{{ب| سبطى چنین براى فدا گر نبى نداشت | آسان به او شفاعت روز جزا نبود }}
{{ب| گر در زمانه واقعه‌ی کربلا نبود|معلوم، قدر صبر و عیار رضا نبود }}


{{ب| بر صابران چو عرض بلا شد، به غیر او | کس را قبول واقعه کربلا نبود }}
{{ب| سبطی چنین برای فدا گر نبی نداشت‌|آسان بر او شفاعت روز جزا نبود }}


{{ب| غیر از درون قبه او، جایى از شرف | مخصوص از براى قبول دعا نبود }}
{{ب| بر صابران چو عرض بلا شد به غیر او|کس را قبول واقعه‌ی کربلا نبود }}


{{ب| زینب نمى‌کشید اگر ناله از جگر | در گنبد سپهر برین این صدا نبود }}
{{ب| غیر از درون قبه‌ی او جایی از شرف‌|مخصوص از برای قبول دعا نبود }}


{{ب| حقا که این معامله با عترت رسول | از این و آن ز بعد پیمبر، روا نبود }}
{{ب| زینب نمی‌کشید اگر ناله از جگر|در گنبد سپهر برین این صدا نبود }}


{{ب| کى بر فلک درخت شقاوت کشید سر؟ | گر زیر خاک، تخم جفا ز ابتدا نبود }}
{{ب| حقّا که این معامله با عترت رسول‌|از این و آن ز بعد پیمبر روا نبود }}


{{ب| آید کجا ز عهده این درد و غم برون؟ | چشم زمانه بارد اگر تا حشر، خون <ref>دیوان محمود خان ملک الشعراى صبا، به تصحیح وحید دستگیرى، ضمیمه سال بیست و سوم مجله ارمغان، سال 1329.</ref> }}
{{ب| کی بر فلک درخت شقاوت کشید سر|گر زیر خاک تخم جفا ز ابتدا نبود }}


{{ب| آید کجا ز عهده‌ی این درد و غم برون‌|چشم زمانه بارد اگر تا به حشر خون <ref>مجله‌ی ارمغان، ضمیمه‌ی سال 23، ص 815- 820 به نقل از دیوان محمود خان ملک الشعرای صبا.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}



نسخهٔ ‏۱ سپتامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۰:۲۸

محمود خان صباى کاشانى
Sabaaye kashani.jpg
زمینهٔ کاری شعر و ادبیات
زادروز 1228 ه.ق
تهران
پدر و مادر محمد حسین خان
مرگ 1311 ه.ق
ملیت ایرانی
لقب ملک الشعرا
سبک نوشتاری خراسانى

محمود خان صبای کاشانی (زاده 1228 ه.ق در تهران- درگذشته 1311 در تهران) از شاعران قصیده سرای قرن سیزدهم هجری است.

زندگینامه

محمود خان صباى کاشانى فرزند محمد حسین خان[۱] کاشانى، نوه فتحعلى خان صبا از قصیده‌سرایان بنام قرن سیزدهم هجری (دوره ناصرى) بود. وى در تهران به دنیا آمد و در همان شهر نیز در سن 83 سالگى بدرود حیات گفت؛ اما به این دلیل که زادگاه جد او -فتحعلى خان صبا- در کاشان بوده از این‌ روى به کاشانى معروف شده است. وى علوم متداول زمانه خود را در محضر عموى دانشمندش -محمد قاسم خان فروغ- به کمال آموخت و در اواخر سلطنت محمد شاه قاجار [۲] به سمت پیشکارى اللّه قلی‌خان ایلخانى، والى بروجرد و لرستان و نواده دخترى فتحعلى شاه، برگزیده شد، سپس به دربار ناصر الدین شاه [۳] راه یافت و به لقب [۴] پدر و جد خود (ملک الشعرا) موسوم شد. محمود خان صبا در هنر پیکرتراشى، نقاشى، منبت‌کارى، خوشنویسى و موسیقى نیز از نوادر عصر خود به شمار مى‌رفت و هم اکنون نمونه‌هایى از تابلوهاى نقاشى او در موزه کاخ گلستان موجود مى‌باشد. [۵]

آثار

وى از پیروان نهضت بازگشت ادبى بوده و قصاید خود را در سبک خراسانى سامان داده و شیوه سخنش به سبک فرخى سیستانى،عنصرى و منوچهرى دامغانى نزدیک است. قصاید او، سخته و پخته و در نهایت استوارى است. دیوان محمود خان نزدیک به 2600 بیت می‌باشد که گویا شاعر خود آن ابیات را برگزیده و بقیه را نابود کرده است. صرف‌ نظر از آثار معدود آیینى محمود خان صبا، ترکیب چهارده‌بند عاشورایى[۶] او از آثار موفق ماتمى در عصر قاجاریه به شمار مى‌رود و رویکرد امثال وى به واقعه کربلا، به روند مرثیه‌سرایى براى شهداى کربلا استمرار بخشیده است.

برگزیده اشعار

چهارده‌بند عاشورایى

ترکیب‌بند:


1
باز از افق هلال محرّم شد آشکار وز غم نشست بر دل پیر و جوان غبار
باز آتشی ز روی زمین گشت شعله‌ور کافتاد از آن به خرمن هفت آسمان شرار
برخاست از زمین و زمان شور رستخیز وز هر طرف علامت محشر شد آشکار
گفتی رسیده وقت که زیر و زبر شود یکسر بنای محکم این نیلگون حصار
چون کشتی شکسته به دریای موج زن‌ روی زمین ز غلغله شد باز بی‌قرار
کردند خاکیان همه از آهِ آتشین‌ تیری که کرد از جگر نه فلک گذار
از حربگاه، اسب شهنشاه دین مگر برگشت سوی خیمه دگر باره بی‌سوار
پیرایه بخش چهره‌ی صبر و رضا حسین‌ سرمایه‌ی شفاعت روز جزا حسین


2
روزی که دست خویش قضا بر قلم نهاد بر آل مصطفی به شهادت رقم نهاد
بر عترت رسول پس از رحلت رسول‌ کرد آنچه کرد، آن که بنای ستم نهاد
بنیاد بارگاه سلیمان به باد داد دیو پلید، پای چو بر تخت جم نهاد
پس آسمان ز واقعه‌ی سبط مصطفی‌ بر هردلی که بود، دو صد داغ غم نهاد
بر قبه‌ی فلک غم و اندوه زد عَلَم‌ روزی که او به دست برادر عَلَم نهاد
آتش ز سوز اهل حرم در جهان گرفت‌ چون رخ گه وداع به سوی حرم نهاد
رفت از هجوم غم قدم آسمان ز جای‌ تنها چو او به عرصه‌ی میدان قدم نهاد
ای کاش دل شدی ز غم او چو بحر خون‌ وز دیده قطره‌قطره به حسرت شدی برون


3
در کربلا چو وقت جهاد و غزا رسید دور طرب سر آمد و روز عزا رسید
از کوفه خیل فتنه گروه از پس گروه‌ بر قصد کینه‌ی خلف مرتضی رسید
لبریز کرد ساقی دوران پیاله را چون دور غم به خامس آل عبا رسید
از عاشقان نگفت کسی درگه الست‌ چون او بلی چو وقت قبول «بلا» رسید
در خیمه‌ی حرم ز جفا آتشی زدند کز صحن ارض دود به سقف سما رسید
فریاد «الغیاث» حریمش ز خیمه‌گاه‌ تا پیش پرده‌ی حرم کبریا رسید
از غم رسید ناله‌ی یثرب به کربلا چون سوی یثرب این خبر از کربلا رسید
آه از دمی که با غم دل شهریار دین‌ گفتا به خواهر از ره مهر و وفا چنین:


4
«ای خواهر از برت چو به فردا جدا شوم‌ در خون خویش غرقه به دشت بلا شوم
چون گل مکن ز دوری من چاک پیرهن‌ چون از برت روانه چو باد صبا شوم
مخراش روی خویش و مکن موی خود که من‌ شرمنده پیش بارگه کبریا شوم
روشن شود دو چشم پیمبر به روز حشر گر زیر سمّ اسب عدو توتیا شوم
ترسم ز سوی عرش رسد آیت بدا [۷] بگذار تا به کام دل خود فدا شوم
بردار کودکان مرا نزد خود چو من‌ فردا ز زین اسب به میدان جدا شوم
رفتند مادر و پدر و جدّ من ز پیش‌ من هم پی زیارتشان از قفا شوم»
زینب چو این شنید به سر برفشاند خاک‌ زد دست و کرد بر تن خود جامه چاک‌چاک


5
چون شاه دین به عزم شهادت سوار شد چشم ملک به عرش برین اشکبار شد
خورشید همچو طشت پر از خون گریست‌ هول قیامت از همه سو آشکار شد
ابر بلا برآمد و بر خاک خون گریست‌ باد فنا وزید و هوا پرغبار شد
حورا چو گل به خلد برین جامه بردرید رضوان دلش چو لاله ز غم داغدار شد
از دود آه پردگیان چرخ شد سیاه‌ وز خون زمین ماریه چون لاله‌زار شد
گریان ز پرده دختر زهرا برون دوید زهرا به خلد از غم دل بی‌قرار شد
اسبی که بود سبط پیمبر بر او سوار ناگاه سوی خیمه روان بی‌سوار شد
آمد به سوی خیمه چو با زین واژگون‌ از دیده‌ی سپهر ز اندُه چکید خون


6
چون شاه دین به خاک درآمد ز پشت زین‌ بنهاد روی خویش به شکرانه بر زمین
ابری ندید بر سر آن دشت، غیر تیغ‌ قصدی نیافت در دل آن قوم، غیر کین
هرجا فکنده دید گلی یاسمین عذار هر سو فتاده یافت مهی مشتری جبین
بر صبر او ز جمله‌ی کروبیّان قدس‌ برخاست در صوامع افلاک آفرین
خاکی که غرقه گشت به خون گلوی او بردند بهر غالیه [۸] موی حور عین از داس کوفیان جفا پیشه شد تهی‌
بگریست وحش و طیر بر آن جسم کزو ربود دیو پلید شوم هم انگشت و هم نگین
گفتی رسیده وقت که عالم شود خراب‌ وز باد قهر کشته شود شمع آفتاب


7
چون اهل کوفه دامن کین بر میان زدند دامن بر آتش غم خلق جهان زدند
چون هاله گرد ماه به یکباره اهل بیت‌ صف حلقه‌وار گرد امام زمان زدند
از کوفیان چو آب طلب کرد، در جواب‌ تیر سه شعبه‌اش ز جفا بر دهان زدند
کردند حلق کودک او را نشان تیر تیر جفا چگونه ببین بر نشان زدند
خستند بوسه‌گاه نبی را به تیغ تیز وز کین سر مبارک او بر سنان زدند
در خیمه‌اش به کینه زدند آتشی چنان‌ کز او شرر به خرمن هفت آسمان زدند
آواز «الفراق» برآمد ز کشتگان‌ چون بانگ «الرحیل» بر آن کاروان زدند
بود از نفاق چونکه سرشت و نهادشان‌ گفتی که نیست نام پیمبر به یادشان


8
بگذشت سوی معرکه چون خواهر حسین‌ در برکشید غرقه به خون پیکر حسین
زد نعره‌ای کز او جگر آسمان شکافت‌ از مهر لب نهاد چو بر حنجر حسین
پس گفت: کای گروه چه گویید در جواب‌ خواهد چو دادِ ما ز شما داور حسین؟
جنبان شود زمین قیامت ز اضطراب‌ گیرد چو ساق عرشِ علا مادر حسین
گریان شود جن و ملک چون به روز حشر گیرد به گریه دامن جد، دختر حسین
اجر نبی مودّت قُربی مگر نبود گردید پس جدا ز چه از تن سر حسین
داغی نباشد اینکه رود سوز او برون‌ تا روز حشر از جگر خواهر حسین
بگذشت آنچه بر دل زینب ز درد و غم‌ بگذشتی ار به کوه فرو ریختی ز هم


9
در دشت کین سکینه چو بر شاه دین گریست‌ برخاست شورشی که زمان و زمین گریست
گریان شدند یکسره کروبیّان قدس‌ کرسی به لرزه آمد و عرش برین گریست
ابلیس شد ز کرده پشیمان و شرمناک‌ جبریل ناله کرد و رسول امین گریست
بر آسمان فرشته ز غم جامه چاک کرد وز سوز دل به خلد برین حور عین گریست
اسبان به زیر زین و ستوران به زیر بار از درد هر که بود در آن دشت کین گریست
از تاب خشم، آتش دوزخ زبانه زد بر خود جهان ز بیم جهان آفرین گریست
چون لاله رنگ روی زمین چون گه وداع‌ از سوز دل بر آن تن چون یاسمین گریست
پس گفت: «ای پدر ز چه بر خاک خفته‌ای‌ بی‌سر به خاک با تن صد چاک خفته‌ای؟»


10
آن تن که بود دامن زهراش جای خواب‌ عریان فتاده بود سه روز اندر آفتاب
زان لعل لب که آب حیات رسول بود کردند کوفیان جفا پیشه منع آب
چون آب بهر کودک بی‌شیر خویش خواست‌ از کینه جز به تیر ندادش کسی جواب
روزی که خلق جمله برآرند سر ز خاک‌ بر دستها گرفته ز اعمال خود کتاب
سیماب وار لرزه به عرش برین فتد چون از پس سرادق عزّت رسد خطاب
افکنده انبیا همه از بیم سر به زیر در کوه و دشت لرزه از هیبت عتاب
با نامه‌ی سیه چه بود عذر آن گروه‌ آیند سرافکنده چو در موقف حساب
ترسم که دست خویش چو زهرا بر سر زند دوزخ به خشم آید و بر خشک و تر زند


11
چون سوی شام قافله‌ی کربلا شدند گفتی ز شهر غم به دیار بلا شدند
فریاد «الوداع» برآمد ز اهل بیت‌ در قتلگاه از شهدا چون جدا شدند
سرها ز تن شدند به فرسنگها جدا بر عزم ره روانه چو قوم دغا شدند
سرها، مسافر سفر عسقلان [۹] و شام‌ تن‌ها، مجاور حرم کربلا شدند
سرها ز پیش و پرده‌نشیان احمدی‌ بر ناقه‌ی برهنه روان از قفا شدند
طفلان که نازشان پدر از مهر می‌کشید لرزان ز تازیانه‌ی اهل جفا شدند
در کوچه‌های شام اسیران بسته دست‌ خونین جگر ز طعنه‌ی هر ناسزا شدند
از جور شام خرمن ایمان به باد رفت‌ یکباره دین احمد مرسل ز یاد رفت


12
چون زد سَموم [۱۰] کین به گلستان مصطفی‌ بر خاک ریخت لاله و ریحان مصطفی
تاریک ماند محفل ایمان چو کشته شد از باد کینه شمع شبستان مصطفی
زینب درید جامه چو گل چون به چوب کین‌ کردند خسته غنچه‌ی خندان مصطفی
دادند اجر و مزد نبی را به تیغ و تیر کردند خوش تلافی احسان مصطفی
داس عناد و تیشه‌ی بیداد ناکسان‌ نگذاشت سرو و گل به گلستان مصطفی
کردند این معامله با عترت از چه روی‌ با امت این نبود چو پیمان مصطفی
ترسم که دست خلق به یکباره زین گناه‌ گردد جدا ز گوشه‌ی دامان مصطفی
تا بوده این جهان به جهان این بلا نبود درد و غمی چو درد و غم کربلا نبود


13
در موقف حساب چو وقت جزا شود در پیشگاه عدل ندانم چه‌ها شود
آه از دمی که پیش ترازوی عدل و داد روز نشور عرضِ صواب و خطا شود
دوزخ شود ز آتش غیرت چو حمله‌ور ترسم عنانش از کف مالک رها شود
زهرا چو دادخواه شود تا به پای عرش‌ روی زمین چو لُجّه‌ی [۱۱] خون از بُکا [۱۲] شود
خیزد ز خاک با تن بی‌سر چو شاه دین‌ بر پا دوباره واقعه‌ی کربلا شود
ترسم که روز حشر به یکباره زین گناه‌ دست جهان ز دامن رحمت جدا شود
محشر به هم برآید و از هیبت عتاب‌ جبریل بهر چاره سوی مصطفی شود
آیا جواب چیست در آن روز پربلا پرسند چون ز خون شهیدان کربلا؟


14
گر در زمانه واقعه‌ی کربلا نبود معلوم، قدر صبر و عیار رضا نبود
سبطی چنین برای فدا گر نبی نداشت‌ آسان بر او شفاعت روز جزا نبود
بر صابران چو عرض بلا شد به غیر او کس را قبول واقعه‌ی کربلا نبود
غیر از درون قبه‌ی او جایی از شرف‌ مخصوص از برای قبول دعا نبود
زینب نمی‌کشید اگر ناله از جگر در گنبد سپهر برین این صدا نبود
حقّا که این معامله با عترت رسول‌ از این و آن ز بعد پیمبر روا نبود
کی بر فلک درخت شقاوت کشید سر گر زیر خاک تخم جفا ز ابتدا نبود
آید کجا ز عهده‌ی این درد و غم برون‌ چشم زمانه بارد اگر تا به حشر خون [۱۳]

منابع

پی نوشت

  1. عندلیب.
  2. 1250-1264.
  3. 1264-1313.
  4. ملک الشعرایى.
  5. دویست سخنور، ص 182 و 183.
  6. با تأثیرپذیرى از دوازده‌بند محتشم کاشانى بوده که هر بند آن سواى ابیات ارتباطى مابین آن‌ها، داراى هفت بیت و چهارده مصراع است.
  7. بدا (بداء): ظاهر شدن، پیدا شدن رأی دیگری در امری، ایجاد رأیی برای خالق به جز آنچه که قبلًا اراده‌ی وی بر آن تعلّق گرفته بود. (آیت بدا) اشاره است به آیه‌ی 39 سوره رعد «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات می‌کند و امّ الکتاب نزد اوست.
  8. غالیه: بوی خوشی است مرکب از مشک و عنبر و جز آن به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند.
  9. عسقلان: شهری در شامات که به آن «عروس الشام» نیز می‌گفته‌اند.
  10. سموم: باد گرم، باد زهرآگین.
  11. لجّه: میان دریا، عمیق‌ترین نقطه‌ی دریا.
  12. بکا: بکاء: گریه، گریه کردن.
  13. مجله‌ی ارمغان، ضمیمه‌ی سال 23، ص 815- 820 به نقل از دیوان محمود خان ملک الشعرای صبا.