مجرم افشار: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۰۵: خط ۲۰۵:
| style="width:2em;" |
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> هستى خود را بداند هست او</span>  
| class="b" |<span class="beyt"> هستى خود را بداند هست او</span>  
|-
| class="b" |<span class="beyt">این بود معنى براى جبر خاص </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> مى‌نباشد بهر هرکس جز خواص<ref>همان، ص 1519 تا 1522.</ref></span>
|}
<br />
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt">طبع گفت:اى بیخبر از راز عشق </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> لب ببند ایرا<ref>زیرا</ref> نیى دمساز عشق</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">با دلیل عقل دارى قیل و قال </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> عقل را اینجا بود پا در عقال</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">چون ز شاه عشق آیت شد جهان </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> از سپاه عقل رایت شد نهان</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">خود ظهور حسن و عشق از حق بود </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> هر دوان از یک محل مشتق بود</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">چون ظهور عقل کو از مصدرست </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> لیک اندر عقل مصدر مضمر است</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">حسن و عشق، اکنون چو نور و ناردان </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> کاین دو از آتش همى گردد عیان</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">نور را، زیب رخ لیلى کند </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> نار او در قلب مجنون جا کند</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">نام آن در رخ همى حسن آمده </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> نام این عشق و به دل آتش زده</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">چون که درهاى مراتب باز شد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> حسن و عشق از یکدیگر ممتاز شد</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">خود مقام جمع و تفریق‌ست این </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> گوش بگشا جاى تحقیق‌ست این</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">عین یکدیگر بود شیر و پنیر </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> در مراتب این پنیر و اوست شیر</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">گاه نور گونه لیلى شود </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> تا که مجنون بیند و شیدا شود</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">هستى عاشق بسوزد ز آن شرار </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> بلکه هم تفویض و جبر و اختیار</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">از مگس گردد عسل پیدا مثل </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> گر مگس وقتى کند میل عسل </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">چون عسل فانى بود اندر مگس </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> این مثل را مى‌نگوید جبر کس</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">اختیار زرع با زارع بود<ref>به حدیث: «الزّرع للزارع و لو کان غاصبا» اشاره دارد.</ref> </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> این حدیث نغز از شارع بود</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">هرچه بر عاشق کند معشوق او </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> جبر بنماید تو را بر او نکو</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt">آرى آرى عاشقان مست او </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> هستى خود را بداند هست او</span>
|-
|-
| class="b" |<span class="beyt">این بود معنى براى جبر خاص </span>
| class="b" |<span class="beyt">این بود معنى براى جبر خاص </span>

نسخهٔ ‏۳۰ سپتامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۲:۴۳

محمد على افشار
زمینهٔ کاری شاعر
زادروز همدان
مرگ 1280 ه.ق
کرمانشاه
ملیت ایرانی
تخلص مجرم

مجرم افشار شاعر آئینی سده سیزدهم بود.

زندگینامه

میرزا محمدعلى، زادگاهش قریه چنار (در حوالی همدان) متخلص به «مجرم» و اصالتا از طایفه افشار بوده است. وی در کودکی علاوه بر تحصیل، در ایام عاشورا در مجالس شبیه نسخه اطفال مى‌خوانده است؛ اما در زمینه شعر زیر نظر میرزا حاجى محمد (بیدل) آموزش دیده و قریب به بیست هزار بیت سروده است. بعد از فوتش دیوانش از بین رفته است.[۱]

سبک شعرى

آثار مجرم به سبک عراقى است که گاهی با سبک خراسانى همراه است. اشعار وی حاوی مضامین عرفانی بوده و در مثنوى عرفانى خود چهار مقوله (حسن، عشق، جبر و اختیار) را در رابطه با حادثه عاشورا مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و ضمن نفى جبر و اثبات اختیار، به بیان این چهار مقوله پرداخته است.

اشعار

طبع من! اى مرغ لاهوت آشیان در مکانى لیک باشى لامکان
سیر را از این مکان پر باز کن بر فضاى لا مکان پر باز کن
برشکن این بیضه ناسوت را سیر بنما گلشن لاهوت را
ز آن گلستانى وز آن خرم فضا چون بدین ویران سرا گردى رضا؟
جمع کن این صورت تفریق را ز آن سپس بگشا لب تحقیق را
شمه‌اى از حسن و عشق آغاز کن بر رخم درهاى معنى باز کن
تا بدانم حالت عشاق را بنگرم تکلیف‌هاى شاق را
حسن چِبْوَد؟ عشق چه؟ معشوق کیست؟ در رهش جانبازى عاشق ز چیست؟
این چه تکلیف است کز جان درگذر؟ از جفا و از ستم منما حذر!
سر بده از خویش و فرزند و تبار اهل خود را کن اسیر هر دیار
اکبرت را طعمه شمشیر کن خون، غذاى اصغر بى‌شیر کن
تشنه‌لب در زیر خنجر جان سپار این مثل جبرست یا خود اختیار؟
گر بود جبر این چه جبارى بود این چه ظلم و زحمت و خوارى بود؟
ور همى‌گویى که باشد جبر خاص جبر خاص اوست مختص خواص
من ندانم جبر خاص و جبر عام پخته گو مطلب نماند هیچ خام
بر خواص خویشتن جبر از چه راه؟ و آن گهى تکلیف بر صبر از چه راه؟


در بیان حسن و عشق و پاره‌اى اسرار در نفى جبر و اثبات اختیار و مراتب این چهار:

طبع گفت:اى بیخبر از راز عشق لب ببند ایرا[۲] نیى دمساز عشق
با دلیل عقل دارى قیل و قال عقل را اینجا بود پا در عقال
چون ز شاه عشق آیت شد جهان از سپاه عقل رایت شد نهان
خود ظهور حسن و عشق از حق بود هر دوان از یک محل مشتق بود
چون ظهور عقل کو از مصدرست لیک اندر عقل مصدر مضمر است
حسن و عشق، اکنون چو نور و ناردان کاین دو از آتش همى گردد عیان
نور را، زیب رخ لیلى کند نار او در قلب مجنون جا کند
نام آن در رخ همى حسن آمده نام این عشق و به دل آتش زده
چون که درهاى مراتب باز شد حسن و عشق از یکدیگر ممتاز شد
خود مقام جمع و تفریق‌ست این گوش بگشا جاى تحقیق‌ست این
عین یکدیگر بود شیر و پنیر در مراتب این پنیر و اوست شیر
گاه نور گونه لیلى شود تا که مجنون بیند و شیدا شود
هستى عاشق بسوزد ز آن شرار بلکه هم تفویض و جبر و اختیار
از مگس گردد عسل پیدا مثل گر مگس وقتى کند میل عسل
چون عسل فانى بود اندر مگس این مثل را مى‌نگوید جبر کس
اختیار زرع با زارع بود[۳] این حدیث نغز از شارع بود
هرچه بر عاشق کند معشوق او جبر بنماید تو را بر او نکو
آرى آرى عاشقان مست او هستى خود را بداند هست او
این بود معنى براى جبر خاص مى‌نباشد بهر هرکس جز خواص[۴]
طبع گفت:اى بیخبر از راز عشق لب ببند ایرا[۵] نیى دمساز عشق
با دلیل عقل دارى قیل و قال عقل را اینجا بود پا در عقال
چون ز شاه عشق آیت شد جهان از سپاه عقل رایت شد نهان
خود ظهور حسن و عشق از حق بود هر دوان از یک محل مشتق بود
چون ظهور عقل کو از مصدرست لیک اندر عقل مصدر مضمر است
حسن و عشق، اکنون چو نور و ناردان کاین دو از آتش همى گردد عیان
نور را، زیب رخ لیلى کند نار او در قلب مجنون جا کند
نام آن در رخ همى حسن آمده نام این عشق و به دل آتش زده
چون که درهاى مراتب باز شد حسن و عشق از یکدیگر ممتاز شد
خود مقام جمع و تفریق‌ست این گوش بگشا جاى تحقیق‌ست این
عین یکدیگر بود شیر و پنیر در مراتب این پنیر و اوست شیر
گاه نور گونه لیلى شود تا که مجنون بیند و شیدا شود
هستى عاشق بسوزد ز آن شرار بلکه هم تفویض و جبر و اختیار
از مگس گردد عسل پیدا مثل گر مگس وقتى کند میل عسل
چون عسل فانى بود اندر مگس این مثل را مى‌نگوید جبر کس
اختیار زرع با زارع بود[۶] این حدیث نغز از شارع بود
هرچه بر عاشق کند معشوق او جبر بنماید تو را بر او نکو
آرى آرى عاشقان مست او هستى خود را بداند هست او
این بود معنى براى جبر خاص مى‌نباشد بهر هرکس جز خواص[۷]


طبع گفت:اى بیخبر از راز عشق لب ببند ایرا[۸] نیى دمساز عشق
با دلیل عقل دارى قیل و قال عقل را اینجا بود پا در عقال
چون ز شاه عشق آیت شد جهان از سپاه عقل رایت شد نهان
خود ظهور حسن و عشق از حق بود هر دوان از یک محل مشتق بود
چون ظهور عقل کو از مصدرست لیک اندر عقل مصدر مضمر است
حسن و عشق، اکنون چو نور و ناردان کاین دو از آتش همى گردد عیان
نور را، زیب رخ لیلى کند نار او در قلب مجنون جا کند
نام آن در رخ همى حسن آمده نام این عشق و به دل آتش زده
چون که درهاى مراتب باز شد حسن و عشق از یکدیگر ممتاز شد
خود مقام جمع و تفریق‌ست این گوش بگشا جاى تحقیق‌ست این
عین یکدیگر بود شیر و پنیر در مراتب این پنیر و اوست شیر
گاه نور گونه لیلى شود تا که مجنون بیند و شیدا شود
هستى عاشق بسوزد ز آن شرار بلکه هم تفویض و جبر و اختیار
از مگس گردد عسل پیدا مثل گر مگس وقتى کند میل عسل
چون عسل فانى بود اندر مگس این مثل را مى‌نگوید جبر کس
اختیار زرع با زارع بود[۹] این حدیث نغز از شارع بود
هرچه بر عاشق کند معشوق او جبر بنماید تو را بر او نکو
آرى آرى عاشقان مست او هستى خود را بداند هست او
این بود معنى براى جبر خاص مى‌نباشد بهر هرکس جز خواص[۱۰]


منابع

پی نوشت

  1. حدیقة الشعراء،سید احمد دیوان بیگى شیرازى،با تصحیح و تحشیه دکتر عبد الحسین نوائى(انتشارات زرین، تهران،سال 1366)،ج 3،ص 1518 و 1519.
  2. زیرا
  3. به حدیث: «الزّرع للزارع و لو کان غاصبا» اشاره دارد.
  4. همان، ص 1519 تا 1522.
  5. زیرا
  6. به حدیث: «الزّرع للزارع و لو کان غاصبا» اشاره دارد.
  7. همان، ص 1519 تا 1522.
  8. زیرا
  9. به حدیث: «الزّرع للزارع و لو کان غاصبا» اشاره دارد.
  10. همان، ص 1519 تا 1522.