فواد کرمانى: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''فؤاد کرمانی''' (زاده | '''فؤاد کرمانی''' (زاده 1268 ه.ق، درگذشته 1358 ه.ق) از شعرای نامدار آیینی است. | ||
| نام = | {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | ||
| تصویر = | | نام =فؤاد کرمانی | ||
| تصویر =Fo'ad kerrmani.jpg | |||
| اندازه تصویر = | | اندازه تصویر = | ||
| توضیح تصویر = | | توضیح تصویر = | ||
| نام اصلی = | | نام اصلی =فتح الله قدسی | ||
| زمینه فعالیت = | | زمینه فعالیت = شعر و ادبیات | ||
| ملیت = | | ملیت =ایرانی | ||
| تاریخ تولد =1268هجری قمری | | تاریخ تولد =1268هجری قمری | ||
| محل تولد = | | محل تولد = | ||
| والدین =سلطان على | | والدین =سلطان على | ||
| تاریخ مرگ =1358 هجری قمری | | تاریخ مرگ =1358 هجری قمری | ||
خط ۲۳: | خط ۲۴: | ||
| پیشه = | | پیشه = | ||
| سالهای نویسندگی = | | سالهای نویسندگی = | ||
|سبک نوشتاری =خراسانى | |سبک نوشتاری =خراسانى و عراقی | ||
|کتابها = | |کتابها = | ||
|مقالهها = | |مقالهها = | ||
خط ۳۹: | خط ۴۰: | ||
|شاگرد = | |شاگرد = | ||
|استاد = | |استاد = | ||
|علت شهرت = | |علت شهرت = | ||
| تأثیرگذاشته بر = | | تأثیرگذاشته بر = | ||
| تأثیرپذیرفته از = | | تأثیرپذیرفته از = | ||
خط ۵۳: | خط ۵۴: | ||
== آثار == | == آثار == | ||
مسمّطات او در بیان عظمت وجودى امیر مؤمنان على-علیه السلام-از ممتازترین آثار منظوم آیینى و از جهت محتوایى بىنظیر است. فؤاد در مراثى عاشورایى خود به قرائت ارزشى از مکتب عاشورا عنایت تام و تمام داشته و همانند شاعران همزمان خود به جنبههاى عاطفى و ماتمى کربلا بسنده نکرده است. این شاعر بلندآوازه آیینى در طنزپردازى نیز ید طولایى داشته و چهره زشت فقر زمانه خود را ضمن نکوهش ستمگران مالاندوز در اینگونه آثار خود به تصویر کشیده و با مخالفان نهضت مشروطه نیز میانه خوشى نداشته است. فؤاد از سبک عراقى پیروى مىکند و اگر در شعر او هر از گاه غموضى دیده مىشود به خاطر حضور اصطلاحات علمى و عرفانى است. وى مثنوىهاى خود را با اقتباس و تضمینهاى مکرر از مثنوى ماندگار جلال الدین مولوى صبغۀ عرفانى بخشیده و در انواع قالبهاى شعرى خصوصا غزل و قصیده و ترجیعبند آثار منظومى در استقبال از سعدى، حافظ، هاتف، اصفهانى و قاآنى شیرازى آفریده است. اشعار عاشورایى فؤاد کرمانى از زمان خود او تاکنون مورد استفاده شیفتگان فارسى زبان ادب عاشورا و نیز ستایشگران اهل بیت عصمت و طهارت قرار گرفته و به خاطر عنایتى که این شاعر نامدار و بااخلاص آیینى به مقولههاى ارزشى فرهنگ عاشورا داشته قهرا اشعار ارزشى او در دگرگونى فکرى و تغییر نگرش شعراى آیینى پس از او در ارتباط با غناى کیفى مراثى عاشورایى سهم به سزایى داشته است. وى با دستگاههاى موسیقى ایرانى آشنایى داشته است و شاید به همین آشنایى باشد که در اوزان مطنطن عروضى آثار پرشورى آفریده است که دیگر شاعران کمتر پیرامون اینگونه اوزان بلند مىگردند. <ref>همان،ص 21 تا 25.</ref> | مسمّطات او در بیان عظمت وجودى امیر مؤمنان على -علیه السلام- از ممتازترین آثار منظوم آیینى و از جهت محتوایى بىنظیر است. فؤاد در مراثى عاشورایى خود به قرائت ارزشى از مکتب عاشورا عنایت تام و تمام داشته و همانند شاعران همزمان خود به جنبههاى عاطفى و ماتمى کربلا بسنده نکرده است. این شاعر بلندآوازه آیینى در طنزپردازى نیز ید طولایى داشته و چهره زشت فقر زمانه خود را ضمن نکوهش ستمگران مالاندوز در اینگونه آثار خود به تصویر کشیده و با مخالفان نهضت مشروطه نیز میانه خوشى نداشته است. فؤاد از سبک عراقى پیروى مىکند و اگر در شعر او هر از گاه غموضى دیده مىشود به خاطر حضور اصطلاحات علمى و عرفانى است. وى مثنوىهاى خود را با اقتباس و تضمینهاى مکرر از مثنوى ماندگار جلال الدین مولوى صبغۀ عرفانى بخشیده و در انواع قالبهاى شعرى خصوصا غزل و قصیده و ترجیعبند آثار منظومى در استقبال از سعدى، حافظ، هاتف، اصفهانى و قاآنى شیرازى آفریده است. اشعار عاشورایى فؤاد کرمانى از زمان خود او تاکنون مورد استفاده شیفتگان فارسى زبان ادب عاشورا و نیز ستایشگران اهل بیت عصمت و طهارت قرار گرفته و به خاطر عنایتى که این شاعر نامدار و بااخلاص آیینى به مقولههاى ارزشى فرهنگ عاشورا داشته قهرا اشعار ارزشى او در دگرگونى فکرى و تغییر نگرش شعراى آیینى پس از او در ارتباط با غناى کیفى مراثى عاشورایى سهم به سزایى داشته است. وى با دستگاههاى موسیقى ایرانى آشنایى داشته است و شاید به همین آشنایى باشد که در اوزان مطنطن عروضى آثار پرشورى آفریده است که دیگر شاعران کمتر پیرامون اینگونه اوزان بلند مىگردند. <ref>همان،ص 21 تا 25.</ref> | ||
=== دیوان فؤاد کرمانى موسوم به «شمع جمع» (1322): === | === دیوان فؤاد کرمانى موسوم به «شمع جمع» (1322): === |
نسخهٔ ۲۷ اوت ۲۰۱۹، ساعت ۰۹:۱۴
فؤاد کرمانی (زاده 1268 ه.ق، درگذشته 1358 ه.ق) از شعرای نامدار آیینی است.
زندگینامه
آقا فتح اللّه قدسى فرزند سلطان على (متخلّص به فؤاد) از شعراى نادر سده چهاردهم است که علاوه بر ملکات اخلاقى و فضایل علمى، در مسیر سلوک و محبت آل اللّه سیر مىکرده و با دو بال علم و عمل به پروازى نایل آمده که مورد غبطه همعصران خود بوده است. فؤاد در سن نود سالگى بدرود حیات مىگوید و در گورستانِ «سید حسین» شهر کرمان به خاک سپرده مىشود. [۱] مزار این شاعر عارف، در سالهاى اخیر بازسازى شده و زیارتگاه اهل ادب و بصیرت است.
آثار
مسمّطات او در بیان عظمت وجودى امیر مؤمنان على -علیه السلام- از ممتازترین آثار منظوم آیینى و از جهت محتوایى بىنظیر است. فؤاد در مراثى عاشورایى خود به قرائت ارزشى از مکتب عاشورا عنایت تام و تمام داشته و همانند شاعران همزمان خود به جنبههاى عاطفى و ماتمى کربلا بسنده نکرده است. این شاعر بلندآوازه آیینى در طنزپردازى نیز ید طولایى داشته و چهره زشت فقر زمانه خود را ضمن نکوهش ستمگران مالاندوز در اینگونه آثار خود به تصویر کشیده و با مخالفان نهضت مشروطه نیز میانه خوشى نداشته است. فؤاد از سبک عراقى پیروى مىکند و اگر در شعر او هر از گاه غموضى دیده مىشود به خاطر حضور اصطلاحات علمى و عرفانى است. وى مثنوىهاى خود را با اقتباس و تضمینهاى مکرر از مثنوى ماندگار جلال الدین مولوى صبغۀ عرفانى بخشیده و در انواع قالبهاى شعرى خصوصا غزل و قصیده و ترجیعبند آثار منظومى در استقبال از سعدى، حافظ، هاتف، اصفهانى و قاآنى شیرازى آفریده است. اشعار عاشورایى فؤاد کرمانى از زمان خود او تاکنون مورد استفاده شیفتگان فارسى زبان ادب عاشورا و نیز ستایشگران اهل بیت عصمت و طهارت قرار گرفته و به خاطر عنایتى که این شاعر نامدار و بااخلاص آیینى به مقولههاى ارزشى فرهنگ عاشورا داشته قهرا اشعار ارزشى او در دگرگونى فکرى و تغییر نگرش شعراى آیینى پس از او در ارتباط با غناى کیفى مراثى عاشورایى سهم به سزایى داشته است. وى با دستگاههاى موسیقى ایرانى آشنایى داشته است و شاید به همین آشنایى باشد که در اوزان مطنطن عروضى آثار پرشورى آفریده است که دیگر شاعران کمتر پیرامون اینگونه اوزان بلند مىگردند. [۲]
دیوان فؤاد کرمانى موسوم به «شمع جمع» (1322):
این دیوان حاوى 6876 بیت به شرح زیر است:
- 26 قصیده در 1162 بیت
- 60 غزل در 803 بیت
- 11 قطعه در 22 بیت
- 539 رباعى در 1078 بیت
- 12 مسمّط در 875 بیت
- 5 ترجیحبند در 755 بیت
- 2 مثنوى در 2181 بیت [۳]
برگزیده آثار عاشورایى
سه رباعى
اى سیف خدا! شهید سرمستِ خدا! | وى هست خدا! فانى در هستِ خدا! | |
ما را به یکى شفاعت از دست مده | اى دست خدا! اى پسرِ دستِ خدا! | |
اى چشم خدا! جمال بیچون خدا! | اى گنج خدا و دُرِّ مخزون خدا! | |
غلتان شدنت به خون جگر خونم کرد | اى خون خدا! اى پسر خون خدا! [۴] | |
مردى که حَسن خُلق و حسین آیین است | با هستى خویشتن مدامش کین است | |
سرمشقِ تو را خطّ فنا داد حسین | رو مشق فنا کن که شفاعت این است [۵] |
در سوگ امام حسین (علیه السلام)
بینش اهل حقیقت چو حقیقتبین است | در تو بینند که حقیقت این است | |
نیست چشم دگران سوى حقیقت نگران | ورنه آن راست حقیقت که چنین آیین است | |
من اگر جاهل گمراهم اگر شیخ طریق | قبلهام روى حسین است و همینم دین است | |
بوده پیش از گل من سرخوش جامش دل من | مستى ما به حقیقت ز مى دیرین است | |
نه همین روى تو در خواب چراغ دل ماست | هر شبم نور تو شمعى است که بر بالین است | |
ماسوا عاشق رنگاند سواى تو حسین | که جبین و کفت از خون سرت رنگین است | |
خردَلى بار غمت را دل عالم نکشد | آه ازین بار امانت که عجب سنگین است | |
فرقتِ روى تو از خلق جهان شادى برد | هر کرا دیدۀ بنیاست دل غمگین است | |
پیکرت مظهر آیات شد از ناوک تیر | بدنت مصحف و سیمات مگر یاسین است | |
یادم از پیکر مجروح تو آید همه شب | تا دم صبح که چشمم به رخ پروین است | |
در ضمیرم سر سیمین تو در طشت طلاست | تا به کأس [۶] نظرم طشت فلک زرّین است | |
باغ عشق است مگر معرکۀ کرب و بلا | که ز خونین کفنان غرق گل نسرین است | |
بوسه زد خسرو دین بر دهن اصغر و گفت: | دهنت باز ببوسم که لبت شیرین است | |
شیر دل آب کند بیند اگر کودک شیر | جاى شیرش به گلو آب دمِ زوبین [۷] است | |
از قفا دشمن و اطفال تو هر سو به فرار | چون کبوتر که به قهر از پى او شاهین است | |
در خم طرّۀ اکبر دل لیلا مىگفت: | سفرم جانب شام و وطنم در چین است | |
دخترى را به که گویم که سر نعش پدر | تسلیت: سیلى شمر و، سرِ نى: تسکین است | |
مىکشد غیرت دینم که بگویم به امم: | این جفا بر نبى از امّت بىتمکین است | |
گر «فؤاد» از غم عشق تو غنى شد چه عجب؟ | عشقِ سلطانِ غنى گنج دل مسکین است [۸] |
در منقبت و مرثیت سید الشهداء (علیه السلام)
زنده در هردو جهان نیست به جز کشته دوست | کشتهام کشته او را که جهان زنده به اوست | |
از درِ دوست درآ، جلوهگه دوست ببین | که رخ دوست نبینى مگر از دیده دوست | |
خضر ما تشنه دریا شد و ما تشنه وى | وین زلال از دل دریاست که ما را به سبوست | |
گفتم از سرّ دهانش به لب آرم سخنى | حکمتش بست زبانم که درین سرّ مگوست | |
چشمهها، چشم مرا هر سر مو از غم توست | اى که در باغ تنت چشمه خون هر سر موست | |
بر سر کوى تو بازى سر و جان باختن است | آن چه بازى است در آخر همه بر این سر کوست | |
ما که باشیم که در پاى تو از جان گذریم | که اولیا را سر و دل در خم چوگان تو، گوست | |
پیش ما از همه سو قبله به جز روى تو نیست | وجهِ اللّهى و روى تو عیان از همه سوست | |
چهرۀ نغز تو در پردۀ مغز من و، من | مىدرم پوست که مغز آمده در پردۀ پوست | |
تیرباران چو تنت از همه سو گشت حسین | سوى حق روى دولت از همه و از همه سوست | |
گشت از خون تنت کرب و بلا دشت ختن | اینک از تربت او صورت من غالیه بوست | |
سجده بر خاک تو شایسته بود وقت نماز | اى که از خون جبینت به جبین آب وضوست | |
هر کریمى نشود کشته بر آزادى خلق | جز تو اى زنده! که جود و کرمت عادت و خوست | |
بر لب خشک تو جیحون رود از چشم ترم | هر کجا رهگذرم بر لب بحر و لب جوست | |
زخم شمشیر ندیدم که بدوزند به تیر | جز جراحات عروق تو که اینگونه رفوست | |
تشنه اطفال تو در بادیه مردند و هنوز | خضر بر چشمه خضراى لبت بادیهپوست | |
ناوکم بر دهن آید که نگویم به کسى | اصغرت را ز کمان تیر سه پهلو به گلوست | |
تیغ فولاد کجا روى لطیف تو کجا؟ | دل بر این روى نگرید اگر از آهن و روست [۹] |
فى ثناء الحسین (علیه السلام)
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست | با قضا گفت مشیّت که: قیامت برخاست | |
راستى شور قیامت ز قیامت [۱۰] خبرى است | بنگرد زاهد کجبین اگر از دیدۀ راست | |
خلق در ظلِّ خودى محو و تو در ظلّ خدا | ماسوا در چه مقیماند و مقام تو کجاست؟ | |
هرطرف مىنگرم روى دلم جانب توست | عارفم بیت خدا را که دلم قبله نماست | |
زنده در قبر دل ما بدن کشتۀ توست | جان مایى و تو را قبر -حقیقت- دل ماست | |
دشمنت کشت ولى نور تو خاموش نگشت | آرى آن جلوه که فانى نشود نور خداست | |
بیرق سلطنت افتاد کیان را ز کیان | سلطنت، سلطنت توست که پاینده لواست | |
نه بقا کرد ستمگر، نه به جا ماند ستم | ظالم از دست شد و پایه مظلوم به جاست | |
زنده را، زنده نخوانند که مرگ از پى اوست | بلکه زنده است شهیدى که حیاتش ز قفاست | |
دولت آن یافت که در پاى تو سر داد ولى | این قبا راست نه بر قامت هر بىسروپاست | |
ما فقیریم و گدا بر سر کوى تو ولى | پادشاه است فقیرى که درین کوچه گداست | |
تو در اول سر و جان باختى اندر ره عشق | تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست | |
از خودى خواست خدا نقش تو را محو کند | خواست چون روى تو را آینه بر طلعت خواست | |
تا ندا کرد ولاى تو در اقلیم الست | بهر لبّیکِ ندایت، دو جهان پر ز صداست | |
رفت بر عرشه نى تا سرت اى عرش خدا | کرسى و لوح و قلم بهر عزاى تو به پاست | |
مُنکسِف گشت چو خورشید حقیقت به جمال | گر بگریند ز غم، دیدۀ ذرّات رواست | |
گریه بر زخم تنت چون نکند چشم «فؤاد»؟ | اى شه تشنه که بر زخم تنت گریه دواست [۱۱] |