۶٬۰۷۷
ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۳۷: | خط ۱۳۷: | ||
سرانجام مسلم را نزد عبیدالله بن زیاد بردند. پسر اشعث به ابن زیاد گفت: من او را امان دادهام. عبیدالله بن زیاد گفت: تو چه حق داری که به کسی امان بدهی یا ندهی! ما تو را برای دستگیری او فرستاده بودیم، نه امان دادن به وی. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص376.</ref> سید جعفر شهیدی مینویسد: “نکتهای را که در اینجا باید تذکر داد و نشاندهنده سقوط یک پارچه اجتماع اسلامی در مدت نیم قرن است، این است که از زمان تأسیس حکومت اسلام در مدینه، اصلی مسلّم بین مسلمانان رواج یافته و پیامبر (ص) آن را امضا کرده بود که اگر مسلمانی کسی را امان میداد، همه مسلمانان ناچار از پذیرفتن آن امان بودند. هنگامی که عباس عموی پیامبر (ص)، در شب محاصره مکه، ابوسفیان را همراه خود نزد پیغمبر (ص) آورد، عمر او را دید و قصد کشتن او را کرد و گفت: الحمدلله که بر تو دست یافتم و تو در امان هیچ مسلمانی نیستی. عباس گفت: چنین نیست، من او را امان دادهام. ناچار عمر تسلیم شد و ابوسفیان از مرگ رهایی یافت. پس از نیم قرن میبینیم یکی از گماشتگان نوه ابوسفیان چون میشنود مرد به ظاهر مسلمانی، نواده عموی پیامبر را امان داده است، میگوید: این امان اعتباری ندارد. از آن جمع به ظاهر مسلمان، یک تن برنخاست و نگفت که پذیرفتن امان در مسلمانی اصل مسلّمی است.“ <ref>قیام امام حسین (ع)، ص139.</ref> | سرانجام مسلم را نزد عبیدالله بن زیاد بردند. پسر اشعث به ابن زیاد گفت: من او را امان دادهام. عبیدالله بن زیاد گفت: تو چه حق داری که به کسی امان بدهی یا ندهی! ما تو را برای دستگیری او فرستاده بودیم، نه امان دادن به وی. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص376.</ref> سید جعفر شهیدی مینویسد: “نکتهای را که در اینجا باید تذکر داد و نشاندهنده سقوط یک پارچه اجتماع اسلامی در مدت نیم قرن است، این است که از زمان تأسیس حکومت اسلام در مدینه، اصلی مسلّم بین مسلمانان رواج یافته و پیامبر (ص) آن را امضا کرده بود که اگر مسلمانی کسی را امان میداد، همه مسلمانان ناچار از پذیرفتن آن امان بودند. هنگامی که عباس عموی پیامبر (ص)، در شب محاصره مکه، ابوسفیان را همراه خود نزد پیغمبر (ص) آورد، عمر او را دید و قصد کشتن او را کرد و گفت: الحمدلله که بر تو دست یافتم و تو در امان هیچ مسلمانی نیستی. عباس گفت: چنین نیست، من او را امان دادهام. ناچار عمر تسلیم شد و ابوسفیان از مرگ رهایی یافت. پس از نیم قرن میبینیم یکی از گماشتگان نوه ابوسفیان چون میشنود مرد به ظاهر مسلمانی، نواده عموی پیامبر را امان داده است، میگوید: این امان اعتباری ندارد. از آن جمع به ظاهر مسلمان، یک تن برنخاست و نگفت که پذیرفتن امان در مسلمانی اصل مسلّمی است.“ <ref>قیام امام حسین (ع)، ص139.</ref> | ||
==گفتوگوی مسلم بن | ==گفتوگوی مسلم بن عقیل و عبیدالله بن زیاد== | ||
مسلم هنگام ورود بر عبیدالله سلام نکرد. یکی از ملازمان ابن زیاد بانگ بر زد که به امیر سلام کن. مسلم خروش برآورد که: ساکت باش! او امیر من نیست. عبیدالله گفت: چه سلام کنی و چه از سلام کردن اِبا نمایی، بالاخره کشته خواهی شد. مسلم گفت: اگر مرا بکشی، مسأله مهمی نیست. افراد پلیدتر از تو، انسانهای ارجمندتر از مرا کشتهاند. ابن زیاد به خشم آمد و گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را به قتل نرسانم! هر آینه تو را به شیوهای میکشم که تا کنون در اسلام سابقه نداشته است. مسلم گفت: تو شایستهترین فرد برای بدعتگذاری در اسلام هستی. تو زشتی مثله کردن، پلیدی کشتن به ناحق، ناپاکی نسل و ناروایی چیرگی ظالمانه را بر کسی که از تو سزاوارتر باشد، باقی نخواهی گذاشت و تو بهترین فرد برای انجام اینگونه امور هستی. | مسلم هنگام ورود بر عبیدالله سلام نکرد. یکی از ملازمان ابن زیاد بانگ بر زد که به امیر سلام کن. مسلم خروش برآورد که: ساکت باش! او امیر من نیست. عبیدالله گفت: چه سلام کنی و چه از سلام کردن اِبا نمایی، بالاخره کشته خواهی شد. مسلم گفت: اگر مرا بکشی، مسأله مهمی نیست. افراد پلیدتر از تو، انسانهای ارجمندتر از مرا کشتهاند. ابن زیاد به خشم آمد و گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را به قتل نرسانم! هر آینه تو را به شیوهای میکشم که تا کنون در اسلام سابقه نداشته است. مسلم گفت: تو شایستهترین فرد برای بدعتگذاری در اسلام هستی. تو زشتی مثله کردن، پلیدی کشتن به ناحق، ناپاکی نسل و ناروایی چیرگی ظالمانه را بر کسی که از تو سزاوارتر باشد، باقی نخواهی گذاشت و تو بهترین فرد برای انجام اینگونه امور هستی. | ||
ابن زیاد گفت: ای مرد نفرین شده! ای مرد جدایی افکن! تو پیوند مسلمانان را از هم گسستی و آشوب بر پا کردی! اما مسلم پاسخ داد: دروغ میگویی. پیوند امت اسلامی را معاویه و فرزندش یزید از هم گسستند و آشوب را تو و پدرت زیاد بن ابیه بر پا کردی. ابن زیاد گفت: آرام باش ای مسلم! تو به سوی مردم کوفه آمدی و آنان را که با یکدیگر پیوند داشتند و کارهایشان هماهنگ بود، از یکدیگر دور ساختی و افکارشان را متفرق کردی! مسلم فرمود: چنین نیست و من بدین منظور به کوفه نیامدهام. شما حکمرانان اموی کارهای نادرست را رواج دادید. امر دین را محو کردید. بر مردم بدون رضایتشان حکومت نمودید و به شیوه قیصر و کسری زیستید. ولی ما به میان ایشان آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر نماییم و این مردم را به سوی کتاب خدا وسنت پیامبر (ص) فراخوانیم. آمدیم تا مردم را امر به عدالت و به حکم قرآن دعوت کنیم. آری ما برای چنینکاری شایستگی داریم! | ابن زیاد گفت: ای مرد نفرین شده! ای مرد جدایی افکن! تو پیوند مسلمانان را از هم گسستی و آشوب بر پا کردی! اما مسلم پاسخ داد: دروغ میگویی. پیوند امت اسلامی را معاویه و فرزندش یزید از هم گسستند و آشوب را تو و پدرت زیاد بن ابیه بر پا کردی. ابن زیاد گفت: آرام باش ای مسلم! تو به سوی مردم کوفه آمدی و آنان را که با یکدیگر پیوند داشتند و کارهایشان هماهنگ بود، از یکدیگر دور ساختی و افکارشان را متفرق کردی! مسلم فرمود: چنین نیست و من بدین منظور به کوفه نیامدهام. شما حکمرانان اموی کارهای نادرست را رواج دادید. امر دین را محو کردید. بر مردم بدون رضایتشان حکومت نمودید و به شیوه قیصر و کسری زیستید. ولی ما به میان ایشان آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر نماییم و این مردم را به سوی کتاب خدا وسنت پیامبر (ص) فراخوانیم. آمدیم تا مردم را امر به عدالت و به حکم قرآن دعوت کنیم. آری ما برای چنینکاری شایستگی داریم! |